آغاز و انجام تعامل یک آنگلوفیل با رضاخان میرپنج!
علی دشتی از سیاستمداران آنگلوفیل و البته دوزیست دوران پهلوی به شمار می‌رود! در دوران قاجار تا اواخر دهه ۲۰، در سیاست نقش مؤثری داشت و پس از آن، بیشتر در کسوت زینت‌المجالس درآمده بود! یکی از شاخص‌ترین فراز‌های حیات وی، نحوه تعامل با رضاخان، از بدو ظهور تا سقوط اوست! او تا مدتی که باد به پرچم قزاق می‌وزید، مجیزگوی وی بود و به محض اخراج وی از ایران، نگران جواهرات سلطنتی شد! مقال پی آمده، در بازخوانی این دوره از حیات وی به نگارش درآمده است
به گزارش «سدید»؛ علی دشتی از سیاستمداران آنگلوفیل و البته دوزیست دوران پهلوی به شمار می‌رود! در دوران قاجار تا اواخر دهه ۲۰، در سیاست نقش مؤثری داشت و پس از آن، بیشتر در کسوت زینت‌المجالس درآمده بود! یکی از شاخص‌ترین فراز‌های حیات وی، نحوه تعامل با رضاخان، از بدو ظهور تا سقوط اوست! او تا مدتی که باد به پرچم قزاق می‌وزید، مجیزگوی وی بود و به محض اخراج وی از ایران، نگران جواهرات سلطنتی شد! مقال پی آمده، در بازخوانی این دوره از حیات وی به نگارش درآمده است. مستندات این گزارش، در تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه محققان و علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

نماینده ساوه که در هوای این شهر تنفس نکرده بود!
علی دشتی نمایندگی مجلس از شهر‌های گوناگون را به دستور رضاخان به کف آورد. جالب اینجاست که این جوان دشتستانی از شهر‌هایی به وکالت برگزیده شد که حتی یک بار به آنجا سفر نکرده بود! به عنوان نمونه، می‌توان از شهر ساوه نام بُرد. به قول قهرمان میرزا سالور: نه هـوای سـاوه را اسـتشمام کرده و نه جرعه‌ای آب آنجا را نوشیده و نه معروفیت محلی داشت! در ۲۸ دی ۱۳۰۲، فرج‌الله بهرامی با ارسال نامه‌ای به کفیل ارکان حرب قشون، دستور رضاخان مبنی بر انتخاب علی دشتی از ساوه را به مسئولان امر ابلاغ کرد. در این نامه چنین آمده است: «کفالت محترم ارکان حرب کل قشون: در موضوع وکالت دشتی در ساوه، شرحی حضور مبارک حضرت اشرف (روحی فداه) عرض شد. معلوم گردید به جنابعالی دستور شفاهی فرموده‌اند و به بنده نیز امر فرمودند ابلاغاً تصدیع دهم که در ظرف امروز از صدور تلگراف رمز و ... و هر وسیله‌ای که تسریع آن را عقیده دارید، با کمال فوریت تصمیمی اتخاذ فرمایید که انتخاب ایشان در ساوه حتمی و دچار تردید نگردد. فرج‌الله بهرامی دبیر اعظم... علی دشتی در دوره غائله جمهوری‌خواهی، فعال‌ترین و متنفذ‌ترین روزنامه‌نگار مدافع رضاخان سردارسپه شناخته می‌شد که در نشریه شفق سرخ، مطالبی به حمایت از او منتشر می‌کرد. فرج‌الله بهرامی، رئیس کابینه وزارت جنگ و منشی رضاخان سردارسپه نیز مخفیانه و با نام مستعار ف. برزگر در شفق سرخ می‌نوشت. او رابط سردارسپه، با دشتی و اقمار سرخ او بود! البته خود دشتی نیز با سردارسپه دیدار‌های خصوصی مکرر داشت. گسیل شدن امثال او به مجلس پنجم، در راستای برنامه‌ریزی رضاخان، برای تغییر سلطنت صورت پذیرفت؛ امری که نهایتاً نیز تحقق یافت.»

مدادی رنگی بود که در موقعیت‌های مختلف رنگ‌های متفاوت داشت!
همانگونه که اشارت رفت، بسیاری علی دشتی را از دوره تحصیل در عراق، در زمره جذب‌شدگان به سیاست انگلستان می‌دانند. ایشان بر این باورند که داد آزادیخواهی و استقلال‌طلبی او در دوره قرارداد ۱۹۱۹، حمایت از رضاخان در مقطع ظهور وی و نهایتاً مذمت از او در پی ترک ایران، همگی جلوه‌هایی از همان نقش‌آفرینی نیابتی وی، از سوی دولت ملکه بوده است. زهره صالحی سیاوشانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران-که در زمره این عده است- در این باره می‌نویسد: «زمزمه‌های قرارداد ایران و انگلیس معروف به قرارداد ۱۹۱۹ دولت وثوق‌الدوله، مانند بمب در سراسر ایران پیچیده بود. خواندن متن قرارداد در روزنامه رعد، مسیر زندگی علی دشتی را تغییر داد. شور و هیجان سیاسی و قابلیت و مهارت مقاله‌نویسی علی دشتی، با نوشتن مقالات علیه قرارداد عیان شد، ولی محیط اصفهان، برای جولان روح ناآرام او کافی نبود! بنابراین به تهران آمد و در مقام ناشر هفته‌نامه ستاره ایران، مشغول به کار شد. این نویسنده جوان با قلم جادویی خود، تعجب خوانندگان داخلی و خارجی را برانگیخت! دشتی در فضای پرالتهاب سیاسی، به جمع مخالفان و آزادیخواهان پیوست و شب‌نامه‌ها و مقاله‌هایی در مخالفت با سیاست حکومت وثوق‌الدوله و قرارداد ۱۹۱۹ نوشت. او مدتی سردبیر روزنامه ستاره سرخ ایران بود، سپس روزنامه شفق سرخ را تأسیس کرد. درهرحال، از نوشتن مقالات تند سیاسی، باز نایستاد و برای رشد افکار عمومی و اندیشه‌های تجددخواهانه، تلاش بسیار کرد؛ بنابراین این فعال سیاسی در تابستان ۱۲۹۹ تبعید شد و بعد از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا پایان دولت ۹۰ روزه سیدضیاءالدین طباطبایی زندانی شد. دشتی در مدت حبس، برداشت‌ها و انتقاد‌های خود را نوشت که ابتدا در روزنامه شفق سرخ و سپس در قالب کتاب ایام محبس منتشر کرد. علی دشتی در مسیر تبعید به عتبات بیمار شد، لذا تا سقوط دولت وثوق‌الدوله در کرمانشاه ماند و نزد غلامرضا رشید یاسمی (شاعر و ادیب)، زبان فرانسه خود را کامل کرد. با آغاز اقتدار رضاخان، رقص قلم او تغییر کرد. آن انتقاد‌های خشن و شدید، رنگ عوض کرد و نرم و آرام شد. او مانند ورق‌بازی حرفه‌ای که تک‌خال‌های آس برنده را به موقع رو می‌کند، سعی داشت هم توجه مقتدر جدید را جلب کند و هم مقبولیت عامه داشته باشد! ازاین‌رو، مخفیانه به دیدار رضاخان رفت و گفت: از تقویت و تأیید سیاست شما، دریغ نخواهم داشت!... و در نامه‌ای ناشناس در شفق سرخ، در مدح جمهوری‌خواهی رضاخانی نوشت: این صلای جمهوریت، مانند نفخ صور مردم را از این خواب مرگ‌مانندی که یک قرن و نیم بر آن‌ها مستولی شده بود، بیدار کرد! انظار متوجه فجایع و مظالم طولانی قاجاریه گشت، امیدواریم سردارسپه، تقاضای ملت را در برانداختن سلطنت نامیمون قاجاریه بپذیرد!... پرسش اینجاست که چگونه مخالف قرارداد ۱۹۱۹، زندانی دولت کودتا و حامی وطن و ملت، ناگهان تغییر چهره داد؟! جواب سؤال در پشت ماسک انسان‌دوستانه‌ای است که چند سال برای خوش‌خدمتی به بالادستی‌های خود زده بود. در حقیقت این شناگر واژه‌ها، از آغاز نجات غریق مقامات انگلیس بود و حتی گاهی شنا کردن برخلاف امواج نیز به دستور اربابانش بود. آری! او برای خوش‌رقصی بیگانه، قلم را مثل شمشیر به‌دست می‌گرفت و به قلب سپاه نویسندگان سیاسی می‌زد. به نظر می‌رسد زمانی که مقالات نافذ و مؤثر نقادانه دشتی صفحات روزنامه را پر می‌کرد، وزیرمختار بریتانیا با ارسال گزارش به لندن، او را جهت انجام برنامه‌های دولت انگلیس معرفی کرده بود. این جوان ماجراجو هم که عطش شهرت و پیشرفت داشت، انتخاب شد. با عریان شدن چهره اصلی، لباس روحانیت را کنار گذاشت و حرف خود را از کرسی مجلس بیان کرد. مجلس پنجم: نماینده ساوه، مجلس ششم: نماینده بوشهر، مجلس هفتم و هشتم: نماینده ساوه، مجلس نهم: نماینده بوشهر، مجلس دوازدهم و سیزدهم: نماینده دماوند. بعد از پایان وکالت مجلس نهم، دشتی مدتی مغضوب رضاشاه شد و در حصر خانگی درآمد. بعد‌ها دلیل آن را کمتر تملق گفتن از پادشاه پهلوی بیان کرد! در آن مدت، یادداشت‌هایی با عنوان تحت‌نظر نوشت که به کتاب ایام محبس ضمیمه شد. دشتی بعد از آزادی، مدتی رئیس دایره سانسور مطبوعات شد! در شهریور ۱۳۲۰، اقتدار رضاشاه رنگ باخت و انگلیس، تصمیم به عزل و تبعید وی گرفت. در این هنگامه، مدافع این حاکم نظامی که مجری اهداف رئیس خود بود، در شمار مخالفان قرار گرفت و با ساز مخالف زدن، کوشید افکار عمومی را در جهتی که خط دهنده او می‌خواست، هدایت کند. انگشت حیرت باید به دهان گرفت؛ چراکه تا چند روز پیش، علی دشتی رضاشاه را پدر ایران می‌دانست و او را می‌ستود، اما ناگهان زبان علیه او چرخاند و موضوع را به جواهرات سلطنتی و حق مالکیت مردم کشاند! آری! این مهره انگلیسی، مانند مدادی رنگی بود که در موقعیت‌های مختلف، رنگ‌های متفاوت داشت. بعد از سقوط رضاشاه و باز شدن فضای سیاسی، حزب‌ها و گروه‌های مختلف، مانند مدادرنگی‌هایی که هر روز نقشی را بر صفحه سفیدی ترسیم می‌کنند، شروع به عرض اندام کردند! علی دشتی نیز همراه چند نفر دیگر، حزب عدالت را ایجاد کرد...»

ضعف‌های رضاخان، معلول غرور و خودکامگی‌های بیش از اندازه او بود!
گفتیم که دشتی در زمره کلیدزنندگان حمله به رضاخان در دوره‌ای بود که قزاق از قدرت کنار رفت! او بعد‌ها در نوشتار‌هایی و مخصوصاً واپسین کتاب خود (علل سقوط محمدرضا پهلوی)، پرده از علل مخالفت‌های خویش با پهلوی اول برداشت. هرچند که در موضع‌گیری‌های وی، رد پای فرصت‌طلبی دیده می‌شود، اما در عین حال جلوه‌هایی از واقعیت کردار رضاخان نیز هست. محمدجواد سلطانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، اینگونه افشاگری‌های دشتی را به شرح ذیل تبیین و ارزیابی کرده است: «در خرداد ۱۳۰۳، اعتبارنامه دشتی به عنوان نماینده، با مخالفت آیت‌الله مدرس و اکثریت قاطع نمایندگان اقلیت روبه‌رو شد. بدین ترتیب برای اعتبارنامه وی، رأی‌گیری مخفی صورت گرفت که طی آن بسیاری از حامیان دولت رضاخان نیز به او رأی منفی دادند! این مسئله واکنش وی را بر‌انگیخت و در شماره بعدی روزنامه‌اش یعنی شفق سرخ، منتقدان خود را به باد انتقاد گرفت. با استقرار سلطنت پهلوی و پادشاهی رضاشاه، جایگاه دشتی نیز مستحکم گردید. وی در دوره ششم مجلس، با حمایت رضاشاه از بوشهر نماینده شد. این روند تا مجلس نهم ادامه داشت. در همین اثنا بود که وی لباس روحانیت را کنار گذاشت و مکلا شد! بعد از چندی نیز مسئولیت روزنامه‌نگاری را ترک گفت و صرفاً به فعالیت سیاسی پرداخت! از مجلس نهم بود که ستاره اقبال او، رو به تیرگی نهاد. در این مقطع رضاشاه در اوج اقتدار بود و کوچک‌ترین حرکتی را در نطفه خفه می‌کرد. وی حتی به نزدیک‌ترین یاران خود نیز رحم نکرد و سوءظن و بدبینی، باعث شد تا بسیاری از نزدیکانش مورد غضب وی واقع شوند. به دلایلی که مبهم ماند، علی دشتی و بسیاری از کسانی که رضاشاه را در به قدرت رسیدن یاری رساندند، مغضوب وی شدند. در همان مقطع، روزنامه شفق سرخ توقیف شد و تنها یک روز پس از پایان کار مجلس نهم، دشتی و بسیاری از دوستان وی دستگیر شدند. به دلیل بیماری که داشت، به بیمارستان نجمیه منتقل شد و پس از چند ماه، در خانه‌اش تحت نظر قرار گرفت. در همین ایام بود که به صورت مخفیانه، نوشته‌هایی در ذم عملکرد رضاشاه به رشته‌تحریر درآورد، اما در سال ۱۳۲۷ به چاپ رساند. با این حال وی دلیل مغضوب شدنش را کمتر تعریف کردن از رضاشاه و تملق نگفتن وی در کنفرانس استانبول اعلام کرد! با همه سوءظن شاه نسبت به او، دشتی تلاش کرد بار دیگر به رضاشاه نزدیک شود. او در قضیه کشف حجاب، تمام و کمال از رضاشاه حمایت کرد و وی را نابغه بزرگ لقب داد! وی در این راه تلاش کرد از ادله شرعی کمک بگیرد! بدین ترتیب و با این رویه‌ای که در پیش گرفت، بار دیگر وارد صحنه سیاست ایران شد و به عنوان رئیس دایره نامه‌نگاری در اداره سیاسی شهربانی مشغول به کار شد. پس از چندی در سال ۱۳۱۸ نیز بار دیگر به مجلس راه یافت. این بار وی از حوزه دماوند، توانسته بود به مجلس راه یابد. با ورود متفقین و سقوط دیکتاتوری رضاشاه، رویکرد وی نیز تغییر کرد. وی خواستار رسیدگی فوری به وضع کشور و جلوگیری از سرقت جواهرات سلطنتی توسط رضاشاه و خروج آن از کشور شد. وی فعال‌ترین نماینده‌ای بود که در روز‌های پایانی مجلس دوازدهم، تلاش کرد غارت‌گری رضاشاه را به باد انتقاد گیرد! دشتی در کتابی که بعد‌ها در مورد عوامل سقوط خاندان پهلوی انگاشت، عنوان کرد که به‌رغم تحت فشار بودن برای مدح خاندان پهلوی، تلاش کرده ارزیابی واقع‌بینانه‌ای از این دوران را در اختیار مخاطبان قرار دهد. او در این کتاب می‌گوید: نمره رضاشاه در عمران و آبادی و حفظ استقلال ظاهری کشور و روبنای اقتصاد، بالاست! ولی در پرورش شخصیت‌ها و تحکیم مبانی فرهنگ و اقتصاد و فراهم ساختن موجبات ابداع و خلاقیت در همه زمینه‌های فرهنگی و اقتصادی نزدیک به صفر است و طبیعی است که ضعف اخیرالذکر، معلول غرور و خودکامگی‌های بیش از اندازه رضاشاه می‌باشد. وی به صراحت بیان می‌دارد: رضاشاه، همه عواملی را که در ساختن ایرانی آباد و آزاد و فرهنگی پربار و شکوفا در اختیار داشت، نتوانست به نفع خود و ملت خود به کار گیرد. او می‌گوید من این مسائل را نه از پشت تریبون مجلس و زبان روزنامه، بلکه به صورت خصوصی و نامه‌های شخصی به رضاشاه متذکر شدم! اما متأسفانه وی گوش شنوایی برای شنیدن این مطالب نداشت. این سرنوشت تمام خودکامگان تاریخ است!
هرچه آورد به کف از سر مستی بشکست نه دلی ماند، نه پیمانه و نه پیمانی»

محمدرضا شاه زیر فشار روحی و افسردگی قرار دارد!
گفتیم که علی دشتی در دوره پهلوی دوم، بیشتر به مشاغل فرعی گماشته می‌شد و نمادی از سیاست گذشته ایران بود. با این همه او گاه، مورد مشورت شاه قرار می‌گرفت و داستانی که در پی می‌آید، درباره واپسین مورد از این مشاوره‌هاست. او در خرداد ۴۲، سیاست سرکوب روحانیت توسط محمدرضا پهلوی را نمی‌پسندید و با توجه از ظرفیتی که از نهاد روحانیت سراغ داشت، معتقد بود که این رویکرد نتیجه معکوس خواهد داد! امیر اصلان افشار رئیس دفتر شاه، آخرین دیدار دشتی با وی را اینگونه روایت کرده است: «روزی شاه از من خواست که به علی دشتی، سناتور و نویسنده معروف، اجازه شرفیابی دهم. دشتی پرسید: آیا لازم است لباس رسمی بپوشم؟ من گفتم: لباس تیره بپوشید، بهتر است. دشتی در ساعتی که برای شرفیابی تعیین شده بود، آمد و، چون کسی حضور نداشت، او را به اتاق شاه راهنمایی کردم، تا شاه به طور خصوصی با وی گفتگو کند. دشتی پس از شرفیابی، نزد من آمد. گفتم: ان‌شاء‌الله موفق شدید به اعلیحضرتین روحیه و آرامش بدهید؟ گفت: راستش نتوانستم اعلیحضرتین را با نظرخودم موافق سازم! او گفت: پس از واقعه خرداد ۱۳۴۲، وقتی سفیر ایران در بیروت بودم، بعد از آن سخنرانی کذایی اعلیحضرت در قم و توهین به روحانیت شیعه، نامه‌ای در ۱۳ صفحه نوشتم و توسط حسین علاء -که در آن زمان وزیر دربار بود- به شاه دادم. وقتی نتیجه را از علاء پرسیدم، گفت: شاه نامه را خوانده و نوشته‌اند: باز این پیران اندرزگو، دست از اندرزگویی برنمی‌دارند!... بعد اجازه شرفیابی خواستم و به تهران آمدم. روز ملاقات با شاه، از سر اندرز به شاه گفتم: سخنرانی اعلیحضرت در قم، توهین به روحانیت شیعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: کاری که پدرم نتوانست با این‌ها انجام دهد، می‌خواهم من انجام دهم و تکلیفم را برای همیشه با این‌ها روشن کنم، این‌ها مانع اصلاحاتی هستند که من می‌خواهم در کشورم انجام دهم... دیگر من سخنی برای گفتن نداشتم. علی دشتی سپس به ماجرای شرفیابی امروز خودش پرداخت و گفت: پس از آنکه شرفیاب شدم، اعلیحضرت و ملکه نشسته بودند. هر دو رنگ پریده و مضطرب و نگران از آنچه روی داده است و از آنچه در آینده رخ خواهد داد! ملکه مرتب سیگار می‌کشید! شاه، برای نخستین‌بار، به من اجازه نشستن داد! شاه را بسیار افسرده و پریشان دیدم. فرح رو به من کرد و گفت: شما دقیقاً ناظر وضعی که در مملکت می‌گذرد، هستید و می‌دانید چه می‌گذرد، به نظر شما که از رجال با تجربه کشورید، چه باید کرد؟ پس از مدتی گفتم: علیاحضرتا چند راه به نظر من می‌رسد! شاه گفتند بگو و من گفتم: نخست آنکه: اعلیحضرت مدتی از تهران خارج شوند و در جزیره کیش یا شمال اقامت کنند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. در این هنگام شاه گفت: آقای دشتی این ممکن نیست، من باید در تهران بمانم و ناظر اوضاع باشم. علیاحضرت، پس از سخنان شاه، گفت: دیگر چه به نظرتان می‌رسد؟ گفتم: بایستید و مقاومت کنید، چاره‌ای نیست، اگر سلطنت را دوست دارید، باید چنین کاری بکنید. شاه گفت: خشونت دامنه تظاهرات را گسترده‌تر می‌کند، آن وقت دیگر مهار کردنش ممکن نیست... گفتم: ان‌شاءالله اعلیحضرت گستاخی مرا خواهند بخشید، اما پس از واقعه خرداد ۱۳۴۲ -که من سفیر ایران در بیروت بودم- نامه‌ای در ۱۳ صفحه تقدیم حضورتان کردم و در آن نوشتم: سخنرانی اعلیحضرت در قم شایسته نبود، در آن سخنرانی به روحانیت شیعه توهین کردید، روحانیت شیعه در ایران مقدس است و مردم با دیده احترام به آنان می‌نگرند، ولی اطرافیان نادان شما هر روز فاصله شما را با روحانیت بیشتر کردند! نظر مبارکتان می‌آید وقتی با اسدالله علم نخست‌وزیر و پاکروان، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور، شرفیاب شدیم. علم با اصرار می‌خواست که آیت‌الله خمینی را نابود سازید تا مملکت آرام بگیرد! آن مرد با آن کار ساده‌لوحانه‌اش می‌خواست رژیم را نابود کند! در این هنگام بود که پاکروان خود را روی پای شما انداخت و گفت: اعلیحضرت شما را به خدا قسم این کار را نکنید. شاه گفت: حالا چه کنم؟ گفتم: یکی از راه‌حل‌های دیگر این است که باز به روحانیت نزدیک شوید و از آنان دلجویی کنید و نگذارید شکاف عمیق‌تر شود! شاه گفت: اطرفیان من با آیت‌الله شریعتمداری در تماسند. گفتم: من شریعتمداری را قبول ندارم، بهتر است با دیگر آیات عظام -که مورد توجه مردم قرار دارند و به آنان اقتدا می‌کنند- تماس بگیرید. شاه دیگر سخنی نگفت! دشتی ادامه داد: آقای افشار، الان زمانی است که شاه باید قاطعیت نشان دهد و راهی را برای نجات مملکت و سلطنت و رژیم خودش پیدا کند. ولی شاهی که من امروز دیدم، آن محمدرضاشاه سابق نبود. چنان در زیر فشار روحی و افسردگی قرار دارد، که حاضر به نشان دادن هیچ واکنشی نیست!...»
 
انتهای پیام/
منبع: جوان
ارسال نظر
captcha