به گزارش «سدید»؛ ما همیشه با مفهوم سرمایه اجتماعی در مباحث علوم اجتماعی روبهرو بودهایم، اما چرایی و چگونگی ارتباط با این سرمایه اجتماعی ذیل مفهوم توسعه، دگردیسی زیادی به همراه داشته است، بهگونهای که پیشفرضهایی همیشه نادیده گرفته شده، این پیشفرضها را میتوان زیرساخت اجتماعی نام برد که در نحوه مواجهه با سرمایه اجتماعی تاثیر دارد. به همین جهت به سراغ حسین ایمانیجاجرمی، مترجم کتاب «کاخهایی برای مردم» رفتیم تا در باب این کتاب و چرایی عدمتوجه به این پیشفرضها گفتگو کنیم. بخش دوم این گفتگو را در ادامه از نظر میگذرانید.
احساس میشود در برخی جاها، ایران و خارج از کشور شبیه هم شده است. در شهری همچون مشهد که حدود یکمیلیون نفر حاشیهنشین دارد، به جای اینکه برای این حاشیهنشینها زیرساختهای اجتماعی را تعریف کنیم، از فضای کتابخانه برای زیرساخت استفاده نمیکنیم و برای آنها فرهنگسرا تاسیس میکنیم یا مثلاً شبیه به کارهایی که در دهکهای بالا انجام میشود، انجام میدهیم. باتوجه به صحبتهایی که آقای کلایننبرگ دارد به نظر میرسد ما این مسیر را اشتباه میرویم؟ یعنی میتوانیم از همین چیزهایی که داریم برای زیرساخت اجتماعی استفاده کنیم.
کلانشهرها از نظر خیلی مسائل شبیه هم هستند. در آنها مسائل مشترک ایجاد میشود مثلا حملونقل، فضای سبز، مسکن، فاصله طبقاتی و... هرکدام یک مساله میشود. این یک پدیده جهانی است که کشورها خواسته یا ناخواسته دنبال این موضوع رفتند. یعنی وقتی با نظام جهانی کار میکنید و مدلهای اقتصادی را دنبال میکنید، پیدایش کلانشهرها اتفاق میافتد. باید این را قبول کرد که مساله جهانی است. راهحلها هم تا اندازهای میتواند شبیه هم باشد، البته محتوا و برخی از ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی میتواند متفاوت باشد که باید فردی که تحقیق و برنامهریزی میکند، به آنها دقت کند.
اتفاقا زیرساخت اجتماعی بسیار ارزان و ساده است. پیادهرو هزینهای ندارد، ولی اگر به پیادهرو، پارکهای محلهای و زمینهای بازی برای کودکان و... اهمیت دهید، این امر محقق میشود. در شهرهای جدید دستور دادند پارکهای بازی برای بچهها درست کنید. با کمترین هزینه میتوانیم زیرساخت اجتماعی فراهم کنیم و پارکهای محلهای و زمین بازی کودکان و... ساخته شود که اثرات مثبتی دارد.
بالاخره ما شاهد تجزیهشدن جامعه هستیم. به قول جامعهشناسان ما اتمیزه میشویم، یعنی خانوادههای گسترده از بین میروند، چون تعداد فرزندان کم شده و بسیاری از افراد، عمه، خاله، عمو و دایی را ندارند. آنهایی که اطراف ما را پر میکردند بهشدت کم شدهاند، بنابراین نسل جدید نسل تنهایی است. شاید قبلا چنین نیازی نداشتیم، ولی الان نیازمند همین زیرساختهای اجتماعی هستیم که آدمها را با هم آشنا کند والا این آدمها به فضای مجازی پناه میبرند. یکی از دلایل گسترش استفاده از فضای مجازی این است که شهرها عملا زیرساختهای اجتماعی خود را از بین بردهاند. یعنی شما کمتر پیادهرو میبینید، کمتر میبینید پارک ساخته شود، زمین بازی کمتر ساخته میشود. هر چیزی بوده در سالهای گذشته به سمت تجاریشدن رفتهایم. مثلا در شهرک اکباتان زمین ۱۹ هکتاری بود که برای فضای سبز و زمین بازی در نظر گرفته شده بود که در آن مگامال بزرگ ساختهاند. ما آدمها را از فضاهای عمومی رایگان محروم کردیم که آنجا بدون اینکه پولی خرج کنند، کنارهم باشند و بازی بچههای خود را تماشا کرده و با همدیگر سلام و علیکی کنند.
کلایننبرگ این کتاب را بعد از وقوع بحران در شهر شیکاگو نوشت. یک موج گرما آمد و در سال ۱۳۹۴ بود که نزدیک به ۸۰۰ نفر را کشت. این را باور نمیکنیم که در آمریکا موج گرما باعث کشتار اینچنینی شود، ولی آنجا این اتفاق افتاد. طوری شد که سردخانه شهر پر شده بود و آنها ۱۵-۱۴ کامیون یخچالدار آوردند و تا چند ماه مردهها داخل آن یخچالها بودند. چنین فاجعهای آنجا اتفاق افتاده بود. کلایننبرگ میگوید من آمار مرگومیر را برحسب محلات شهر نگاه میکردم، بیشترین کشتار در محلات فقیرنشین اتفاق افتاده بود، ولی برخی محلات فقیرنشین بودند که خیلی خوب تابآوری کردند یعنی مرگومیر در آنجا کم بود. ایشان میگوید کارهای آماری جواب نمیداد و باید مسائل را در کف خیابان و از نزدیک مشاهده میکردم. برای همین کسی که کار شهری میکند حتما باید در میدان باشد. ایشان وارد میدان میشود و از نزدیک میبیند اینها محلاتی هستند که آدمها با هم سلام و علیک دارند. نیاز نیست روابط خیلی عمیق باشد، همان احوالپرسی سادهای که افراد با هم داشتند باعث شده جان آنها نجات یابد، چون بسیاری از کسانی که فوت کردند افراد سالمند و تنها بودند و در محلاتی که با هم سلام و علیک داشتند کسانی بودند که به یاد اینها بودند و به این افراد سر زدند و جان اینها را نجات دادند. همین احوالپرسی ساده که از نظر ما ممکن است پیشپاافتاده جلوه کند میتواند جان آدمها را نجات دهد. برای همین است ایشان اهمیت معاشرتها را کشف میکند.
من بعد از خواندن فصل فضاهای امن به فکر فرو رفتم. ایشان دو ساختمان را با هم مقایسه میکند. یک ساختمان ارتباط اجتماعی یا همان زیرساخت اجتماعی دارد و دیگری ندارد و طوری معماری شده که افراد کمتر همدیگر را میبینند. ساختمانی که افراد با هم ارتباط کمتری دارند مشکلات بیشتری دارند و در این ساختمانهایی که قدیمیتر بوده و ارتباط دارند مشکلات کمتر است که به دلیل بحث زیرساخت اجتماعی است. در شهرهای ما علیالخصوص در کلانشهرها به شدت معماری شبهپستمدرن زیاد شده است. وقتی میخواهیم دهکهای پایین را راضی کنیم اینطور معماریها را به آنها میدهیم و چنین ساختمانهایی را میسازیم. این عدمتوجه به معماری که زیرساخت فراهم نمیکند را باید چطور جا انداخت؟ با طیفی روبهرو هستیم که فکر میکنند سازهها هر چه زیباتر و مدرنتر باشد بهتر است. خیلی مدرن ساختن هم شاید فضای فرهنگی آنها را بههم بزند. برای این حوزه باید چه اقدامی انجام داد؟
این تفکر اجتماعی نیاز دارد. گرفتاری ما این است که تجاریسازی و اقتصادی کردن و کالایی کردن در راس است. همهچیز کالایی شده یعنی همهچیز را حساب و کتاب میکنند و این امر سبب شده گروههای زیادی از مردم دچار وضعیت سختی شده و از چیزهایی که در گذشته داشتند، محروم شوند. این نکته مهمی است. ممکن بود در قدیم در یک محله فقیرنشین زندگی کنید، ولی همسایگانی داشتید که حامی شما بودند. ما نمیتوانیم منتظر معجزه باشیم. نمیتوانید با راهحلهای بازاری و گرانقیمت مشکل گروههای کمدرآمد و محلات فقیرنشین را حل کنید. اتفاقا باید دنبال راهحلهای زیبا، ارزان و اجتماعی باشیم. نکته مهم این است. برای همین بیان کردم راهحلهایی که وجود دارد خیلی ارزان است. ساختن پیادهرو، زمین بازی کودکان، زمین ورزشی و... هزینهای برای دستگاههای مربوطه ندارد، اما چون یک نوع فرهنگ اداری غلطی داریم که هرچه پروژهها بزرگتر و پرخرجتر باشد، توجه بیشتری جلب میکند یا آن مدیر امتیاز بیشتری کسب میکند، لذا این سبب شده از راهحلهای مردمی و اجتماعی غفلت کنیم. من فکر میکنم لازم است بازنگری در سیاستهای شهرسازی یا سیاستهای مربوط به کاهش فقر انجام شود. حتما کسانی که کار اجتماعی-فرهنگی میکنند در تصمیمگیریها باید باشند. نمیتوانید با صدور سبک زندگی ثروتمندان مشکل فقرا را حل کنید بلکه مشکلات آنها را بیشتر میکنید.
ما نباید یک بعدی به مسائل نگاه کنیم. مسائل اجتماعی ابعاد مختلفی دارد، حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، کالبدی و... باید در نظر گرفته شود. این زیرساخت اجتماعی قرار نیست معجزه کند. کلایننبرگ هم ادعا ندارد من کلید همه مشکلات را دارم، ولی میتواند به سمت مدنیت شهری کمک کند، باید به سمت انسانیتی که باید زندگی اجتماعی داشته باشد و مودت و محبتی که آدمها باید بههم داشته باشند، حرکت کنیم. خطری که جوامع را تهدید میکند مساله پارهپاره شدن و دوقطبی شدن است. اگر آدمها از هم فاصله بگیرند، نمیتوانند بههم کمک کنند. یک نوع تنفر و یک نوع غریبگی و یک نوع انزوا هم بر ثروتمندان و هم فقرا حاکم میشود. ثروتمندان در عموم کشورها در محلات محصور زندگی میکنند.
در مشهد که شهری مذهبی است، تعدادی محله اینچنینی داریم. یعنی ابتدای محله را دروازه گذاشتهاند و نگهبانی دارد که هیچکسی اجازه ورود ندارد. در دو سال پیش در این محلات رفتوآمد میکردیم، یعنی از این فضا استفاده میکردیم، ولی اهالی آن محله آنجا را بستهاند.
درست است. در تهران هم در شهرک غرب و محلات شمال شهر عموما کوچهها نگهبان دارد، گیت دارد و هر کسی را راه نمیدهند یا در تهران یک باستیهیلزی درست شد که عینا یک محله یا شهرک محصور بود. اینها نشانه این است که جامعه وارد همین قطبی شدن شده است، درحالی که روز به روز مسائل مشترک پیدا میکنیم. تغییرات اقلیمی مساله همگان است، ثروتمند و فقیر نمیشناسد ضمن اینکه پول تا یک حدی میتواند به شما کمک کند. خیلی از مسائل فقط از منظر اخلاقی قابلحل است و نمیتوان آنها را وارد مبادلات پولی کرد. یکی از هشدارها این است که نمیتوان همهچیز را پولی کرد. مثلا اهدای خون در کشورهایی که پولی شده کاهش داشته است. یعنی در جاهایی که هنوز وظیفه اخلاقی وجود دارد، میزان اهدای خون بالاست. به محض اینکه تجاری میشود، این امر کاهش دارد. این نشان میدهد همه مسائل را نمیتوان از منظر بازار نگاه کرد. مشکلات جامعه هم با دیوارکشی و گذاشتن نگهبان و دوربینهای امنیتی حل نمیشود و این راهحلهای موقت است. الان در برزیل و آرژانتین که مساله شکاف طبقاتی بارز است، واقعا ثروتمندان در این شهرهای محدود زندگی میکنند، ولی در جاهای دیگر شهر، ماشینهای آنها مورد حمله قرار میگیرد یا بچهها دزدیده میشوند. نمیتوانید اینچنین در محلات محصور پناه ببرید و این راهحل نیست. باید کنار بقیه آدمها باشید و ببینید مسائل و مشکلات آنها چیست و اگر میتوانید به آنها کمک کنید. این زیرساخت اجتماعی اجازه میدهد آدمهایی از طبقات اجتماعی مختلف کنار همدیگر قرار گیرند. اولا باید دقت کنیم محلات ثروتمندنشین در شهرها ایجاد نشود. در گذشته یکی از خوبیهای زندگی شهری این بود که محلات هم ثروتمند و هم متوسط و هم فقیر داشته است و کنار هم زندگی میکردند. مدارس طبقاتی نبود یعنی بچه ثروتمند و فقیر درکنار هم تحصیل میکردند و به هم کمک میکردند. الان متاسفانه دقت نکردیم و غفلت کردیم و حتی مدارس ما طبقاتی شده است.
الان محلههای ما هم طبقاتی شده و یک دهک که احساس میکند شرایط بهتری پیدا کرده است سریع به منطقه بهتر نقل مکان میکند.
دقیقا این نشانه فروپاشی و خطرناک است، همانند یک مرض است. در تهران فروشگاههایی هستند که با دلار خرید و فروش میشوند، یعنی حتی بهکار بردن پول ملی را عار میدانند. این نوعی حاکمیت سرمایهداری وقیح و پررو است که باید با آن برخورد شود، باید بهسمت فقرا و نیازمندان برگردیم و در این زمینه بازاندیشی کنیم. ما در سالهای گذشته اشتباه کردیم که عنان امور را بهدست اقتصاد دادیم.
اگر بخواهیم به کتاب برگردیم در فصل پنجم آنجا که درباره مشترک بودن صحبت میکند، بهنظر میرسد ما هم زمینههای مشترک را از بین برده و همهچیز را بهسمت سود و سرمایه بردهایم. در کلانشهرها این اتفاق میافتد. در مشهد بهحدی شهر گسترش یافته که روستاها به شهر چسبیدهاند. در این شرایط به روستاییها گفته شد دامداری و کشاورزی را تعطیل کنید که شما را به شهرکهای صنعتی ببریم و به شما وام بدهیم که گلخانه احداث کنید. این بحث منافع مشترک نیست و ما فقط در یک حاکمیت سرمایهداری آنها را حذف کردیم. بعد از مدتی دیدند هم حاشیهنشینی برطرف نشد و هم اینکه سود اقتصادی چندانی نصیب این روستاییان نشد، چون در این شرایط فردی که سالها کشاورزی کرده به یکباره با ابرغولها در شهرها روبرو میشود.
درست است. دلیل این است که وقتی یک آدم را ارزیابی میکنید فقط ملک او را ارزیابی میکنید، یعنی آن چیزی که ملموس است و قیمتی روی آن میگذارید و طرف با قیمت بالاتر یا پایینتر راضی میشود ملک را بفروشد، ولی دقت نمیکنیم وقتی یک روستا زنده است و کار میکند ابعاد اقتصادی و ملموس ندارد. سوال این است که مساله هویت این افراد، شبکه روابط اجتماعی، تعلقات آن و سرمایه اجتماعی که وجود داشته چه میشود؟ همه را نادیده میگیرید و اینها نابود میشوند. برای همین این افراد به کسانی تبدیل میشوند که جایگاهی ندارند و بهراحتی ممکن است به دنیای تبهکاری سقوط کنند. این بهوضوح روشن است و کافی است کتابهای توسعه و نقد نظریههای توسعه را مطالعه کنید. همه هشدار دادهاند، یعنی این اتفاقات در کشورهای دیگر سالها پیش افتاده و الان دقت دارند از این مدل کارها انجام ندهند. الان حق به شهر مطرح میشود، بهتر است حق به سکونتگاه بیان کنیم. حال میخواهد شهر یا روستا باشد، این قابلتغییر به پول نیست. شما اجازه ندارید این کار را بکنید حتی اگر روستا به شهر پیوسته باشد. روستاییها حق دارند آن شیوه زندگی خود را داشته باشند. مگر در شهرها سگ نگهداری نمیکنند؟ یکی از معضلات ما نگهداری سگ است. چطور به روستایی میگویید گوسفند و گاو خود را در روستا نیاورد، درحالیکه این دامها با سگ قابلمقایسه نیست؟
اینجا همان بحث سرمایه است. برای نگهداری سگ در بخشی از شهر مشهد ۱۵ درمانگاه حیوانات خانگی داریم.
درست است، این همان شکاف طبقاتی است. بهنوعی این طبقه نوکیسهای که در سالهای اخیر پیدا شده و هیچسنخیتی با فرهنگ و تمدن و ریشههای تاریخی ما ندارد، دنبالهروی سخیف فرهنگ شهری دنیای غرب است، چون فرهنگ «pet» از غرب آمده و اینجا نبوده است. بازار بزرگی همپشت این پنهان است و بخشی از سرمایهداری مصرفی است. این حیوانات و نحوه تکثیر آنها ظالمانه است. چنان این مسائل را با شبکههای ماهوارهای در سالهای اخیر تبلیغ کردند که این را ترویج دادند و همین جدا شدن آدمها از هم و تنهایی عامل مهمی بوده و افراد را به این سمت سوق داده است. بالاخره راهحل، فرار کردن آدمها از همدیگر نیست، یعنی دور شدن پولدار و فقیر و محروم و دارا از هم هر دو اشتباه است. مجبورید کنار بقیه زندگی کنید، ممکن است شما در امان باشید، اما فرزند شما چطور؟ بالاخره نیاز دارید که اگر اتفاقی افتاد کسی باشد که به داد شما برسد. همین آدمها باید به داد هم برسند. حرف کلایننبرگ همین است که اگر اتفاقی افتاد یکی باید باشد که به داد شما برسد.
نمونه بارز آن کروناست که طبقات پایین به دلایل فقر و مشکلات اقتصادی نتوانند پروتکلها را رعایت کنند، اما این ویروس گسترش مییابد و طبقات بالا هم درگیر میکند.
احسنت. طبقات بالا هم دامنگیر میشوند. شما نمیتوانید از دست این بیماریهای همهگیر فرار کنید. اخیرا کتابی به نام آیینهای به دوردست از باربارا تاکمن ترجمه شده است که قرن چهاردهم را توضیح میدهد؛ طاعون وحشتناکی در اروپا و جهان فراگیر شده و ثروتمند و فقیر هم نمیشناسد و جان همه را میگیرد. از این اتفاقات باید درس گرفت. درسش این است که نباید دنبال آن باشیم که با اتکا به پول و موقعیت خود، راهمان را از بقیه آدمها جدا کنیم. من فکر میکنم حرف نهایی این است که اگر مشکلی هست باید با کمک همدیگر حل کنیم. اینکه من پولدارم به محله دیگری کوچ کنم و درودیوار برای آن بکشم و کسی را راه ندهم، راهچاره نیست، چون آن فقر و نکبتی که بقیه را گرفته سر شما هم خراب میشود. ممکن است دامن شما را نگیرد، ولی قطعا دامن فرزندانتان را میگیرد. قطبی شدن شهرها خطرناک است؛ میخواهد شیکاگو، لندن یا تهران یا مشهد باشد. این خطر و ریسک بزرگ برای زندگی اجتماعی است. ما به کمک همدیگر نیاز داریم، بنابراین باید کنار هم باشیم.
اگر بخواهیم از این فضا عبور کنیم، جدلی بین فضای میدانی و فضای مجازی وجود دارد. زندگیها دوقطبی شده و آدمها در فضای مجازی یک شکل و در فضای واقعی شکل دیگری هستند. بهنظر شما بهعنوان کسی که در این حوزه کار کردهاید باید به چه سمتی برویم که در این مقطع از این فضا عبور کنیم؟ این زیرساخت اجتماعی چگونه واقعی میشود؟ این فضا را چهکار کنیم که بهسمت واقعی بیاید و زیرساختها ایجاد شود و مطالبه از کف جامعه شکل گیرد؟
من فکر میکنم هرقدر برای زیرساختهای اجتماعی سرمایهگذاری کنید نیاز مردم به فضای مجازی کمتر میشود. یکی از دلایلی که این مقدار هجوم و تراکم را در فضای مجازی میبینیم -با وجود اینکه در هیچ جایی وابستگی افراد به فضای مجازی این مقدار نیست- بهدلیل خلأ در زیرساختهای اجتماعی است و بخشی به این برمیگردد که فضای عمومی را در شهرها حذف کردهایم، مثلا پیادهروها را مورد بیتوجهی قرار دادیم و پارکهای محلهها نابود شدند. در توسعههای شهری جدید بهندرت به این مسائل توجه شده است. سراغ ابرپروژهها رفتهایم، پارکهای خیلی بزرگ و مالهای بزرگ ساختهایم، ولی فراموش کردهایم که بخش عمدهای از زندگی در همین اجتماعات محلی میگذرد؛ بنابراین همانطور که کلایننبرگ میگوید راهحل را شرکتهای تجاری مثل فیسبوک و توئیتر نمیدهند، چون همه اینها درنهایت بهدنبال سود هستند. او در کتابی میگوید فیسبوک و توئیتر از روسها پول گرفتند و آگهیهای مغرضانه را تبلیغ کردند و اطلاعات فیک و نادرست دادند. آنها بهدنبال سود خود هستند، یعنی من فکر میکنم باید سواد رسانهای آدمها را بالا ببریم و آنهم از طریق زیرساختهای اجتماعی ممکن است. در کتابخانههای محلی میتوانید دورههای آموزشی برای خانوادهها بگذارید، چون تلویزیون هم نمیتواند این کار را انجام دهد. اینها بیشتر از طریق همین شبکههای دوستانه اطلاعات را ردوبدل میکنند، بنابراین هرقدر بتوانیم آدمها را در فضای زنده، نه مجازی، کنار همدیگر قرار دهیم و معاشرت آنها را باهم بیشتر کنیم، زمینهای میشود که تا اندازه زیادی باعث حل مشکلات میشود. راهحل مشکلات بستن و جدا شدن نیست، چون مشکلات بدتر میشوند.
کنترل این فضای مجازی دست هیچکسی نیست غیر از کسانی که دنبال سود هستند یا اغراض خاصی را دنبال میکنند، ولی راه منطقی و معقول این است که فضای زنده را ترمیم و اصلاح کنیم و زیرساختهای اجتماعی را گسترش دهیم، چون این را در شهرهای جدید تجربه کردهایم. شما باور نمیکنید در شهری همچون عالیشهر چند سرای محله و یک مرکز فرهنگی ساخته شد و کلی اتفاقات خوب در آن شهر رقم خورد. تعدادی خانم سرپرست خانوار بودند که از حضور هم اطلاع نداشتند و به برکت همان مرکز فرهنگی و برنامههایی که آنجا اجرا میشد باهم آشنا شدند و مشاور اجتماعی مرکز هم کمک کرد و تعاونی درست کردند. آن تعاونی از تابلوفرش تا قالیچههایی تولید میکند که عموما به کشورهای حاشیه خلیجفارس صادر میشود. من این اتفاق را دیدم و خدا را شکر کردم که برنامه ما در جای درست و خوبی بهکار برده شد. توجه به این مسائل برکات زیادی دارد. هرچه وجود دارد در رابطه و پیوند آدم و مودت و دوستی و محبت به همدیگر است و این نیاز به فضا و زیرساخت دارد. شما نمیتوانید این را به چیزهای بازار و اقتصاد و گفتاردرمانی حواله دهید. میگوییم بچه داخل خانه پای دستگاهها نباشند، باید فضا داشته باشند. اگر پارک و زمین بازی کودکان نداشته باشید قطعا او سرخود را از شبکههای اجتماعی بیرون نمیآورد. کلایننبرگ در این کتاب به چند نسل کودکان آمریکایی اشاره میکند که زندگی خود را چگونه میگذراندند. در قسمتی از آن با نسل اخیر که مرتب در اپلیکیشن و فضای مجازی است، صحبت شده و گفتهاند جای دیگری برای بازی نداریم و تنها جایی که باقیمانده فضای مجازی است.
انتهای پیام/