به گزارش «سدید»؛ علاقهمندان به انقلاب اسلامی، حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن جمشیدی اردشیری را بیشتر در قامت یکی از آزادگان شاخص میشناسند، حال آنکه او در زمره مبارزان فعال انقلاب اسلامی، در شهرهایی، چون بهشهر و نکا بوده است. در مقال پیآمده، روند نهضت اسلامی در این شهر، در آیینه خاطرات این روحانی مجاهد، مورد بازخوانی تحلیلی قرار گرفته است. مستندات این نوشتار، از کتاب خاطرات ایشان برگرفته شده است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبولآید.
پیشبینی عارفی بزرگ، درباره پیروزی انقلاب اسلامی
حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن جمشیدی اردشیری، در زمره شاگردان و یاران عارف و اصل، زندهیاد آیتالله حاج شیخ محمد کوهستانی است و از سلوک فردی و اجتماعی وی، خاطراتی شنیدنی دارد. وی در پی دستگیری امام خمینی، با آن عالم بزرگ دیداری داشت و از او، پیشبینی فراگیری و پیروزی انقلاب اسلامی را شنید:
«پس از دستگیری حضرت امام در خرداد ۱۳۴۲، مدام به خانه مراجع میرفتیم و از آنها میخواستیم، تا برای آزادی امام اقدام کنند. از وضعیت امام اطلاع نداشتیم و بسیار نگران بودیم، تا بالاخره مرحوم آیتالله سیداحمد خوانساری، در زندان با امام ملاقات کردند و خبر سلامتی ایشان را به ما رساندند. بعد به شهید حاجآقا مصطفی خمینی اجازه ملاقات دادند و ایشان به قم که برگشت، در جمع طلاب سخنرانی کرد و گفت جای نگرانی نیست و از قول امام، از ما خواست که صبور و هوشیار باشیم! در تابستان سال ۱۳۴۲، به شهر و دیارم مازندران رفتم و پس از زیارت پدر و مادر و اقوام، به زیارت مرحوم آیتالله سیموندهی رفتم. ایشان عاشق حضرت امام بود و از من پرسید آیا از ایشان خبر دارم؟ من خبر سلامتی امام را از زبان آقا سیدمصطفی اعلام کردم. یکی دو روز بعد هم خدمت حضرت آیتالله کوهستانی رفتم. ایشان سخت آزردهخاطر بودند، اما به من دلداری دادند که حادثه فیضیه، سرآغاز یک نهضت بزرگ خواهد بود!... واقعاً حرفهای ایشان، به من آرامش زیادی داد. ایشان پس از دستگیری امام، دامادشان آیتالله سیدآقا هاشمینسب را نزد یکی از تجار معروف شهر فرستاده بود، تا به او پیام بدهد که در حمایت از امام، مغازهها را تعطیل کنند، اما ایشان هنوز به شهر نرسیده بود که ساواک مانع شد! سپس استاندار مازندران، به حضور آیتالله کوهستانی رسیده و از ایشان درخواست کرده بود که در امور سیاسی دخالت نکنند! آیتالله کوهستانی هم فرموده بودند: ما وظایفی داریم و شما هم وظایفی دارید، بهتر است هر دو به وظایف خود عمل کنیم! حضرت آیتالله خمینی مرجع تقلید هستند و هیچکسی حق ندارد ایشان را دستگیر کند!... همه تصور میکردند که آیتالله کوهستانی، پیرمرد زاهد و افتادهای هستند که در یک روستا زندگی میکنند، اما موضعگیریهای قاطع ایشان و آرزوی سرنگونی حکومت، واقعاً برای همه قوت قلب بود. حتی حرفهای معمولی ایشان، به انسان آرامش و اطمینان میداد. خدایش رحمت کند!...».
بهمنی که با شهادت فرزند امام، به حرکت درآمد
اعلام خبر رحلت ناگهانی آیتالله سیدمصطفی خمینی، فرزند ارشد و نامور امام خمینی، فرآیندی را کلید زد، که نهایتاً به پیروزی انقلاب اسلامی منتهی شد. راوی خاطرات، بازتاب این رویداد تاریخی را در سراسر ایران و نیز شهرهای بهشهر و نکا، چنین روایت کرده است:
«آیتالله سیدمصطفی خمینی در جوانی و در حدود پنجاهسالگی، بیآنکه کوچکترین نشانهای از بیماری در ایشان وجود داشته باشد، در نجف اشرف به شهادت رسید! علت فوت ایشان سکته قلبی اعلام شد، ولی پزشکان معتقد بودند که ایشان را مسموم کردهاند و به همین دلیل درخواست کالبدشکافی دادند، اما امام قبول نکردند! آیتالله خوئی بر پیکر ایشان نماز گزاردند و ایشان در حرم حضرت علی (ع) و در کنار قبر آیتالله کمپانی، به خاک سپرده شد. حضرت امام شهادت فرزندشان را از الطاف خفیه الهی دانستند که برای همگان عجیب بود، اما مرور زمان نشان داد که در این جمله کوتاه، چه معجزهای نهفته است! سیزده سال بود که کسی جرئت بردن نام امام خمینی را در منابر و مجالس نداشت و شهادت آقا سیدمصطفی، این جوّ را شکست و وعاظ و مردم جرئت پیدا کردند که نام امام را با صدای رسا، فریاد بزنند. نه تنها من، بلکه هیچکس تصورش را نمیکرد که در اثر این واقعه، نام امام آنقدر فراگیر شود. جیمی کارتر رئیسجمهور وقت امریکا، در شب عید کریسمس مقارن با ۱۰ دی ۱۳۵۶ در کاخ نیاوران، در ضیافت شام شاه، ایران را جزیره ثبات و شاه را محبوب ایران نامید! ظلم و ستم شاه، برای کسی نفس باقی نگذاشته بود و حتی خوشبینترین آدمها هم، انتظار نداشتند که به این زودی، آن دوران سیاه خفقان و ستم به پایان برسد! زندانها پر از زندانی سیاسی بود و مردم راه به جایی نداشتند. شهادت آقا سیدمصطفی، ناگهان آتش زیر خاکستر را روشن کرد و سراسر ایران با هماهنگی معجزهآمیزی، به حرکت درآمد. شاه با همدستی رژیم بعث و با این حرکت، میخواست امام را از میدان به در کند، اما تیری که به سمت امام شلیک کرد، با سرعتی بسیار بیشتر، به سمت خودش برگشت! ناگهان سیل پیامهای تسلیت از سراسر جهان و ایران، به سوی امام خمینی سرازیر شد و مجالس متعدد ختم آقا سیدمصطفی در سراسر ایران، تبدیل به کانونهای اعتراض و خشم علیه رژیم پهلوی شدند و مردم شهرهای ایران، یکی پس از دیگری به پا خاستند. در همان هفته اول آبان ۱۳۵۶، بزرگترین مجالس ختم در بازار و سایر مساجد تهران، با همت شخصیتهای بزرگی، چون شهیدآیتالله مطهری برگزار شدند. مرحوم آیتالله گلپایگانی به این مناسبت و در مسجد اعظم قم، مجلس بسیار باشکوهی را برپا کردند. در تمام این مجالس، شرح جنایتهای شاه و مظلومیت امام، محور برنامهها بود. رژیم تصور میکرد این حرکت، یک حرکت زودگذر و مقطعی است، اما سیلی به راه افتاده بود که تا ریشه رژیم را از جا نمیکند، به حرکت خود ادامه میداد...».
مردمی که ترسشان ریخته بود!
پس برگزاری مراسم بزرگداشت فرزند امام در سراسر کشور، فضای رعب و اختناق حاکم بر کشور شکست و سخن درباره کارکرد و کارنامه پهلوی دوم، در میان مردم فراگیر شد. جریان آگاهیرسانی در این باره، توسعه یافت و فضا برای پیشبرد انقلاب اسلامی، بیش از پیش مهیا گشت. حجتالاسلام جمشیدی در این باره آورده است:
«هنوز ۱۰ روز از شهادت آقا سیدمصطفی نگذشته بود که در نکا مجلس ختمی برگزار شد که آغاز حرکتهایی بود که نهایتاً به پیروزی انقلاب انجامید. محور این حرکت در نکا، آیتالله محمدی لائینی بود. پس از برگزاری مراسم ختم شهید سیدمصطفی در قم، ما به آیتالله محمدی پیشنهاد دادیم که مجلس ختمی هم در نکا برگزار شود و ایشان پذیرفتند. مجلس ختم باشکوهی در مسجد جامع نکا برگزار شد و جمعیت زیادی از شهر و روستاهای اطراف در آن شرکت کردند. عده زیادی از مأموران ساواک و شهربانی، بین مردم نشسته بودند. به دستور آیتالله محمدی، فردی به منبر رفت که برخلاف انتظار ما و مردم حتی یک کلمه درباره موضوع اصلی، یعنی جنایات رژیم و شهادت آقا سیدمصطفی خمینی حرفی نزد و فقط درباره اهمیت علم و عالم صحبت کرد! مردم که با انگیزه شنیدن اخباری، درباره شهادت آقا سیدمصطفی و نهضت امام به مجلس آمده بودند، حیران به یکدیگر نگاه میکردند و ما هم حالمان ابداً خوب نبود! من به آیتالله محمدی گفتم مردم اصلاً نفهمیدند که این مجلس به چه منظوری برگزار شده است!... ایشان گفتند برو منبر و اعلام کن که هدف چه بوده است!... من سریع رفتم و پشت میکروفون اعلام کردم که این مجلس، به عنوان یادبود شهادت آقا سیدمصطفی، فرزند بزرگوار آیتالله خمینی، برگزار شده است. اولینبار بود که نام امام خمینی در یک جمع برده میشد، چون مردم حتی در خلوت و خانههایشان هم از بردن نام امام میترسیدند! ناگهان شور و هیجانی آمیخته به وحشت، سراسر مجلس را فراگرفت! رئیس پاسگاه نکا، دستپاچه پیش آیتالله محمدی رفت و در گوش ایشان چیزی گفت. بعد که از ایشان پرسیدم حرفش چه بود؟ گفتند چیزی نیست، به کار خودتان برسید!... فهمیدم که به آقا اعتراض کرده که چرا نام امام را بردیم! پس از آن در گلوگاه، مجلسی به همت مرحوم زاهدی ــ که مردی انقلابی و بسیار شجاع بود ــ برگزار شد. آیتالله محمدی هم حضور داشتند و من در آن مجلس، سخنرانی کردم. مأموران پاسگاه هم در جلسه حضور داشتند، ولی من از گفتن هیچ حقیقتی، فروگذار نکردم! از آنجا که آقای زاهدی بسیار فرد بانفوذی بود، نتوانستند صدمهای به ما بزنند و ما برگشتیم. به هر حال این مجالس و سخنرانیها، تابوی مخالفت رژیم را شکست و دیگر مردم عادی هم در کوی و برزن، از جنایات شاه حرف میزدند!...».
بزرگترین و آخرین اشتباه پهلوی دوم
به باور بسیار سیاسیون و تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی، انتشار مقاله توهینآمیز نسبت به امام خمینی در ۱۷ دی ۱۳۵۶، بزرگترین و آخرین اشتباه رژیم شاه به شمار میرفت، چه اینکه در پی فضای ایجاد شده در ایران، پس از رحلت فرزند امام، بستر اعتراضات مساعد شده بود و تنها کوچکترین خبط حاکمیت، میتوانست انقلابی را بیافریند. راوی در بسط این نکته، چنین میگوید:
«در چنین شرایط و فضایی، امام خمینی هم، تمام قامت در میدان بودند و با سخنرانیها و پیامهایشان، نهضت را رهبری میکردند. بالاخره رژیم زیر فشار اعتراضات مردم، بزرگترین اشتباه خود را انجام داد! در ۱۷ دی ۱۳۵۶، فردی با نام مستعار رشیدی مطلق، مقاله توهینآمیزی را علیه امام، در روزنامه اطلاعات چاپ کرد. این مقاله در واقع شعلهای بود که به خرمن آماده ملت ایران رسید! دو روز بعد یعنی در ۱۹ دی، مردم قم علیه این مقاله به تظاهرات پرداختند و رژیم با آنها درگیر شد و آنان را به خاک و خون کشید و دهها تن زخمی و شهید شدند. در منطقه ما هم، همراه با مردم سایر شهرها، در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶، مجلس ختم چهلم شهدای قم، در مسجد نکا برگزار شد. بسیاری از مردم انقلابی و متدین، در این مجلس شرکت کردند. من هم که آماده سخنرانی و روشنگری بودم از هیچ خدمتی فروگذار نکردم! به این ترتیب جلسات سخنرانی و برگزاری مجالس روشنگرانه، شروع شدند و ادامه پیدا کردند، تا وقتی که فاجعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تهران پیش آمد که سرعت تحولات را دوچندان کرد. با این حادثه، حرکتهای پراکنده و دائمی اعتراضی در سراسر ایران، تبدیل به حرکتی دائمی و گسترده و همهجانبه شد. امام با پیامهای خود، برای رژیم پهلوی و دولت دستنشانده شریف امامی، آبرویی باقی نگذاشتند و مردم را به مبارزه دعوت کردند و از ارتش خواستند، تا به صفوف ملت بپیوندند...».
نوفل لوشاتو، مهمترین کانون خبری جهان
حضور امام خمینی در دهکده نوفل لوشاتو در حومه پاریس، موجب تسریع در رسیدن پیامها و خواستههای ایشان، به ایران و سراسر جهان شد. هم از این روی فرماندهی قوی و پربازتاب انقلاب، موجب حرکت مردم در سراسر ایران گشت. مردم بهشهر و نکا نیز در این باره، دست به ابتکاراتی زدند که شمهای از آن را در ذیل میخوانید:
«در پی بالا گرفتن اعتراضات مردمی و پس از ملاقات وزرای خارجه ایران و عراق در نیویورک، دولت بعث عراق تصمیم گرفت تا امام را از عراق اخراج کند، با این امید که این کانون رهبری از هم بپاشد. در روز اول مهر سال ۱۳۵۷، منزل امام در نجف، توسط مأموران بعثی محاصره و به امام اعلام شد که باید دست از مبارزه با رژیم پهلوی بردارند و از دخالت در سیاست خودداری کنند که البته امام نپذیرفتند و در ۱۲ مهر، نجف را به مقصد کویت ترک کردند، اما رژیم کویت با اشاره رژیم شاه، از ورود ایشان به این کشور جلوگیری کرد! امام خمینی حدود ۹ ساعت، در مرز کویت معطل شدند و، چون مذاکرات با مسئولان به نتیجه نرسید، به بصره برگشتند و در آنجا بود که رفتن به پاریس مطرح شد. سرانجام امام در ۱۴ مهر ۱۳۵۷، به پاریس رفتند و پس از اقامت کوتاهی در آنجا، به دهکده نوفللوشاتو در حومه پاریس عزیمت کردند و در آنجا مستقر شدند و از آنجا هدایت نهضت را به عهده گرفتند. این هم یکی از معجزات شگفتانگیز الهی بود! چون در فرانسه، امام به راحتی توانستند که پیام انقلاب ایران را به گوش جهانیان برسانند و از آن پس، نوفللوشاتو تبدیل به مهمترین کانون خبری جهان شد! خوشبختانه آن ایام همزمان با محرم و صفر بود که همواره در تاریخ نهضتهای شیعیان، نقطه عطف و موجب جوشش شور حسینی (ع) در رگهای آنان بوده است. همزمانی این روزها و مناسبتها، زمینه واژگونی رژیم را مساعدتر و سرعت انقلاب را تشدید کرد و عزاداریهای محرم و صفر، بسیج عمومی را در سراسر کشور شکل داد. در آن دوره، مسجد جامع نکا و منزل آیتالله محمدی، تبدیل به کانون مبارزه شد. کمکم با محوریت ایشان، هیئتهای بزرگ انقلابی را با حضور نزدیک به ۵ هزار نفر تشکیل دادیم و من به آیتالله محمدی عرض کردم مردم کاملاً آمادگی دارند که به خیابانها بریزند و تظاهرات بزرگی را سامان بدهیم. در دو ماه پایانی عمر رژیم، از این روستا به آن روستا میرفتیم و با ۳۰، ۲۰ کامیون پر از جمعیت، به طرف نکا حرکت میکردیم! در طول راه هم، شعار مرگ بر شاه ورد زبان مردم بود و دیگران هم به ما ملحق میشدند. مردم دیگر از مأموران رژیم ترسی نداشتند و خود مأموران هم حساب کار دستشان آمده بود که اگر بخواهند در برابر این سیل جمعیت مقاومت بکنند، نابود خواهند شد! یکبار مأموران جلوی حرکت کامیونها را گرفتند و گفتند مردم ممکن است با دادن شعار مرگ بر شاه، برای خودشان و ما مشکل ایجاد کنند! من به آنها گفتم مرا گروگان نگهدارید و من قول میدهم جمعیت برود و برگردد و مشکلی هم پیش نیاید! نکته جالب این بود که پشت بلندگو، چندبار به مردم گفتم نگویید مرگ بر شاه که مشکلی پیش نیاید! به هر حال در آن شب، چند ساعتی گروگان مأموران بودم و مردم رفتند و مجلس خود را برپا کردند و برگشتند! جمعیت هیئتهای انقلابی به قدری زیاد بود که روستاییها توان پذیرایی از آنها را نداشتند! لذا از قبل، بستههای غذایی را آماده میکردیم و مردم همراه خود میبردند!...».
در روزهای پیروزی
حجتالاسلام محمدحسن جمشیدی اردشیری، به موازات بالا گرفتن موج انقلاب در منطقه محل فعالیت خویش، سه بار به ساواک احضار شد. او از موضع قدرت با بازجویان خویش سخن گفت و در نهایت آنان را به عقبنشینی وا داشت. میان احضارهای او و پیروزی انقلاب اسلامی زمان زیادی فاصله نیفتاد!
«من در آن دوره، سهبار به ساواک احضار شدم. در نوبت سوم، آیتالله محمدی هم احضار شدند که من به ایشان گفتم بهتر است شما نیایید! به جای ایشان، مرحوم سیدمرتضی سیدی ــ که انسان خوب و پاکی بود ــ همراهم آمد و با هم به ساواک ساری رفتیم. در آنجا وقتی فهمیدند که آقای سیدی به جای آیتالله محمدی آمده او را از ساختمان بیرون انداختند و از من بازجویی کردند! بازجو شروع به پرخاش کرد و گفت حالا دیگر شبها، برای من کاروان راه میاندازی؟ گفتم من راه نمیاندازم، مردم خودشان میآیند! یک کمی سروصدا کرد و من نهایتاً گفتم باباجان! چرا خوابی؟ مردم شاه نمیخواهند! به من و تو چه ربطی دارد که میخواهند عوضش کنند؟ تشر زد که برو بگو آیتالله محمدی بیاید. گفتم به ایشان کاری نداشته باشید، چون مردمی که در کنار ایشان هستند، همه از جان گذاشتهاند. اگر ایشان را احضار کنید، یکمرتبه ۱۰ هزار نفر دنبالشان راه میافتند و شما حریفشان نمیشوید! آن بازجو سخت یکه خورد و گفت حالا که اینطور است، لازم نکرده بیاید! به هر حال بعد از احضار ما به ساواک، اعتراضات مردمی قوت بیشتری پیدا کرد. تظاهرات در سراسر کشور، فراگیر شده بود. در روز ۱۷ دی، تظاهرات مردم نکا، به درگیری با مأمورین انجامید و چهار نفر مجروح شدند. در روز ۱۸ دی، مردم مجدداً به خیابانها ریختند و چندین تن شهید و مجروح شدند. یک هفته بعد، شاه از ایران رفت و مردم نکا هم همراه با مردم سراسر کشور، این رویداد را جشن گرفتند. سپس خبر بازگشت حضرت امام آمد و همراه با آیتالله محمدی و چندتن از روحانیون، به سوی تهران حرکت و ایشان را زیارت کردیم...».
انتهای پیام/