به گزارش «سدید»؛ «دا» را که یادتان است؟ سال۸۷ منتشر شد و سروصدایش بهسرعت همهجا پیچید. شاید بهجرات بتوان گفت که «دا» آغاز فصلی تازه در تاریخ شفاهی جنگ و یکی از تاثیرگذارترین کتابهای این حوزه بود که سوره مهر آن را منتشر کرد. نگاه نو، روایت نو و خاطرات کهنهنشدنی «سیده زهرا حسینی» از روزهای پرحادثه سقوط و آزادی خرمشهر همه را به شوق میآورد. شاید تا آنموقع کسی جنگ را اینقدر زنانه و ملموس روایت نکرده بود. حالا من سالها بعد از خواندن دا، نشستهام به مطالعه «زیباترین روزهای زندگی» از نشر سوره مهر و بیهوا یاد آن کتاب عزیز، میافتم. تعجب هم ندارد. نویسنده زیباترین روزهای زندگی همکار و تحتتاثیر نویسنده دا؛ راویاش مثل راوی دا زنی صبور و رنجدیده از سختیهای جگرخراش جنگ و جغرافیای پررنگش مثل جغرافیای دا خونینشهر است؛ شهری که راوی در همین کتاب درموردش میگوید:
«خرمشهر دیگر یک شهر معمولی نیست، فقط یک شهر صنعتی و تجاری نیست، یک شهر مقدس است. شهری که در کوچه آن خون شهیدان بسیاری ریخته است. شهری که وجببهوجب خاک آن داستان دارد...
ای کاش همه سرگذشت این شهر را بخوانند و بدانند بر آن چه گذشت.»
هفتخان پژوهش و نگارش!
سمیه شریفلو بیشتر و پیشتر از آنکه نویسنده باشد، پژوهشگری دقیق و حرفهای است. او برای به انجام رساندن پروژه ثبت خاطرات فوزیه مدیح، چالشهای فراوان و خانهای متعددی را پشت سر گذاشته است. عربزبان بودن راوی و فارسی پردستاندازش در حدود ۳۰۰ساعت مصاحبه، گستردگی مقطع زمانی و
پرحادثه بودن آن برههها، جستوجوی کلافهکننده اسناد دور از دسترس و چک کردن تمام آدرسها و اشخاص فقط گوشههایی از دشواری پروسه طیشده را یادآور میشوند. خانم شریفلو به بهترین نحو ممکن کار را مدیریت کرده و پازل هزارتکه خاطرات را در روایتی خطی هنرمندانه کنار هم چیده است. از صفحهصفحه این کتاب پیداست که راوی در روند کار چقدر همراه و صبور، و نویسنده چقدر مطلع و پرمطالعه بوده است.
یک آسمان ستاره و یک لشکر پشه!
خانم سیده فوزیه مدیح، راوی کتاب، متولد خرمشهر و عضو خانوادهای بسیار اصیل، سنتی و مذهبی است. از آن خانوادههای پرجمعیت که همگی با هم و در کنار هم، زیر سایه پدربزرگ سر یک سفره بیستنفره مینشینند و توی یک خانه پر از مهربانی قد میکشند. شبها از اتاق بیرون میزنند، نیش پشهکورههای خوزستان را به جان میخرند و زیر سقف آسمان شب میخوابند. خانه
آبا و اجدادیشان جایی در خیابان فخررازی خرمشهر و در صد قدمی مسجد جامع است. این یعنی ما با خانه و خانوادهای طرفیم که در زمان و مکانی تاریخساز قرار گرفتهاند و بناست حادثههای غریب بسیاری را به چشم ببینند.
بخش مفصلی از صفحات ابتدای کتاب، پرقدرت و باحوصله به سبک زندگی این خانواده ایرانی و عرب میپردازد. تصاویر شفافاند و بهیادماندنی. بزرگ خانواده که یک سید روحانی است نخ تسبیح جمع به شمار میرود و نقش برجستهاش بهخوبی در کتاب منعکس است. ریزهکاریها به متن روح دادهاند. توصیف دقیق فضای قبل و بعد انقلاب نشان از مصاحبههایی حسابشده و اصولی دارند. از طرف دیگر، نویسنده بهخوبی از پس حفظ صدای راوی در بیان خاطرات برآمده است. کلمات عربی عامیانه، اصطلاحات محلی و صمیمیت گفتوگوها، مخاطب را به دل صحنه ترسیمشده میکشانند. اینجا حرف فقط حرف اوضاع سیاسی و حوادث اجتماعی نیست، بلکه نویسنده کارش را در تمام ابعاد پی گرفته و از به تصویر کشیدن بافت فرهنگی سوژه غافل نشده است.
اتفاق پشت اتفاق
شور جوانهای خوزستانی در راه آرمانهای انقلاب اسلامی در متن خاطرات بسیار ملموس است. در کنار این وجه روشن، ناآرامیهای ایجادشده ازسوی گروهکهای خلق عرب بر مقطع مهمی از کتاب سایه میاندازند. دستهایی که تلاش میکردند با حربه قومیت بین مردم اختلاف بیندازند اما با سد محکم غیرت و بصیرت جوانان عرب روبهرو میشدند. با اینهمه دفتر روزگار بهسرعت ورق میخورد و جنگ تحمیلی هم به مساله جولان گروهکها اضافه میشود تا خیانتکارها نقش دیگری را در لباس ستون پنجم دشمن بعثی برعهده بگیرند! ضربه آغاز جنگ، هولناک و گیجکننده است. هنوز مردم ماهیت جنگ، ابعاد و چرایی آن را درک نکردهاند که قصه پرغصه شهادتها شروع میشود. فوزیه فقط ۲۱سال دارد که خرمشهر سقوط میکند. حوادث اینجا مهیب و تلخاند، هرچند تلخیشان بهسرعت با حس افتخار و ایستادگی درهممیآمیزد.
کتاب علاوه بر پرداخت مفصل به ماجراهای شخصی و خانوادگی راوی، به تناسب زمان نیمنگاهی هم به دیگر خبرهای داغ کشور در آن روزها دارد؛ از عزل بنیصدر گرفته تا ترور شخصیتهای مهمی مثل آیتالله خامنهای، شهیدبهشتی و شهید رجایی. مواجه شدن با این حوادث از نظرگاه این بانوی مجاهد خوزستانی برای نسلهایی که تجربه لمس آن وقایع را نداشتهاند بسیار اثرگذار و به یادماندنی است.
دختر به شما نمیدهیم!
راوی کتاب در کارنامه پر و پیمان نقشآفرینیهایش در زمان جنگ، از همکاری با رزمندهها در مسجد جامع گرفته تا سرآوردن از غسالخانه و درمانگاه شیراز برای کمک، افتخار همسر شهید بودن را هم دارد. روزی که صحبت از خواستگاری آقامنصور از فوزیه پیش آمد، اخم خانواده درهم رفت که چطور به او دختر بدهیم؟ او که سید نیست! تازه پاسدار هم که هست! پاسدارها زود کشته میشوند. پس دور این ازدواج را خط بکشید! اما دیگر باید بخوانید تا بدانید که سرنوشت چطور دو سال پس از مخالفت اولیه خانواده، دست فوزیه را در دست منصور گلی گذاشت؛ پاسدار مخلصی که پیشبینیها دربارهاش کاملا درست از آب درآمد و به قافله شهدا پیوست.
اگر ننویسیم...
اگر میخواهید پردههایی درخشان از نقش زنان در دفاع مقدس را ببینید، تبوتاب و شرایط دردناک پشت جبهه را به تماشا بنشینید و خلاصه چند روزی از عمرتان را در حوالی جنگ قدم بزنید، زیباترین روزهای زندگی برای شماست. پس این روایت عمیق، لبریز از ریزهکاری و سرشار از شور زندگی را از دست ندهید.
/انتهای پیام/