به گزارش «سدید»؛ خلق شخصیت عبدلی در سالهای دور همانقدر که جواد انصافی را به شهرت و محبوبیت رساند، تلاشی شایسته در امروزی کردن شخصیت مبارک در نمایشهای آیینی ــ سنتی ایران بود و پینگپنگ کلامی او با اوستا، حاضرجوابیهای نیشدار سیاه مقابل ارباب را در جامعه معاصر نمایندگی میکرد. انصافی در همه این سالها برای بقای شخصیت سیاه یا مبارک تلاش کرده و بهجز برگزاری کلاسها و کارگاههای آموزشی در این زمینه برای انتقال تجربیات و بقای نمایشهای آیینی ــ سنتی، نمایشنامههایی را هم نوشته و روی صحنه برده و به سهم خودش، نقش مهمی در معرفی این گونه حالا دیگر مهجور نمایشی داشته است. انصافی برای جذابیت بیشتر آثار و ارتباط بهتر با مخاطبان بهویژه نسل جوان، فضای سنتی نمایش را با سازوکار جامعه امروزی تلفیق میکند. نمایش سیاهبازی و کمدی موزیکال «خفتگان چشم باز» به نویسندگی و کارگردانی و بازی او که ساعت ۱۹ این روزها در سالن استاد جعفروالی تالار محراب روی صحنه میرود، با بهرهگیری از چنین شیوهای حتی میتواند دل مخاطبانی را بهدست آورد که در این سالها بهدلایل مختلف از نمایشهای آیینی ــ سنتی رویگردان شدهاند یا کمتر رویکرد امروزی و نوآورانهای در آن یافتهاند. خفتگان چشم باز، قصه بیاعتنایی به یک استعداد جوان خوانندگی را روایت میکند که داستان واخوردگی و بعد هم عقدهگشایی مدامش به شکل بامزه و خندهداری با یک ماجرای ارث و میراثی پیوند میخورد. البته در این میان، میدانداری و بازیگوشی مبارک را هم داریم که نمایش را دیدنیتر میکند. جواد انصافی، علی خازنی، امیرحسین انصافی، امیرمحمد انصافی، محمدرضا قربانی، حمید رئوفتبار و رضا معراجی بهعنوان بازیگران خفتگان چشم باز در تمام مدت اجرای این نمایش بهقدری شما را میخندانند و کاری با دل و رودهتان میکنند که نتوانید حتی یک لحظه هم بخوابید، چه با چشم بسته و چه با چشم باز.
اول از اسم نمایش شروع کنیم که بهنوعی یادآور اسم فیلم «چشمان باز بسته» کوبریک است! هرچند آن شعری که در پایان نمایش میخوانید، عنوان کار را توضیح میدهد، اما خیلی خلاصه دلیل این نامگذاری چیست؟
ما قصه آدمهایی را روایت میکنیم که ظاهرا چشمهایشان باز است، ولی در خواب غفلت هستند. این خلاصهترین چیزی است که میتوان درباره اسم کار گفت.
در این یکی دو دهه و بهویژه در چند سال اخیر و با مواجهه نسل جدید با انواع و اقسام ژانرها و فیلمها و نمایشها، هنر نمایشی آیینی ــ سنتی مهجور شده و کمتر میل و رغبتی برای تماشای آن وجود دارد و انگار کسی مبارک و مبارکها را جدی نمیگیرد. دلیل این روند را چه میدانید؟ کمکاری در این زمینه یا تغییر ذائقه جامعه؟
دلیل اصلی این وضعیت، مسؤولان فرهنگی و نمایشی هستند که این نمایشها را نمیخواهند. ما جشنواره نمایشهای آیینی - سنتی را داشتیم که هر سال برگزار میشد. بعد از مدتی آن را یکسال در میان برگزار کردند. گفتیم چرا؟ گفتند بودجه نداریم. با تعجب گفتیم فقط برای ما بودجه ندارید، ولی برای همه جشنوارههای دیگر بودجه هست؟ بعد از مدتی گفتند شما که همه قدیمی این کار و با هم رفیق هستید و رقابت چه معنایی دارد و جشنواره باید برمبنای رفاقت پیش برود! ما هم گفتیم معلوم است که ما با هم رفاقت داریم و رقابتی نداریم. اینطوری شد که جایزههای این جشنواره را هم برداشتند! یعنی همان دو یا چهار تا سکهای را هم که میدادند، حذف کردند. ما گفتیم این جوایز برای انگیزه دادن به جوانها بود که در این جشنواره مشارکت داشته باشند وگرنه ما که خودمان همینطوری میآییم و دوست داریم دور هم باشیم، اما زیر بار نرفتند. بعد از مدتی دوباره گفتند شما که همه چیزتان ساده است و دکور را که خودتان آماده میکنید و لباسها را هم که خودتان میدوزید و.... با این توجیهات، کمک هزینهها را هم نصف کردند. خب، معنی این کارها چیست؟ یعنی نمایش آیینی ــ سنتی نمیخواهند. وقتی مسؤولان رغبتی نشان نمیدهند و همین امسال با وجود بازگشایی همه تئاترها، تنها جشنواره آیینی ــ سنتی را بهشکل آنلاین برگزار کردند، یعنی بروید دنبال کارتان. خیلی رسمی دارند ما را از تئاتر بیرون میکنند. (میخندد) این بیمیلی و نخواستن به جامعه هم انتقال پیدا میکند. جدا از این مساله، ما چهار واحد در دانشگاه هم در این زمینه نداریم، درحالیکه این، تئاتر ملی ما است. وقتی چنین نمایشی را در دانشگاه نداریم، کسی هم با آن آشنایی پیدا نمیکند. نسل جوان چطور این نمایش را یاد بگیرد؟ یعنی رسما این گونه نمایشی را از تئاتر حذف کردهاند. وقتی از همه جا حذف شده، بهتدریج از جامعه هم حذف میشود. مگر آنهایی که علاقهمندند و خودشان خنده و شادی و دوپهلوییها را دوست دارند، دنبال این کار میروند و نمایشهای آیینی ــ سنتی را پیدا میکنند.
شخصیت سیاه یا مبارک همیشه با نیش و کنایه و شوخی، از جدیترین مسائل و مشکلات میگوید. انگار با این شیوه او راهدررویی برای طرح همه مسائل ناگفتنی دارد، اما مثل اینکه زور مبارک و نمایش و هنر به اصلاح و بهبود اوضاع نمیرسد و در حد طرح مساله و نمکپاشی باقی میماند. یعنی مردمی که گرفتار انواع و اقسام مشکلات هستند، میخندند و خوششان میآید، اما مسؤولان و آنهایی که باید یا اصلا این نمایشها را نمیبینند یا اگر هم میبینند و میخندند، به روی خودشان نمیآورند.
بله، دقیقا همینطور است. حتی برخی مسؤولان آمدند به ما تذکر هم دادند. همه این مخالفتها حتی با سادهترین شوخیها، بهخوبی نشان میدهد که میل و ارادهای برای نمایشهای آیینی - سنتی نیست و بعضیها دوست ندارند این گونه نمایشی رونقی داشته باشد. برای چه ما هنوز سالن ثابتی برای اجرای این نمایشها نداریم و سرگردان هستیم؟ همین تالار محراب که کارمان را در آن اجرا میکنیم، محل مناسبی برای نمایش حرفهای نیست و بیشتر باید کارهای دانشجویی اینجا اجرا شود. ولی ما به اجبار نمایشمان را اینجا روی صحنه میبریم. درحالیکه حتی برای اجرای تئاتر کودک، سالنهای ثابتی وجود دارد و این کارها در تالار هنر یا سالن تئاتر کانون پرورش کودکان و نوجوانان اجرا میشود. نمایشهای جدی هم در تالار وحدت و سالنهای تئاترشهر و دیگر تماشاخانهها روی صحنه میروند، اما یک سالن مخصوص اجرای نمایشهای آیینی ـ سنتی و سیاهبازی وجود ندارد. بارها گفتیم یکی از این سالنهای قدیمی تئاتر را به ما بدهید که ما همیشه در آن سیاهبازی اجرا کنیم تا هروقت دانشجویان یا مهمانان خارجی و دیگر علاقهمندان دوست داشته باشند چنین نمایشهایی ببینند، همیشه کارهایی برای انتخاب و تماشا وجود داشته باشد. در ایام محرم و صفر هم میتوان در این سالن، تعزیه اجرا کرد. سالن کوچکی را هم به خیمهشببازی و خُمبازی و پردهخوانی اختصاص میدهیم. یک رستوران هم همانجا احداث میکنیم که در آن کوفته و آبگوشت و کباب و دیگر غذاهای ایرانی سرو شود.همه مسؤولان هم میگویند بهبه، عجب ایده خوبی، ولی ۱۰ سال است همینها را میگوییم و هیچکس به آن عمل نمیکند. وقتی هنوز یک سالن خوب و ثابت برای اجرای این نمایشها نداریم، شما بگویید ما چه کار کنیم؟
وقتی نمایش شما را دیدیم، حسرت خوردیم چرا این نمایش خوب شادیآور اینطور مهجور در سالنی که فاقد استانداردهای لازم است اجرا میشود، درحالیکه این همه شور و انرژی گروه نیاز به فضای بهتر و تعداد تماشاگران بیشتری دارد. تماشاخانه سنگلج، محل بهتری برای اجرای شما نبود؟
چرا، ولی آن سالن را به ما ندادند. ما جزو چهار گروه نمایشی بودیم که کارمان در جشنواره نمایشهای آیینی - سنتی هم حضور داشت، ولی وقتی برای اجرا در سنگلج تقاضا دادیم، با آن مخالفت شد. ما قبلا داشتیم این موضوع را جا میانداختیم که سنگلج، محل ثابت اجرای این نمایشها شود، اما بعد سازوکار آن را تغییر دادند و نمایشهای مختلف را آنجا روی صحنه بردند و تماشاگر نمایشهای آیینی - سنتی را فراری دادند. درحالیکه مدتی مردم عادت کرده بودند نمایشهای کمدی و سیاهبازی را در سنگلج ببینند.
خفتگان چشمباز، به سهم خود سعی میکند مبارک را احیا کند، آن هم با انعطاف و در ترکیب با زندگی امروزی و جامعه مدرن. آیا این نمایش میتواند یک پیشنهاد برای حضور موثر و پویا و ادامهدار سیاه و مبارک باشد؟
سیاهبازی همیشه میتواند بهروز باشد. اگر دقت کرده باشید، من عمدا در این نمایش ادغام دو فضای قدیمی و امروزی را نشان دادم. یعنی سه نسل قبلی یعنی من (مبارک) و اربابم و پسرعمویش، با لباسهای قدیمی روی صحنه حضور دارند و بقیه و نسل جدید با لباسهای امروزی حاضر هستند. یعنی میتوان در یک نمایش سیاهبازی، نسلهای قدیم و جدید را با هم ترکیب کرد. ما در این نمایشها میتوانیم خیلی از مسائل را به روز مطرح کنیم.
پیرو همین بهروزرسانی، دیالوگها، لحظات و اشاراتی وجود دارد که نسل جدید هم با آنها ارتباط برقرار میکند.
دقیقا. بهجز هدف ایجاد ارتباط نمایش با مخاطبان جوان، میخواهیم به فعالان تئاتر آیینی - سنتی هم بگوییم که میتوانند خیلی کارها در این زمینه انجام دهند. حتی من در این نمایش شگردهای جدیدی بهوجود آوردم که ارتباط بیشتری با مخاطب برقرار کنم. مثلا یکی از شخصیتها دارد فکر میکند، ولی ما فکر او را میخوانیم. مثلا گروه کر میگوید: «ایرجِ عجبقندی/ فکرتو بهکار بنداز» بعد ما فکر او را هم نشان میدهیم که: «یا گل بخر یا شیرینی/ نه نه نه نه نه، هر دو!» البته من این شگرد را در روال موسیقایی بهوجود آوردم که خیلی از مخاطبان جوان ما ازجمله هنرمندان تئاتری خوششان آمد. وقتی از من درباره این شیوه پرسیدند، گفتم میتوانید با این روشها، شکل سنتی و قدیمی نمایش را با فضای جدید و امروزی ترکیب کنید.
یکی از ویژگیهای خوب این نمایش، حضور پسران هنرمندتان امیرحسین و امیرمحمد است که حضور جذاب و بانمکی دارند. این دو از کودکی به کار شما علاقهمند شدند یا بعدا تصمیم گرفتند با پدرشان همکاری کنند؟
آنها از بچگی به این کار علاقهمند بودند و حتی در دوران مدرسه هم نمایش عبدلی و اوستا را بازی میکردند. امیرحسین میشد عبدلی و امیرمحمد هم میشد اوستا. همکاری آنها با یکدیگر بعدها هم ادامه پیدا کرد و حتی هنوز هم کارهای سیاهبازی انجام میدهند و خوشبختانه خیلی هم موفق هستند. من آنموقع هم به آنها میگفتم اصلا به شما نمیگویم وارد این رشته شوید یا نه، ولی اگر میخواهید بیایید، حتما باید درست وارد شوید. یعنی در دبیرستان رشته ادبی بخوانید تا پایه ادبیتان قوی شود. اتفاقا مدیرشان با این تصمیم من مخالفت کرد و گفت ریاضی بچهها خوب است، ولی من گفتم نه آقا، اینها خط و مسیر خودشان را انتخاب کردهاند. همان زمان آنها را به کلاس موسیقی فرستادم و این دو همه موضوعاتی را که به نمایشهای آیینی ـــ سنتی مربوط میشود، آموختند. بهجز آموزش در کنار خود من هم بودند و خیلی از ظرافتها را میدیدند و یاد میگرفتند. خوشبختانه رشته دانشگاهی آنها هم مرتبط با این فضا بود. امیرحسین ادبیات محض خواند و امیرمحمد مدیریت فرهنگی هنری.
خفتگان چشم باز نشان داد این ترکیب، چه ظرفیتی برای کلی نمایش خوب و جذاب دیگر در این فضا دارد.
بله در این نمایش سه نسل در کنار هم حضور دارند.
دو سه سال است که مردم با کرونا زندگی میکنند و حال و اوضاع خوبی ندارند. مشکلات معیشتی و اقتصادی هم ناخشنودی آنها را بیشتر کرده است. چقدر کارهایی مثل نمایش شما، میتواند مردم را بخنداند و تا حدودی آنها را به ادامه زندگی تشویق کند؟
هدف ما شادی مردم است و امیدواریم بهسهم خود بتوانیم گامی در این زمینه برداریم بهشرطی که از کارهای ما حمایت و درباره آن تبلیغ شود. رادیو تلویزیون کشورهای دیگر، تئاترهایشان را رایگان تبلیغ میکنند، ولی متاسفانه اینجا مجالی برای تبلیغ کارهایمان نمیدهند.
یکی از کارهای خوب شما در این سالها، برگزاری کلاسها و کارگاههای آموزشی در زمینه نمایشهای آیینی ـــ سنتی و سیاهبازی است. چقدر نسل جوان علاقه نشان میدهد و آیا استعدادهایی در این زمینه وجود دارد و میتوان به بقا و ادامه این هنر دلخوش بود؟
من خیلی امیدوارم. تقریبا بیشتر آن دو نسل دیگری که در این نمایش کنار من حضور دارند، از دل همان کارگاههای آموزشی آمدهاند. مثلا آقای رضا معراجی از همین کارگاهها آمده و خیلی هم خوب پیش میرود. حتما دلیلی هم ندارد هرکس به این فضا وارد میشود، بتواند نقش سیاه را بازی کند، نقشهای دیگر ما هم مهم است. به جرات میتوانم بگویم بیشتر هنرمندانی که امروز در کار تئاتر کودک و نمایشهای دیگر حضور دارند از هنرجویان کلاسهایی هستند که در این ۱۵سال برگزار کردهام. خوشحالم که آنها راه خود را پیدا کردهاند و درست پیش میروند.
چرا تا بهحال، فیلم خوبی درباره سیاه و مبارک در سینمای ایران ساخته نشده است؟
این سوال من هم است. خودم قبلا پیشنهاد ساخت چنین فیلمی را دادهام، ولی رد شده است. البته آقای داوود میرباقری چند سال پیش سریالی به نام دندون طلا در این زمینه ساختند که کار خوبی بود. بههرحال این ملاحظات درباره سیاه، فقط هم مربوط به سینما نیست و حتی در کتابی هم که در این ارتباط نوشتهام، اجازه انتشار برخی مطالب را ندادند و من بعدها در صحبتها و مصاحبههایم به آنها اشاره کردهام. مثلا میگویم سیاه ما معتقد است من پیرو خط سیاوش هستم و سیاوش یک اسطوره اصیل ایرانی است که چشمپاک است، به ناموس کسی نگاه نمیکند و راستگوست حتی اگر بهضررش باشد. سیاه میگوید من میخواهم سیاوش (سیاهوش) شوم، یعنی وش (صورت) خودم را سیاه میکنم تا تبدیل به سیاوش شوم و لباس قرمز را هم به خونخواهی سیاوش میپوشم. سیاه میخواهد به درجه سیاوش برسد تا از آتش گذر کند. این حرف خیلی مهمی است، ولی مخالفان این موضوع میگویند تو درجه سیاه را خیلی بالا بردهای. درحالیکه من میگویم درجه سیاه، بالا بوده است و او چنین درجهای دارد.
به کدام فیلمهای کمدی علاقه دارید و کمدینهای محبوب شما کدام بازیگران هستند؟
بیشتر علاقهمند به فضاهایی هستم که اشارههای آیینی ـــ سنتی در آن وجود داشته باشد. یکی از بازیگرانی که این فضا را میشناسد و بهره مفیدی از آن گرفته، رضا عطاران است. او یک سال کنار سیاهبازها بوده و با آنها کار کرده است. او خیلی ظریف و خوب از شیوههای نمایش آیینی ـــ سنتی در کارش استفاده میکند. من از کار ایشان لذت میبرم. از هنرمندان نسل قدیمیتر هم آقایان اکبر عبدی و علیرضا خمسه با این فضا آشنا هستند و درست از آن بهره میبرند. نسل جدید هم بهتدریج این فضا را در کارهای سینما و تلویزیون دنبال میکند. حتی این هنر به تلویزیون هم کشیده شده و در کلاهقرمزی میبینیم دو شخصیت در فضای سیاهبازی کار میکنند و چقدر من از تماشای این صحنهها لذت میبرم. یا مجموعه مجید دلبندم (به کارگردانی عطاران) که بر مبنای تکنیک وارونهگویی سیاه بازی پیش میرفت. مثلا میگفت مجید دلبندم، کجا بودی؟ میگفت رفته بودم زیر منار. میگفت نه بابا، تو زیر چنار وایساده بودی. میگفت نه، چنار اونه که گاز میزنن! میگفت اون که خیاره. یعنی آمده بودند ریتم وارونهگویی سیاهبازی را کند کرده بودند و بچهها هم لذت میبردند. من واقعا این نوع کارها را میپسندم و تعقیب میکنم، چون بلدند چگونه از فضا و شیوههای نمایشهای آیینی ـــ سنتی بهره ببرند.
بهعنوان یک هنرمند کمدی و شادیآفرین به تماشای فیلمهای تلخ و جدی هم علاقهمند هستید و احیانا آثار محبوبی در این زمینه دارید؟
بهخاطر وضعیت جامعه، ۱۲ سال است بهطور رسمی اعلام کردهام حاضر نیستم در هیچ کار جدی بازی کنم. چون مردم اینقدر گرفتاری دارند که دوست دارم در آن گرفتاریها شریک باشم. دوست دارم فقط لبخند مردم را ببینم. برای همین هم در این چند سال بیشتر در کار کودک حضور داشتم و بهعنوان مثال با عموپورنگ، شخصیت عمونوروز را کار کردم یا بهتازگی در کاری به نام خانه آبنباتی که برای بچهها بود، مدام مشغول بزن و بکوب و شادی بودم. مدتهاست که فیلم تلخ و جدی هم ندیدهام، مگراینکه فیلم مهمی باشد که دوست داشته باشم آن را ببینم.
انتهای پیام/