به گزارش «سدید»؛ نزدیک به سه دهه است که وضعیت دینداری در ایران و کموکیف آن محل بحث و مناقشه میان صاحبنظران و حتی عموم افراد جامعه است. صاحبنظران نسبت به افول برخی جنبهها و شاخصهای دینداری در جامعه هشدار میدهند و نسبت به آینده آن ابراز نگرانی میکنند و در میان عموم نیز تصور غالب بر این است که جامعه در دهههای گذشته، دیندارتر بوده و هر چه پیش میرویم، تدین و دینداری کمرنگتر میشود و بیشتر رو به افول میرود. دینگریزی نسل جوان نیز عبارتی است که زیاد آن را شنیده و میشنویم. از طرف دیگر، بروز بحرانها و ناآرامیهای اجتماعی که در آنها برخی مظاهر و نمادهای دینداری مورد هجمه قرار میگیرد، بر شدت این نگرانیها و تصورات میافزاید و ابهامها در خصوص آینده دین و دینداری در جامعه ایران را بیشتر میکند. بر این اساس، با سیدمحمود نجاتی حسینی(خراسانی)، دینپژوه و مدیر گروه دین انجمن انسانشناسی ایران درباره وضعیت دینداری در جامعه، تغییر و تحولات مربوط به آن، چالشهای پیش رو و آیندهای که میتوان برای این وضعیت در ایران متصور بود، به گفتوگو نشست.
تغییر و تحولات در حوزه دین و دینداری از چه عواملی سرچشمه میگیرد؟ آیا این تغییر و تحولات مختص جامعه ایران است یا پدیدهای جهانی محسوب میشود؟
در زیستجهان ادیان معاصر و پدیدههای اجتماعی و فرهنگی از جنس و آلیاژ «دینورزی، دینگرایی، دینباوری و دینداری» (آنچه من معمولا از «دینی بودن» و «دینی شدن» درک میکنم) و در نقطه مقابل آن، «دینپرهیزی، دینگریزی، دینهراسی و دینستیزی در جامعه، حوزه عمومی و جامعه مدنی، نه حوزه خصوصی» (یعنی آنچه معمولا تا اطلاع ثانوی البته از محتوای ذاتی «سکولاریته» و «لائیسیته» فهم میکنم) شاهد تحولات سریع و تغییرات هستیم؛ هم مثبت و منفی، هم مناسب و نامناسب و هم اثربخش، سازنده و غیرسازنده.
به همین سبب، جذابیت این واقعیت اجتماعی در حوزه دین موجب شد تا از همان اوایل شکلگیری دانش تخصصی و جذاب «علوم اجتماعی ادیان، religions’ social sciences» (مشتمل بر فلسفه اجتماعی دین، جامعهشناسی دین، انسانشناسی دین، روانشناسی اجتماعی دین و تاریخ اجتماعی دین) در سده ۱۹ میلادی که با پیشاهنگی بزرگانی همچون سن سیمون، الکسی دوتوکویل و آگوست کنت (فیلسوفان اجتماعی) تحتتأثیر انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و سپس دورکیم در فرانسه جمهوریگرای مدرنتر، بعدتر ماکس وبر و گئورگ زیمل در آلمان تحتالشعاع مدرنیته عقلانی شده و حتی ویلفردو پارتو در ایتالیای وارث سنت رنسانس شروع شد، تمرکز اصلی بحث بر علل و دلایل جامعهشناختی تحول در دین و تغییرات اجتماعی و فرهنگی در دینورزی باشد.
آنچه همه این اندیشمندان متخصص در علوم اجتماعی ادیان را فارغ از جنس نظریهپردازی و منظرهای فلسفی و روششناختی ممتاز و متمایز آنان از یکدیگر، بر یک موضع مشترک و مهم گردهم میآورد، این بود که شیطان «مدرنیته» یعنی نو شدن و روزآمد شدن عالم و آدم، تغییر نگرش به گذشته و حال و آینده انسان، جهان، جامعه، تاریخ و فرهنگ و لوازم، الحاقات و توابع ضروری آن از عقلانیتگرایی تا شهرنشینی، علمگرایی، تجربهگرایی، انتقادگرایی، روشنگری، پیشرفتخواهی و لیبرال دموکراسی، همه و همه در خدمت «بنفکنی از دین سنتی» و «بنسازی دین مدرن» هستند.
این یعنی «مدرنیته» و توابع جامعهشناختی بعدی آن، یعنی «سکولاریته و لائیسیته» (به همان معنایی که البته فهم و عرض کردم) دترمینانت، یعنی عامل تعیینکننده اصلی و تشکیلدهنده میدان علل برای تغییر و تحولات جامعهشناختی در برداشت از دین سنتی و نهاد و سازمان دین، یعنی روحانیت، کلیسا و لواحق آن هستند. نکته جامعهشناختی مهم دیگر این بود که برخلاف آنچه در ایران متأسفانه بد فهمانده و بد فهمیده شده، وجود «دین» حتی نیاز ضروری جامعه بشری مدرن است و به قول آگوست کنت، از بانیان مهم جامعهشناسی کلاسیک، «دین مدرن» (دین انسانیت که او خود واضع، منادی و پیامبرش هم بود) نقطه ارشمیدسی اجماع، وفاق اجتماعی و حتی سیمان اجتماعی است که همه عناصر جامعه را به هم متصل و متحد میکند و نیز برای «سیستم جامعهای، societal system» به قول تالکوت پارسونز، جامعهشناس برجسته و مدرن آمریکایی سده ۲۰ میلادی، «دین مدرن» میتواند الگوهای مبنایی اعتقادی، ارزشی و هنجاری برای ساختار و کنش اجتماعی فراهم کند تا ساختارها و کنشهای اجتماعی جهتدار باشند.
خلاصه مورد نظر از همه آنچه گفتم، این است که هم نیاز به «دین مدرن» وجود دارد و هم اینکه «مدرن شدن دین» ناشی از تغییر و تحول در «دین سنتی» پرپیشینهای است که دیگر وجود آن ضرورت کاربردی ندارد، چون پاسخگوی پرسشها، مطالبات، توقعات و نیازهای انسان و جهان مدرن نیست، دست کم در جامعه و جهان مدرن و هم اینکه نفس مدرنیته، لوازم، الحاقات، ضمایم و توابع آن از مدرنیزاسیون تا مدرنیسم، یعنی نوگرایی، نوسازی و نواندیشی در تاریخ، فرهنگ و جامعه و کنشگری، خود عامل اصلی تغییر و تحول در دینگرایی، دینباوری، دینورزی و حتی سکولاریته و لائیسیته هستند.
آنچه در خصوص وضعیت دین در جامعه مدرن به آن اشاره کردید، در جهان اسلام چگونه است؟
این ماجرای جذاب و جالب، اما در جهان سنتگرای پرپیشینه اسلام که «دین سنتی» در آن همچنان یک نهاد ـ سازه مهم و مؤثر است، روایت جامعهشناختی دیگری نیز دارد که البته تحولات و تغییرات دینی در فضای ایران اسلامی معاصر و کنونی را نیز دربر میگیرد، اما خلاصه موجزی که در حد حوصله این گفتوگوست، این است که (برخلاف و متفاوت از فضای اجتماعی دین در غرب که یک فضای فرهنگی و مسیحی مدرن شده است و دیگر اصلا مسیحیت سنتی به معنای سبک قرون وسطایی و حتی رنسانسی و عصر روشنگری، یعنی سدههای ۱۶ تا ۱۹ میلادی هم نیست) در جهان اسلام و به موازات آن، همواره چهار جریان فکری، فرهنگی، عقیدتی و اجتماعی قوی مرتبط با «دین» در کنار هم، همزیستی و سمبیوس داشتهاند:
جریان پرپیشینه دینگرایی سنتی، فقهی و کلامی، جریان نوپدید نوگرایی و نواندیشی دینی، جریان متأخر سکولاریته و لائیسیته، جریان بنیادگرایی و سلفیگری از نوع وهابیت عربستان سعودی، اخوانالمسلمین مصری، القاعده، طالبان عربی افغانی، داعش عربی و امثال اصولگرایی شبه شیعی.
اینها نشان میدهد که تغییر در «بافتارهای تاریخی، ساختاری و نهادی» جهان اسلام و جوامع مسلمان معاصر و کنونی (از اقتصاد و سیاست تا حقوق، فرهنگ و اجتماع) و نیز تحول در طرز تفکر، بینش و نگاه «کنشگران اجتماعی» مسلمان همچنان دترمینانت اصلی تحول و تغییر در «دینباوری، دینگرایی و دینورزی و نیز دینهراسی، دینگریزی، دینپرهیزی و دینستیزی» بوده و هست و به احتمال قوی و با فرض ثابت بودن شرایط کنونی (ceteris paribus)، در آیندههای پیش رو نیز چنین خواهد بود.
همه این امور گفته شده درباره ایران نیز تا اندازه زیادی صادق و جاری است، منتهی با یک تفاوت مهم و با این توضیح که بهدلیل سیستم سیاسی و مندرجات قانون اساسی آن، «ماهیت طرز حکومت مدعی دینی بودن» و نیز «عملکرد روحانیت فقهی حاکم»، به لحاظ جامعهشناختی در تغییر و تحول ایدهای و رویهای در «دینباوری، دینگرایی و دینورزی و همچنین در دینهراسی، دینپرهیزی، دینگریزی و دینستیزی» تأثیر داشته و با فرض ثابت بودن این شرایط نیز در آینده هم چنان خواهد بود.
نکته جامعهشناختی دیگری که در اینجا ذکر آن، ولو اشارهوار لازم است اینکه، بعضی از «قرائتهای دافعگونه دین سنتی» و نیز «جاذبههای دین مدرن»، به علاوه جذابیتهای رقابتناپذیر «مدرنیته» و وعدههای پر زرق و برق «سکولاریته و لائیسیته»، «رسانهای شدن»، «جهانی شدن» و «مردمپسند شدن دین» و رواج «معنویتگرایی نو»، همگی همچنان بر «تغییر و تحول دینی» در ایران معاصر کنونی تا اطلاع ثانوی مؤثرند.
در شرایط حاضر، چه آسیبها و چالشهایی دین و دینداری در جامعه ایران را تهدید میکند؟ علاوه بر دینگریزی، آیا میتوان از نوعی دینستیزی در جامعه ایران نیز سخن گفت؟
ضمن فاکتور گرفتن از واژه «آسیب» که به حوزه آسیبشناسی در بررسی مسائل اجتماعی و پاتولوژی اجتماعی مرتبط است و لذا، به نظر بنده، بهکار بردن آن برای بحث از «مسائل دین» مناسب و شایسته نیست، اجازه میخواهم در پاسخ به این پرسش، از دو مفهوم مهم، مرتبط و مناسب، یعنی «معضل» به معنای مسئله بغرنج و پیچیده و «چالش» یعنی معضل دردسرساز و بحرانزا استفاده کنم. از این لحاظ، وفق ادبیات جهانی موجود درباره دین، معمولا گفته شده که مهمترین معضل و چالش موجود بر سر راه دینورزی، دینگرایی و دینباوری، همچنان سهگانه معروف «سکولاریته، لائیسیته و بنیادگرایی دینی» است.
این معضل و چالش در جهان اسلام و از جمله ایران کنونی نیز همچنان مسبوق به سابقه است، مضاف بر اینکه به آنها باید «مسئله معنویتگراییهای نوپدید» و «دینگرایی هیبریدی» یعنی تلفیقی، پیوندی و التقاطی و همچنین «دینگرایی پوپولار» یعنی دینورزی مردمپسند، دینباوری سلیقهای و شخصی شده و «دینگرایی بریکولاژ» یا دینورزی سرهمبندی شده از عناصر ناهمخوان و ناهمجور و بعضا همخوان مانند لحاف چهلتکه را هم اضافه کرد.
با این همه، شخصا مایلم بیشتر بر چند پدیده چالشی و نه لزوما بحرانساز و منحصربهفرد مرتبط با دین در ایران کنونی مانور دهم که بهصورت موازی و با هم حضور دارند، هر چند ظهور و بروز و شدت و ضعف حضور و غیبت آن در جامعه، حوزه عمومی، جامعه مدنی، اجتماعات و جماعتهای دینی کنونی و تأثیراتشان یکی و یکسان نبوده و هموزن هم نیست.
اول، «پلورالیسم دینی religious pluralism» به معنای وجود دینورزیهای متنوع و متعدد از جنس سنتی، نوسنتی، مدرن، شبه مدرن، نیمه مدرن، پست مدرن و فمینیستی.
دوم، «لیبرالیسم دینی religious liberalism» به معنای آزادیهای نسبی برای زیر سؤال بردن دینورزیهای سنتی از سوی دینورزان مدرن، سکولارگرایان و نواندیشان دینی و برعکس و همچنین امکان دخل و تصرف آزادانه در بعضی از رفتارها، مناسک و شعائر موجود به طرز دلخواه خردهفرهنگهای قومی، نژادی، جنسیتی، زبانی و مذهبی.
سوم، «پولاریسم دینی religious polarism» به معنای وجود دینورزیهای قطبی شده مغایر، متخالف، متضاد و متناقض هم، مانند دینورزی فقهی در برابر دینورزی مردمی یا دینورزی سنتی در برابر دینورزی مدرن، دینورزی مردانه در برابر دینورزی زنانه و یا دینورزی دانشگاهی در برابر دینورزی حوزوی.
چهارم، «آنارشیسم دینی religious anarchism» به معنای وجود نوعی بیسر و سامانی و ناهماهنگی در دینورزیها و نیز اینکه مشخص نیست مقصد و مقصود این دینورزیها کجاست و برای رسیدن به چه هدفی رایج میشوند.
اما علاوه بر این پدیدههای چالشی و نه لزوما بحرانساز، به نظر بنده سه چالش معضلگونه و بحرانساز نیز در صورت بروز میتواند تأثیرگذار باشد:
چالش اول، «آنومی دینی religious anomie» است، به این معنا که تنظیمکنندههای اخلاقی و حقوقی دینی در تنظیم رفتارهای بهنجار دینی معتقدان و نیز در کنترل و نظارت اجتماعی بر رفتارهای دینورزان در جامعه دستخوش تضعیف شدهاند. ضمن آنکه «کنشهای اجتماعی دینی» (یعنی کنشهای اجتماعی که متأثر از دین است، مانند خیرخواهی، تعاون، دوستی، شفقت، ایثار، رأفت و صداقت) و کنشهای دینی اجتماعی (یعنی کنشهای دینی که متأثر از جامعه است، مانند معنویتگرایی، اخلاقگرایی، اعتماد، اطمینان و تعهد) هم دستخوش تزلزل میشوند.
چالش دوم، «توتالیتاریانیسم دینی religious totalitarianism» است، به این معنا که یک «سیاست دینی فقهی» خاص به لحاظ برخورداری از قدرت و داشتن تریبونهای رسمی فرهنگی و رسانهای (مانند صداوسیما، خبرگزاریها، روزنامهها، دانشگاهها، ادارات دولتی و...) و تریبونهای رسمی سنتی (مانند مساجد، مناسک دینی و...) توانسته است نفوذ خود را بر حوزههای خصوصی، عمومی، جامعه مدنی و اجتماعات و جماعتهای دینی بدون هر گونه رقیب گسترش دهد و مابقی «سنتهای دینورزی» را به حاشیه براند.
و چالش سوم، «انسترومنتالیسم دینی religious instrumentalism» است، به معنای ابزارگرایی دینی و استفاده ابزاری از دینگرایی، دینباوری و دینورزی در راستای مقاصد غیردینی، از جمله مقاصد اقتصادی و سیاسی؛ همچنین استفاده ابزاری از آموزههای دینی خلاف حقوق بشر و شهروندی و نیز تضییع حقالناس.
چه راهکارهایی برای حل این چالشها وجود دارد؟
به نظر بنده اینطور میرسد که در حال حاضر، برای پیشبرد «امر دینی» در بافتار فرهنگ، جامعه، حوزه عمومی و جامعه مدنی، مناسبترین راهکارها در مقطع تاریخی حساس کنونی ایران اسلامی ۱۴۰۱ برای برونرفت از چالشهای بحرانساز این است:
«فراهم شدن شرایط جامعهشناختی مقتضی بومزیست فرهنگی ایران اسلامی در راستای رقابت فرهنگی و عقیدتی و تعامل گفتوگویی، تفاهمی، توافقی و سازنده میان «سنتهای دینورزی سنتی و نوسنتی» با «سنتهای دینورزی مدرن و نومدرن»؛ همچنین گشودن افقهای گفتوگویی میان دینگرایان، سکولارگرایان و روشنفکران برای پیشبرد یک تفاهم معرفتی، معنوی و اخلاقی در راستای باز نگاه داشتن مسیر تعاملی علم و دین در حوزه عمومی، جامعه مدنی و فضاهای رسانهای مدرن؛ نیز توجه جدی و اهتمام دینگرایان به نظامات حقوق بشر و شهروندی؛ همچنین عنایت دینورزان، نهادها و سازمانهای متولی دینورزی به امر «اخلاق ـ حقوق دینی انسانگرا و شهروندمدار» در بافتار جامعه، فرهنگ، سیاست و حقوق.»
چه آیندهای برای وضعیت دین و دینداری در جامعه ایران پیشبینی میکنید؟
پاسخ این پرسش سخت در چارچوب بحثهای «آیندهپژوهی و آیندهشناسی، /futurology future study» قرار میگیرد که فینفسه کار راحتی هم نیست. ضمن آنکه مبنای اصلی هر گونه بحث از آینده، بهویژه وقتی صحبت از مقوله استراتژیکی، هستیشناختی و انسانشناختی شالودهای مانند «دین» است، درجه حساسیت بحث و سختی ارائه رأی در اینباره نیز دوچندان میشود.
علاوه بر این، وفق منظر مهم «فلسفه تاریخ philosophy of history» که با بینش فلسفی نسبت به تکوین، توسعه و زوال تمدنها و جوامع، سیر تاریخ بشری و سرشت و سرنوشت نهایی انسان در طول تاریخ سر و کار دارد و در حقیقت، تنها دانش جدی و شایسته برای بحث و فهم قواعد اجتماعی و قوانین و سنتهای الهی حاکم بر آغاز و انجام تاریخ است، اصلی وجود دارد مبنی بر اینکه، یک زنجیره از زمان گذشته به زمان حال هست که تعیینکننده ماهیت زمان آینده است.
به عبارتی، زمانهای گذشته و حال، هر دو چراغ راه آینده هستند و هر آیندهای از جمله «آینده دینورزی، دینباوری و دینگرایی» نیز تابعی است از «تاریخ گذشته و زمان حال دین». خلاصه اینکه «آینده دین/ دین آینده» تابعی خواهد بود از: هم «دیروز و امروزی که دینداری، دینباوری و دینگرایی» رقم زدهاند و هم از طرف دیگر، تابعی خواهد بود از «دیروز و امروزی که دینپرهیزی، دینگریزی، دینهراسی و دینستیزی» نقشه مسیر آن را ترسیم کردهاند.
این یعنی اینکه «آینده دین» دستکم در معنای سوسیولوژیک و جامعهشناختی آن (یعنی تحقق اجتماعی و فرهنگی دینی شدن، دینی بودن و دینی ماندن انسانهای اجتماعی آینده) و نه در معنای تئولوژیک و الهیاتی آن (که به ذات ثابت و حقیقت پایای گوهر دین در طول زمان از ازل تا به ابد مرتبط است و چون با فطرت الهی انسان ارتباط دارد، عطیهای است الهی، لذا در آن تغییر و تزلزل، گذر زمان و عمل انسان راهی ندارد) بسته به این است که «کنشهای دینگرایان و سکولارگرایان» امروز چگونه است و نیز «نحوه تعامل و تقابل دینگرایان و سکولارگرایان» فردا چگونه خواهد بود.
همچنین تا جایی که به جهان اسلام چندفرهنگی برمیگردد، «آینده دین» بستگی به شدت ظهور و بروز «سکولاریته، لائیسیته، مدرنیته و بنیادگرایی دینی» و نیز میزان اقبال(رویآوری) یا ادبار(رویگردانی) کنشگران اجتماعی مسلمان به اینها و از اینها دارد. همچنین این امر تابعی از میزان نفوذ لیبرال دموکراسی غرب در جهان اسلام است، بهویژه در فرهنگ و سیاست عربی که از جمهوریگرایی دموکراتیک مدرن گریزان بوده و عمدتا نیز به سلطانیسم، دیکتاتوری، خلافت و شیخوخیت خاندانی و پدرمیراثی طایفهای و قبیلهای به سبک عرب جاهلی پیشااسلام در شکل حکومت خو کرده است.
در خصوص ایران اسلامی اما، علاوه بر آنچه درباره تأثیر «کنشهای دینگرایان و سکولارگرایان» و نیز «نحوه تعامل و تقابل دینگرایان و سکولارگرایان» گفته شد، وضع متفاوت خواهد بود، چراکه نفوذ، گستره و تشعشع کنونی ناسیونالیسم فرهنگی ملیگرایی و «فرهنگ ایرانگرایی باستان»، رقیب و بدیلی برای «فرهنگ اسلامگرایی سنتی» است و خواهد بود؛ مگر اینکه در یک مصالحه تمدنی معقول، منطقی و عقلانی، دو فرهنگ «ایرانگرایی و اسلامگرایی» به نوعی تعامل، تفاهم و توافق گفتوگویی و سازنده برای حفاظت از «آینده دین» و «دین آینده» نایل شوند. شخصا به این مصالحه تمدنی، معنوی و اخلاقی مهم، مؤثر، مقوم و استراتژیک میان «ایران، اسلام، ملیت، دین، مدرنیته و سنت» اطمینان و امید دارم.
منبع: ایکنا