یادداشتی به قلم نویسنده آمریکایی سارا چایس درباره فساد؛
سارا چایس، بعد از آنکه دولت طالبان در افغانستان به دست ائتلاف نظامی به رهبری آمریکا شکست خورد، تصمیم بزرگی گرفت. او که سال‌ها بود روزنامه‌نگاری می‌کرد، شغلش را رها کرد و به افغانستان رفت تا آنجا به بازسازی کشور کمک کند، ایستگاهی رادیویی برپا کند و دنیای بهتری بسازد. اما آنجا با چیزی آشنا شد که تا پیش از این توجهش به آن جلب نشده بود: «فساد». هر کاری که می‌خواست بکند، با جلوه‌های گوناگونی از فساد روبه‌رو می‌شد و این آغاز مسیر جدیدی برای او بود: فساد با جوامع انسانی چه می‌کند؟

به گزارش «سدید»؛ سارا چایس نویسنده آمریکایی می نویسد: در قندهارِ افغانستان، اواخر سال ۲۰۰۱، دختری حدوداً نُه‌ساله را می‌شناختم که تفنگ کلاشنیکفی را باز و بسته می‌کرد، گلوله‌ها را بررسی می‌کرد و ظرف چند دقیقه دوباره تفنگ را پر می‌کرد. آن کودک در خانه‌ای خشتی وسط یک قبرستان زندگی می‌کرد. من هم همان‌جا زندگی می‌کردم. وقتی سقوط رژیم طالبان را برای رادیوی دولتیِ ملی ایالات متحده پوشش می‌دادم، در خانۀ آن‌ها سکونت داشتم. گمانم این بود که در جمع افغان‌های عادی چیزهای بیشتری یاد خواهم گرفت تا اینکه در تنها هتل پایتخت بمانم که سابقاً تحت اشغال تروریست‌ها بود، یعنی همان هتلی که سایر روزنامه‌نگاران غربی در آن سکونت داشتند. برای همین، از یکی از دوستان شبه‌نظامی خواستم که یک خانوادۀ میزبان برایم پیدا کند.

آن صحنه در اتاق نشیمن با قالیچه‌های پراکنده، جایی که شب‌ها در آن می‌خوابیدم و روزها در آن دور هم جمع می‌شدیم، از کل آن یک دهه‌ای که در افغانستان بودم در ذهنم باقی ماند. هنوز هم باقی است.

ماجرا از این قرار است که افغان‌ها بلدند چطور بجنگند. هم‌میهنان آن دختر، وقتی کنترل کشورشان را در دست گرفتند، دیگر به حمایت هوایی برای شکست‌دادن شورشیان طالبان نیازی نداشتند، یا به خودروهای زرهی با تجهیزات الکترونیکی پیشرفته که نگهداری‌شان نیازمند مهندسان کاملاً آموزش‌دیده بود. آنچه آنان نیاز داشتند این بود که به دولت خود افتخار کنند. اما مقامات دولت افغانستان شروع کردند به دزدی از بیت‌المال، و مقامات دولت ایالات متحده نیز چشم بر این جرائم بستند و حتی شرایط را برای آن فراهم کردند.

این مسئله، یعنی فساد، وقتی که تصمیم گرفتم خبرنگاری را کنار بگذارم و به افغانستان نقل‌مکان کنم اصلاً در ذهن من نبود. وقتی تصمیم گرفتم آن روستای ویران‌شده بر اثر بمباران آمریکایی‌ها را بازسازی کنم، یا اولین ایستگاه رادیویی مستقل را در آن کشور راه بیندازم هم اصلاً به فساد فکر نمی‌کردم. قصدم این نبود که هنجارهای غربی را بر آنان تحمیل کنم.

خود افغان‌ها بودند که این مسئله را در ذهنم ایجاد کردند. از جوانان می‌پرسیدم که دوست دارند در رادیو چه بشنوند، و آنان از دزدی‌های شبه‌نظامیان والیانِ جدید که لباس‌های ارتشی آمریکایی می‌پوشیدند شکایت می‌کردند. برای خانه‌هایی که قصد بازسازی‌شان را داشتم سراغ سنگ‌فروش می‌رفتم و به من می‌گفت نمی‌تواند سنگ بفروشد، چون والی شهر انحصار فروش سنگ را در دست گرفته است. بعد هم آن را خُرد می‌کند و با قیمتی بالا به پایگاه نظامی آمریکا در خارج از شهر می‌فروشد.

وقتی زبان پشتو یاد گرفتم و به مجتمعی بدون حفاظت در وسط شهر نقل‌مکان کردم، طالبان به‌تدریج داشتند به منطقه برمی‌گشتند، با نمایندگانی از رؤسای قبایل گفت‌وگو کردم. یکی از سخنگویان باوقار آنان تعریف می‌کرد «طالبان توی این گوش ما زدند» (فنجان چای سبزش را زمین گذاشت تا به صورت خودش سیلی بزند)، «و دولت هم توی آن گوش ما می‌زند!».

این‌طور شد که شروع کردم به کارکردن روی فساد: چون می‌دانستم که اگر دولت آمریکا به رشد فساد کمک کند، ما -و مردم افغانستان- جنگ را خواهیم باخت. و باختیم. اما باختن این جنگ، یعنی طولانی‌ترین جنگی که تاکنون آمریکا درگیر آن بوده، به‌هیچ‌وجه اولین موردی نبود که فساد در تاریخ تأثیر می‌گذاشت.

«آنان صرفاً تعالیم انسانی خودشان را موعظه می‌کنند» -نه متون مقدس را- «آنان که می‌گویند به‌محض اینکه صدای افتادن سکه در صندوق شنیده شد، نفْس از برزخ به‌سوی بهشت روانه می‌شود». این بند بیست‌وهفتم از مجموعه‌بندهایی است که یک دانشجوی حقوق، و بعدتر کشیش، و استاد الهیات به نام مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷ میلادی نوشته است. در آن زمان، کلیسای کاتولیک، قدرت مسلط در اروپا از ایرلند تا تقریباً مسکو، مشغول اخاذی گسترده‌ای بود. مؤمنان می‌توانستند با پرداخت مبلغی که هزینۀ «چشم‌پوشی از گناهان» بود، یا همان امان‌نامۀ پاپ، از عذاب‌های برزخ، ایستگاه بین این دنیا و قیامت، رها شوند.

در سال ۱۵۱۷، این دادوستد‌های دینی در آلمان تقریباً اجباری شده بودند. نیمی از عایدات آن نیز صرف پوشش وام سرسام‌آور روحانی جوانی می‌شد که آن را برای خرید یک حوزۀ اسقفی قدرتمند از پاپ گرفته بود. خودِ آن پاپ فرزند نورستۀ خاندان مدیچی و عاشق تجملات بود. او عموماً مناصب کلیسایی و معافیت از قوانین شرعی را به حراج می‌گذاشت. الباقیِ عوائد حاصل از فروش «چشم‌پوشی از گناهان» مستقیماً به خودِ پاپ مذکور، یعنی لئون دهم، می‌رسید و او آن را صرف هزینه‌های ساخت قصری پُرزرق‌وبرق می‌کرد.

بند ۶۶: «صندوق‌های ‘چشم‌پوشی از گناهان’ تورهایی هستند که اکنون برای صید ثروت مردم به کار می‌روند». در بند ۸۶، لوتر می‌پرسد «چرا این پاپِ بی‌نهایت ثروتمند، به‌جای اینکه قصر سلطنتی سن پترو را با پول خودش بسازد، با پول مؤمنان فقیر می‌سازد؟».

تقریباً همۀ ۹۵ بندِ دوران‌سازی که لوتر در آنجا نوشته است به نحوی به فساد ربط دارند، یعنی به سوءاستفاده از مناصب دولتی برای ارضای منافع شخصی. در این موردِ خاص، مناصب موردبحثْ مقدس و موضوع فساد سرنوشت ابدی افراد بود. خشم عمومی در سراسر اروپا، به صورتی غیرمنتظره، برانگیخته شد و درنتیجۀ آن سیاست، فرهنگ و اقتصاد قارۀ اروپا به طرزی شگرف دستخوش تغییر شد. تاریخ با چنین نقاط عطفی مواجه است که در آن‌ها فساد نظام‌مند، یا واکنش در برابر آن، مسیر رویدادهای جهان را تغییر می‌دهد.

سه سال پس از آنکه پیشنهادهای لوتر در همه‌جا پخش شده بود، ارتشی مرکب از اسپانیایی‌ها و بومیان آمریکا دست به محاصرۀ یک کلان‌شهر زدند. در آن زمان هیچ شهری در اروپا نمی‌توانست از نظر جمعیت و پیچیدگی فرهنگی و معماری با تنوچتیتلان، پایتخت آزتک‌ها، رقابت کند. هم در گزارش‌های فرمانده آن ارتش، هرنان کورتس، و هم در نوشته‌های دانشمندان بومی شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد بخش بزرگی از شکوه و عظمت این شهر محصول سوءاستفادۀ سرآمدان آزتک‌ها از قدرت برای منافع شخصی خودشان بوده است. بنابراین سؤالی مطرح می‌شود: آیا کورتس می‌توانست، بدون آن متحدان خشمگین بومی که به او پیوستند، آن امپراتوری بزرگ را سرنگون کند؟

آخرین مثال را بزنم؛ رمزی مک‌مولن، در کتاب فساد و زوال روم1 (۱۹۸۸)، یک فصل را به سیستمی اختصاص می دهد که، هزار سال بعد، به الگوی پاپ لئون دهم تبدیل شده بود: «قدرت‌فروشی». مک‌مولن، حین ارزیابی تأثیر این قدرت‌فروشی در سرنوشت روم، می‌پرسد چطور ائتلافی بی‌نظم با تجهیزات و فناوری‌هایی پایین‌تر و متشکل از قبایل آموزش‌ندیده «به این سرعت و بدون زحمت توانست کنترل آلمان، گُل2 و اسپانیا را به دست آورد؟». این پرسش بازتابی از همان شگفتی همگانی در تابستان گذشته است: چطور جنگجویانی سوار بر موتورسیکلت، با سر و موی آشفته، ظرف چند روز کل افغانستان را تصرف کردند؟

در هر دو مورد، یکی از تأثیرات مُهلکِ «قدرت‌فروشی» عدم حضور نیروهای دفاعی بود. مک‌مولن می‌نویسد «اندازۀ ارتش روم ناچیز بود و آن سربازان ناراضی که با تجهیزات ناکافی در جبهه ماندند ایستادگی نکردند که بجنگند. در تاریخ می‌خوانیم که یک میدان جنگ، یک منطقه، کل یک ولایت به‌سادگی تقدیم مهاجمان می‌شود»، درست همان چیزی که در اوت ۲۰۲۱ در افغانستان اتفاق افتاد.

از نظر قدرتمندان فاسد، بودجه‌های دفاعی فرصتی وسوسه‌انگیز برای چپاول به حساب می‌آیند. وقتی قرار است پولی صرف حفاظت از شهروندان شود، به‌ندرت کسی درباره‌اش چون‌وچرا می‌کند، و جزئیات مخارج نیز معمولاً جزء اسناد محرمانه است.

یک شیوۀ معمول این است که مسئولان ذی‌ربط فهرست حقوق‌بگیران را، به قول روزنامه گاردین در سال ۲۰۱۶، با «نام‌های جعلی و افراد مُرده» پُر می‌کنند و بعد این حقوق‌های اضافی را به جیب می‌زنند. این‌طور می‌شود که آخرِ کار فقط واحدهای دفاعیِ بسیار ناتوان در هر منطقه باقی می‌مانند.

شیوۀ دیگر این است که بودجۀ تجهیزات را چپاول کنند، مثلاً با نخریدن آن اقلامی که بودجه به آن‌ها تخصیص یافته، یا فروختن آن اقلام -حتی به خودِ دشمن- یا خریدن جنس‌های بُنجُل، به‌جای غذا و سرپناه و سلاحِ خوبی که سزاوارِ رزمندگان خط مقدم است، کسانی که جانشان را برای حفاظت از مردم کف دستشان گرفته‌اند. این‌طور می‌شود که سربازان نهایتاً، در میانۀ جنگ با دشمن، بدون تدارکات و تجهیزات می‌مانند.

سرجمع پول، تسلیحات، و چادرهای ضدآب را می‌شود حساب کرد. این کمک می‌کند که عوارض فساد را به‌صورت کمّی محاسبه کنیم. اما اینکه فقط اعداد را در نظر بگیریم موجب خواهد شد از آسیب بزرگ‌تر و خطر واقعیِ فساد غافل شویم: زخم اخلاقی فساد.

به نظرتان سربازان رومی یا افغانی، با دست‌های خالی و شکم‌های گرسنه -چون صبحانۀ گندیده‌شان بوی تعفن می‌داده- چه احساسی داشتند از اینکه خودشان را نمایندۀ مقامات حاکم معرفی کنند؟ جگرشان از چه می‌سوخت وقتی می‌فهمیدند که مسبب کمبودهایشان همان مقامات هستند -همان افراد ارشدی که دلشان می‌خواست شایستۀ تحسین باشند؟ این درد را، این شرم را، متوجه می‌شوید؟ و چه می‌شود اگر ذهن سربازان درگیرِ بدبختی‌هایشان شود؟ چه می‌شود اگر تنها هدفی که بتوانند در این دیگرآزاری پیدا کنند این بشود که بیشتر از مقامات بالا یا فرزندان ایشان طلا و دلار جمع کنند؟

کلمه‌ای که به ذهن من می‌رسد «خیانت» است. هیچ‌وقت تجربۀ خیانت داشته‌اید؟ زخم روانی کشنده‌تری سراغ دارید؟ زخم‌های روانی -خیانت و رنج و شرم- محرک‌هایی قوی برای اَعمال افراد هستند، که اغلب در نظر گرفته نمی‌شوند. درمورد شهروندان چنین کشوری چه فکر می‌کنید؟ چه تخمی در دل ایشان کاشته می‌شود وقتی، به قول یکی از همکارانِ افغان من که به تلخی این را می‌گفت، «همان کسانی که قرار است قانون را حفظ کنند آن را نقض کنند»؟

یک بار اعضای تعاونی‌ای که من سال ۲۰۰۵ راه انداخته بودم باید تجهیزاتی را از گمرک می‌گرفتند. خودم نبودم. آخرش نتوانستند بدون پیشنهاد «اجرت» آن را بگیرند، و این کلمۀ «اجرت» 3 را تشکیلات آمریکا در آنجا به کار می‌برد. با حالت انزجار -حتی نسبت به خودشان- پول را دادند.

اگر قرار باشد هر روز از این‌جور کارها بکنید چه تأثیری روی شما خواهد داشت؟ جان‌های رنجوری که ناگزیرند هر روز برای ادامۀ حیات خویش ارزش‌ها را زیر پا بگذارند چگونه‌اند؟

واکنش بعضی‌ها نوعی کنارکشیدن است. سربازان پُست‌هایشان را ترک می‌کنند؛ رأی‌دهندگانْ دیگر پای صندوق نمی‌روند؛ کاروان‌هایی برای مهاجرت به راه می‌افتند که یادآور سِفر خروج هستند، یا چنان‌که در اعلامیۀ استقلال آمریکا آمده، کل مردم «قیود سیاسی پیونددهنده‌شان را پاره می‌کنند».

همچنین، رنج خیانت و بی‌احترامی می‌تواند جرقۀ خشونت یا میل به انتقام باشد، نه‌فقط در افغانستان یا روم باستان.

همین امروز هر کشور بحران‌زده‌ای را که دلتان می‌خواهد در نظر بگیرید: اعتراضات عمومی عظیمی که رئیس‌جمهوری را ساقط می‌کند و ماجرا به جنگ کشیده می‌شود؛ حملات شورشیانی که شعارهای ایدئولوژیک می‌دهند. حالا نگاهی به دولت همان کشور بیندازید. عدالت جاری است یا عدالت فروشی است؟ آیا خویشاوندانِ نزدیکِ مقامات دارای شغل‌های کلیدی در دولت هستند؟ آیا «تنها راه انجام‌شدن کارها» این است که به مقامات سطح پایین رشوه‌های ناچیز بدهید؟

اما واکنش‌های خشنی که فساد ایجاد می‌کند شاید کمترین مصیبت آن باشد. آسیب بزرگ‌تر را احتمالاً خودِ خیانت پدید می‌آورد: فاجعه‌ای طبیعی یا انسانی که آسیب‌های جبران‌ناپذیر دارد -مثل انفجاری شیمیایی در یک شهر بندری باستانی، یا منطقه‌ای که با طوفان نابود شده است؛ یک انفجار مالی که بر اثر کلاه‌برداری نظام‌مند ایجاد شده است؛ یا بزرگ‌ترین فاجعه‌ای را در نظر بگیرید که امروز نوع بشر با آن مواجه است: نابودی جهان طبیعی.

فقط یک مثال ساده بزنم. از سال ۲۰۱۸ تا امروز، هزاران کیلومترمربع از جنگل‌های بارانی آمازون در آتش سوخته است -مرطوب‌ترین، پرآب‌ترین و متنوع‌ترین منطقه در کرۀ زمین از حیث تنوع زیستی. اینکه بگوییم آمازون جاذب کربن کل زمین است اصلاً حدواندازۀ این فاجعه را نشان نمی‌دهد. این مکان را فقط ریۀ زمین در نظر نگیرید، بلکه آن را برای زمینِ زندۀ ما اندامی بسیار حیاتی‌تر از آن چیزی که دانش بشری درحال‌حاضر می‌تواند به ما بگوید لحاظ کنید.

بدون آمازون چه وضعیتی پیش خواهد آمد؟ اگر صرفاً برخورد یک شهاب‌سنگ با خلیج مکزیک ۸۰ درصد گونه‌های زنده را نابود کرده و به عصر دایناسورها پایان داده، آن‌وقت اصلاً سطح این فاجعه قابل‌تصور هم نخواهد بود. و بااین‌حال، تحت حکومت فاسدِ فعلیِ دولت‌های بولیوی و برزیل، مسابقه برای امحای آن شکل گرفته است.

خیانت. تعجبی ندارد که زمین رو به نابودی است.

حالا چطور است که ما در غرب توجه چندانی به فساد نداریم؟ زباله‌ای است که زیر قالی پنهانش می‌کنیم، انگار که یک ویژگی مادرزادی وضع بشر است، یا ویژۀ فرهنگ برخی از کشورهای خارجیِ خاص است. یا -گاهی اوقات- انگار انحرافی ناپسند است، یک رسوایی پنهان.

جان رابرتز، قاضی ارشد، در سال ۲۰۱۶، با اعلام رأی اجماعی دادگاه عالی ایالات متحده، این بی‌اعتنایی را به زبان آورد. «دغدغۀ ما داستان بی‌مزۀ ماشین‌های فِراری و ساعت‌های رولکس و لباس‌های مجلسی نیست»، و با این حرف رأی دادگاه را که موجب ازبین‌رفتن اتهام فساد باب مک‌دانل شده بود توجیه کرد. مک‌دانل، فرماندار سابق ایالت ویرجینیا، از تاجری که نیازمند کمک او بود قریب به ۲۰۰هزار دلار هدیه گرفته بود.

بنا به رأی اجماعیِ هشت قاضی دادگاه عالی، دغدغۀ اصلی نه فساد بلکه مبارزه برای مهار آن بود. دسترسی بیش‌ازحدِ دادستان‌ها به مقامات دولتی و مدیران شرکت‌ها، این چیزی است که ایالات متحده را به خطر می‌اندازد.

واقعاً؟

ظرف چند هفته بعد از صدور این حکم، دو آدم تک‌رو بسیار متفاوت فضای سیاسی انتخابات آمریکا را دوپاره کردند. یکی آواز «باتلاق را خشک کن!» 4 سر داد (دونالد ترامپ). دیگری دعوت به نوعی «انقلاب سیاسی» کرد (برنی سندرز). رأی‌دهندگان به خروش آمدند. سیاست‌مداران سنتی سر جایشان مبهوت ایستادند. انقلاب اتفاق افتاد، اما نه آن انقلابی که انتظار می‌رفت.

به عبارت دیگر، فسادْ نظام سیاسیِ ایالات متحده را از کنترل خارج کرد، با پیامدهایی که هنوز همۀ آن‌ها آشکار نشده‌اند. اما در اینجا و سایر کشورهای غربی، چشم‌پوشیدن بر فساد راحت‌تر از افغانستان است. اینجا، در ایالات متحده، معمولاً شهروندان را وسط خیابان تلکه نمی‌کنند، بلکه فساد پشت اجّی‌مجّی‌های حقوقی پنهان می‌شود؛ گاوصندوق را با دستکش‌های مخملی می‌شکنند.

برای مثال، مُشتی غول صنایع دفاعی در ایالات متحده، همه با سوابق کیفری بلندبالا، بخش عمدۀ قراردادهای آماد و پشتیبانی پنتاگون را در اختیار دارند. این پیمانکاران ماشین‌های زرهی با تجهیزات الکترونیکی حساس را این طرف و آن طرف می‌فروشند. سیستم‌های تسلیحاتی معیوب می‌فروشند. بودجه‌هایی می‌بندند که اقلام درخواستی در آن‌ها دچار تورم شده یا اصلاً معلوم نیست که چه هست: TBD (یعنی بعداً معین خواهد شد). سربازان آمریکایی گرسنه نمی‌مانند، اما جنگ‌ها دائماً به شکست می‌انجامند.

این نوع سودجویی از جنگْ آدم‌های کت‌وشلواری و محترم هستند. شبکۀ بزرگی از روابط با مقامات دولتی‌ای دارند که درمورد مقدار بودجۀ دفاعی و اینکه این پول کجا باید استفاده شود تصمیم می‌گیرند. این روابط صرفاً با مشارکت در کارزارهای انتخاباتی خریداری نمی‌شوند؛ افرادی دائماً بین صنایع خصوصی و پنتاگون در رفت‌وآمد هستند تا شبکه‌ای پویا و قدرتمند ایجاد کنند و اهداف این شبکه معمولاً بر منافع عمومی ارجحیت دارد.

وزارت دفاع کشور شما هم همین‌طور است؟ رهبران صنعت بانکداری و مقامات وزارت اقتصادِ دولت شما چطور با هم تعامل دارند؟ آخرین‌باری که حباب اقتصادی زندگی شما یا همسایگانتان را نابود کرد این مقامات و مدیران چه می‌کردند؟ صنایع معدنی و انرژی کشور شما در دست کیست؟ آیا این افراد عمداً نهادهای دولتیِ مسئولِ حفاظت از سلامت شهروندان و طبیعت را زمین‌گیر کرده‌اند؟

حالا ببینید ما قربانیان این ماجرا -دست‌کم در طبقات نسبتاً مرفه- معمولاً چطور به این وضعیت واکنش نشان می‌دهیم: به‌جای اعتراض و تقاضای اینکه چنین اعمالی متوقف شوند، ترجیح می‌دهیم این کارها را توجیه کنیم. ممکن است این ژستِ ضدفرهنگِ مطبوعی هم به نظر بیاید، نشانه‌ای از واقع‌بینی.

وقتی با وکلا و ناظران کهنه‌کار دادگاه واشنگتن دربارۀ لغو محکومیت فساد مک‌دانل مصاحبه می‌کردم، به اتفاق آرا، چنین توجیه‌هایی را می‌شنیدم.همگی یک‌صدا می‌گفتند «اگر این محکومیت به قوت خود باقی می‌ماند، به‌منزلۀ جرم‌انگاری سیاست‌ورزی بود». امروز، در ایالات متحده، چنین اظهارنظرهایی بدین معناست که کارها فقط با رشوه‌دادن انجام می‌شود.

ما معمولاً این پدیده را به‌کل نادیده می‌گیریم. از شورش لوتر یا اقدام خشونت‌آمیزی که ۱۵۰۰ سال پیش‌ازآن توسط خاخام جوانی از ناصره رخ داد صرفاً درکی ماوراءالطبیعی داریم. او که در میان همسایگانش احاطه شده بود وارد مجتمع حکومتی سزار شد، جایی که حاکمان فاسد زمانه‌اش پول مردم را می‌دزدیدند. و زیر میز زد. اسمش عیسی بود.

آیا درمورد این شورش واقعاً نمی‌شود هیچ‌گونه تفسیری از منظر اقتصاد سیاسی پادشاهی زمینیِ هرود بزرگ [حاکم یهودیه در زمان عیسی (ع)] ارائه کرد؟

کم‌اهمیت جلوه‌دادن فسادی که عیسی و لوتر را خشمگین کرده بود به نفع کیست؟ چه چیزی را از دست خواهیم داد، حالا که متداول شده که همه اصرار کنند ارزش‌های انسانیِ درستکاری و انصاف ساختگی هستند، نه مقدس؟ چه کسی برندۀ بازی است وقتی دنبال کارکردهای مفید فساد می‌گردیم، یا شانه‌هایمان را در مقابلش بالا می‌اندازیم و می‌گوییم «ذات انسان» همین است؟ چه کسی نفع می‌برد از اینکه بگوییم افرادی که ثروت‌های سرسام‌آور جمع می‌کنند زرنگ‌تر یا بهتر از بقیه ما هستند، نه مجرمانی خطرناک؟

با این پرسش‌ها در ذهن -و بهره‌گیری از بندهای پیش‌گفتۀ مارتین لوتر- من نیز این بندها را برای بحث پیشنهاد می‌کنم:

۱. کاربرد فعلی عبارت «لمس میداس»5، که آن را مثبت جلوه می‌دهد، اشتباه است. برعکس، تقلیل هر چیزِ ارزشمند و زیبا به طلا -یا به سیگنال‌های الکترونیکی در کیف‌پول‌های مجازی- مرضی است که جوامع ما را تهدید می‌کند.

۲. رقابت موجود در میان نخبگانی که مبتلا به بیماری میداس هستند مسابقه‌ای بدون خط پایان است، هیچ حد کفایتی وجود ندارد.

۳. اینان برای ارضای وسواس خود دست به تشکیل ائتلاف‌های قدرتمند (هرچند غیررسمی و منعطف) می‌زنند.

۴. این گروه‌ها از طبقه‌بندی‌های اجتماعی فراتر می‌روند. مقامات دولتی، مدیران شرکت‌ها و خیریه‌های ظاهراً سخاوتمند، و مجرمان واقعی را در خود جای می‌دهند.

۵. هدف اصلی چنین ائتلاف‌هایی کسب قدرت دولتی به‌منظور بیشینه‌ساختن ثروت خودشان است. به عبارت دیگر، کردوکار آن‌ها بر فساد بنا شده است.

۶. اعضا معمولاً نقش‌های متفاوتی در بخش‌های متفاوت دارند، از مناصب دولتی تا صنایعی که همان مناصب دولتی باید بر آن‌ها نظارت کنند.

۷. اعضایی که منا‍صب دولتی دارند از اهرم دولت برای ثروت‌اندوزی خودشان و هم‌قطارانشان استفاده می‌کنند، خیلی بیشتر از اینکه منافع شهروندان را پیش ببرند یا اصلاً به جای اینکه منافع شهروندان را پیش ببرند.

۸. چنین سوءاستفاده‌هایی ازجمله شامل فرار با اموال یا دارایی‌های دولتی یا سوق‌دادن مخارج دولتی به‌سمت ائتلاف است.

۹. سوءاستفادۀ بزرگ‌تر این است که اصلاً کارکردِ خودِ دولت را تغییر می‌دهند، به نحوی که صرفاً در خدمت ثروت‌اندوزی ائتلاف باشد -منافع آن را بیشینه کند (و حتی به رقابت با ائتلاف‌های مشابه مشغول شود).

۱۰. این تغییر کارکرد ازجمله شامل تصویب مقرراتی می‌شود که به نفع فعالیت‌های تجاریِ شخصیِ اعضای ائتلاف است، یا تبصره‌زدن بر قوانین یا حذف بخش‌هایی از قوانین، یا تعیین اولویت‌های اجرایی مقررات به نحوی که به نفع اعضای ائتلاف باشد.

۱۱. رقابت بی‌پایان برای اضافه‌کردن صفرهای حساب‌های بانکی در بین این گروه‌ها و حتی در درون آن‌ها بیداد می‌کند، که خودش محرک دیگری برای سوءاستفاده از مناصب دولتی است.

۱۲. مزایای اعمال فسادآلود فقط در تراکنش‌های واحد توزیع نمی‌شود؛ به‌شکل مؤثرتری این مزایا در فرایندی از مبادلات غیرمستقیم، به‌صورت مستمر، توسط ائتلاف بین اعضا پخش می‌شود.

۱۳. ازاین‌رو دادگاه‌های قضایی که فساد اداری را مبادله‌ای مستقل بین دو طرف تعریف می‌کنند برخطا هستند.

۱۴. برخطا هستند که می‌گویند شهروندان، در برابر عملکرد صادقانه و با حسن نیت مقامات دولتی و مدیران مشاغلی که فعالیتشان زندگی آنان را شکل می‌دهد، هیچ حق قانونی‌ای ندارند.

۱۵. بازرسان، دادستان‌ها و قضات برخطا هستند که جرائم خشونت‌آمیز را بر جرائم مرتبط با فساد شرکتی اولویت می‌دهند، چراکه این نوع جرائم اتفاقاً آسیب بیشتری به شهروندان و جامعه وارد می‌سازند.

۱۶. اگر فساد جرم است، پس آن کسانی که شرایط آن را فراهم می‌کنند نیز شریک جرم هستند.

۱۷. فراهم‌آوردن شرایط فساد ازجمله مشتمل است بر کمک به پنهان‌کردن ثروتِ به‌دست‌آمده از راه‌های غیرقانونی که در حساب‌های بانکیِ غیرقابل ردیابی نگهداری می‌شود یا تبدیل آن به دارایی‌های واقعی در جاهایی که مقررات ضعیفی دارند، مانند املاک یا تیم‌های فوتبال، یا دفاعیه‌خواندن به نفع کارهای فسادآلود در دادگاه یا نزد افکار عمومی.

۱۸. افراد معتاد به ثروت و کسانی که شرایط را برایشان فراهم می‌آورند بسیار ماهرند در اینکه از بحران‌ها بهره‌برداری کنند، به قیمت آسیب‌دیدن کسانی که بیشترین صدمه را از آن بحران‌ها دیده‌اند -از جمله بحران‌هایی که خودشان مسبب آن‌ها هستند.

۱۹. به‌دست‌گیری فسادآلود نهادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگ، به‌طور کلی، امر ثابتی در تاریخ نیست. قربانیانْ با مجازات عاملان و اِعمال اصلاحات سیستمی گاهی آن را معکوس کرده‌اند، یا با ایجاد شکل جدیدی از دولت.

۲۰. اما شبکه‌های فساد مقاومت بالایی دارند. وقتی دچار چالش شوند -و حتی پس از متحمل‌شدن ضربات مهلکی مانند سقوط دولت یا پیگرد قضایی اعضای اصلی- باز هم معمولاً در حفظ یا بازگرداندن سیستم فاسد موفق می‌شوند.

۲۱. شبکه‌های فساد، با مهارت تمام، دست به بغرنج‌کردن مسائل می‌زنند و از کلماتی استفاده می‌کنند که شهروندان را گیج کنند تا پوششی برای فعالیت‌هایشان به دست آورند.

۲۲. تکنیک دیگری که برای سردرگم‌کردن طرفداران ارزش‌های اخلاقی به کار می‌برند این است که تضادها را بین گروه‌های مختلف مردم تشدید می‌کنند.

۲۳. شهروندانی که بازی خورده‌اند و اجازه می‌دهند شکاف‌های هویتی بر منافع مشترک آنان در مهار فساد سایه بیفکند همچنان آسیب خواهند دید.

۲۴. چراکه فساد جرمی بدون قربانی نیست. قربانیان شامل افرادی می‌شوند که بر اثر بحران‌های اقتصادی فقیر یا بی‌خانمان شده‌اند؛ افرادی که دیگر مالک زمین‌های اجدادی خود نیستند؛ افرادی که هوا یا آب آنان دیگر قابل‌استفاده نیست یا خاک آنان چنان مسموم شده که دیگر برای کشاورزی مناسب نیست؛ افرادی که بیشتر از دیگران بر اثر آتش‌سوزی یا سیل یا ویرانی خانه‌ها یا سایر بلایای طبیعی یا بشری آسیب می‌بینند؛ افرادی که درمان لازم را دریافت نمی‌کنند یا حتی با «دارو»های خطرناک مسموم می‌شوند؛ شهروندانی که زندگی خود و فرزندانشان به دلیل کاهش دسترسی به نیازهای همگانی، مانند آموزش، مراقبت‌های بهداشتی، حفاظت از اجرای قانون، و فرصت ایجاد کسب‌وکار یا خرید یا اجارۀ املاک، با مشکل مواجه شده است؛ افرادی که شغلشان را به‌سبب تحمیل فعالیت‌های اقتصادیِ دیگری که تنها به نفع تعداد کمی از اعضای ائتلاف است از دست می‌دهند؛ افرادی که حیثیتشان با این اعمال و اعمال مشابه از دست می‌رود؛ جامعۀ بشری در کل؛ هزاران گونۀ زیستی دیگر به‌جز انسان که حق زندگی‌شان سلب شده تا «انسان خردمندِ» آلوده به بیماری میداس ثروتمندتر شود؛ خودِ این سیارۀ معجزه‌آسایی که به ما حیات داده است و نسل‌های آیندۀ انسان که محکوم به زندگی در سیاره‌ای ویران‌شده و بی‌ثبات خواهند بود -البته اگر اصلاً قادر به ادامۀ زندگی در آن باشند.

1-Corruption and the Decline of Rome

2-منطقه‌ای در روم باستان که شامل بخش‌هایی از فرانسه، بلژیک، هلند، و آلمان امروزی می‌شود [مترجم].
 
3-emolument
 
4-به معنای خشکاندن ریشۀ فساد [مترجم].
 
5-بنا بر اساطیر باستانی، پادشاهی به نام «میداس» وجود داشته که به هر چیزی دست می‌زده آن چیز تبدیل به طلا می‌شده است؛ اما تصور کنید آب و غذایی که قرار است بخورید نیز بر اثر لمس تبدیل به طلا شود [مترجم].

منبع: ترجمان

ارسال نظر
captcha