گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ مرضیه سهامی احمد: استبداد داخلی دربار رضاخانی و پس از آن محمدرضا و استعمار و تهدیدات بیرونی انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی که چشم طمع بر ذخایر نفتی جنوب و شمال ایران دوخته بودند، موجب همگرایی نیروهای ملی و مذهبی شد و همه خواهان استقلال سیاسی و اقتصادی و رهایی از چنگال استعمار شدند. آیت الله کاشانی و رهبران مذهبی و ملی دیگر، مردم را به حمایت از مصدق و ملی شدن صنعت نفت فراخواندند. تودههای مردم که اتحاد و همبستگی رهبران خود را برای استیفای حقوق پایمال شدهشان مشاهده کردند با تجمعات خود به حمایت از نهضت پرداختند و سرانجام لایحه ملی شدن صنعت نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید و در اردیبهشت ۱۳۳۰، مصدق از سوی اکثریت مجلس برای نخستوزیری پیشنهاد شد. مصدق در موقعیت جدید، کانون توجه را از مجلس به خیابانها و تودههای مردم معطوف ساخت به طوری که روزنامه اطلاعات نوشت مصدق همواره به تظاهرات خیابانی متوسل میشد تا مخالفان را در فشار قرار دهد و در نتیجه مجلس را زیر نفوذ خود درآورد.
در مسیر ملی شدن نفت نیروهای مختلفی اعم از ملی گراها، روشنفکران، روحانیون، بازاریها و... نقش داشتند. اما موتور محرکه نهضت که عامل به صحنه آوردن مردم بود، حضور شخصیتی مانند آیتالله کاشانی به شمار میرفت.
رهبران نهضت در این دوره مصمم بودند اختلافات موجود را کنار بگذارند و مساله نفت و مبارزه با استعمار انگلیس را بر دیگر مسائل مقدم بدارند و بر این اساس، آیت الله کاشانی به مردم نیز اعلام کرد مادامی که جبهه ملی به مبارزه مقدس و ملی با انگلیس ادامه میدهد از مصدق حمایت خواهد کرد. آیت الله کاشانی نیروی مردمی در اختیار مصدق قرار داد و به شیوهای خستگی ناپذیر تودههای ملت را در صحنه نگاه داشته بود. تمام اجتماعات بزرگی که در حمایت از مصدق انجام میگرفت با اعلامیه آیت الله کاشانی بود و بارها سراسر کشور با پیام او در جهت تقویت مصدق به تعطیلی عمومی رسیده بود. گروههای چپ گرا و یا وابسته به دربار بارها خواسته بودند پیشِ پای نهضت ملی ایران سنگ بیندازند، اما هر بار کاشانی با شیوه مذهبی و اسلامی آنها را از میدان دور میساخت.
با این حال توطئهها علیه نهضت ضد استعماری ملت ایران شروع شد و استعمارگران خارجی (به ویژه انگلیس) و عوامل داخلی آنها (اعم از دربار و برخی افراد و گروههای سیاسی و...) در این باره دست به دست هم دادند و عمدتا به طور پنهانی علیه این نهضت اقدام کردند. کم کم توطئهها محسوستر و نشانههایش آشکارتر گردید، به نحوی که حتی افرادی که اهل سیاست نبودند نیز میتوانستند متوجه شوند که به زودی توطئه علیه نهضت به مرحله اجرا وارد خواهد شد و حوادثی روی خواهد داد.
آنجا که مصدق نبود و کاشانی بود!
ماجرا از آن جا آغاز شد که پس از صدور فرمان نخست وزیری نهضت (محمد مصدق) مردم در انتظار معرفی دولت جدید نشستند ولی در روز ۲۵ تیر ۱۳۳۱ ناگهان خبر استعفای مصدق را شنیدند. مردم از شنیدن این خبر شفگت زده شدند؛ زیرا نمیدانستند چه حوادثی رخ داده که نخست وزیر نهضت، بدون آنکه موضوع را با مردم و رهبری نهضت (آیت الله کاشانی) در میان بگذارد شخصا تصمیم گرفته و استعفا داده است. ظاهرا قضیه از این قرار بود که محمد مصدق روز ۲۵ تیر با شاه گفت و گو کرده و خواسته بود مسئولیت وزارت جنگ را بر عهده بگیرد، ولی شاه با این درخواست مخالفت کرده بود. در آن زمان بر اساس قانون اساسی مشروطه، وزارت جنگ را هم رئیس دولت میبایست انتخاب میکرد، اما شاه انتخاب این مقام را به خود اختصاص داده بود و نمیخواست از آن صرفنظر کند.
در متن استعفای مصدق از نخست وزیری چنین آمده بود که:« چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشده و البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند و با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد.»
محمدرضا پهلوی در اولین اقدام و قبل از آنکه خبر رسمی استعفای مصدق انتشار یابد، وزیر دربار (حسین علاء) را نزد آیت الله کاشانی فرستاد تا حمایت وی را جلب کرده یا حداقل آیت الله را به سکوت فراخواند. از این رو حسین علاء به دیدار آیتالله کاشانی رفته و از وی خواست از صدور هر گونه اعلامیه در حمایت از مصدق خودداری کرده و دستور دهد مردم آرامش خود را حفظ کنند.
روزنامه باختر امروز در گزارشی نوشت: «در ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه علاء وزیر دربار، نزد آیت الله کاشانی رفته و مدت نیم ساعت با ایشان مذاکره کرد. این مذاکرات بیشتر در این باره بود که ایشان نگذارند در چنین موقعی، بر اثر استعفای مصدق کشور متشنج شود.» اما فرستاده دربار با پاسخ منفی آیت الله کاشانی مواجه و مجبور به ترک خانه وی شد.
با اعلام استعفای دکتر مصدق، فعالیت در مجلس برای معرفی جانشین او در جناحهای مختلف آغاز شد. به نوشته یکی از دستاندرکاران آن روز «والاحضرت اشرف... وارد تهران شد و با قوام السلطنه تماس گرفت و با نمایندگان مجلس برای زمینهسازی و تحمیل حکومت انگلیسی منشِ عینالدوله وارد گفتگو گردید.»
علی امینی به دیدار آیت الله کاشانی رفت و گفت:« آقای قوام پیغام دادهاند چون به زودی فرمان نخست وزیری میگیرند، پس شما کسانی را مورد اعتمادتان هستند، برای تصدی وزارت معرفی فرمایید. آیت الله کاشانی با قاطعیت به علی امینی پاسخ داد: با بودن دکتر مصدق هیچ کس نباید نخستوزیر شود. علی امینی با ناامیدی و ناراحتی بازگشت و پاسخ قاطع آیت الله کاشانی را به قوام السلطنه و شاه رساند. آنها دوباره علی امینی را نزد آیت الله کاشانی فرستادند و به او ماموریت دادند ضمن تطمیع و با وعدههای مختلف سعی کند آیت الله کاشانی را به سازش و سکوت وادار کند و تهدید را هم ضمیمه کار خود کند. این بار آیت الله کاشانی با قاطعیت و جدیت بیشتر پاسخ داد: سخن همان است که قبلا گفتم. تا آقای دکتر مصدق زنده است هیچ کس نباید نخست وزیر بشود. در این هنگام علی امینی از روحیه خشن قوام السلطنه سخن به میان آورد و به منظور ترساندن آیت الله کاشانی گفت: آقا توجه فرمایند که قوام چنین و چنان و فلان و بهمان است و...
آیت الله کاشانی در پاسخ به تهدیدهایی که علی امینی از طرف قوام منتقل میکرد گفت: به ایشان بگویید سید از تو دیوانهتر است!»
نخستوزیر یا نماینده انگلستان در ایران؟
پس از آن، ۴۰ نفر از نمایندگان مجلس به نخستوزیری احمد قوام ابراز تمایل کردند، در حالی که این جلسه قانونی نبود؛ زیرا حد نصاب لازم را نداشت. نمایندگان نهضت ملی جلسه دیگری داشتند و در اعلامیه اعلام کردند: «در شرایط فعلی ادامه نهضت ملی جز با زمامداری دکتر مصدق میسر نیست. متعهد میشویم با تمام قوای خود و با کلیه وسایل از دکتر مصدق پشتیبانی نماییم.» شاه که ارتش را در اختیار داشت به فرمانداری نظامی دستور داد با تانک و زرهپوش در خیابانها مستقر شده مجلس را احاطه کردند.
بنابراین سفارت انگلیس با همراهی دربار، احمد قوام (قوام السلطنه) که پیش از این ۴ مرتبه(دو مرتبه در اواخر دوران قاجار و دو مرتبه در دهه بیست) نخست وزیر ایران شده بود را برای جانشینی مصدق در نظر گرفت. شاه چون با نخست وزیران قدرتمند میانهای نداشت، از انتخاب انگلیسیها ناراضی بود و به یقین میدانست قوام بیش از شخص وی، به سفارت انگلیس سرسپردگی دارد، اما در شرایطی که پیش آمده بود تسلیم نظر آمریکا و انگلیس شد.
به این ترتیب، در ۲۷ تیر فرمان نخستوزيري قوام السلطنه با عنوان «جناب اشرف» صادر شد. بعدازظهر همان روز قوام اعلاميه¬ای صادر کرد که از راديو تهران خوانده شد و چون توپ در تهران ترکيد:« ملت ایران!
بدون اندک ترديد و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مفخم خود را به مقام رياست دولت پذيرفته و با وجود کبر سن و نياز به استراحت، اين بار سنگين را بر دوش گرفتم. در مقابل سختي و آشفتگي اوضاع، در مذهب يک وطنخواه صميمي، کفر بود که به ملاحظات شخصي شانه از خدمتگزاري خالي کند و با بيقيدي به پريشاني و سيهبختي مملکت نظاره نمايد... من شبي با وجدان آرام سر به بالين خواهم نهاد که در زندانهاي پايتخت و ولايات يک نفر بيگناه با ناله و آه به سر نبرد. من ميخواهم تمام اهالي اين کشور اعم از مأمور دولت و صنعتگر و کارگر و برزگر و بازرگان، غني و ثروتمند باشند. از چشمتنگي برخي رجال که درصدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبيل و فروش ادارات برآمدهاند، تنفر دارم... من به اتکاء حمايت شما و نمايندگان شما اين مقام را قبول کردم و هدف نهاييام رفاه و سعادت شماست و به عموم اخطار ميکنم که دوره عصيان سپري شده و روز اطاعت از اوامر و نواحي حکومت فرا رسيده است. کشتيبان را سياستي ديگر آمد.»همزمان با صدور اعلامیه قوام، تانکها و نیروهای مسلح به منظور ارعاب بیشتر مردم به مراکز حساس و مهم شهر روانه شدند.»
دربار بعد از روی کار آمدن قوام نیز سعی کرد تا نظر آیت الله کاشانی را جلب کند. این بار خود قوام، ارسنجانی را نزد آیتالله فرستاد و از وی خواست تا وزرای مورد اعتماد خود را معرفی کند اما بار دیگر با پاسخ منفی آیتالله کاشانی مواجه شد.
آیت الله کاشانی در جواب تهدیدهای قوام اعلامیهای صادر کرد و نوشت: «تاریخ حیات سیاسی او پر از خیانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خود را پس داده و دادگاه ملی حکم مرگ و قطع حیات سیاسی او را صادر کرده است. من نمیخواهم که درباره عدم صلاحیت احمد قوام بیش از این سخن گفته باشم اما اعلامیه ایشان در نخستین روز این زمامداری به خوبی نشان میدهد که چگونه بیگانگان در صدد هستند که به وسیله ایشان تیشه به ریشه دین و آزادی و استقلال مملکت زده و بار دیگر زنجیر اسارت را به گردن ملت مسلمان بیندازند... بر عموم برادران مسلمان لازم است كه در راه اين جهاد اكبر همت محكم بربسته و برای آخرين مرتبه به صاحبان سياست استعمار ثابت كنند كه تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سيطره گذشته محال است.»
وی همچنین تک تک نمایندگان مجلس را به منزل خود فرا میخواند و از آنها قول میگرفت تا به قوام رأی عدم اعتماد ندهند. نتیجه این کوشش او این بود که در صبح روز ۲۹ تیر حدود ۵۰ نفر نماینده حاضر شده بودند که نظر مخالف دهند و همین مسئله جایگاه قوام در پارلمان را متزلزل کرده بود.
امروز بر همه واجب است به مقابله با قوام برخیزند!
آیت الله کاشانی عصر روز ۲۹ تیر ۱۳۳۱ در حالی که همه خیابانهای اطراف منزل او مملو از نیروی نظامی شده و به محاصره در آمده بود بدون کوچکترین اعتنایی به تهدیدات عوامل استعمار، همه خبرنگاران روزنامهها و رسانههای داخلی و خارجی را به حضور پذیرفت و در یک مصاحبه بزرگ و نسبتا طولانی ضمن آنکه نظراتش را پیرامون مسائل مختلف داخلی و خارجی بیان کرد، مردم را به قیام علیه مزدوران بیگانه دعوت نمود. او در همین مصاحبه گفت:« عنقریب با تدبیر، قوام را ازاله خواهیم کرد... گمان نمیکنم یک ایرانی باشد که به آمریکا تمایل داشته باشد. انگلیسیها و آمریکاییها هم پالکی هستند، با این تفاوت که انگلیسها کلاه سر آمریکاییها میگذارند... اگر قوام نرود، اعلام جهاد میکنم و خودم کفن پوشیده و با ملت در پیکار شرکت مینمایم...»
در پی این اتفاقات، اوضاع در نقاط مختلف کشور متشنج شد و در آبادان و اصفهان تظاهرات وسیعی برگزار گردید. اعتراض به حکومت قوام در نقاط مختلف کشور بروز کرده بود و صحبت از انحلال مجلس بود. تعطیلیها که بعد از استعفای مصدق آغاز شده بود وسعت بیشتری یافت. گروههای وابسته به نهضت ملی با فریاد «مرگ بر قوام»، «زنده باد مصدق» و «زنده باد کاشانی» سر داده در حوالی بهارستان اجتماعات مختلفی را پدید آوردند. علاوه بر بازاريان، کارمندان دولت، کارگران راهآهن و رانندگان اتوبوس هم دست از کار کشيدند. چند ساعت بعد، حزب توده نيز هوادارانش را به اعتصاب عمومي و راهپيمايي همگاني فراخواند. تانکها در شهر به گردش در آمدند اما مردم نیز از نقاط مختلف تهران به سوی مرکز شهر سرازیر شدند. اکثر نمایندگان نهضت ملی شب را در مجلس مانده بودند.
سرانجام در ساعت ۷ بامداد ۳۰ تیر تیراندازی در بازار تهران آغاز شد که چند نفر مجروح شدند. مردم با آجر، سنگ و حتي دست خالي به مقابله تانک و تفنگ شتافتند و تا ساعت ۱۰ صبح تمام خيابانهاي مرکزي شهر از بازار تا بهارستان مملو از جمعيت شد. شايد بتوان گفت ميدان بهارستان، نقطه اوج تظاهرات به شمار ميرفت. در آنجا مأموران پليس اقدام به شليک گلوله و گاز اشکآور کردند که چندين نفر شهيد شدند. اتومبیل شاپور علیرضا (برادر محمدرضا شاه) در حلقه محاصره مردم گرفتار شد و قوای نظامی با ورود به محل تجمع او را نجات دادند. گفته میشود شاهپور علیرضا پس از مراجعت به دربار گفت «مملکت در آستانه انقلاب است!»
فرمان قتل عام مردم از طرف حکومت نظامی صادر شد. در شهرستانها هم تظاهرات مردم خونين شد و بين پليس و مردم درگيری رخ داد. تظاهرات مردم ادامه داشت تا اینکه شاه با تلفن به مهندس رضوی نماینده کرمان و نائبرئیس مجلس اعلام کرد که قوام را از نخست وزیری عزل کرده است. قوام روز سی تیر در باغ سفارت آلمان بود و اخبار را دریافت میکرد.
در نتیجه ایستادگی مردم غیرمسلح، و دعوت آیتالله کاشانی از نظامیان مبنی بر همراهی با مردم، به تدریج نشانههایی از تردید و نافرمانی در میان نظامیان آشکار شد و عدهای از افسران و سربازان حاضر به مقابله با مردم نبودند. محمدرضا پهلوی به ناچار تسلیم آیتالله کاشانی شد و حدود ساعت ۴ بعدازظهر دستور داد نیروهای نظامی و انتظامی خیابانها را ترک کنند. قوام ساعت ۵ که در حال مراجعه به کاخ سعدآباد بود، خبر عزل خود را از رادیو شنید. با اعلام این خبر قیام به نتیجه رسید، ارتش به پادگانها بازگشت و مردم اداره تهران را مستقیماً به عهده گرفتند. آیت الله کاشانی نیز غروب ۳۰ تیر پس از اعلام پیروزی قاطع ملت، اعلامیهای صادر کرد و گفت: «برادران عزیزم! از اینکه برای مرتبه دیگری همت عالی شهامت و خداپسندانه شما به نتیجه بسیار گرانبها رسید و عنصر سفاک و جنایتکاری مانند احمد قوام را از صحنه زمامداری پوشالی طرد و آخرین تیر ترکش استعمار به سنگ خورد لازم میدانم اولاً خدای بزرگ را شکرگزاری نموده و در ثانی از این همه فداکاری و استقامت شما مردم قهرمان ایران صمیمانه قدردانی کنم.»
بعد از آن، مجلس شورای ملی، روز ۳۰ تیر را به نام قیام مقدس ملی شناخت و احمد قوام را به علت کشتار دستهجمعی و قیام مسلحانه علیه ملت ایران، مفسد فی الارض معرفی کرد و کلیه اموال و دارایی او را مشمول مصادره دانست. همچنین سید حسن امامی امام جمعه رژیم شاه که پس از قیام ۳۰ تیر نمیتوانست سمت ریاست مجلس را داشته باشد، کنار رفت و آیت الله کاشانی به عنوان رئیس مجلس انتخاب و کمیسیونی در مجلس برای تعقیب مسببین ۳۰ تیر تشکیل شد.
کاشانی، هموکه یک امپراتوری را شکست داد!
قيام ۳۰ تیر ماه ملت ایران، آن چنان وسیع بود که خبر این پیروزی به سرعت در رسانههای جهانی منعکس شد. روزنامه «القبس» چاپ دمشق نوشت: «امروز از شخصی صحبت میکنیم که توانست یک امپراتوری کامل را شکست داده و کشور خود را در راه آزادی به مسافتهای بعیدی جلو ببرد و ما او را کفنپوش مینامیم... بدون شک آیتالله نیرومندترین مرد در ایران است و کافی است که فقط انگشت خود را بلند کند و سراسر کشور خود را برانگیزاند.»
یکی از روزنامههای لندن نوشت: «اتفاقات فوق در ایران تاج و تخت را تحقیر و دستگاه سیاسی را تضعیف نمود.»
روزنامه «الهدی» چاپ حلب هم در گزارشی با عنوان «درود بر ایران، معنای غضب کاشانی و غضب ملت نجیب ایران» نوشت: «اگر صدای آن پیرمرد محترم، آیت الله کاشانی، پیشوای دینی و معروف را بشنوید که چگونه فریاد میکشد بينهایت خوشحال شده و عبرت خواهید گرفت... امام کاشانی مبارزه خود را طبق نظر خود که با عادات و آداب و شروط شرافت و ایمان هم مطابقت دارد انجام میدهد.»
مجله «نیوز اند ورلد ریپورت» نیز طی مقالهای، آیتالله کاشانی را یکی از چهار مرد قوی دنیا اعلام کرد. بدین ترتیب، تمام جهان از مقاومت ملت ایران به رهبری روحانیت در برابر استبداد آگاه شده و از آن تجلیل کردند.
آنچه موجب پیروزی قیام ۳۰ تیر شد، بی تردید پیوند دین و سیاست بود که مردم را بر آن داشت تا با دست خالی مقابل ارتش، وارد مبارزه بیامان شوند و مرگ را با آغوش باز بپذیرند. اما مصدق علاوه بر اینکه خیلی زود نشان داد قدرشناس نیست، اهمیت این پیوند را هم ندانست و نتوانست از نفوذ روحانیت در جامعه استفاده کند؛ از جمله اینکه پس از دستیابی مجدد به قدرت، سرلشکر وثوق، عامل کشتار مردم بی گناه در جریان قیام را به معاونت وزارت جنگ منصوب نمود و وقتی آیت الله کاشانی به این عمل اعتراض کرد، در نامهای از اوخواست در امور سیاسی مداخله نکند. این عمل، پشتیبانی مردم را از مصدق برداشت و دولت مصدق که برای دومین بار در اثر مبارزات پیگیر مردم روی کار آمده بود، بیشتر از سیزده ماه دوام نیاورد و سرانجام با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شمسی سرنگون شد.
آیتالله محمدتقی فلسفی، در کتاب خاطرات خود میگوید: «آیتالله کاشانی رهبری بود که مردم را در خیابانها جمع کرد و آنها را واداشت به نفع مصدق شعارهای بسیار دهند و او را رهبر ملی تلقی کنند. بعد از اینکه نفت ملی شد، مصدق توهم کرد که میتواند به اتکای گروهی روشنفکر و ادامه حمایت بیدریغ مردم، روی پای خود بایستد و همین باعث جدایی آن دو شخصیت سیاسی از یکدیگر شد و بعد هم مساله ۲۸ مرداد پیش آمد.»
گروهی معتقدند مصدق هیچ گاه مرد روزهای سخت و بحرانی نبوده، از این رو هر گاه در شرایط حساس و تنشزا قرار میگرفت به جای ایستادگی و مقاومت عطای کار را به لقایش میبخشید و انزواطلبی را انتخاب میکرد؛ از جمله کنارهگیری از نخستوزیری در ۲۵ تیر که شرح دادیم. رها کردن نهضت از سوی وی در اوج پیروزیها اشتباهی بود که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد. بهنظر مورخان، مصدق میتوانست از طریق مذاکره و با حمایت مردم و مجلس موفقیت را کسب کند، در حقیقت او نمیبایست به یکباره قدرتی را که مدیون مردم بود با استعفا در اختیار شاه بگذارد و به خانهاش برود و با این عمل یک نهضت را در اختیار قدرتهای سلطهگر قرار دهد و اگر قیام ۳۰ تیر نبود، ممکن بود نهضت ملی شدن نفت در همان مقطع از بین برود.
جمعی اساسا به مصدق بدبین هستند و میگویند او با در پیش گرفتن رویهای نامناسب باعث تعطیلی مجلس شورای ملی شد و با بیتوجهی به هشدار آیتالله کاشانی در ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ نسبت به کودتا، فضا را برای کودتاگران ۲۸ مرداد مهیا و بدون هیچ مقاومتی تسلیم آنان شد. مصدق با از دست دادن حمایت مردم، به یکباره از مسند قدرت به زیر کشیده شد و سرانجامی جز زندان و تبعید و انزوا در انتظارش نبود. او در اواخر عمرش چنین نوشت:« در مرداد ۱۳۳۵ حبس من خاتمه یافت، اما به جای اینکه آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عدهای سرباز و گروهبان مامور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ است، در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم.»
/انتهای پیام/