به گزارش «سدید»؛ با همین معرفینامهها بود که نمایندگان سازمان مجاهدین خلق طی سالهای ۵۰ و ۵۱ دوبار به حضور امام (ره) رسیدند تا بلکه حمایت رهبری نهضت را بهدست آورند.
نخستین بار پس از ماجرای هواپیماربایی توسط برخی اعضای این سازمان در سال ۵۰-۴۹ و بردن آن هواپیما به عراق، موجب دستگیری ربایندگان در عراق شده و رهبران مجاهدین خلق بیم داشتند که رژیم حاکم بر عراق، دستگیرشدگان را به رژیم شاه تحویل داده و کلیت سازمان لو برود. از همین رو با وساطت دوستانشان در نهضت آزادی، توانستند از بعضی روحانیون، نامه معرفی برای ملاقات با حضرت امام (ره) دریافت کنند. برای اولین بار یکی از رهبران سازمان به نام حسین روحانی (که بعدا مارکسیست شده و در زمره سران گروهک پیکار قرار گرفت) به حضور امام (ره) رسید و ایشان تقاضای وی را مبنی بردرخواست از رژیم عراق برای آزادی دوستانش رد کردند.
ناکامی در همراه کردن امام (ره)
بار دوم در سال ۱۳۵۱ بازهم حسین روحانی و این بار به همراه تراب حقشناس (یکی دیگر از رهبران سازمان که او هم مارکسیست شد) به دیدار امام (ره) رفتند و سعی کردند طی جلسات متعدد، اسلامی بودن سازمان را به ایشان ثابت کرده و حمایت و پشتیبانی رهبری نهضت را برای خود کسب کنند.
حسین روحانی خود درباره آن ملاقات در خاطراتش نوشت: «.. مسئولیت انجام این ملاقات برعهده من قرار گرفت. من در جلسه اول به اتفاق آقای دعایی به حضور امام (ره) رسیدم و پس از معرفیمان توسط آقای دعایی، هدف از این ملاقات را برای امام (ره) توضیح دادم و در این رابطه قرار شد طی جلسه یا جلسات بعدی، توضیحات بیشتری از سوی من درباره مواضع سازمان در زمینههای مختلف به ایشان داده شود. در طول جلسات بعدی که مجموعا به شش یا هفت جلسه رسید، من بدون حضور هیچ فرد دیگری در منزل مسکونی امام (ره) در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم و درباره مسائل مختلف با ایشان صحبت کردم. قرار شد امام (ره) دو تا از جزوات سازمان را که در آن موقع در اختیار من بود، یعنی جزوه «راه انبیاء، راه بشر» و «امام حسین (ع)» را مطالعه کنند. ایشان این دو جزوه را مطالعه کردند و نظراتشان را هم در یکی دو صفحه به طور مختصر نوشتند......»
حضرت امام (ره) در نوشتهشان بر کتابهای مجاهدین خلق به عنوان نقد ایدئولوژی آنها، به طور مشخص به دو مقوله «نوع اعتقاد به قیامت» و «تکامل» ایراد گرفتند و نوع مبارزه مسلحانه ایشان را هم تایید نکردند. حسین روحانی نظرات امام (ره) درموارد فوق را چنین نقل میکند: «.. آنچه را که من از آنها به خاطر دارم، یکی ایراد به تحلیل و برداشت سازمان از مسأله قیامت و دیگری ایراد به نظریه تکامل مورد قبول سازمان که اساسا مبتنی بر نظریه داروینیسم و توماسیون (جهش) است، بود. نکته دیگری که امام (ره) یادآور شده بودند، انتقاد به نحوه برخورد سازمان با روحانیون بود ... امام (ره) به طور مشخص روی این موضوع (خطمشی سازمان) تکیه کرده و خطمشی سازمان (مبارزه مسلحانه) را نادرست دانستند و اظهار کردند که مردم آماده نیستند و حاضر نخواهند بود از شما و این برنامهتان پشتیبانی کنند. شما هم که نیروی قابلی نیستید و حتما شکست میخورید و از بین میروید؛ و در پایان با تاکید زیاد اظهار داشتند که به هر حال من با مبارزه مسلحانه موافق نیستم...»
موضعگیری محکم در برابر نفاق
خود حضرت امام خمینی (ره) در نخستین موضعگیری صریح و علنی خود راجع به مجاهدین خلق در سالهای پس از انقلاب، چهارم تیرماه ۱۳۵۹ به ماجرای ملاقات با نماینده سازمان در نجف اشاره کرده و گفتند: «.. من در نجف بودم، اینها آمده بودند که مرا گول بزنند، بیست و چند روز آمد در یک جایی و من فرصت دادم تا او حرفهایش را بزند. او به خیال خودش که میخواهد مرا اغفال کند. معالاسف از ایران هم بعضی آقایان که تحتتاثیر آنها واقع شده بودند (خدا رحمتشان کند) آنها هم اغفال کرده بودند آنها را و آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند. بعضی از آقایان محترم از علما، آنها به من کاغذ نوشته بودند که اینها «آن هم فتیه» ... قضیه اصحاب کهف. من گوش کردم به حرفهای اینها که ببینم اینها چه میگویند؛ تمام حرفهایشان از قرآن بود و از نهجالبلاغه. اینها آمده بودند که مرا بازی دهند و من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم. همه حرفهایشان را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت ما میخواهیم قیام مسلحانه کنیم، گفتم نخیر شما نمیتوانید قیام مسلحانه کنید، بیخود خودتان را به باد ندهید...»
حضرت امام با وجود فشارهای داخلی و بیرونی و فضایی که برخی اطرافیانشان (از سر بیاطلاعی) بهوجود آورده بودند، حاضر نشدند که در حمایت از مجاهدین خلق اعلامیه یا اطلاعیهای صادر کنند. در عین اینکه بدون نام بردن از آنها با اعلامیهای دیگر، جنایات رژیم شاه را در اعدام و کشتار زندانیان محکوم کرده، استفاده از ثلث سهم امام را برای کمک به خانواده زندانیان مجاز میشمرند.
اما واقعیت این است که مجاهدین خلق برای روحانیون در جریان مبارزه نقشی قائل نبودند و معتقد بودند که روحانیت نباید جایی و نقشی در جنبش داشته باشد؛ چراکه جنبش را منحرف میکند. آنها روحانیت را وابسته به قشر سرمایهداری و خردهبورژوازی میدانستند و معتقد بودند که هر امری منافعشان را به خطر بیندازد با آن به مقابله و مخالفت برمیخیزند. البته روحانیت را به عنوان وسیله قبول داشتند، ولی تا جایی که حرف آنها را بزنند، از عینک آنها به مسائل نگاه کرده و از حمایت و کمک خود، آنها را بهرهمند سازند. روحانیت تا زمانی برایشان قابل احترام و ارزش بود که آلت دست و وسیلهای برای مطامع آنان قلمداد میشد. مجاهدین خلق، اسلام واقعی را از آن خود میدانستند و اسلام مدنظر امام خمینی (ره) را قبول نداشتند.
واقعیت آشکار شد
موضعگیری تاریخی و سکوت معنادار امام (ره) در مقابل مجاهدین خلق (که قصد هم نداشتند با سخنی علیه آنها به رژیم وابسته شاه یاری برسانند) نهضت اسلامی را از خطر بزرگ انحراف نجات بخشید. انحرافی که مدت کوتاهی بعد، به طور علنی در مارکسیست شدن تمام عیار سازمان مجاهدین خلق رخ نمود و همه از جمله روحانیونی که در حمایت از مجاهدین خلق نامه نوشته، خواستار پشتیبانی امام (ره) شده بودند، از هوشمندی و درایت ایشان در شگفت ماندند که چگونه با وجود همه توصیهها حتی از سوی نزدیکترین یارانشان، بر موضع صحیح خود پای فشردند و مصالح اسلام و ایران را فدای احساسات و هیجانات زودگذر برخی نکردند.
هنوز سال ۱۳۵۴ از نیمه عبور نکرده بود که خبر ترورهای وحشیانه برخی از اعضای مجاهدین خلق که بر اسلام خویش پای میفشردند و تغییر ایدئولوژی سازمان را قبول نمیکردند، توسط رهبران این سازمان در میان تمامی مبارزین پیچید و واقعیت مارکسیست شدن مجاهدین خلق که تا چندی پیش خود را حتی از امام (ره) هم به اسلام معتقدتر میدانستند، آشکار شد.
حالا مشخص میشود که روحانیت مبارز و در راس آنها حضرت امام برای حفظ ایدئولوژی اصیل اسلامی نهضت و دور نگهداشتن آن از انحرافات و کجرویها، چه خون دلهایی خوردند و در شرایطی که شاه و آمریکا در انتظار اختلافافکنی درمیان انقلابیون بودند، با چه روشنبینی عمیقی بهترین موضع را انتخاب کردند تا هرگونه بهرهبرداری نامشروع سیاسی را از هر طرف مانع شوند.
سراب اسلام بدون روحانیت
در تاریخ نیمقرن اخیر از یکسو تقابل و مقایسه حرکت نهضت امام خمینی (رحمها... علیه) با سایر گروههای غیرمذهبی مانند جریانهای مارکسیستی حزب توده و چریکهای فدایی خلق و بهاصطلاح ملیگرایان و پانایرانیستها و مانند آن قابل بحث و بررسی است و از دیگر سو مقایسه با همین گروههایی که تز «اسلام منهای روحانیت» سرلوحه کارشان بود، وجود دارد که این سیر به سالهای پس از انقلاب رسیده، بررسی تفکرات بنیصدری و جنبش مسلمانان مبارز، جاما، جنبش و ... که در کنار هم یک جبهه سیاسی را در سالهای ۵۸ و ۵۹ تشکیل دادند، روشنگر بسیاری از چالشهای تاریخ ۳۰ سال اخیر خواهد بود.
سرنوشت تفکر «اسلام منهای روحانیت» پس از آن به امثال دکتر عبدالکریم سروش و اکبر گنجی و برخی نیروهای بهاصطلاح اصلاحطلب رسید که همه انقلاب و اسلام را زیر علامت سؤال برده و بیش از هر زمان اصل ولایت فقیه را مورد هجمه قرار دادند. آنها در این مسیر با ارتجاعیترین و خبیثترین جبهههای امپریالیسم جهانی به سازش رسیدند. اما تفکر ولایت و مرجعیت اسلامی همچنان پیشتاز، پویا و عزتمند در مقابل همه هیمنه استکبار جهانی و اعوان و اذنابش ایستاده و در سراسر کره خاکی گسترانده شده است.
آنچه امروز ضرورت دارد، از یک سوی نقد جریانهای فکری و دیگر تعیین و ارائه مبانی اسلام است.
/ انتهای پیام /