نقش زبان فارسی در شکل‌گیری گونه ادبیات مقاومت؛
اساساً یکی از وجوه تمایز کتاب و ادبیات با سایر حوزه‌های هنر، همین فاصله گرفتن از ساحت نخبگانی_فرهیختگانی و ورود به صحنه عمومی است. میدان کتاب، فحول عرصه فرهنگ را کنار نمی‌زند لکن آن‌ها را در کنار نگه می‌دارد و حتی گاهی از نگاه و زبان ایشان، صحنه را روایت می‌کند. در حوزه کتاب‌هایی که تحت عنوان ادبیات پایداری یا ادبیات مقاومت می‌شناسیم، پرداختن به مسئله لبنان، در زمره سوژه‌های محبوب به شمار می‌آمده است.
به گزارش «سدید»؛ عربی، زبان امت است و پارسی زبان نهضت؛ فارغ از این که این گزاره از جانب چه کسی و از کدام منظر صادر شده، امروز برای ما روشن است که این دو، نه فقط دو زبان در معنای لغوی آن بلکه دو هویت را حمل می‌کنند؛ هویت امت اسلام و پیامبر اعظم (ص) و هویت انقلاب اسلامی که در معنای سیاسی‌اش از ۲۲ بهمن ۵۷ رخ نمود. نهضت خمینی کبیر با آن طمأنینه و لهجه خاصی که در فارسی سخت‌اش داشت اما، در مرز‌های ایران محصور نماند. از قضای روزگار، امام موسی‌صدر که مدت‌ها پیش از انقلاب اسلامی، برای سامان دادن اوضاع شیعیان لبنان، جلای وطن کرده بود، در آموزه‌های امام برای نیاز‌های جامعه لبنان قرابت زیادی یافته بود. از سویی پایگاهی قدرتمند از شیعیان آن منطقه که اکثراً از مستضعفین جنوب لبنان بودند، ایجاد کرده بود و همین امر سبب شد اولین مقصد صدور انقلاب به فارسی، همین جبل‌عامل و مناطق جنوبی بیروت بود. لبنانی که در جریان اشغالگری صهیونیست‌ها، اولین پناهگاه آوارگان فلسطینی هم شده بود و همه این‌ها نوید پیوند هرچه بیشتر نیرو‌هایی را می‌داد که بعداً تحت عنوان محور مقاومت شناخته شدند.
 
این جبهه، اما همخون شدن امروزش را به هر میزان که وام‌دار پیوند قلوب سردارانش است (که هست)، همان اندازه مرهون هم‌زبانی سربازان عرصه فرهنگ و هنرش است؛ حضور معنادار هنرمندان تجسمی در حوزه گرافیک و نقاشی و خط و قلم‌فرسایی شعرا و نویسندگان، خالق ژانری در عالم هنر شده‌اند که آن را با نام «هنر مقاومت» یا «ادبیات مقاومت» می‌شناسیم. امروز گرافیست پیشکسوت ایرانی، تعدادی از هنرمندان این جبهه را جمع می‌کند و به جنوب لبنان و در مرز سرزمین‌های اشغالی می‌برد تا بر دیوار حائل «نصر من الله و فتح قریب» را نقش بزنند؛ دیگر هنرمند نقاش ایرانی بینال ونیز را بهانه می‌کند تا از فلسطین بگوید و اسرائیل را در عرصه هنر هم منزوی کند؛ وقس‌علی‌هذا؛ در این میان، اما کتاب و روایت، شاید در ایجاد حس نزدیکی بین آحاد این امت واحده، نقش پررنگ‌تری داشته است؛ اساساً یکی از وجوه تمایز کتاب و ادبیات با سایر حوزه‌های هنر، همین فاصله گرفتن از ساحت نخبگانی_فرهیختگانی و ورود به صحنه عمومی است.
 
میدان کتاب، فحول عرصه فرهنگ را کنار نمی‌زند لکن آن‌ها را در کنار نگه می‌دارد و حتی گاهی از نگاه و زبان ایشان، صحنه را روایت می‌کند. در حوزه کتاب‌هایی که تحت عنوان ادبیات پایداری یا ادبیات مقاومت می‌شناسیم، پرداختن به مسئله لبنان، در زمره سوژه‌های محبوب به شمار می‌آمده است؛ در اینجا به مناسبت جنایت‌های اخیر رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان، به سراغ سه کتاب رفته‌ایم که به لحاظ گونه‌شناسی، در سه دسته مختلف قرار می‌گیرند، اما مطالعه آنها، کمک می‌کند تصویر کامل‌تری از لبنان و ماجراهایش داشته باشیم. 
 
 
داستان لبنان
 
کتاب داستان لبنان خاطرات سیر و سیاحت نویسنده، زهره یزدان‌پناه قره‌تپه، در لبنان را در ۱۰ فصل به صورت کامل روایت می‌کند. 
 
کتاب در ۱۰ فصل تدوین و خاطرات تقسیم‌بندی شده است. در فصل اول جلسه توجیهی قبل از رفتن به لبنان آمده و در فصل دوم خاطرات فرودگاه تهران و فرودگاه بیروت روایت شده است. نویسنده در فصل سوم به دیدار میزبانان، هتل و رستوران اقامت‌شان می‌پردازد. در فصل چهارم موزه ملی بیروت را توصیف می‌کند و مناطق دینی بیروت مانند صخره‌های روشه، مدفن رفیق حریری و کتاب فروشی ویرجین را به‌خوبی توصیف می‌کند. فصل پنجم نویسنده به خاطرات دیدار از شبکه المنار، شبکه نیو‌تی‌وی، دیدار با سفیر ایران در لبنان و دیدار از روزنامه السفیر می‌پردازد. فصل ششم به دیدار از جنوب لبنان اختصاص دارد. در فصول بعدی نویسنده خاطرات بازدید و دیدار‌هایی که انجام داده مثل قلعه تاریخی بعلبک، دیدار با جرج جرداق، حاریصا کلیسای القدیس بولس و بازگشت‌شان را آورده است. 
 
از ویژگی‌های این کتاب این است که نویسنده به خوبی مکان‌ها و اشخاص را توصیف کرده به گونه‌ای که خواننده با خواندن این مطالب می‌تواند آن مکان‌ها را در ذهن خود تصویر کند. 
 
در بخشی از کتاب داستان لبنان می‌خوانیم:
 
حاریصا، نام یک منطقه بسیار سرسبز، زیبا و خوش آب و هواست. منطقه‌ای بلند که مناطق دیگر، در دامنه‌اش قرار دارد. حاریصا، منطقه‌ای مسیحی‌نشین است که کلیسای بسیار زیبای القدیس بولس یا همان سنت پل در آنجا قرار دارد. 
 
ماشین جلوی مزار سیده لبنان توقف می‌کند. از دور مجسمه‌ای بسیار بزرگ و سفید از حضرت مریم (س) می‌بینیم که در جایگاه بلندی قرار دارد. جلوی در ورودی، تابلویی دیده می‌شود که روی آن نوشته شده است: «مزار سیده لبنان ۱۹۵۴» محوطه بسیار زیبایی دارد؛ پر از باغچه‌های گل‌کاری‌شده و درختان سرسبز. داخل محوطه، در سمت راست، جایگاهی درست کرده‌اند که مجسمه‌هایی از حضرت مریم میان دسته‌هایی از گل در آن قرار دارد. جایگاه بعدی برای نذور و روشن کردن شمع است. به مجسمه حضرت مریم (س) نگاه می‌کنم. حدود ۵۰، ۶۰ پله، دایره‌وار دور جایگاه مجسمه قرار دارد که زائران را به کنار مجسمه می‌رساند. زینب می‌گوید: «اینجا، نمادی از مزار حضرت مریم است، نه مزار واقعی ایشان.» عبدالرحیمی می‌گوید: «اینجا برای مسیحی‌ها، خیلی مقدس است. زائران مسیحی به اینجا می‌آیند، پابرهنه و روی زانو، این پله را بالا می‌روند.»
 
از پله‌ها بالا می‌رویم. خدا را شکر، ارتفاع آن کم است و من با کم کردن سرعت و برداشتن گام‌های آرام، مشکلی در بالا رفتن پیدا نمی‌کنم و نفس کم نمی‌آورم. بالاخره به بلندترین نقطه می‌رسم. همانجایی که مجسمه قرار دارد. از آن بالا، پایین را نگاه می‌کنم. همه منطقه، زیر پای‌مان است. از همان بالا، چشمم به زنی می‌افتد که در آن پایین، زیر یکی از درختان محوطه، زانو زده است و دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرده و درحالی‌که سرش بالاست و به مجسمه حضرت مریم نگاه می‌کند، در حال دعا کردن است. 
 
کم‌کم پله‌ها را پایین می‌آیم. در مسیر برگشت، دختر جوان بی‌حجابی را می‌بینم که با پا‌های برهنه، روی زانو، در حال بالا آمدن از پله‌هاست. تسبیح بلندی به دست دارد. دعا می‌خواند و اشک می‌ریزد و بالا می‌آید. یاد حرف عبدالرحیمی می‌افتم. در حالی که عکسی از او می‌اندازم، به خدا فکر می‌کنم به عظمت خدا و راه‌های گوناگون رسیدن به او. دو کلیسای کوچک دیگر، در همان محوطه است. در یکی از آنها، مراسمی در حال اجراست. به کلیسای دوم می‌رویم. تعدادی پیرمرد و پیرزن روی نیمکت‌ها نشسته‌اند و مشغول خواندن دعا هستند. 
 
 
حقیقت سمیر
 
کتاب حقیقت سمیر نوشته یعقوب توکلی است. این کتاب مصاحبه نویسنده با سمیر سامی‌قنطار است. کتاب را انتشارات سوره مهر با فاصله کمی پس از شهادت سمیر قنطار، برای علاقه‌مندان به ادبیات پایداری منتشر کرده است. 
 
فرایند سؤالات و مباحثه به گونه‌ای چیده شد که خواننده در روند زمان قرار گیرد. سمیر قنطار با حافظه بسیار دقیق و با نظمی منطقی به این سؤالات جواب داد و روند تدوین نیز بر همین اساس شکل گرفت. نویسنده تلاش کرده است، حوادث جدی سیاسی و نظامی فلسطین، لبنان و تحولات آن را علاوه بر مسائل خاص خود سمیرقنطار مورد توجه قرار دهد که این مجموعه حاصل بیش از ۵۰جلسه مصاحبه نویسنده با سمیرقنطار است. 
لبنان و مقاومت به روایت نویسندگان ما
 
 بریده‌ای از کتاب حقیقت سمیر
 
«سمیر قنطار» قدیمی‌ترین اسیر لبنانی دربند رژیم صهیونیستی ۲۰جولای ۱۹۶۲ در روستای دروزی‌نشین «عیبه» از توابع استان «جبل» لبنان به دنیا آمد. در سال ۱۹۷۹میلادی طی یک عملیات ضدصهیونیستی در شهر صهیونیست‌نشین «نهاریا» به اسارت درآمد و در لبنان «سردار اسرا» لقب گرفت. سمیر قنطار در تاریخ ۲۲آوریل ۱۹۷۹ درحالی‌که تنها ۱۷سال داشت به همراه سه‌نفر از اعضای گروه فلسطینی «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» به شمال اراضی اشغالی نفوذ کردند و به محل اقامت یک نظامی برجسته صهیونیست به نام «دانی هاران» در شهرک‌نظامی‌نشین «نهاریا» حمله کردند و در اقدامی متهورانه پس از کشته‌شدن جمعی از نظامیان او را ربودند. در همین زمان با نیرو‌های پلیس مواجه و با آنان درگیر شدند. در این درگیری پس از شهادت دو نفر از یارانش، وی و احمد مهند از سوی نیرو‌های پلیس رژیم صهیونیستی دستگیر شدند. سمیر قنطار و احمد مهند در تاریخ ۲۸ژانویه ۱۹۸۵ از سوی دستگاه قضایی رژیم‌صهیونیستی به پنج بار حبس ابد و نیز ۴۷سال حبس محکوم شدند. اما با وجود آزادی احمد در سال ۱۹۸۵سمیر پس از تحمل بیش از ۳۰ سال زندان در ۱۶ژوئیه ۲۰۰۸ میلادی و در تبادل جنازه دو سرباز اسرائیلی اسیر شده در جنگ اسرائیل و لبنان (۲۰۰۶) بین اسرائیل و حزب‌الله لبنان به کشور لبنان تحویل داده شد. (ویدیویی از زندگی سمیر قنطار از آزادی تا شهادت)
 
شاید بیان خاطره شفاهی، برای گوینده آن نوعی تخلیه خاطر بوده باشد، اما برای کسی که به عنوان یک گزارشگر یا مورخ پای صحبت خاطره‌گو می‌نشیند، هر صفحه از آن خاطرات، کشفی جدید را در حوزه تاریخ و تحولات زندگی اجتماعی رقم می‌زند. هیچ‌کس نمی‌دانست که سمیر چه حوادثی را دیده، چه اتفاقاتی در زندان‌های اسرائیل بر او گذشته و چقدر برای اسرائیل اهمیت داشته است و چرا سیدحسن نصرالله ـ که سمیر همیشه از او به نام سماحه‌القائد یا سماحه سید یاد می‌کند ـ صریحاً و رسماً اعلام کرد: «اگر ما از مزارع شبعا و کفرشوبا بگذریم از سمیر قنطار نمی‌گذریم. حتی اگر شما بگویید، او یک مارکسیست است.»
 
 
خارج از پروتکل
 
این کتاب روزنوشت‌هایی از سفر یک هفته‌ای ابراهیمی به لبنان است. ابراهیمی پیش از این سفرنامه، کتاب «هزارجان گرامی» که مجموعه‌ای از یادداشت‌هایی درمورد تشییع پیکر سردار سلیمانی است را جمع‌آوری کرده بود؛ خارج از پروتکل را تقریباً می‌توان جزء آخرین کتاب‌هایی دانست که با موضوع لبنان نگاشته شده و از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. 
 
ساجده ابراهیمی، درباره انگیزه و شیوه نگارش کتابش می‌گوید: خارج از پروتکل، روزنوشت یک‌هفته‌ای من از همراهی با تشکل مردم‌نهاد «طبیب مسیر» در سفر لبنان است. گروه طبیب دوَّار بودند و من دوربینی کنار دستشان تا آنچه می‌کنند را ببینم و ثبت کنم. اما پایه‌های دوربینم را ثابت نگه نداشته‌ام. این میان، چرخیده‌ام، در خاطرات دور و نزدیک خودم. در احوال آدم‌هایی سرک کشیده‌ام که از زبان‌شان کم می‌فهمیدم و در تاریخ شهر و کشوری دقیق شده‌ام که نامش در تاریخ معاصرمان پرتکرار بوده است. 
 
لبنان پیش از حزب‌اللّه برای من و شاید ما یادآور فریاد‌های امام‌موسی‌صدر است. لبنان در ذهن من با تایپوگرافی کتاب لبنان، نوشته مصطفی‌چمران، تداعی می‌شود. لبنان برای من آخرین نقطه روی زمین است که قدم‌های حاج‌احمد متوسلیان را به خودش دید. من پیش و بیش از آنکه از طبیب‌های مسیر بگویم، از رابطه‌ای گفته‌ام که در ذهن و احساس خودم با بیروت برقرار کردم. در دیداری که با سفیر وقت ایران در بیروت داشتیم، او گفت: «سفر شما خارج از پروتکل‌های رسمی بود.» عنوان کتاب را از همان جا برداشتم. «طبیب مسیر»، خارج از پروتکل‌های رسمی رفته بود لبنان، تا کمک‌رسان محرومان لبنانی باشد، در جنوب بیروت و در بعلبک و در نبطیه. اینطور می‌خواست بی‌اعتباری مرز‌ها را نه به هیچ سیاستمداری که به مردمان محروم لبنان نشان دهد. ما فرصت دیدار هیچ مقام رسمی لبنانی را نداشتیم، اما در خاطر بچه‌های یتیم پرورشگاه امام‌علی (ع) ماندیم و رسالت طبیب مسیر همین بود.»
 
 
 بخشی از کتاب خارج از پروتکل
 
از ضاحیه تا جونیه را در ۴۵ دقیقه آمده بودیم. اما بین این دو اندازه دو قاره شکاف وجود داشت. تفاوت‌ها کسی را به وجد یا تأسف نیاورد. در تهران هم در همین فاصله می‌شود از دره‌ای پرید و به قاره‌ای دیگر رفت. تفاوت‌ها زیاد بود. از ضاحیه شیعه‌نشین که زینت خیابان‌هایش عکس شهدا بود تا جونیه‌ای که با تبلیغات ماشین و لباس تزئین شده بود. 
 
زمان منجمد شده بود. سؤال‌وجواب‌ها در فرودگاه کوتاه بود. هویتم را با خود حمل می‌کردم، تنها چیزی که حمل آن ممکن بود، با دستانی خالی و کیف سبکی بر شانه‌هایم. هویتم نامم بود، شغلم بود. مأمور فرودگاه سؤال بیشتری نپرسید. همین برایش کفایت می‌کرد که آدم خطرناکی نبودم و نامم جایی به‌عنوان مجرم یا تحت پیگرد ثبت نشده بود. محل اقامتم را در کارت ورود، سفارت جمهوری اسلامی ایران نوشتم:
 
Iran Embassy. تصورم همین بود. قرار بود چند روزی میهمان سفارت ایران در لبنان باشم. چرایش را هنوز نمی‌دانستم. 
 
بقیه مسافران هواپیما خیلی زود غیب‌شان زد. ما ۱۵ نفر مانده بودیم و خودمان، منتظر راهنمایی که قرار بود ما را به محل اقامت‌مان ببرد. دو مرد، آشنا نگاهمان می‌کردند، انگار شک داشتند همان‌هایی هستیم که منتظرمان‌اند یا نه. یکی قدبلند و سفید بود، مو‌های جلوی سرش ریخته بود، ته‌ریش‌هایش کمی سفیدی داشت، کاپشن مشکی پوشیده و زیپش را تا زیر گلو بالا کشیده بود. دومی قدکوتاه‌تر بود و سبزه، ته‌ریش او بیشتر سفیدی داشت، عینک ته‌استکانی داشت و کمی چاق بود. نگاهش به صالح احمدی گره خورد. غریبه چنددقیقه‌پیش، آشنایی چندساله شد. همدیگر را بغل کرده و با هم روبوسی کردند.
 
/ انتهای پیام / 
منبع: جوان
ارسال نظر
captcha

سهم ناچیز دانش‌بنیان‌ها از کیک اقتصاد

اگر به دنبال سرنوشت نرویم، سرنوشت سروقت ما خواهد آمد

حضور اساتید سلبریتی دانشگاه‌های ما را تهدید می‌کند

عوامل اثبات وجوب عینی برپایی حکومت در عصر غیبت

جزئیاتی از جنایات صهیونیست‌ها در یک سال

ورود تل‌آویو به زنجیره‌ زد و خورد

شطرنج جنگ

جهان دوم دانشجویان

آیا همۀ مشکلات روانی نوجوانان تقصیر گوشی‌های‌ هوشمند است؟

آن‌قدر کشته‌ایم که اگر دست از کشتن برداریم، نابود می‌شویم

چگونه رژیم‌صهیونیستی نابود می‌شود؟

طرحی که با طوفان الاقصی به کما رفت

آیا فقاهت شیعی اجازه حمله نظامی به مناطق مسکونی اسرائیل را می‌دهد؟

مشروعیّت مقاومت؛ از احکام اسلامی تا قوانین جهانی

افزایش صد برابری آثار دفاع مقدس عزم ملی می‌طلبد

دیالوگ‌های فرهنگی مبتنی بر سوءتفاهم شده است

ایده هویت‌گرایی؛ پاسخ به چرایی دین‌ستیزی در عصر حاضر

آیا موفقیت نظامی تل‌آویو به شکست سیاسی اسرائیل می‌انجامد؟

راهبرد رسانه‌ای؛ رمز موفقیت حزب‌الله

از بمب‌گذاری تا ترور

پرونده ها