در یادداشتی به قلم محمدرضا قائمی‌نیک بررسی شد؛
رژیم صهیونیستی در یک دهه گذشته سعی کرده است تا با بسط سکولاریسم و همه لوازم آن در کشور‌های منطقه، در حقیقت دعوت‌گری تاریخی خود را از طریق دعوت به سکولاریسم انجام دهد. بی‌جهت نیست که اغلب کشور‌های منطقه که تن به عادی‌سازی روابط داده‌اند، بیش از همه کشور‌های اسلامی فرآیند سکولاریسم را پذیرفته‌اند.

به گزارش «سدید»؛ مهم‌ترین مخاطره‌ای که کشورهای محور مقاومت نمی‌توانند آن ‌را بپذیرند و به همین جهت با اسرائیل و صهیونیسم یهودی دچار منازعات بی‌پایان خواهند بود، منازعه بر سر بقای اسلام به‌مثابه دینی است که ظرفیت دعوت‌گری جهانی دارد و ناسخ این ظرفیت در ادیان گذشته است. فارغ از این دیدگاه درباره اسلام که می‌توان آن ‌را در ایده «اسلام سیاسی» دنبال کرد، منازعه با اسرائیل، چندان معقول نیست اما با تعهد به این روایت سیاسی از اسلام است که اسلام می‌تواند آیین دعوت‌گر کل بشریت به سوی حقیقت باشد و البته در تنازع جدی با صهیونیسم یهودی قرار می‌گیرد، بنابراین تنها در اینجاست که مرز حق و باطل آشکار می‌شود و حق و باطل یا خیر و شر، در ذیل فرآیند سکولاریسم به فراموشی سپرده نمی‌شود.  

 

دستور حمله به ضاحیه بیروت در ۶ مهر ۱۴۰۳، توسط نتانیاهو در همان مقر سازمان ملل صادر شد و سیدحسن نصرالله در همین حمله به فیض اعلای شهادت نائل آمد. با این حال نتانیاهو در سخنرانی خود در سازمان ملل، تصریح کرد که روند عادی سازی روابط با کشور‌های منطقه بویژه عربستان سعودی به نقاط مثبتی رسیده بود تا اینکه حمله ۷ اکتبر حماس، این عادی‌سازی را به حاشیه برد. از این جهت، اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله و دیگر شهدای همراه آنها در میدان منازعه‌ای شهید شده‌اند که نتیجه فوری آن، نفی عادی‌سازی روابط بین رژیم و کشور‌های منطقه بوده است.

 

ایده عادی‌سازی روابط رژیم صهیونیستی با کشور‌های اسلامی یا عربی، بویژه در منطقه غرب آسیا (خاورمیانه)، یکی از مهم‌ترین راهبرد‌های این رژیم در سال‌های اخیر بوده است. برای فهم اهمیت این ایده باید به مواجهه کشور‌های مذکور در جریان‌های جنگ‌های ۱۹۴۸، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ با رژیم صهیونیستی توجه داشت. این تقابل‌های شدید اولیه، در یک فرآیند فرسایشی و سازشکارانه در نهایت به جنگ حزب‌الله لبنان با رژیم صهیونیستی در ۲۰۰۸ محدود شد. این روند در نهایت منتهی به اتخاذ سیاست‌های عادی‌سازی روابط بعضی از کشور‌های اسلامی و عربی با رژیم صهیونیستی شد که می‌توان به پیمان‌های کمپ‌دیوید ۱۹۷۸ با مصر، ۱۹۸۳ با لبنان، ۱۹۹۴ با اردن، پیمان آبراهام ۲۰۲۰ با امارات متحده عربی و بحرین و حتی زمینه‌سازی برای ایجاد چنین پیمانی با عربستان سعودی، پیش از عملیات توفان الاقصی، در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ اشاره کرد، بنابراین ما در فاصله حدودا نیم قرن، در تعامل میان رژیم صهیونیستی با کشور‌های عربی و اسلامی، شاهد انتقال از فاز مبارزه نظامی به فاز عادی‌سازی روابط و همکاری‌های دوستانه هستیم، اما پروژه عادی‌سازی روابط بر چه مبنا و پایه‌ای استوار است؟ به تعبیر دقیق‌تر، چه روند و فرآیندی در ۳-۲ دهه اخیر در کشور‌های اسلامی منطقه رخ داده است که آنها هم از حیث سیاسی و هم از حیث اجتماعی از نقطه تقابل نظامی به نقطه عادی‌سازی روابط رسیده‌اند؟ اگر انگیزه منازعات و جنگ‌های قبل از عادی‌سازی روابط توسط کشور‌های اسلامی را ناسازگاری ایده صهیونیسم سیاسی اسرائیل با اسلام یا حتی ناسیونالیسم عربی بدانیم، از حیث تحولات بنیادین، چه فرآیند اساسی طی شده که آن ناسازگاری برطرف شده است؟ چه موضوع یا مقوله شناختی یا ایده بنیادینی تغییر یافته که ناسازگاری متخاصم میان صهیونیسم یهودی و اسلام تبدیل به عادی‌سازی روابط شده است؟

رژیم صهیونیستی در یک دهه گذشته سعی کرده است تا با بسط سکولاریسم و همه لوازم آن در کشورهای منطقه، در حقیقت دعوت‌گری تاریخی خود را از طریق دعوت به سکولاریسم انجام دهد. بی‌جهت نیست که اغلب کشورهای منطقه که تن به عادی‌سازی روابط داده‌اند، بیش از همه کشورهای اسلامی فرآیند سکولاریسم را پذیرفته‌اند.

 

به نظر می‌رسد این انتقال و تغییر جهت، صرفا از حیث روابط سیاسی قابل توضیح نباشد، زیرا تحول اساسی در روابط سیاسی از مواجهه نظامی و جنگی به عادی‌سازی روابط مبتنی بر همکاری‌های دوستانه، نیازمند توضیح و اقناع عمومی جامعه عربی و اسلامی و به تبع، توضیح آن بر اساس یک کلان‌روایت اجتماعی و سیاسی خواهد بود. برای فهم این تحول اساسی، باید توجهی ویژه به بنیان‌های شکل‌گیری صهیونیسم یهودی اسرائیل داشته باشیم. بر اساس منطق ادیان الهی، مهم‌ترین چالش انبیای الهی در انجام وظیفه محوله خود، در دعوت قوم خویش به سوی صراط مستقیم الهی بوده است. به تعبیر دیگر، تمام آزار‌ها و دشواری‌ها و مشکلاتی که انبیای الهی متحمل می‌شده‌اند، زمانی شکل می‌گرفت که مساله «دعوت» اجتماعی عموم مردم به سوی خداوند و ادیان الهی مطرح می‌شد. مادامی که پیامبری از حیث شخصی به دینی گرایش می‌یافت، چندان مشکلی نداشت، اما تمام مشکلات از آزار و شکنجه تا قتل و نظایر آنها زمانی رخ می‌داد که پیامبران، عموم مردم را به دین خود دعوت می‌کردند. از این حیث، اساسا می‌توان مدعی شد این مشکلات زمانی رخ می‌داد که دین هر پیامبری، تبدیل به دین سیاسی می‌شد. با این‌حال ادیان سیاسی، هرکدام در زمانه خود، با زبان زمانه خویش دست به چنین دعوتی می‌زدند. مطابق حدیثی از ابن‌سکیت در گفتگو با امام هادی (ع)، معجزات حضرت عیسی و موسی و پیامبر اسلام صلوات‌الله علیهم همگی متناسب با شرایط زمانه خودشان بوده است.

با این حال با توجه به روند تکاملی ادیان، دین جدید ناسخ دین گذشته نیز بوده و در جهت تکامل آن نازل می‌شده است، بنابراین با توجه به کارکرد شریعت در برقرصاری نظم اجتماعی و سیاسی در هر دین، مساله بر سر منطق حاکم بر مناسبات کلان سیاسی و اجتماعی است که سعادت کلی بشر را در هر دوره تاریخی دینی رقم می‌زند. به همین جهت است که زندگی پیروان یهودیت یا مسیحیت در میان مسلمین با احترام به عقاید و مناسک آنها، تا زمانی که در جامعه اسلامی، دست به تبلیغ و تشکیل حکومت و مخالفت با شرایع اسلامی نزنند، در جریان است، هرچند دعوت از آنها به اسلام نیز انجام می‌شودص. به تعبیر دیگر، آنچه در قاعده نسخ ادیان رخ می‌دهد، نسخ شرایع دین قبلی به دلیل اتمام ظرفیت تاریخی آن دین در جهت ایجاد نظم تاریخی فراگیر برای هدایت بشر است. با لحاظ این منطق تکاملی، استمرار یک دین در دوره‌ای که ظرفیت آن تمام شده و دین جدید نازل شده است، بویژه از حیث دعوت‌گری و سیاسی، به این دلیل مذموم است که ظرفیت دعوت‌گری آن به پایان رسیده و اتکای به دعوت‌گری بر پایه منطق آن دین به معنای نقض قاعده تکامل بشری و در هم ریختن نظم تاریخی‌ای است که خداوند برای بشریت در نظر گرفته است.  

ظرفیت ادیان یهودی و مسیحی در دعوت‌گری عام بشریت به سوی حقیقت، به‌لحاظ تاریخ رسمی، در اوایل قرن هفتم میلادی و همزمان با مبعث پیامبر اسلام آغاز شده است، با این حال مطابق با تحلیل لئو اشتراوس، فیلسوف مشهور آلمانی از آرای اسپینوزا، راه‌حل متفکران اروپایی برای ممانعت از مسلمان شدن اروپاییان، یافتن راهی برای احیای ظرفیت سیاسی و اجتماعی یهودیت و مسیحیت در دنیای مشهور به دنیای مدرن بود. همان‌طور که می‌دانیم دنیای مدرن، سکولار است و جهان سکولار، نسبت به ادیان الهی، موقعیت لابشرط اتخاذ کرده است. در این شرایط، به تصریح اسپینوزا، «اگر یهودیان، بنیان‌های دینی‌شان را سست نکرده باشند، عمیقا معتقدم با توجه به این واقعیت که امور انسانی متغیرند، آنها مجددا در وضعیتی مطلوب، حاکمیت‌شان را به دست خواهند آورند». اشتراوس این نکته اسپینوزایی را «راه‌حل کاملا سیاسی جایگزین برای معجزه رستگاری که انسان‌ها بتوانند در آن مشارکت کنند» می‌داند. اشتراوس این لحظه را لحظه زایش ایده صهیونیسم یهودی می‌داند که در آن، امکان جدیدی (برخلاف امکان‌های مبتنی بر ادیان الهی) برای احیای روایتی این دنیایی از یهودیت سیاسی تعریف می‌شود. در این لحظه، رخدادی متناقض، محقق می‌شود. یهودیت، با تکیه بر سیاست سکولار یا جهان سکولار، می‌تواند ظرفیت دعوت‌گری خود را احیا کند و ایده صهیونیسم یهودی شکل می‌گیرد.  

تناقض ذاتی ایده صهیونیسم سیاسی، بلافاصله برای متفکرین سده نوزدهم، تبدیل به «مساله یهود» می‌شود. برونو باوئر در کتابی با عنوان «مساله یهود» این تناقض را در نسبت یهودیت و امتناع آنها از تن دادن به دولت سکولار مدرن آشکار می‌کند. یهودیان، به دلیل اعتقاد دینی‌شان مبنی بر خاص بودن نژاد یهود و برگزیدگی آن، نمی‌توانند دولت سکولار مبتنی بر دموکراسی را بپذیرند. مساله یهود، با ایده سکولار دموکراسی نیز «ناسازگار» بود. ایده اسپینوزایی به‌دنبال تجمیع و یکدست‌سازی یهودیان و مسیحیان در ذیل لیبرال‌دموکراسی بود، اما یهودیان، نه به دلیل تضاد با ماهیت سکولار دنیای مدرن، بلکه به دلیل اعتقاد به برگزیدگی قوم یهود، نمی‌توانستند تن به ایده دموکراسی بدهند، «زیرا با فرض یکدست‌سازی، تحمل رنج به خاطر یهودیت، بی‌معنا می‌شد... در حالی که برگزیدگی قوم اسرائیل، [در نظر یهودیان]حتمی و قطعی است. یهودی یکدست‌شده بی‌خانمان، چیزی جز خودش نداشت تا با دشمنی و تحقیر مقابله کند. تحقق کامل برابری اجتماعی، نیازمند محو کامل یهودیان از حیث یهودی بودن‌شان بود... یکدست‌سازی [ناشی از سکولاریسم]، ننگین‌ترین فرجام برای مردمی بود که از خانه اسارت به صحرای سینا رفته بودند و در عین حال از ورود به سرزمین فلسطینیان بازداشته شده بودند»؛ مطابق تحلیل اشتراوس، این موضع یهودی، مهم‌ترین عامل وضعیت بغرنج یهودیان در نیمه اول قرن بیستم و بویژه در ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ در آلمان نازی بود که مانع شکل‌گیری دولت آلمانی سکولار می‌شد.  

 

اروپاییان برای حل این تناقض هستی‌شناختی قوم یهود، راهکار را انتقال این تناقض به جوامع اسلامی جست‌وجو کردند. این انتقال، ابتدا از طریق یکی از سکولارترین ساحت‌های حیات انسانی یعنی خرید زمین آغاز شد، اما بلافاصله گسترش یافت. از آنجا که رفتار متناقض در حیات انسانی، دیر یا زود منجر به خشونت هستی‌شناختی می‌شود، صهیونیسم یهودی، در جهان اسلامی که اساسا با سکولاریسم بیگانه بود، به سرعت تبدیل به ماشین خشونت شد. از این جهت، مهم‌ترین عامل خشونت‌های یک قرن اخیر توسط اسرائیل را نباید برعهده آیین یهودیت، بلکه باید بر تناقض ذاتی ایده صهیونیسم یهودی قرار داد که کوشیده است در یک ترکیب ذاتا متناقض، ظرفیت نداشته تاریخی یهودیت برای دعوت‌گری عموم بشریت به حقیقت را در فضای سکولار جهان مدرن احیا کند. با این حال پس از استقرار نسبی این رژیم که همواره با اعمال خشونت‌های متعدد همراه بوده، بسط سکولاریسم به کشور‌های اسلامی می‌توانست از میزان خشونت بکاهد. به همین جهت، رژیم صهیونیستی در یک دهه گذشته سعی کرده است تا با بسط سکولاریسم و همه لوازم آن در کشور‌های منطقه، در حقیقت دعوت‌گری تاریخی خود را از طریق دعوت به سکولاریسم انجام دهد. بی‌جهت نیست که اغلب کشور‌های منطقه که تن به عادی‌سازی روابط داده‌اند، بیش از همه کشور‌های اسلامی فرآیند سکولاریسم را پذیرفته‌اند. در این کشورها، مرز قابل توجهی میان اسلام و فرهنگ، سیاست، اقتصاد، علم و نظایر آنها رقم خورده، بنابراین با اتخاذ یک روایت سکولار از اسلام، عملا همه منازعات پایان یافته تلقی می‌شود.  

با این‌حال مهم‌ترین مخاطره‌ای که کشور‌های محور مقاومت نمی‌توانند آن را بپذیرند و به همین جهت با اسرائیل و صهیونیسم یهودی دچار منازعات بی‌پایان خواهند بود، منازعه بر سر بقای اسلام به‌مثابه دینی است که ظرفیت دعوت‌گری جهانی دارد و ناسخ این ظرفیت در ادیان گذشته است. فارغ از این دیدگاه درباره اسلام که می‌توان آن را در ایده «اسلام سیاسی» دنبال کرد، منازعه با اسرائیل، چندان معقول نیست، اما با تعهد به این روایت سیاسی از اسلام است که اسلام می‌تواند آیین دعوت‌گر کل بشریت به سوی حقیقت باشد و البته در تنازع جدی با صهیونیسم یهودی قرار می‌گیرد، بنابراین تنها در اینجاست که مرز حق و باطل آشکار می‌شود و حق و باطل یا خیر و شر، در ذیل فرآیند سکولاریسم به فراموشی سپرده نمی‌شود. اگر منطق اساسی ادیان الهی را تقید به حق و باطل ذاتی بدانیم، از این منظر، این منازعه در حقیقت منازعه بر سر مرگ حقیقت یا احیا و زنده ماندن آن است.

 در اینجاست که اساسا فرآیند‌های سکولار که در آغاز منادی رفع خشونت در منازعات دینی بوده‌اند، تن به هرگونه خشونت هستی‌شناختی می‌دهند و نتیجه آشکار خشونت هستی‌شناختی، تنها یک اقدام است: ترور؛ ترور سیدعباس موسوی، ترور حاج‌قاسم سلیمانی، ترور ابومهدی المهندس، ترور اسماعیل هنیه، ترور سیدحسن نصرالله. همگی آنها منادی دعوت‌گری بشریت به سلم و اسلام و تسلیم شدن به حقیقت الهی بوده‌اند و قربانی منطق سکولار صهیونیسم یهودی اسرائیل.

/ انتهای پیام / 

ارسال نظر
captcha

سهم ناچیز دانش‌بنیان‌ها از کیک اقتصاد

اگر به دنبال سرنوشت نرویم، سرنوشت سروقت ما خواهد آمد

حضور اساتید سلبریتی دانشگاه‌های ما را تهدید می‌کند

عوامل اثبات وجوب عینی برپایی حکومت در عصر غیبت

جزئیاتی از جنایات صهیونیست‌ها در یک سال

ورود تل‌آویو به زنجیره‌ زد و خورد

شطرنج جنگ

جهان دوم دانشجویان

آیا همۀ مشکلات روانی نوجوانان تقصیر گوشی‌های‌ هوشمند است؟

آن‌قدر کشته‌ایم که اگر دست از کشتن برداریم، نابود می‌شویم

چگونه رژیم‌صهیونیستی نابود می‌شود؟

طرحی که با طوفان الاقصی به کما رفت

آیا فقاهت شیعی اجازه حمله نظامی به مناطق مسکونی اسرائیل را می‌دهد؟

مشروعیّت مقاومت؛ از احکام اسلامی تا قوانین جهانی

افزایش صد برابری آثار دفاع مقدس عزم ملی می‌طلبد

دیالوگ‌های فرهنگی مبتنی بر سوءتفاهم شده است

ایده هویت‌گرایی؛ پاسخ به چرایی دین‌ستیزی در عصر حاضر

آیا موفقیت نظامی تل‌آویو به شکست سیاسی اسرائیل می‌انجامد؟

راهبرد رسانه‌ای؛ رمز موفقیت حزب‌الله

از بمب‌گذاری تا ترور

پرونده ها