گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ پوریا فرجی: راجع به موسیقی فراوان گفتهاند و از جنبههای مختلف به آن پرداختهاند؛ اما هنوز جنبههایی از موسیقی در نگاه و دقت ما مغفول مانده است. این جنبهها نسبت هنر موسیقی با پدیدآمدن آن و ماندگاریاش را ترسیم و منقوش میکند. این جنبهها مؤثر و محسوس و ملموس است، ولی در وقت دقت و تأمل، بر آن طرفی بسته نمیشود. از جمله جنبههای مؤثر اجتماعی بر خلق و توسعه و ماندگاری یک اثر موسیقایی نوعی از آن جنبههاست؛ لذا وقتی به شکل برون دادی موسیقی بنگریم و آن را از دریچه یک پدیده اثرگذار نگاه کنیم، خواهیم یافت که موسیقی، میتواند باشد؛ اما تغییر و ماهیت آن نسبت فراوانی با عامل اجتماع دارد؛ نسبتی که گاهی از میان انبوه بروندادهای موسیقایی، یکی را برمیگزیند و سایر کنشهای اجتماعی و تبلورهای عینی و واقعگرای برآمده از جامعه را نمایندگی میکند و به خلق رفتار برآمده از یک شناخت و ادراک منتج میشود. سیاستگذاریها در جهتدهی به این فرایند، نقش حیاتی دارند و گاهی به شکل یک سیستم یکپارچه بهقصد کنترل و راهبری عمل میکنند و از یک پدیده هنری در بطن یک اثر موسیقایی به خلق یک رفتار اجتماعی در عمیقترین لایههای جامعه دست میزنند.
در این مجال، به مجموعهای از سیاستگذاریهای جمهوری اسلامی ایران برای موسیقی در طول چند دهه اما در قالب یک روندپژوهی از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون خواهیم پرداخت و برخی فرازوفرودهای این روند را با نقاط برجستهاش مرور خواهیم کرد. البته با احتساب سایهروشنهای کیفیت سیاستگذاری نظام جمهوری اسلامی ایران بر عرصه هنر موسیقی که فارغ از هر سیاست، از پیش بوده و تا اکنون نیز هست.
موسیقی؛ عامل رفتارسازِ مؤثر بر جامعه
موسیقی عاملی مؤثر بر ایجاد و تقویت یا زدودن رفتارهایی است که میتواند هنجاریافته باشد یا در سطحی بالقوه، زمینه بهبود و جهش ماهیتی را تا رسیدن به فعلیت در بروز پدیدههایی فراهم کند که میتواند بسیار فراتر از جنبههای فردی، به جنبههای جمعی و کلانی منتهی شود. نقش سیاستگذاری دقیقاً وقتی عیان میشود که برای موسیقی، نقش و تأثیری فراتر از انتشار یک صوت معمولی برای احساساتی زودگذر یا صرف سرگرمی قائل شویم.
اگر به پایینترین و درعینحال علمیترین سطح اثرگذاری عینی موسیقی بهمثابه یک مؤثر بر سیستم فیزیولوژی اعصاب و غدد بدن انسان نگاه کنیم، درخواهیم یافت که موسیقی، صرفاً بهعنوان یک عامل محرک بر سیستم اعصاب مرکزی و پیرامونی در بدن انسان عمل نمیکند. موسیقی با تحریک سیستم عصبی، بر جنبههای احساسی و هیجانی بدن در چهارچوب سلسله اعصاب مؤثر است. حال اگر در یک خط مستقیم، از یکسو عامل شناخت و در سوی دیگر عامل رفتار را قرار دهیم، در حدفاصل این دو عامل، احساسات و هیجانات قرار دارد که نقش مکمل یا تسهیلگر یا کنترلگر را در فواصل کنشگری میان شناخت و رفتار ایفا میکند. مسئلهای که مطالعات متخصصان علوم اعصاب و مطالعات شناختی، بر آن صحه میگذارند و موسیقی را یک عامل جهتبخش مؤثر و قدرتمند در فرایند متقابل شناخت و رفتار در انسان معرفی میکند. بهمرورزمان، این عامل در یک سیر تربیتی با یک فرایند متکی بر آموزش، میتواند موسیقی را به یک امکان رفتارساز و حتی در سطح عالی در یک چهارچوب شناختی، بهعنوان یک عامل ایجادکننده باور شکل دهد و تقویت کند.
با بستری که در بالا بدان اشاره شد، موسیقی بهعنوان یک رسانه جهت کنترل یا ایجاد مجموعه رفتارهایی میتواند عمل کند که حتی از جنبههای فردی فراتر رفته و نقش کلان خود را بر رفتارهای اجتماعی و کنشهای جمعی در یک اجتماع ایفا کند. با آنچه بیان شد، شاید بتوان دریافت که موسیقی، عاملی مؤثر بر ایجاد و تقویت یا زدودن رفتارهایی است که میتواند هنجاریافته باشد یا در سطحی بالقوه، زمینه بهبود و جهش ماهیتی را تا رسیدن به فعلیت در بروز پدیدههایی فراهم کند که میتواند بسیار فراتر از جنبههای فردی، به جنبههای جمعی و کلانی منتهی شود. نقش سیاستگذاری دقیقاً وقتی عیان میشود که برای موسیقی، نقش و تأثیری فراتر از انتشار یک صوت معمولی برای احساساتی زودگذر یا صرف سرگرمی قائل شویم. اگر موسیقی به حدی فراتر از یک محدوده فردی، به ایجاد عمل و فعالیت و ایفای نقش دست زند، طبیعی است که جنبههای برجسته و خاصی را در اجتماع مورد هدف و توجه قرار میدهد که مسائلی چون هویت جمعی و ادراک اجتماعی، تنها نمونههایی از این جنبههای طبیعی میتواند باشد؛ بنابراین وقتی به نقش و اثر موسیقی در محدودههایی فراتر از جمله اجتماع و زیست جمعی میاندیشیم، مجموعهای از راهبردها ذیل سیاستهای کلان موردنظر قرار میگیرد؛ سیاستهایی که با احتساب و توجه به نقش موسیقی بر اجتماع و رفتار جمعی و با آگاهی از موسیقی بهعنوان عاملی رفتارساز، حجم قابلتوجهی از پذیرش و تعهد و مسئولیتپذیری را متوجه نظام سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی میکند تا در نتیجه، به یک پدیده رفتارساز در اجتماع وسیع توجه نموده و آن را با حمایتهایی ذیل سیاستگذاریها سامان دهد.
نقش نهادهای رسمی و اصلی موسیقی
در میان انبوهی از سازمانها و نهادهای فعال در تولید و عرضه موسیقی برای جامعه ایران، نهادهایی مثل مرکز موسیقی و سرود سازمان صداوسیما، مرکز موسیقی حوزه هنری و دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ازجمله سه نهاد قدمت دار هستند که بهمرور، از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، حجم اثرگذاری بالایی در سطح اجتماع و به نحو رسمی و قانونی به عهده داشتهاند. شکل و برونداد مجموعه عملکرد آنها، رویکرد تولیدمحوری و جنبههای جریانسازی و راهبردی حاصل از سیاستگذاریهای کلان را نمایان میکند. اگر بنا باشد یک نقد و مطالبه اساسی و حساب کشی منطقی و مستدل از نهادهای اصلی مسئول پیرامون کیفیت راهبری موسیقی ایران در طی چند دهه اخیر صورت گیرد، آنچه بیش از همه میتواند موردتوجه قرار گیرد، ضعف در عدم وجود یک سیاستگذاری مشخص و منطقی و واقعی نسبت به بدیهیات اجتماعی و واقعیتهای جامعه امروز ایران است. این نهادها بعضاً به طور مستقیم یا غیرمستقیم دخیل بر مجموعه راهکارهای تصمیمگیر و سیاستگذاری شدهاند که تلاش میکند درنهایت برونرفت، تکلیفش را ذیل تدوین اسناد بالادستی مانند «سند ملی موسیقی» قرار دهد که با مداقه در چنین اسنادی، ضمن عدم احتساب بسیاری از موارد مهم و خاص در آنها، عامل اجتماعی موسیقی و رفتارسازی ناشی و حاصل از موسیقی در آنها در قامت یک سیاستگذاری کلان دیده نشده است.
موسیقی در دهه ۶۰
اگر بنا باشد یک نقد و مطالبه اساسی و حساب کشی منطقی و مستدل از نهادهای اصلی پیرامون کیفیت راهبری موسیقی ایران در طی چند دهه اخیر صورت گیرد، آنچه بیش از همه میتواند موردتوجه قرار گیرد، ضعف در عدم وجود یک سیاستگذاری مشخص و منطقی و واقعی نسبت به بدیهیات اجتماعی و واقعیتهای جامعه ایران امروز است.
با یک بررسی اجمالی و روند شناسی جریانی از مجموعه وضعیت موسیقی خصوصاً در اوایل دهه ۶۰ تا اکنون، میتوان دریافت که دیگر مدتهاست موسیقی از یک وضعیت روندی و جریانی کلان دولتی و حاکمیتی در سطوح مختلف فرهنگی و اجتماعی و حتی نوآوری در ارائه قالبها و سبکهای موسیقی خارج شده و بهمرور، به شکل پراکنده، به فراخور و وضعیت گروهها و تمرکزهای جمعیتی و فکری کنشگران آن، برای خود تعیین مسیر نموده و در قالب پدیدههایی برآمده از اجتماع، بروز و ظهور دارد. با بررسی عمیقتر این روند، به ریشههایی برخورد مینماییم که عدم وجود یک سعی و سیاست مناسب در سالهای دهه ۶۰ باهدف بازتولید فرهنگ موسیقی پس از انقلاب برای نسلهای بعدی را نمایان میکند. بیان یک نکته در اینجا ضروری است؛ با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، به دنبال دگرگونی وضعیت اقشار مختلف از جمله دگرگونی فرهنگی و هنری، عدهای از فعالان شاخص و تعیینکننده هنر موسیقی تصمیم گرفتند تا با وضعیت دگرگونی موجود و آشفتگی طبیعی پساانقلاب، نسبت به آینده موسیقی در کشور چندان خوشبین نبوده و دست از کار کشیده و احیاناً قصد جلای وطن کنند؛ اما عدهای دیگر از فعالان موسیقی که تشخص و رتبه هنری آنها در موسیقی ملی و حتی بینالمللی در پیش از انقلاب تثبیتشده بود، ماندند و قصد تداوم مسیر را داشتند؛ مسیری که بسته به نگرش فکری چپ آنها، وضعیت تحول انقلابی کشور را موقعیت مناسبی یافتند تا آنچه بهعنوان زبان هنر از ترجمانشان از مفاهیم عالی انسانی و برابری و عدالت وجود داشت را در دوره تحول کنونی پساانقلابی ادامه دهند.
این برهه زمانی، منجر به بروز یک تعیّن فرهنگی موسیقایی در موسیقی پس از انقلاب شد که نهتنها نسبت به دههها پیش از آن کمنظیر بود بلکه با مسیر تازه جامعه برای تحولهای اساسی در کشور، دارای تناسب و اشتراک فراوان بود. ازاینرو افرادی چون استاد محمدرضا لطفی با ترکیب و تلفیق گونههای موسیقایی ایران، مانند قالبهای ضربی و ریتمیک موسیقی رزمی متعلق به هنر موسیقی در دوره ساسانی به بعد و همچنین موسیقی ریتمیک و ملودیک بزمی برآمده از دوره قاجار و به طور خاص دوره مشروطه به بعد، گونه تازهای از موسیقی را ارائه کردند که تحرک و دگرگونی و تحول و جوشوخروش تازهای بر اثرگذاری موسیقی در اجتماع ایجاد کرد و درعینحال، اجتماع انقلابی آن زمان، متشکل از تفکرات و گرایشهای مختلف سیاسی و اجتماعی و فکری و فرهنگی بر اینگونه از موسیقی، اثر خود را داشت. این گونه، روی مفاهیم خاصی چون شهید، وطن، میهن، ملت، بیتفاوت نبودن در مقابل ظلم و ظالم، عدل و عدالت، دفاع در برابر متجاوز و... متمرکز بود که هم این مفاهیم را با زبان موسیقی برای نسل حاضر که به امیدی دست به تحول و دگرگونی زده بودند، ارائه میکرد و هم بازخورد و اثرپذیری قابلتوجهی را از اجتماع وقت دریافت میکرد. همچنین یک گونه موسیقایی به زبان امروزی از موسیقی عرفانی متأثر از موسیقی خانقاهی نیز به این سیر و موج افزوده شد که توانست روح تازهای به موسیقی پس از انقلاب ببخشد و موسیقی ایرانی پس از انقلاب با عرفان را به هم پیوند بزند.
مجموعه این موارد، نوعی از بازتولید موفق فرهنگی در موسیقی ایرانی را پدید آورد؛ اما آنچه بهمرور منجر شد تا این موج فرو افتد و به رمق کافی برای نسلهای بعد (با ایجاد زبان مناسب نسلی برای آنها) نرسد، عدم وجود یک سیاستگذاری مدون و فقدان حمایت از مبتکران و مبدعان این سبک و همچنین عدم حمایت برای ارائه هرچه بیشتر این سبک از موسیقی در قالب ارائه در کنسرتها بود؛ لذا بهمرور یک خلأ ایجاد شد و فضا برای جایگزینی سبکهای دیگر موسوم به پاپ (تا حدی متأثر از موسیقی پیش از انقلاب و سایر گونههای موسیقی وارداتی و نامأنوس با فرهنگ اصیل موسیقی ایرانی) در دهه ۷۰ با ورود سازهای الکترونیکی مانند «سینتی سایزر» در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ به فرهنگ موسیقی کشور شد.
عدم سیاستگذاری؛ مانع تداوم فرهنگ موسیقی انقلابی
در برهه زمانی دهه ۶۰، غفلت از دوراندیشی راهبردی نسبت به نیاز موسیقایی نسلهای آینده، دوری از سبک موسیقی اصیل و بومی پدیدار شده پس از انقلاب و وجود نگاه غالب سیاسی بر سیاستگذاریهای فرهنگی برای موسیقی، منجر شد تا بهمرور، ظرفیتهای عمیق و راهبردی موسیقی برای نسلهای آینده از دست برود و غفلت در بازتولید سبک اصیل و بومی موسیقی پس از انقلاب ایجاد شود. در این بین افرادی چون استاد «بیژن کامکار» با توسعه فرهنگ ایرانی موسیقی کردی در دهه ۶۰، استاد «شهرام ناظری» با توسعه فرهنگ موسیقی عرفانی - خانقاهی سنتی روی اشعار بزرگان شعر و ادب فارسی و عرفای نامی ایران کهن و استاد «حسین علیزاده» با تجربه حاصل از فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و خلق آثار نو و بدیع متناسب با نیاز جامعه آن روز، فعالیتهایی در سطح فردی و بضاعت هنری خود انجام دادند؛ ولی به دلیل در اولویت نبودن این رویه در آن دوران و وجود جو حاضر بر نوعی نگاه و تصمیمگیری سیاسی برای موسیقی، در بروز و حرکت یک روند سیاستگذاری شده برای بازتولید موج تازه فرهنگ موسیقی ایرانی برای نسلهای بعدی، توفیق چندانی حاصل نشد. این روند بهمرور از تلاش برای ایجاد فرایند سیاستگذاری علمی، دورنگر، راهبردی و نسلی برای موسیقی، به سمت فرایند تولیدمحور باتوجهبه نیازها و نگرش مصرف روزمره، تغییر وضعیت داد و سیاستگذاری لازم و ضروری برای نسلهای بعد، عملاً به محاق رفت.
با یک بررسی اجمالی میتوان دریافت که در زمانه حاضر نیز، همان تفکر مبتنی بر تولیدمحوری و مصرف روزمره موسیقی، کماکان وجود دارد؛ با این تفاوت که موجهای اجتماعی خصوصاً در دهه ۹۰، روند و رویه خود را متکی بر آنچه گفتمان خود بیان میکنند و تأثیری که از جهانیشدن در بستر فضای مجازی پی میگیرند، مسیر خود را دنبال میکنند و در مقابل، نظام سیاسی کشور در وقت تدوین سیاستهایی برای موسیقی در مقابل این وضعیت، خود را متکی به تدوین اسناد بالادستی مانند سند ملی موسیقی میکند که آنچه در آن به نحو عملگرایانه و عینی مشهود نیست، توجه به موجهای اجتماعی و وجود و تغییرات نسلی است که دیگر برای آنها موسیقی نه یک مشغله و سرگرمی بلکه یک نقطه کانونی و مرکزی در منظومه فکری تحولخواهانه آنهاست.
موسیقی پاپ؛ میراث دهه ۷۰
به اعتقاد و نگرش متخصصان حوزه موسیقی، آنچه در گذشته مثلاً در دهه ۷۰ بهعنوان موسیقی پاپ شناخته میشد، با آنکه بعضاً دارای جنبههای وارداتی در سبک و فرهنگ موسیقی بود؛ اما فینفسه و بالذات، بهمراتب از تفاخر و وزانت و ظرفیت هنری بالایی برخوردار بود. این مسئله در کیفیت ملودیها و همچنین کیفیت شعر و ترانه از محل همباشی تخصصی و حرفهای سه رکن اصلی در تولید ترانه - یعنی ترانهسرا، آهنگساز و خواننده - مشهود بود. بهمرور، هرچه به دهه اخیر نزدیک میشویم، جنس موسیقیها، کمتر بومی و شناختهشده و اصیل و بیشتر متکی بر جنبههایی است که در آن وزانت و ظرفیتهای هنری به کناری نهاده شده و شکلی از ضعف هویتی به خود گرفته است. این ضعف هویت، نسبت مستقیمی با خاستگاه تولید برخی از این جنس آثار دارد که مسئله سرمایه و سرمایهسالاری در موسیقی و برندینگ برخی خوانندگان شناخته نشده و زود ستاره شده در آن برجسته است؛ خوانندههایی که خیلی زود شناخته و چهره میشوند و پس از مدتی، دیگر نامی از عموم آنها نزد علاقهمندان به موسیقی یافت نمیشود. چنین وضعیتی اینگونه ثابت شده است که ایجاد موج حاصل از وجود آن خوانندگان در فضای اجتماعی و برگزاری کنسرتهای آنها و در اصطلاح «وایرال» شدنشان در فضای مجازی و گردش مالی قابلتوجه حاصل از تولید و عرضه موسیقی با حضور آنها، از وجود هنری آنها و تداوم فعالیت هنریشان مهمتر است. در این بین، انعکاس برخی آثار این افراد ناشناخته و بعضاً کمتر شناختهشده که همچون ستاره میآیند و سپس به خاموشی میروند، از رسانه صداوسیما و حتی تیتراژ برخی از فیلمهای سینمایی و سریالها، قابلتوجه است.
موسیقی پاپ امروز در جامعه ایران، روی بروز و ظهور یک خواننده بهاصطلاح پاپ در خدمت کسبوکار و با تضمین سود سرشار از محل وجود او، استوار است. این فرایند اساساً روی ذائقه مخاطب موسیقی ایرانی بر محور ایجاد و تقویت و حتی تداوم این ذائقهسازی هم مؤثر است؛ ذائقهسازی که از دیگر طرق اجتماعی و فرهنگی و خصوصاً فضای مجازی و تبلیغاتی سنگین و پرحجم، مقوم ذائقه مخاطب امروز موسیقی است. در این بین، اقشار دیگری از علاقهمندان به موسیقی خصوصاً نسل دهه هشتادی، سبک و روندهای فراوان موسیقی جهانی از «رپ» و «راک» تا «کی پاپ» کرهای را برای خود انتخاب کردهاند که اساساً هیچ نسبتی با موسیقی برآمده از اصالت موسیقی ایرانی ندارد و این قشر، به فراخور فرهنگ شنیداری که برای خود انتخاب کردهاند، متمایل به فرهنگ و سبکهای زیستی و اجتماعی و حتی فکری هستند که منشعب و متأثر از همان سبکهای موسیقی وارداتی است. در این وضعیت، خبر از سیاستگذاریهای معقول و دوراندیش برای موسیقی متناسب با نیاز واقعی روز جامعه نیست. اساساً کنش دوطرفة مهم و کلیدی و بسیار خاصِ اجتماع و موسیقی جدی گرفته نمیشود و این مسئله، در تراز اولویت نگرش سیاستگذاران و تصمیمگیران و حتی بعضی از بزرگان هنر موسیقی کشور قرار نمیگیرد.
وضعیت کنونی موسیقی
موسیقی پاپ در جامعه امروز ایران، روی بروز و ظهور یک خواننده بهاصطلاح «پاپ» در خدمت کسب و تضمین سود سرشار از محل وجود آن، استوار است و این فرایند، اساساً روی ذائقه مخاطب موسیقی امروز ایران بر محور ایجاد و تقویت و حتی تداوم این ذائقهسازی هم مؤثر است. ذائقهسازی که از دیگر طرق اجتماعی و فرهنگی و خصوصاً فضای مجازی و تبلیغاتی سنگین و پرحجم، مقوم ذائقه مخاطب امروز موسیقی است.
با در نظر گرفتن جامعه ایران در طی چند دهه پس از پیروزی انقلاب و مجموعه تبادلهای هنر موسیقی بهعنوان پدیدهای رفتارساز در بستر جامعه متضاد و چند نسلی امروز ایران، آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، عدم وجود مجموعه سیاستهایی است که باید در قالب طرح و برنامههای کلان، نو به نو، تدوین و ارائه میشده است؛ لذا با عدم وجود یک رویه مدون و عدم وجود حرکت بر یک ریل فرایندی برای موسیقی ایران مواجه هستیم؛ فقدانی که به عدم توجه نسبت به رفتار هر نسل با موسیقی دچار است. از این رو به بروندادهای چندانی حاصل از عملیاتیشدن راهبردی سیاستها برنمیخوریم. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، آنچه در مدیریت کلان موسیقی از همه برجستهتر بوده، سیاستهای دستوری از سوی دولت با رویکردهای عمدتاً تولیدمحور بدون الگو قراردادن یک روند سیاستگذاری شده و خصوصاً عدم توجه به عامل تفاوت نسل و ضرورت روزآمدی موسیقی باتوجهبه دگرگونی طبیعت نسلی در یک شکل سیاستگذاری شده است. در تازهترین رویکردها مبتنی بر مجموعه پژوهشهای میدانی، مسئله دگرگونی پدیدههای اجتماعی توسط موسیقی مطرح است. امروزه دیگر با شدت بیشتری نسبت به گذشته، موسیقی همپای دیگر پدیدههای مدرن در جامعه ایران، رفتارساز است و میان شناخت و رفتار اعضای جامعه، تقویت یا تخفیف احساسی مؤثر بر نگرش افراد را ایجاد میکند. در این وضعیت، با گذشت بیشتر از ۴۰ سال از پیروزی انقلاب و وجود انبوهی از تجربیات حاصل از موسیقی پس از انقلاب، هنوز سیاستگذاریها به شکلی راهبردی و مؤثر ناظر بر پدیده اجتماعی موسیقی موردتوجه نیست. این در حالی است که مجموعههای وسیعی از سازمانها و نهادها به تولید موسیقی با رویکردهای مختلف اثرگذاری بر اجتماع از محل موسیقی دست میزنند؛ ولی سطح اثرگذاری بسیاری از این آثار از حدود اهداف رفتاری حاصل از اثرگذاری بر اقشار خاصی از جامعه به بهانه توجه دهی به پدیدههایی صرفاً ایدئولوژیک، فراتر نرفته و آن قوت اثرگذاری که باید، بر سطح کلانی از جامعه ایران ندارند. میزان ماندگاری برخی از این جنس آثار که دیگر محل بحث جدایی نیاز دارد.
مادامی که این باور حاصل نشود که نسبت موسیقی و اجتماع، همواره یک نسبت تعیینکننده در تعامل و همزیستی میان موسیقی و جامعه است، این در بر همین پاشنة بلاتکلیفی و هویتپریشی موسیقی امروز ایران خواهد چرخید. در مقابل به نظر میرسد هنوز این نکته باور نشده است که هنر موسیقی، همواره جلوتر از جامعه و فرهنگ آن حرکت میکند و در آیندة آن تعیینکننده است و ایجاد کنش و تغییر اجتماعی میکند. حتی برای غالب متخصصان حوزه تولید و عرضه موسیقی، این مهم باور نشده است که موسیقی، امکان بالقوه در تغییر شناختی تدریجی و اثرگذاری متقابل بر سبک زندگی بر نسلهای جدید با تمرکز بر احساسات و هیجانات آنها را دارد و حتی بهمرور، توانسته امکان تغییر تدریجی رفتار را برای نسل تازه ایجاد کند.
هماکنون نگاه به موسیقی بهعنوان یک کالای صرفاً مصرفی و سرگرمکننده است و در جهتدهی به آن، نگاه سیاسی غالب است و نگاه فرهنگی به نقش موسیقی در اجتماع، مغفول و گمشده در برگبرگ سیاستها و تصمیمها برای موسیقی در نظام تصمیمگیری برای فرهنگ است. در چنین روندی که هنوز نگاه سیاسی بر فرهنگ - و نه جهتدهی به سیاست توسط فرهنگ - غالب است، وجود موسیقی بهعنوان یک امر خطیر اجتماعی، هنوز در هالهای از ابهام و تشکیک حاصل از نوعی ناآگاهی و کمخردی نسبت به شناخت از وضعیت پدیده موسیقی در زمانه حاضر قرار دارد. برونداد این خوشخیالی و غفلت آشکار را میشود در توسعه موسیقی زیرزمینی نزد نسل حاضر که در دهه ۹۰ بهشدت افزایشیافته، ملاحظه کرد؛ نسلی که خود را حاوی و دارای گفتمانی میداند که فرهنگ و زبان موسیقی از محورهای اصلی آن است، از موسیقی جهت میگیرد و بخش عمدهای از رفتارش از طریق موسیقی و پیوستهای متکثر فرهنگی آن شکل مییابد.
/ انتهای پیام /