بررسی نسبت تاریخی فقه و سیاست از منظر عبدالمجید مبلغی/ بخش اول؛
در تاریخ ایران، همواره سیاست و دین هم‌زاد بوده‌اند. شما به هر سو که می‌روید، می‌بینید که همیشه از دل سیاست، دیانت درآمده و از دل دیانت، سیاست خارج می‌شود. این دو هیچ‌گاه در اندیشه ایرانی از هم جدا نشده‌اند. حتی وقتی یونانیان به ایران آمدند، آن حکمرانی پسا اسکندر هم یک وجه دینی پیدا کرده بود.

گروه دین و اندیشه «سدید»؛ به‌طورقطع، نهضتی که امام خمینی (ره) در پیوند میان سیاست و فقه به راه انداختند، نقطه عطفی در میان نظریات حکومت در فقه شیعی بود. بااین‌حال، اما آیا حکومت و سیاست‌ورزی فقهی، برای ما ایرانیان امری بدیع و نوظهور بود؟ دکترعبدالمجید مبلغی - استاد اندیشه سیاسی و عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی - اعتقاد دارد که ریشه‌های حکومت فقهی در بطن اندیشه ایرانی نبوده و ما از گذشته‌های دور به حکومت‌مندی فقهی اعتقاد نداشته‌ایم. در همین راستا، با ایشان به گفتگو پرداخته‌ایم تا دیدگاه خاص خود را برای ما شرح و بسطی بیشتری بدهند. در ادامه بخش نخست این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.

 

از حکومت فقهی تا حکومت‌مندی فقهی

در وهله نخست می‌خواهیم تا به شرح و بسط نظریه خود پیرامون نسبت فقه و سیاست یا حکومت بپردازید. سیاست‌ورزی و حکومت در منطق ما ایرانیان تا چه اندازه با فقه در هم آمیخته است؟

حکومت یک امر مطلق است. ما یا حکومت داریم - مانند کشورهایی که دارای قدرت فائقه هستند - یا حکومت نداریم که در علوم سیاسی به آن‌ها می‌گویند دولت‌های ورشکسته مانند سومالی، لیبی و... که هرکس خود را صاحب حکومت می‌داند.

مبلغی: من تصور می‌کنم که درک ما از فقه به‌مثابه یک ساختار آگاهی، دقیق نیست. ما فقه را به‌اشتباه، محدود به لایه فتوایی و وجه تکلیفی آن کرده‌ایم؛ درحالی‌که فقه، فراخ‌تر و گسترده‌تر از فتوا است. من از این رویکرد که کلمات خود را به کلمات غربی برگردانیم تا آن‌ها را فهم کنیم، دفاع نمی‌کنم، مگر آنکه یک نگاه تحلیلی، مقایسه‌ای و انتقادی در کار باشد تا به ما کمک کند آن ظرفیت نهفته در محل بحث را به شکل تطبیقی دریابیم. اگر فقه را با Jurisprudence[1] که ریشه لاتین داشته و در زبان‌های اروپایی به معنای فقه دانسته می‌شود، بسنجیم، خواهیم دید که برای آن‌ها، وجه حقوقی یا نظریه حقوقی، منجر به حقوق است که به‌مثابه Jurisprudence لحاظ می‌شود. یعنی کمتر به لایه پایانی و فتوایی آن نظر دارند؛ بلکه بیشتر به آن نظام آگاهی منجر به آنچه در قالب فقه نزد ما بروز و ظهور پیدا می‌کند، توجه می‌کنند. این را بدان معنا بیان نمی‌کنم که اگر آن‌ها فقه را این‌گونه فهمیده‌اند یا بحث کرده‌اند، ما نیز باید این‌گونه بفهمیم؛ بلکه مراد آن است که فقه را باید فراخ‌تر فهمید. فقه، زیست‌بوم آگاهی ما ایرانیان است. این بحثی است که نمی‌خواهم در این مجال چندان باز کنم، بلکه صرفاً از باب مقدمه این موضوع را طرح کرده‌ام.

من سؤال شما را می‌خواهم جهت‌دهی کنم تا به آن سمتی نزدیک شوم که بتوانم از چشم‌انداز خود به مسئله ورود پیدا کنم. سؤال شما را من این‌گونه بازگو می‌کنم که وجه سیاسی فقه از چه قرار است؟ اگر وجه سیاسی فقه را دریابیم، آنگاه به پرسش‌های شما که بعضاً جنبه متأخر دارند نیز می‌توانیم بپردازیم؛ بنابراین من ابتدا از وجه سیاسی فقه سخن گفته و سعی می‌کنم نشان دهم که نسبت فقه و سیاست در وهله نخست از چه جنسی است. برای توضیح این بحث، نه‌تنها به مفهوم حکومت که محل پرسش شما بود نیاز داریم، بلکه به یک مفهوم دقیق‌تر هم نیاز داریم و آن مفهوم «حکومت‌مندی» است. یعنی ما نه‌تنها به Government به‌عنوان یک ابزار تحلیلی برای توضیح نحوه‌های بروز و ظهور فقه در عرصه سیاست نیاز داریم، بلکه به Governmentality برای تشخیص وجوه دیگر بروز و ظهور فقه در عرصه سیاست هم نیازمندیم؛ بنابراین در بحث فعلی به حکومت و حکومت‌مندی فقه می‌پردازم. من تلاش می‌کنم صرفاً به حکومت فقه، فقه حکومتی و... نپردازم، بلکه به حکومت‌مندی فقه و فقه بروز و ظهور یافته در قالب نحوه‌هایی از حکومت‌مندی اشاره کنم.

 

مراد شما از حکومت‌مندی در اینجا چیست؟

مبلغی: وقتی شما از حکومت سخن می‌گویید، به کارگزاری صریح منجر به تخصیص قدرت در عرصه عمومی اشاره می‌کنید. یعنی انسان، نهاد یا جایی حائز نحوه‌ای از کارگزاری است که دیگران اگر در مقابل او به این صورت قد علم کنند که بگویند کارگزاری متعلق به من است، دو صورت ممکن است اتفاق بیفتد: یا سرکوب می‌شوند، پس ما می‌فهمیم که کارگزاری متعلق به آن‌ها نبوده یا آن‌ها هم می‌توانند رأی خود را به کرسی بنشانند، پس می‌فهمیم که کارگزاری متعلق به هیچ‌کدام نبوده است. پس حکومت یک امر مطلق است. ما یا حکومت داریم - مانند کشورهایی که دارای قدرت فائقه هستند - یا حکومت نداریم که در علوم سیاسی به آن‌ها می‌گویند دولت‌های ورشکسته مانند سومالی، لیبی و... که هرکس خود را صاحب حکومت می‌داند. اگر پدیدارشناسانه و از چشم‌انداز بیرونی به این وضعیت نگاه کنید، در واقع هیچ‌کدام حکومت ندارند؛ چرا که ذاتی تعریف حکومت این است که هر گردنکش سرکشی را شما بتوانید از صحنه بیرون کنید.

 

در واقع کاربست انحصاری قدرت را داشته باشید.

حکومت‌مندی، آن جان‌مایه مؤثر در بروز و ظهور حکمرانی یا آن درون‌مایه نهفته در تخصیص قدرت است. این حکومت‌مندی است که حکومت را ممکن می‌کند.

مبلغی: بله. به‌علاوه این که صلاحیت بدون رقابت در تخصیص قدرت را هم داشته باشید. من یک مثال بیان می‌زنم تا این موضوع روشن‌تر شود. الان در یک مغازه، هیچ‌کس نمی‌تواند بیاید و دست‌فروشی کند؛ چرا که آن آقای مغازه‌دار، دست‌فروش را بیرون می‌اندازد. او می‌گوید که این مغازه متعلق به من است. این تعریف کلاسیک و شناخته شده حکومت است. حالا اگر از همین مثال مغازه بخواهیم خارج نشویم، دولت‌مندی این است که ما بگوییم آقای مغازه‌دار! درست است که این مغازه متعلق به شماست، اما ۹۵ درصد کالاهایی که شما در مغازه خود عرضه می‌کنید، متعلق به فلان شرکت است. پس واقعیت این است که حکومت، متعلق به تو نیست. بلکه تو گماشته آن شرکت هستید و تصور می‌کنید حکومت دارید. حکومت‌مندی، آن جان‌مایه مؤثر در بروز و ظهور حکمرانی یا آن درون‌مایه نهفته در تخصیص قدرت است. این حکومت‌مندی است که حکومت را ممکن می‌کند.

 

نجف و اصفهان؛ دو شهر با ریشه‌های عمیق حکومت دینی

آیا منابع ساخت قدرت مدنظر شماست؟

مبلغی: فراتر از منابع قدرت، تکنیک قدرت و ظرفیت حکمرانی است. بر اساس آنچه که گفته شد، می‌توان گفت که حکومت فقهی شیعی در ایران، معاصر است؛ اما حکومت‌مندی فقهی در ایران، امری بسیار قدیمی است. حکومت‌مندی فقهی شیعی، حکومت‌مندی فقهی سنی و حکومت‌مندی فقهی زرتشتی در این جا برقرار بوده است. شما می‌توانید به‌عنوان نمونه حکومت‌مندی فقهی را در اصفهان دنبال کنید. در اصفهان، به‌واقع فقیهان حکمران نبودند؛ اما ما حکومت‌مندی فقهی را داشتیم. ممکن است کسی چالش کرده و بگوید در اصفهان، حکومت فقهی برقرار نبود، اما حکومت نزدیک به فقه برقرار بود. اگر کسی چنین چیزی را بگوید، ما می‌گوییم برای آنکه معنای این سخن بیشتر درک شود، باید بگوییم که در اصفهان - به تعبیر شما - خود شاهان تلاش داشتند حکومت نیمه فقهی را برقرار سازند، اما در نجف چطور؟ در نجف که نظریه مشروطه از آنجا برآمد. نظریه مشروطه، نظریه کلاسیک کنار بودن فقه از حکمرانی است؛ اگرچه این را از یک چشم‌انداز فقهی محقق می‌کند. یعنی با اقامه استدلال فقهی نشان می‌دهد که حکومت چرا در عصر غیبت، در کنه خود یک توالی ژنتیک غیرفقهی دارد. من این را هم می‌پذیرم که مشروطه از این قرار است، اما باز هم به‌رغم این مسئله، ما در مشروطه نجف، حکومت‌مندی فقهی را داریم. این سخن بدان معناست که تکنیک حکمرانی در نزد ما در وهله اول فقهی است.

«کسروی»، انسان دقیق و نکته‌سنجی بود و از پیشگامان نقد تاریخی جسورانه در دوران معاصر است

در وهله دوم، منابع مشروعیت‌بخش به رفتار ما فقهی است. ادات تأمل‌ورزی ما نیز فقهی است. یعنی روش‌شناسی ما فقهی است و آن مفاهیم و مبادی و خاستگاه حرکت ما فقهی است. اگر از این زاویه نگاه کنیم، در می‌یابیم که چه چیزی امروز به‌مثابه جمهوری اسلامی و نظریه ولایت فقهی پیش روی ما قرار گرفته و به حکمرانی فقهی منجر شده است. از یک نظرگاه chronological یا وقایع‌نگارانه تاریخی من همواره این‌گونه می‌گویم که انقلاب اسلامی، امری است که دیر و زود داشته اما سوخت‌وسوز نداشته است. به‌اصطلاح، این سرنوشت محتوم نحوه تأمل‌ورزی بوده که بین ما همواره بالیدن، زاییدن، جوشش و خروش تاریخی داشته است.

این مطلب را کسانی که نگاه انتقادی به حضور دین در عرصه عمومی دارند - همچون کسروی - نیز به زبان آورده‌اند. البته آنها با زبان انتقادی و ملامت‌گرانه خود این مطلب را بیان می‌کنند. «کسروی»، انسان دقیق و نکته‌سنجی بود و از پیشگامان نقد تاریخی جسورانه در دوران معاصر است. کسروی نه فقط در آنجا که می‌گوید ما یک حکومت به روحانیون بدهکاریم، بلکه در نقاط مختلف و به زبان‌های مختلف این را می‌گوید.

 

فقه، قالب تفکر ایرانی

برای آنکه بدانم درست متوجه بحث شما شده‌ام یا خیر، عرض می‌کنم که منظور شما آن است که فقه به‌عنوان یک قالب تفکر و آگاهی در عرصه سیاسی وجود داشته و منظور شما این سخن مشهور نیست که اصطلاحاً پادشاهان به دنبال امیال خاص خود بوده‌اند. اما از آنجا که فرهنگ زمانه، «دین پایه» بوده حالا یا با قرائت زرتشت یا اهل‌سنت و... مجبور بوده‌اند امیال خود را رنگ و لعاب دینی بدهند.

مبلغی: بله من این حالت دوم را نمی‌خواهم بگویم. این یک ساده‌سازی نظام‌مند است. در این صورت‌بندی که من بیان می‌کنم، فقه به‌واقع رابطه بین زمین و آسمان در اندیشه ایرانی است. حالا نمی‌خواهم تکرار کنم که آن دایکاتومی یا دوگانه اندیشه ایرانی، وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بوده و می‌خواهد این دوگانه را یگانه کند. یعنی امر کلی آسمانی را می‌خواهد مرتبط با امر خرد زمینی کند. اگر فقه این پل باشد، وقتی از چشم‌انداز امر زمینی به امر آسمانی می‌نگریم با تکالیف مواجه می‌شویم. همچنین با فقه، آن‌گونه که در ذهن ما مشهود و ملموس است مواجه می‌شویم. یعنی آن وجهی از فقه که لایه افتایی و حقوقی فقه است. اما اگر وقتی به این پل از چشم‌انداز امر آسمانی به زمین بنگریم، با آن لایه پنهان فرادست این پل مواجه می‌شویم که از جنس قدرت و حکومت‌مندی است. یعنی فقه، در درون خود، حکومت را مبطون و نهفته دارد. حکومت، محل رسیدن آسمان به زمین است؛ اگر بگوییم فقه، محل رسیدن آسمان به زمین است. یعنی وقتی که ما مشکلات زمینی خود را به آسمان عرضه کرده و از آن کمک می‌گیریم، حرف من محقق می‌شود. من این موضوع را پدیدارشناسانه می‌گویم و این‌گونه نیست که بخواهم قضاوت ارزشی کنم. به‌صورت بیرونی که نگاه کنیم، ایرانی‌ها همواره این کار را کرده‌اند. یعنی به دنبال پاسخ مشکلات خود در آسمان گشته‌اند و اسم این عمل، «فقه» است. [2] اما این فقه خیلی بزرگ است. یک زیست‌بوم آگاهی را درست کرده که به بخشی از آن فقه نمی‌گوییم، اما از نوع فقه است. این یک پل ذومراتب و مدرج است. آن درجات بالا و فرادستی این پل، از این سنخ است که با قدرت در هم می‌آمیزد. اینجاست که سیاست ایرانی متولد می‌شود. ما در اینجا می‌توانیم بفهمیم که چرا در تاریخ ایران همواره سیاست و دین هم‌زاد بوده‌اند. شما به هر سو که می‌روید، می‌بینید که همیشه از دل سیاست، دیانت درآمده و از دل دیانت، سیاست خارج می‌شود. این دو هیچ‌گاه در اندیشه ایرانی از هم جدا نشده‌اند. حتی وقتی یونانیان به ایران آمدند، آن حکمرانی پسا اسکندر هم یک وجه دینی پیدا کرده بود.

 

ایران، مهد حکومت‌های دینی

اگر به لحاظ سیر تاریخی نگاه کنید، مگر جز این است که به‌غیراز ساسانیان و صفویه، ما حکومت دینی نداشته‌ایم؟

مبلغی: بله ما تاریخ خود را بد می‌خوانیم. ما فقط زمانی حکمرانی‌ها را دینی تصور می‌کنیم که اینها سیاست رسمی ضرب و شتم رقبای دینی خود را اتخاذ کرده‌اند. این معیار درستی نیست. این سیاست، نشانه تعصب ورز بودن یک حکمرانی در مراجعه به دین است. اگر دقیق‌تر نگاه کنید یا کتیبه‌های به‌جامانده از عصر هخامنشی را بخوانید، انگاره‌ها، همگی دینی است. هیچ شکی نیست که اینها از یک چشم‌انداز دینی خود را نماینده خدایان یا خدایانی می‌دانند که در زمین حکمرانی می‌کنند. رتوریک و سبک بیان که معرف آن نظام آگاهی نهفته در پس آن اندیشه است، نشان از حاکم دینی دارد که از فره ایزدی برخوردار بوده و از جایگاهی الهیاتی بهره‌مند بوده و قرار است این دنیا را تمشیت کند و منشأ خیر عام است. یعنی یک الهیات توحیدی پشت داستان نهفته است. این هم بحث مهمی است که ما در اندیشه ایرانی، توحید را همواره به یک معنا داریم. یعنی اگرچه ما دوگانه‌ای را داریم، اما آن دوگانه حل در یگانه شده و آن دینامیسم تحلیل‌رفتن خیلی مویرگی در اجزای زیست ما وجود داشته و فقط در کانون الهیات ما که از اهورامزدا و اندیشه خیر و شر سخن می‌گوییم، نیست. این موضوع ریخته شده در همه مناسبات اجتماعی ماست. به تعبیر هگل، این برهم‌کنش خیر و شر در اندیشه ایرانی به شیوع و کثرت وجود دارد.



[1] دانش نظری حقوق
[2] برای توضیح بیشتر رجوع کنید به: https://farhangesadid.com/0002On

 

/ انتهای بخش اول / ادامه دارد... 

ارسال نظر
captcha
پرونده ها