به گزارش «سدید»؛ سیاست غرب مبتنی بر ترس و بدبینی است. آنچه آنها تحت عنوان صلح ادعا میکنند و قداستی که به صلح میدهند، یک دروغ است یا دستکم، پر از تناقض بوده و آمیخته به ترس، بدبینی به انسان و ضروریدانستن جنگ است. در عمل، طبع سیاست غربی به جنگ و خشونت میل کرده است. تأسیس رژیم غاصب قدس به منظور تداوم همین سرشت جنگطلبانه و خشن حتی پس از تأسیس سازمان ملل متحد است؛ سازمانی که با همان خاستگاه غربی و مبتنی بر ترس و بدبینی بنا نهاده شده است.
قابل اشاره است که حتی مسیحیت تحریفشده و معمول هم با وجود تبلیغ صلح و نکوهش جنگ اما بنیاد اصلی جنگ و خشونت حتی در دوران کنونی و رواج سکولاریسم در غرب بوده است. مسیحیت انسان را با گناه نخستین (هبوط) تعریف کرده و این گناه نخستین را گناه ذاتی و همیشگی انسان تلقی میکند. بر این اساس، به طور خاص، سیاست رئالیستی غرب که جهان را بینظم و بیسر میداند که در این جهان هر کس باید تلاش کند تنها خود را نجات دهد، بنیاد مسیحی دارد. جمله معروفی در غرب به حضرت عیسی(ع) منتسب است که میگوید: «هر کس باید بکوشد تنها خود را نجات دهد».
در کنار این، تلقی خوشبینانه از ذات انسان مانند تلقی جان لاک و ایمانوئل کانت که ایده صلح جاودان (perpetual peace) را طرح کرد، هرگز بدل به نظم و فکر غالب در غرب و روابط بینالملل نشد. در عوض، شاهد جنگ جاودان غرب علیه غیرغرب هستیم؛ جنگی از ژن و هستیشناسی منفی و بدبینانه غربی به انسان و جهان برمیخیزد.
جهان امروز بیش از آنکه کانتی یا لاکی باشد، هابزی (توماس هابز) است. حتی سیاست تبلیغی لیبرالها تحت عنوان بیطرفی، مبتنی بر نگاه هایزی و بدبینانهای است که با خنثی و نرمال کردن جهان، در پی خلع سلاح آن و کشیدن رگ مبارزه از انسانها به منظور تحت سلطه گذاشتن جامعه، جهان و انسان است. لیبرالیسم هرگز بیطرف نبوده بلکه در پی بیطرف کردن و خنثیسازی رقبای خود بویژه جریانات اسلامی است. نرمالیزاسیون و خنثیسازی لیبرال هم همزمان با قداست دادن به قدرت بوده است.
آنچه در پی میآید، به منظور فهم بنیان سیاست بیطرفی لیبرال – هر چند متناقض و ناممکن است - و قداستزدایی مرسوم سیاست سکولار است. این یادداشت در پی نشان دادن این نکته نیز خواهد بود که انسانشناسی بدبینانه مسیحی - هابزی، زیربنایی مهم و حذفناپذیر برای جامعه، دولت و سیاست مدرن است. معادل دیگر قداستزدایی، خنثیسازی است که اوج آن را میتوان در دورخیز هابز برای ساختن «جهان خنثی» دید. در ایران نیز هر جا سخن از نرمالیزاسیون و غایتزدایی و معطوف شدن به امر درون ماندگار (immanent) - ایدهای که نخستینبار اسپینوزا مطرح کرده است - میشود، میتوان رد آن را در خنثیسازی موردنظر هابز به معنای خاص و قداستزدایی سکولاریسم به معنای عام پی گرفت. همچنین درصدد تأکید بر این نکته هستیم که لیبرالیسم بویژه در آبشخور هابزی و رسمی خود، در عین ادعای خنثیسازی جهان (راززدایی، قداستزدایی، نرمالیزاسیون) اما از ترسی الهیاتی و رازناک و مبهم از انسان برخاسته است؛ ترسی که در مسیحیت تحریفشده هم میتوان دید. دولتهای غربی و لیبرال هم مدام این ترس خود را در جنگافروزی علیه ملتهای غیرغربی و مسلمان فرافکنی کردهاند. طی این فرافکنی، کشورهای مسلمان (فلسطین) و حتی اوکراین و روسیه در حکم یک ناخودآگاه است که تضمین میکند جنگ در خودآگاه غرب و درون جوامع وجود نداشته باشد. آنها میدانند که ذات و ناخودآگاهشان جنگافروزی است و بر این اساس، جنگافروزی را به خارج از مرزهای خود برده و رژیم غاصب را به عنوان تصمینی برای همیشگیبودن جنگ و ارضای این غریزه غربی تأسیس کردهاند.
جهان خنثی و ترس مرضی غرب
در یک تقسیمبندی، از ۲ نوع الهیات سیاسی میتوان سخن گفت: الهیات سیاسی «پیشاهابزی» و الهیات «پساهابزی» یا به تعبیر دیگر، «الهیات ارگانیکی» و «الهیات مکانیکی». در الهیات ارگانیکی، رئیس جامعه در حکم سر برای بدن است که اگر سر بمیرد، همه بدن میمیرد اما در اثر درک ریاضیات از جهان که منجر به ارزشزدایی و نگاهی قدسیتزدوده بدان شد، هابز درصدد برآمد تا ریاضیات و مکانیک سیاست را تبیین کند. او در این باره از دکارت و استعاره «اندیشیدن به منزله محاسبه ریاضیاتی» متأثر است.
وقتی جهان، جهان ریاضیات میشود، خنثی میشود. نرمالیزاسیون یا عادیسازی که بخشی از اصلاحطلبان - مانند محمد قوچانی و سعید حجاریان - تحقق آن را پی گرفتهاند، صورتی از خنثیسازی است.
وقتی جهان خنثی میشود، اراده من انسان موضوعیت مییابد و این مقدمه تکنولوژیکشدن جهان و انسان بوده است. حتی انقلاب هم زاییده تلقی مدرن از جهان است. گویی جامعه یک ماشین است که میتوان بهراحتی آن را عوض کرد و اتفاقی هم نیفتد؛ میتوان جامعه را دستکاری کرد و... در اثر این روند، فاتالیسم یا تقدیرگرایی هم تضعیف
میشود.
قداست قدرت در جهان سکولار و قدسیتزدوده!
باید توجه داشت هابز فلسفهاش را در شرایط جنگ طرح میکند و برای تثبیت سلطنت اما میتوان دموکراسی را هم از آن گرفت. هابز از اصحاب قرارداد است. جان لاک هم از هابز متأثر میشود. قراردادگرایی یک نوع درک ریاضی از جهان است که بعد مورد نقد قرار میگیرد و هیوم آن را رد میکند.
در اندیشه هابز، لاک و روسو (ژان ژاکروسو دیگر عضو اصحاب قرارداد) همچنان «طبع» انسان مهم است اما در درک رادیکالتر تجربی و تکنولوژیک، دیگر طبع انسان موضوعیتی ندارد و هرگونه سخن گفتن از طبع انسان، غلط تلقی میشود و اینجاست که اگزیستانسیالیسم نزد کسی مانند سارتر، بهکلی منکر طبع و فطرت میشود تا راه را برای آزادی رادیکال انسان بگشاید. در برداشتی رادیکال از آزادی و دموکراسی، سخن از طبع ثابت انسان، مهمل است و محملی برای اندیشیدن ندارد.
هابز میخواهد از مفهوم قدرت، «قدسیتزدایی» کند و کلیسا را کناری بگذارد و نشان دهد قدرت خشن است و قانونی که شمشیر از آن حمایت نکند، ارزشی ندارد. او نیز همچون مسیحیت رای به غیاب خداوند از جهان میدهد و میگوید انسان در عسرت بعد از گناه اولیه و هبط قرار دارد و در این شرایط، دیگر کاری از مسیح ساخته نیست و قدرت ماهیتا هیولایی است که البته مانع از آن میشود که هر فرد بتواند هیولایی باشد علیه دیگری و امنیت را به هم بزند. در مقابل و برای فهم این نگاه، بجاست اشاره کنیم که در اندیشه سیاسی شیعه، خدا همواره حضور دارد. ختم نبوت و سپس امامت و بعد موعود موجود یا امام زمان و سپس اندیشه ولایت فقها به معنای امتداد خدا و جلوه حضور خدا در زمین است اما در مسیحیت، خدا در یک غیاب است. حال کسی مانند هابز، کلیسا را هم به غیاب میکشاند و مفهوم دولت و قدرت را هیولایی، مادی و خشن مینمایاند اما در عین حال، ناخواسته بدان الوهیتی میبخشد و آن را خدا مینامد؛ اگر چه خدایی زمینی، میرا و موقتی. او به ایمان مسیحی احترام میگذارد و همچنین آفرینش را فعل مشترک انسان و خدا میداند. اشارات او به خدا کم نیست. مانند جایی که هندسه را تنها علمی میداند که خدا آنقدر از آن خوشش آمده که آن را به انسان اعطا کرده است.
همچنین با وجود دغدغه سلطنت نزد هابز اما رگههای جدی دموکراسی را هم میتوان در او دید. او حتی از برابری همه انسانها سخن به میان میآورد، البته نتیجه این برابری را ترس انسانها از یکدیگر میداند. او در اینجا هم گویی نگاه ذاتگرایانه به این برابری ندارد و با بدبینی نسبت به طبیعت و جهان مینویسد: «در جایی که طبیعت فقط عزلت، ناداری، خشونت، کثیفی و عمر کوتاه را به بشر داده است و مفهوم حق و ناحق و عدالت و بیعدالتی در آن معنایی ندارد، خوشبختی جمعی حاصل قرارداد اجتماعی است و ریشه در ذات طبیعت ندارد».
عمیقتر و وسیعتر از دموکراسی، این سکولاریسم است که میتوان از اندیشه او گرفت؛ اینکه از قدرت، قدسیتزدایی میکند، مبنایی برای دموکراسی و نیز سکولاریزاسیون است. به بیان واضحتر، این اقدام نظری او که از کلیسا - که مرجع تحریف مسیحیت است- اقتدارزدایی میکند، به دموکراسی کمک میکند.
لازم به ایضاح است که سکولاریسم در برابر قدسیسازی از امور اجتماعی یا اموری که دستکم ذاتا مقدس نیستند، قرار میگیرد. امر قدسی (Sacred) در برابر امر عرفی (Secular) تعریف میشود. دموکراتیزاسیون و در معنایی وسیعتر، مدرنیزاسیون همچون سکولاریزاسیون، فرآیند تقدسزدایی است. میتوان سکولاریزاسیون را نوعی خنثیسازی خواند که در پس ریاضیات سیاست هم نهفته است. البته نحوهای دیگری از خنثیسازی وجود دارد که یک نمونه آن، دعوت نیچه برای کودک شدن به منزله خنثی شدن - پس از مرحله شتر و شیر - است.
هابز در کنار کسانی مانند رینهولد نیبور از پدران رئالیسم در سیاست و روابط بینالملل بهشمار میآید. نگاه رئالیسم قائل به آشوب و بیسری یا آنارشی در نظم بینالملل است و جهان را عرصه منافع میداند نه امور مقدس و مطلق اما باید توجه داشت نگاه هابز بس رادیکالتر از «تضاد منافع» است و او انسان را موجودی طماع و سیریناپذیر میداند که حد یقفی بر میل او نیست. هر چند کسانی مانند نیبور درست متکی به الهیات و انسانشناسی تحریفشده مسیحیت، نگاهی بدبینانه یا نهچندان درست به ذات انسان دارند؛ نگاهی که میتوان نزد آباء کلیسا و کسانی چون آگوستینوس هم مشاهده کرد.
از خدای میرا (مقدس نامقدس) تا نامقدس مقدس
وقتی سکولاریزاسیون میخواهد همه چیز را فرو بشکند، خودش تبدیل به امری شبهمقدس میشود که توگویی از جانب قائلان بدان پرستیده میشود اما به نحوی ناآگاه. هابز به عنوان پدر ماتریالیسم در سیاست چنین است. باید التفات داشت که در هابز هنوز رگههایی از قدسیت وجود دارد و او عنوان خدای میرا را برای وصف دولت بهکار میبرد: خداست اما میرا و اینجا نوعی شبهقدسیبودن و الوهیت را میتوان به نظریه دولت او نسبت داد. در اندیشه هابز، باید مادام و مرتبا این خدای میرا را اعاده کرد؛ میتوان دولتها را عوض کرد اما بدون دولت نمیتوان بود، چرا که ذات انسان شرور و طماع است و دولت اگر نبود ما همدیگر را میدریدیم.
وقتی قدرت مذهبی، قدسیتزدوده شد و هیولایی - نه معنای فلسفی/ ارسطویی - زمینهای برای دامنچیدن کلیسا از آن تدارک میشود اما درست در همین لحظه، قدرت و دولت مقدس میشود. نیچه هم که به بتشکن قداستزدا نامبردار است، به قدرت، قدسیت میبخشد و آن را بنیادین، هستیشناسانه و رازناک میکند.
در مقام نتیجهگیری میتوان گفت هابز نگاهی دنیوی یا سکولار به قدرت دارد و از آن راززدایی کرده و از امکان مرگ دولت فراتر رفته و ضرورت آن را با انگاره «خدای میرا» درمیافکند، از نگاه سنتی - سلطنتی عبور کرده و اقتدارگرایی مدرن را پیریزی یا زیربناسازی میکند. این تدارک و زیربنای او، چنان است که حتی رادیکالترین گرایشهای اقتصادی لیبرال هم بر آن بنای خود را بسازند؛ اگر چه نزد هابز، شاهد اولویت سیاست بر اقتصاد و تخاصم بر تفاهم هستیم و این تمایزی برجسته با گفتمان غالب لیبرال است.
دیگر اینکه با وجود جسمانی بودن و جاندار بودن استعاره لویاتان، نمیتوان نگاه شخصمحور یا مونارشیک سنتی را به او نسبت داد.
نزد او دولت همیشه باید باشد اما نه این دولت و آن دولت. این باید یا ضرورت، مشابه همان شر ضرور خواندن دولت توسط لیبرالهاست. البته او نمیگوید دولتها باید بمیرند، بلکه از ضرورت و قطعیت مرگ آنها سخن به میان میآورد. در اینجا، هابز در عین آنکه پایی در نگاه ارگانیک و سرمدار یا شخصمحور دارد، پایی در نگاه تکنولوژیکال دارد؛ نگاهی که در قدسیتزدایی و تکنیکیکردن قدرت از نگاه مکانیکال هابز و از دوش او فراتر میرود. از آنجا که او روح را به منزله حاکمیت مطلق بدن دولت تعبیر میکند، از سرمداری مرسوم در نگاههای ارگانیک فرا میرود.۱
همچنین، ایده «دولت کوچکشونده» یا حداقلی که نام کلاسیک آن «دولت پاسبان شب» است، نزد گرایشهای لیبرال بیانگر وفاداری به هابز و این عقیده اوست که مهمترین کارکرد دولت، امنیت است. ترس لیبرالی از دولت و از مزاحمت افراد برای آزادی یکدیگر نیز متأثر از همین بدبینی یا دستکم الهیات هابزی است. واقعیت این است که دنیای امروز سیاست در غرب، بیش از آنکه وامدار و مصداق اندیشههای جان لاک باشد، وامدار و مصداق اندیشه هابز است.
پینوشت
۱- درک مکانیکی و مفصلمدارانه هابز از سیاست و انسان را میتوان ذیلا از زبان خود او شنید: «... قلب چیزی جز فنری نیست و اعصاب چیزی نیستند جز بندهایی و مفصلها چیزی نیستند جز چرخهایی که به کل بدن چنانکه خداوند خواسته است، حرکت میبخشند. فن و صناعت از این هم پیشتر میرود و از عالیترین فرآورده خردمند طبیعت یعنی انسان هم شبیهسازی میکند، زیرا آن لویاتان عظیمی که کشور یا دولت خوانده میشود به کمک فن و صناعت ساخته شده و صرفا انسانی مصنوعی است که از انسان طبیعی عظیمتر و نیرومندتر است... و در آن حاکمیت همچون روحی مصنوعی است که به کل بدن حرکت و زندگی میبخشد و در آن قضات و حکام و دیگر کارگزاران قوهقضائیه و مجریه همچون مفاصل مصنوعی هستند؛ پاداش و کیفر رگها و اعصابی هستند... عدالت و قوانین، عقل و اراده مصنوعی هستند...».
/ انتهای پیام /