به گزارش «سدید»؛ هنگامی که تهدید خارجی مانند جنگ یا تهاجم مطرح میشود، جوامع معمولا به 2 دسته اصلی تقسیم میشوند: گروهی که معتقد به مقاومت و دفاع از مرزها و ارزشهای ملی هستند و گروهی که تمایل به مذاکره و سازش با دشمن دارند. این 2 رویکرد در بسیاری مواقع به شکل طبیعی بروز میکند و تنوع آرا نشانهای از پویایی جامعه است. مشکل اما زمانی بروز میکند که دسته دوم یعنی طرفداران سازش، نهتنها نظر خود را عاقلانه معرفی میکنند، بلکه ایده مقاومت و ایستادگی را به عنوان جنگطلبی و افراطگرایی برچسب میزنند. این نوع دوگانهسازی که در واقعیت منجر به سردرگمی جامعه میشود، از گذشته تا امروز همواره به جامعههای در معرض خطر آسیب رسانده است.
ایجاد دوگانه جنگ و صلح در شرایط بحرانی، به معنای قرار دادن جامعه در تقابل دوگانهای اشتباه است. در این رویکرد، مقاومت به عنوان «جنگطلبی» معرفی میشود و هر نوع ایستادگی در برابر دشمن، حرکتی غیرمنطقی و افراطی به نظر میآید. این در حالی است که مقاومت اغلب از حقوق ملی و انسانی در برابر تهدیدات و تجاوزات خارجی دفاع میکند. از سوی دیگر، سازشکاران خود را به عنوان حامیان «صلح» معرفی میکنند، در حالی که حقیقت امر این است که سازش در شرایط ضعف و با دشمنی که تمایلی به مذاکره ندارد، غالبا به از دست دادن بخشهایی از حاکمیت ملی و زیر پا گذاشتن حقوق ملت میانجامد.
این نوع دوگانهسازی در واقع باعث میشود افکار عمومی بهجای تمرکز بر راهکارهای مؤثر برای دفاع یا مذاکرات مبتنی بر قدرت، به سمت تضادهای داخلی و نفاق کشیده شوند. افرادی که این نوع گفتمان را ترویج میکنند، با هدف کاهش فشارهای نظامی و به ظاهر اجتناب از جنگ، در واقع فضا را برای تسلیم جامعه در برابر خواستههای دشمن آماده میکنند. برای روشنتر شدن موضوع، به برخی نمونههای تاریخی از این نوع دوگانهسازی و پیامدهای آن اشاره میکنیم:
تجربه فرانسه در جنگ دوم جهانی
در دهه ۱۹۳۰ و اوایل جنگ دوم جهانی، سیاستمداران فرانسوی میان 2 گروه تقسیم شده بودند. یک گروه معتقد به مقاومت در برابر آلمان نازی و دفاع از فرانسه بود، در حالی که گروه دیگر سازش با آلمان را به عنوان یک انتخاب عقلانی و مدبرانه معرفی میکرد. این سازشگرایی، که به «سیاست مماشات» معروف شد، در نهایت نهتنها نتوانست صلح را به همراه آورد، بلکه باعث تسلیم و سقوط سریع فرانسه در برابر نازیها شد. این تجربه نشان داد مذاکره و سازش در شرایط نابرابر و بدون پشتوانه قوی، نتیجهای جز تضعیف جامعه ندارد.
قرارداد مونیخ ۱۹۳۸
یکی از مهمترین مثالهای تاریخی سازشکاری و پیامدهای آن، توافق مونیخ است. در این توافق، بریتانیا و فرانسه به امید حفظ صلح، به آلمان اجازه دادند بخشهایی از چکسلواکی را ضمیمه خاک خود کند. نتیجه این سازشکاری و تلاش برای اجتناب از جنگ، تنها تقویت آلمان نازی و آغاز جنگی ویرانگرتر بود. وینستون چرچیل، از منتقدان این سیاست، بخوبی اشاره کرد که آنها میان جنگ و شرمساری یکی را انتخاب کردند و شرمساری را برگزیدند اما جنگ نیز از راه رسید.
ایران در دوران قاجار
در تاریخ معاصر ایران، دوران قاجار یکی از مثالهای بارز برای این نوع رفتارهای دوگانه است. در زمان تهاجمهای خارجی، بویژه از سوی روسیه و بریتانیا، برخی در دربار قاجار به جای مقاومت، سیاست سازش را پیش گرفتند و قراردادهایی مانند «ترکمانچای» و «گلستان» را امضا کردند که باعث از دست رفتن بخشهایی از خاک ایران شد. این سیاست سازشکارانه نهتنها از جنگ جلوگیری نکرد، بلکه به از دست دادن خاک و تضعیف کشور انجامید.
بد نیست بدانید افرادی که در هنگامه تهاجم دشمن، سیاست سازش را پیش میگیرند و خود را میانهرو معرفی میکنند، از لحاظ روانشناختی و اجتماعی ویژگیهای خاصی دارند. این افراد معمولا از ریسکها و مسؤولیتهای ناشی از مقاومت و دفاع از جامعه میگریزند. آنها به جای پرداخت هزینههای لازم برای استقلال و امنیت، تلاش میکنند با دادن امتیاز به دشمن، راهی کوتاهتر و به ظاهر آسانتر برای حل بحران پیدا کنند.
این افراد اغلب فاقد دوراندیشی استراتژیک هستند و درک نمیکنند که سازش با دشمن در شرایط ضعف، به معنای تأمین امنیت نیست، بلکه پذیرش یک شکست تدریجی و تضعیف بیشتر جامعه است. آنها با پوشش واژههایی چون «عقلانیت» و «میانهروی» در واقع از مواجهه با واقعیت و خطرات بزرگتر خودداری میکنند. این نوع رفتار، به جای تقویت جامعه، زمینهساز تسلیم آن در برابر نیروهای متجاوز میشود.
این در حالی است که تاریخ بارها نشان داده سازش با دشمن در شرایط ضعف و بدون توانمندی برای دفاع از خود، نهتنها باعث حفظ صلح نمیشود، بلکه به افزایش قدرت دشمن و تضعیف بیشتر جامعه میانجامد. دوگانهسازی جنگ و صلح، که مقاومت را افراطی و سازش را عاقلانه جلوه میدهد، ابزاری است که در طول تاریخ توسط کسانی که از پذیرش مسؤولیتهای واقعی سر باز میزنند، به کار رفته است. آنچه در چنین شرایطی ضروری است، نگاه واقعگرایانه و استراتژیک به تهدیدات خارجی و همبستگی ملی برای مقابله با این تهدیدات است، نه ایجاد شکافهای داخلی و دوقطبیسازیهای مخرب.
در پایان، توجه به شواهد تاریخی مانند تجربه فرانسه در جنگ دوم جهانی، قرارداد مونیخ و دوران قاجار بهخوبی نشان میدهد که سازشکاری و تسلیم در برابر دشمن نهتنها صلح را به همراه نمیآورد، بلکه جامعه را در معرض خطرهای بزرگتری قرار میدهد. افراد و گروههایی که در چنین شرایطی خود را عاقلانه و میانهرو معرفی میکنند، در واقع در حال تضعیف جامعه و تسلیم آن به دشمن هستند.
/ انتهای پیام /