به گزارش «سدید»؛ یک جای کار میلنگد. کمتر کسی است که نداند آموزش و پرورش کشور نیازمند یک تحول واقعی است، تحولی که منجر به تربیت نسلی شود که نیازهای جامعه را برطرف کند، نسلی که قرار است آینده این کشور را بسازد. البته اهدافی برای این مسئله تعیینشده و گفته میشود در مسیر این اهداف نیز حرکت میشود، اما نتایج اقدامات انجام شده به روشنی نشان میدهد که تفاوت آن چیزی که باید باشد و آن چیزی که حاصل شده، به اندازه فاصله زمین تا آسمان است! چراکه پس از صرف وقت و هزینههای هنگفت، نهتنها مشکلات موجود در جامعه حل نشده، بلکه مشکلات جدیدتری نیز بر آن اضافه شدهاست. متأسفانه به نقطهای رسیدهایم که هیچ جای دفاعی وجود ندارد. عملکرد در نظام آموزشی کشور به گونهای بوده که گویی به این مهم فکر نشده که آینده کشور به چه انسانهایی نیاز دارد و چطور میتوان در جهت رفع این نیاز، حرکت کرد. اگر آموزش و پرورش در تمام این سالها، فقط یک بار منتقدان و کارشناسان را جمع میکرد و صحبتهای آنها را میشنید، مطمئناً طی این همه سال به نتایج بهتری میرسید. در همین راستا با حسین سیستانی، پژوهشگر حوزه حکمرانی گفتگو کردهایم.
آینده ایران به چه انسانهایی نیاز دارد؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید در گام اول، درباره مفهوم آینده که برآیند گذشته و حال است، صحبت کنیم و سپس در گام دوم، درباره انسان ایرانی تأملی کنیم. پرسش شما، چون در باب آینده است، نمیتوان بدون توضیح حال و گذشته آن را پاسخ داد، زیرا جهان خلقت یک امر پیوسته است. به همین سبب باید قبل از ورود به این بحث، به یک لایههای پیشین برگردیم و به تعبیری از بالا و به صورت کلان به آن نگاه کنیم. به هر حال خلقت این جهان، امر عبث و ابتری که نبودهاست. بسیار خلاصه و فشرده اگر بخواهیم بحث کنیم، غایت مسئله خلقت همان نیل به مقام بندگی است. در قرآن هم داریم «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون (۵۶ ذاریات)» اگر مقصد را بندگی بدانیم، طریقت رسیدن به آن از خودآگاهی میگذرد، اما خودآگاهی یعنی چه؟ یعنی اینکه انسان با پیراستن از قیود مختلف درونی و بیرونی بتواند گوهر وجودی فطرت خود را کشف و سپس آن را بالفعل و پدیدار کند، بنابراین اگر امکان انتخابگری را مهمترین ویژگی انسان بدانیم، آزادی پیششرط تحقق انسانیت است؛ یعنی مادامی که انسان از اسارت و انقیاد دیگریها رها نشود، اساساً در موقف انتخاب قرار نمیگیرد.
با این کلیدواژه خودآگاهی میشود تاریخ را توضیح داد. یعنی خودآگاهی مسئله اساسی انسان در ساحت فردی و جامعه در ساحت جمعی دانست. در این روایت و صورتبندی کارکرد و رسالت انبیا مبارزه برای تحقق آزادی بشر دانست. با این صورتبندی تاریخی میتوان وضعیت حال را توصیف کرد. حال اکنون ما تقریباً متأثر از اتفاقات سه سده اخیر و به تعبیر کلی مدرنیته دانست؛ اتفاقی که میتوان آغاز آن را با طرح مسئله «روشنگری چیست» کانت در غرب توضیح داد. کانت نابالغی را «ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری» میداند پس معتقد است که اصل بنیادین روشنگری به اعتقاد کانت، «خود اندیشیدن» است. به تعبیر ساده، کانت مسیر «خودآگاهی و کشف و پدیدار کردن فطرت» را به مسیر انحرافی «خود بسندگی انسان یا خود اندیشی» تغییر داد. این تغییر مسیر در کنار رشد سریع تکنولوژیک، اما سبب شکلگیری بزرگترین فجایع تاریخ بشر نیز شد. انسان خودبنیان خیلی زود با اتکا به همان رشد تکنولوژی در دو جنگی که عمدتاً هم در جغرافیای همان غرب رقم خورد بیش از ۱۰۰ میلیون کشته برجا گذاشت. امتداد این توحش تا همین امروز و در نسلکشی غزه نیز قابلمشاهده است.
اما درباره محور دوم یعنی انسان ایرانی؛ دست بر قضا، انسان ایرانی چه قبل و چه بعد از اسلام متأثر از این خودآگاهی فطری همواره قائل به توحید بودهاست. این «اعتقاد به توحید» نیز در الگوی اداره جامعه حول مفهوم «داد» عینیت یافتهاست. از رستم و کاوه تا کوروش و انوشیروان تا پوریای ولی و امیرکبیر به عنوان قهرمانان و اسطورههای ایرانی، مهمترین وجه ارزشیشان همان دادخواهی از ظالم و یاریگری مظلوم است. در بین ملتهای دنیا میتوان ادعا کرد که تنها ایران است که دارای چنین ذخیره تمدنی است. همین هویت تاریخی سبب شد در دوره همه گستری مدرنیته، هر چند به آن آغشته شدیم، اما در آن هضم نشدیم؛ در همین ۲۰۰ سال اخیر دائماً در حال مقاومت بودهایم و انقلاب توحیدی سال ۵۷ در ایران با شعار «اللهاکبر» قله تجلی این ارادهورزی ملت ایران در «اقامه عدالت متأثر از توحید» است و همچنان هم در مهمترین مسئله نظام بینالملل یعنی غزه، پرچمدار این اتفاق کشور ماست. حقیقتاً این امر مایه افتخار، شرافت و عزت همه ماست. حال با این مقدمات تازه میتوان مسئله انسان ایرانی فردا را توضیح داد. در یک جمله بنده مهمترین مسئله انسان نهتنها انسان آینده فردا که حتی انسان امروز ایرانی را تلاش برای احیای «خودآگاهی فطری» در برابر مسیر حاکم «خود بنیان بودن انسان» میدانم، بنابراین ما باید به فکر تمهید رشد انسانی با چنین مختصات باشیم.
راهحل بسیاری از مشکلات ما از آموزش و پرورش میگذرد. این در حالی است که آموزش و پرورش به سختی تن به اصلاحات میدهد و در جهت حل مشکلات جامعه قدم برمیدارد. شما وضعیت فعلی آموزش و پرورش کشور را چطور ارزیابی میکنید؟
براساس دو مقدمهای که عرض شد باید به نقش و کارکرد سازمان آموزش و پرورش در این مسیر بپردازیم. حرف پایانی در این بخش را در ابتدا عرض میکنم؛ وضعیت بسیار نامناسب است. سازمان و نهاد آموزش به عنوان یکی از کلیدیترین عناصر سازنده جهان غرب بودهاست. یکی از دلایل توسعه شتابان و عالمگیری مدرنیته را میتوان متأثر از کارکرد همین نهاد آموزشی دانست. اساساً دولت- ملتها با نهاد آموزشی بود که دارای هویت اجتماعی شدند و یکی از دلایل اجباری و همگانی بودن آموزش در همه کشورها به رغم هزینههای سنگین همین فراهم آوردن امکان تداوم حکومت از طریق کنترل اجتماعی است. حال اگر به دور از تعارفات و ملاحظات بخواهیم با حقیقت ماجرا مواجه شویم، به رغم همه تلاشها از ساحت فردی، کنشگرانی، چون میرزاحسن رشدیه تا مداخلات بزرگ دولتی و حکومتی، چون سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، باید بپذیریم هنوز نظام آموزشی ما ایرانی نشدهاست.
چه باید کرد تا نظام آموزشی ما و مدارسکشور ایرانی شود؟
برای نیل به مدرسه ایرانی باید ابتدا نهاد بومی دولتی را ایجاد کنیم و تحول «آموزشی بومی»، خروجی آن باشد. این بومی کردن نهاد آموزشی است که اتفاقاً زمینهساز تکامل ایده «دولت بومی» است. این موضوع بهرغم اهمیت فراوانش، اما متأسفانه کمتر مورد توجه واقع شدهاست. شاید یکی از دلایل «انباشت مشکلات» در نظام آموزشی ما به جای «حل مشکلات» باشد. به عنوان جمعبندی باید عرض کنم که نظام فعلی آموزش و پرورش ما همسو با ایده انسان ایرانی حرکت نمیکند. البته یک توضیح لازم هم باید اضافه کرد که چه در دنیا و چه در کشور ما با توجه به تحولات دو، سه دهه اخیر در همگانی شدن و ارزان شدن ارتباطات برخط و مجازی، نظام دیوانی و نظام اجتماعی متمرکز بر نهاد مدرسه دیگر تکعامل ساخت اجتماعی نیست، چون هر چه به زمان حال نزدیک میشویم، الگوهای استیلا بر انسان پیچیدگیهای بیشتری پیدا میکنند، اما با این همه حال همچنان دوره ۱۲ ساله آموزش عمومی در مدرسه نقش و اهمیت بسزایی دارد، هر چند که رقبای جدی هم به موازات آن در حال فعالیتند.
ایراد کار ما تاکنون چه بوده و برای حل این مسئله چه باید کرد؟
ما وقتی میتوانیم در مقام حل مسئله و پاسخ و طرح ایجابی بنشینیم که قبل از آن خوب مسئله خود را شناخته باشیم. تصور بنده این است که ما هنوز در تنقیح مسئله یعنی ضرورت پرداختن به ایده مدرسه ایرانی ماندهایم، در حالی که برای ارائه پاسخ خوب ابتدا باید سؤال دقیق طرح کرد. عمده تلاشهایی را که ذیل گفتمان «تحول بنیادین» نظام آموزشی مطرح میشوند، اگر تدقیق کنیم، حتی در تراز «اصلاحات بنیادین» هم نیستند چه رسد به تحول بنیادین. امروز و پس از دو دهه از طرح این گفتمان و بیش از یک دهه از تصویب سند تحول بنیادین آموزش و پرورش؛ در بعد آموزشی میانگین نمرات نهایی، درصدهای کنکور، رتبه ما در آزمونهای بینالمللی، آمار مردودیها، تفاوت کیفی مدارس دولتی و مدارس خاص به راحتی نشاندهنده وضعیت بغرنج آموزش است. در موضوع پرورش نیز رشد جهش گونه آسیبهای اجتماعی و کمرنگ شدن هویت ملی زنگ خطر را به صدا درآوردهاست که باید به تفصیل همه این پیامدهای نامطلوب ریشهیابی و بررسی شوند تا بتوان راهکارهای مؤثری ارائه کرد. پس در چنین وضعیتی پیشنهاد اول بنده طرح «مسئله مدرسه ایرانی» است. اگر این پرسش در فضای نخبگانی و دیوانسالار ما روی میز آمد، آن گاه میتوان الگوهای بدیلی را معرفی کرد.
آیا شما خودتان الگوی بدیلی برای مدرسه ایرانی دارید؟
بنده هم به عنوان یک معلم و البته یک دانشجوی رشته حکمرانی سالها در پی یافتن پاسخی برای پرسش چیستی و چگونگی مدرسه ایرانی بودهام و تأملاتی نیز داشتهام که در این فرصت به تفصیل قابلبیان نیست، اما به طور اجمالی الگوی بدیل پیشنهادی بنده نیز را اگر در دو بعد ساختاری و محتوایی تقسیمبندی کنیم، در بعد اول معطوف به باز طراحی سازمان آموزش و پرورش سنتی مبتنی بر رویکردهای نوین اداره در دنیا مبتنی بر نقشآفرینی حداقلی بازار و حداکثری نهاد خانواده و نهاد دولت در امر آموزش عمومی و در بعد محتوایی نیز مبتنی بر باز طراحی برنامه درسی مبتنی بر دو عنصر تربیت اخلاقی و تربیت عقلانی است.
/ انتهای پیام /