گروه دین و اندیشه «سدید»؛ نوشته را از موضوعی ساده و دمدستی شروع میکنم. امروزه ما مفهومی تحت عنوان جهان اسلام داریم. مفهومی که حاصل از اشتراک میان ملتها و اقوام مختلف در یک دین واحد است. البته هرچند امروزه و به واسطه گسترش رسانههای ارتباطی، ما درک بهتر و بیشتری از حضور خود در واحدهای هویتی گستردهتر داریم، اما در گذشته نیز، نحوی از اشتراک هویتی به واسطه دین واحد، در میان اقوام گوناگون وجود داشته و به واسطه همین اشتراک، ما مجاز هستیم از تعابیری مثل تمدن اسلامی، تمدن مسلمانان، تمدن جهان اسلام و... استفاده کنیم. اما اگر طول و عرض این واحد هویتی گسترده را بررسی کنیم، متوجه میشویم که اسلام در میان ملل و نحل مختلف، دارای تفاوتهایی است. آن چیزی که در مصر تحت عنوان اسلام شناخته میشود، با اسلام آندلس، شبهجزیره عربستان، ایران، هند، مالزی و... دارای تفاوتهایی است. این اسلامها، هر میزان با یکدیگر دارای تفاوت باشند، اما باز همگی به واسطه بهرهمندی از مؤلفههایی محوری، نسخهها و شعبههایی از اسلام بهحساب میآیند. این تکثرهای مختلف، چند سؤال سلسلهوار را در ذهن ایجاد میکند. نخستین سؤال آن است که چرا اینگونه شده است؟ جدای از چرایی این مسئله، آیا این تکثرها را میتوان از منظر نقطهای استعلایی مورد قضاوت قرار داد؟ بهعبارتدیگر، آیا خود همین تکثرها، اسلام بوده یا آنکه میتوان از اسلامی حقیقی سخن گفته و به واسطه آن، این تکثرها را مورد مناقشه و مداقه قرار داد؟ در این صورت، با چالشهای تفسیری چه خواهیم کرد؟ همه اینها در نهایت زمینهای را برای سخنگفتن از مقوله «اسلامیسم» و جامعهسازی دینی فراهم خواهد کرد؛ لذا به ترتیب فوق، وارد بحث شده و نکاتی را بیان میکنیم.
فرهنگ، ریشه تکثر در دین
حقیقت مطلب آن است که ادیان به واسطه فرهنگ با جوامع ارتباط برقرار میکنند. اگر برای فرهنگ، معنایی عام را در نظر بگیریم و بگوییم که فرهنگ مجموعهای از شعر، ادبیات، رمان، زبان، آدابورسوم و فراتر از اینها شامل خصایص روحی است، باید بگوییم اینها به نحو مجموعی، دریچه مواجهه جامعه با مقوله دین هستند. از باب مثال، دین اسلام پس از نزول خود توانست در بازه کوتاهی به دینی جهانی تبدیل شود؛ اما با همین جهانیشدن، نسخههای متفاوتی از دینداری شکل گرفت. برای مثال، آیا تاکنون از خود پرسیدهایم که چرا حضرت ابوالفضل (ع) در دینداری ما ایرانیان جایگاه شگرفی پیدا کرده است؟ قطعاً بخش عمدهای از پاسخ، مرتبط با شخصیت ایشان و بزرگی حضرت است، اما آیا آمیخته بودن فرهنگ ایرانی با مفهوم جوانمردی و پهلوانی در این موضوع نقشی نداشته است؟ حقیقت قضیه آن است که فرهنگ، بخشهایی از مناسک، احکام، عقاید و... دین را دچار تورم و بخشهایی دیگر را کمرنگتر میکند. جوامع به واسطه خصیصههای روحی خود، بنا بر مشاهیر علمی، ادبی، مراجع مختلف فکری و دهها مؤلفه دیگر، مواجههای با دین را رقم میزنند که به دنبال آن، نسخههای متفاوتی تولید میشود؛ لذا به واسطه همین واسطهگری فرهنگ است که ما شاهد ظهور نسخههای گوناگونی از دین هستیم. اما حالا به سراغ سؤال دوم میرویم. آیا اینها، نسخههایی از دین هستند یا خود دین هستند؟ بهعبارتدیگر آیا ما چیزی تحت عنوان اسلام حقیقی داشته و میتوان با آن نسخههای فرهنگی اسلام را قضاوت کنیم یا همین نسخههای فرهنگی، اسلام بوده و نقطه استعلایی برای قضاوت میان این اسلامها وجود ندارد؟
اسلام و مسئله تفسیر فرهنگی از دین
آنچه توسط روشنفکری دینی و برخی جامعهشناسان دین طرح میشود، آن است که نسخه فرهنگی دین، همان کنه دین بوده و دین چیزی جز همین نسخهها نیست.
آنچه توسط روشنفکری دینی و برخی جامعهشناسان دین طرح میشود، آن است که نسخه فرهنگی دین، همان کنه دین بوده و دین چیزی جز همین نسخهها نیست. چراکه انسان در گیرودار فرهنگ و باورهای خود بوده و هر خوانشی که بخواهد از دین به تعبیر خود ارائه دهد، در نهایت تولید نسخهای فرهنگی میکند. در نقطه مقابل اما عالمان دینی، تفکیکی را میان ساحت هستیشناختی و معرفتشناختی دین قائل میشوند. در بحث از بعد هستیشناختی دین، چنین گفته میشود که دین، دارای حقیقت و ظرف ثبوتی است. دین در این تعبیر عبارت است از خداوند متعال، ملائکه الهی، عوالم وجود و وحی که حلقه رابط میان خدا و پیامبر است. اینها ابعاد دین به لحاظ هستیشناختی هستند. در بعد معرفتشناسی اما انسانها هر یک دارای محدودیتهای مختلفی اعم از فرهنگی، نفسانی و... هستند. خلقیات و روحیات فردی، تواناییهای خود شخص محقق، زاویه دیدهایی که توسط فرهنگ تولید میشود و... همگی منجر به تولید ابزارهای متفاوتی برای صید مروارید حقیقت میشود.
برایناساس، هر محققی بنا بر قوت و قدرت ابزار پژوهشی خود، فهمی از بعد هستیشناختی دین پیدا میکند. در اینجاست که دین وارد فرهنگ شده و نسخههای گوناگون تولید میشود. اما با توجه میان بعد هستیشناختی و معرفتشناختی دین، باید دانست که دین حقیقی، نه دین فرهنگی بلکه آن بعد هستیشناختی و وجودی دین است؛ لذا همواره دغدغه استناد به آن مطرح بوده و برایناساس، صحبت از سره و ناسره، صحیح و غلط، قضاوت و تفسیر مطابق یا مخالف متن دین، جدی گرفته میشود.
در این جا ممکن است این پرسش مطرح شود که در چنین حالتی، اصطلاحاً دور پیش میآید. بهعبارتدیگر، انسانها بر اساس تفسیر خود از آن بعد هستیشناختی دین، در صدد قضاوت راجع به تفاسیر دیگر هستند. در اینجا بحث از روش کشف بُعد هستیشناختی دین بسیار جدی میشود. بر اساس آموزههای عالمان شیعی، خودِ دین ابزار روشی این کشف را در اختیار پژوهشگران قرار داده و افراد بسته به کیفیت استفاده از این ابزار، میتوانند درک بهتری را به دست بیاورند. در این صورت، چنانچه از ابزار روشی مذکور استفاده شود، اگر فهم محقق به هدف اصابت کرده و شناختی درست به دست دهد، دو ثواب برده و در صورت اشتباه نیز کار او خالی از ثواب نخواهد بود؛ لذا مقوله حجیت یا همان صحت استناد به دین برای عالمانی که به دنبال فهم و تفسیر دین بودهاند، بسیار جدی است. بر خلاف این دیدگاه، در نظرگاه جامعهشناسی دین، لحاظ چیزی به نام دین حقیقی و سپس قضاوت دین فرهنگی با آن از اساس غلط است؛ چرا که چیزی به نام دین حقیقی وجود ندارد که در مرتبه بعد بخواهیم از مقوله دغدغه استناد سخن بگوییم. از همین رو، بعد هستیشناختی دین به بعد معرفتشناختی فروکاسته میشود.
جامعهسازی دینی و دو تفسیر از دین
اما چه شد که پرسش از مفاهیم فوق در دستور کار جامعهشناسی دینی قرار گرفت؟ در طی چند دهه گذشته، کشورهای اسلامی شاهد نوعی از عقبماندگی نسبت به تمدن غرب بودهاند. حاصل این عقبماندگی، پدیده منحوس استعمار بوده است. برای بازسازی جهان اسلام، جریانهای مختلف ریشه عقبماندگی را هویتی دیده و بر آن شدهاند که با عرضه قرائتی از اسلام که به باور خود اصیل بوده، جهان اسلام را از استعمار نجات دهند. همین انگیزه و اراده، زمینه را برای رخداد انقلاب اسلامی و طرح مفهومی به نام جامعهسازی دینی آماده کرد. در طرح جامعهسازی دینی، ایده آن بود که خوانش صحیح از اسلام - که البته در دستگاه فقاهت شیعی و حوزههای علمیه تولید شد (نه در دانشگاه و توسط روشنفکران، روزنامهنگاران و جامعهشناسان) - در رأس امور قرار گرفته و با ابزار دولت مدرن، تلاشی برای فرهنگسازی و نهایتاً واردکردن مردم به این قرائت از دین شکل بگیرد. اما این پروژه را از منظر دو تفسیر موردنظر چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
در نظرگاه جامعهشناسی دین، لحاظ چیزی به نام دین حقیقی و سپس قضاوت دین فرهنگی با آن از اساس غلط است؛ چرا که چیزی به نام دین حقیقی وجود ندارد که در مرتبه بعد بخواهیم از مقوله دغدغه استناد سخن بگوییم.
از منظر تفسیر نخست - یعنی رویکردهای جامعهشناختی - حلقه واسطه رابطه میان دین و جامعه، فرهنگ است. در حقیقت دین چیزی جز همان که در سطح فرهنگ رخ میدهد نیست؛ لذا پروژه اسلامیسم یا اسلامیسازی جامعه در نهایت محکوم به شکست شناخته شده و مورد پذیرش قرار نمیگیرد. در این نگرش، هرگونه مداخله دولت بهعنوان حلقه واسط میان دین و جامعه در نهایت منجر به سکولاریسم و دینزدگی میشود.
اما از منظر نوع نگاه دوم - یعنی رویکرد عالمان دینی - چگونه میتوان به موضوع موردبحث نگریست؟ در این نگرش باید گفت که خود دین، مولد فرهنگ است. دین چند نحوه ارتباط با فرهنگ را برقرار میکند؛ مثلاً گاه کنش گری فرهنگ را مورد حمایت قرار میدهد. اگر به مثال اول بازگردیم، همان برجستهشدن نقش حضرت ابوالفضل (ع) در دینداری ما، امری مورد پذیرش دین خواهد بود. مدل دوم آن است که دین رویکرد قهری نسبت به آن پدیده فرهنگی اتخاذ کرده و بهشدت در مقابل آن میایستد. طرح مفهوم بدعت، ناظر به همین مقوله است.
در مدل سوم، دین ممکن است در نفس خود آن پدیده را نپذیرد؛ اما به دلایلی از مواجهه تهاجمی با آن نیز پرهیز میکند؛ لذا با سطحی از تساهل و مدارا از کنار پدیده میگذرد. برای مثال، حجاب حکمی قطعی در شریعت اسلام است، اما درعینحال، ما روایات و احکام مرتبت با اهالی «وادی تهامه» را داریم. قبیلهای که به دلایل مختلف، زنان آن تا حدی از حجاب شرعی را رعایت نکرده، اما شریعت از مواجهه سخت با آنها صرفنظر میکند. مثال امروزین این حکم را شاید بتوان زنان شالیکاری دانست که به واسطه اقتضای کار، مقداری کمتر از حجاب شرعی را رعایت میکنند.
نوع مدل مواجهه چهارم، سکوت است. برخی از امور در حوزه مباهات بوده و دین نسبت به رد آن - چه به نحو سخت و چه به نحو نرم - خودداری کرده است.
همه این سبک از مواجههها به معنای آن است که در دستگاه دینی عالمان شیعه، طرح مفهومی به نام جامعهسازی دینی دارای توجیه است. البته در این طرح، لحاظ چند نکته نیز مهم است. نخستین نکته، مقصد جامعهسازی دینی است. آیا جامعهسازی دینی در نهایت منجر به حذف تمام تکثرها و یکدست کردن مردم میشود؟ قطعاً پاسخ منفی است. از مثالهای قبل و چهار نحوه از مواجهه دین با فرهنگ، چنین بر میآید که تکثرهای فرهنگی، در چهارچوب مشخصی اجازه حیات و امتداد خواهند داشت.
/ انتهای پیام /