به گزارش «سدید»؛ در سوریه چه اتفاقی افتاد؟ این پرسشی است که هنوز پاسخ روشنی برای آن یافت نمیشود. استراتژیستهای نظامی، تحلیلگران، جامعهشناسان و حتی کسانی که سالها در سوریه تردد داشتند، هر یک دلایلی برای این سقوط ذکر میکنند، اما هنوز پاسخ کاملی برای این پرسش وجود ندارد. در همین راستا، نشستی با عنوان «بازاندیشی بحران سوریه در آینه علوم انسانی» با حضور کارشناسان مسائل فرهنگی و اجتماعی و تحلیلگران منطقه غرب آسیا به همت رسانه فکرت در خانه اندیشهورزان برگزار شد. گزیدهای از این نشست را در ادامه از نظر میگذرانید.
سید حمیدرضا میررکنی، مدیرعامل کانون اندیشه جوان
شهید سیدعباس موسوی، دبیرکل اسبق حزبالله، سخنرانیای در اجلاس انتفاضه فلسطین در لبنان دارد. آنجا ایشان توضیحات میدانی میدهند راجعبه سه یا چهار دهه مبارزه آنچه که در فلسطین رخ میدهد. بعد میگوید ما در بین این همه جزئیات، چه چیزی را باید ببینیم؟ و سپس میگوید برای من دیدنیترین چیزی که در این صحنه به تماشای آن نشستم، ظهور پدیدهای بهنام انسان مجاهد است؛ انسان مجاهد ظهور کرده است. ما وقتی از جغرافیا صحبت میکنیم، حتماً مرادمان از جغرافیا مثلاً علم زمینشناسی نیست یا اشاره ما لزوماً به عوارض و پستی و بلندیهای زمین نیست. جغرافیا، اشاره به تعامل خاص انسان با سرزمین دارد و این تعامل دوسویه است. یک جایی آن پستی و بلندیها حدود و ثغوری برای آن انسان تعیین میکند و او را به تصمیمی وادار میکند. گاهی هم برعکس است و آن انسان، صورت به جغرافیا میدهد. انسان مجاهد در عرف ما موجودی است که عزمش فوق عزمهایی است که در صحنه حضور دارند. استعلایی که انسان مجاهد دارد، کار را به جایی میرساند که سیدحسن نصرالله میگوید ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه در ید ما هستند؛ همه در نصرت ما هستند و یا در شرایطی میگوید که یمن در اوج محاصره است و لبنان در اوج تنش در جنوب است و میگوید ما محاصره نیستیم. خب این فرد راست میگوید، این یافت انسان مجاهد است.
غفلت در تولید تفکر مقاومت
ما در تعابیر، معمولاً «مردم» را ساده به کار میبریم؛ یعنی فکر میکنیم که مدلول کلمه مردم هر کسی است که دو پا دارد و دو دست دارد و روی پا راه میرود. حالا که اینگونه نیست، ما در ادب فارسی چقدر حرف از «نامردم» میزنیم. نامردم دو پا هستند، ما به اینها نامردم میگوییم؛ پیداست که مردم بودن مردم، واجد یک حقیقتی بودن است؛ واجد یک چیزی بودن است... اگر مردم را اینطور بفهمیم، آنوقت شاید شکستی که ما در سوریه خوردیم را درک میکنیم. واقعاً شکست است، یک سرزمینی را از دست دادیم، امکاناتی آنجا داشتیم که دیگر نداریم، امکانات انسانی، لجستیکی و... شکستی که خوردیم آن لحظهای بود که از تولید مردم مقاومت در سوریه دست کشیدیم. چون ما منطقه را میشناسیم، ما میدانیم آنچه که در سوریه تحت عنوان نظام اسدی حاکم بود، این تتمه همان نظامی بود که در ۱۹۶۷ از اسرائیل شکست خورد. همان موقع هم موفق نشده بود ارادههای مردمی خودش را منسجم کند و بعد از ماجرای بحران سوریه و ماجرای داعش و اینها که اصلاً تقریباً این حوزه در سوریه رها بود، گرچه خیلی به نظام حاکم آنجا توصیه میشد که «بیا آزادیهای اجتماعی ایجاد بکن، به مردم خدمات بده، نظام خدماتی را درست کن، بیا به اوضاع اقتصاد مردمت رسیدگی کن.» اینها البته توصیههایی است که میتواند انقلاب را به تعویق بیندازد؛ ولی اینکه انسان مجاهد تربیت نمیکند و اینکه مردم مقاومت تولید نمیکند.
در نظام اسدی اتفاقی که افتاد، این بود که پیشینه ماجرای آن انقلابهایی که در مصر رخ میدهد، در سال ۱۹۵۲ که جمال عبدالناصر به پیروزی میرسد و دیگر رهبران آن انقلاب، آنجا دقیقاً بهعنوان اسوه ظاهر میشوند. همان طور که میدانیم حافظ اسد هم ارادت ویژهای به جمال داشت و در دوره انقلاب هم خیلی نظام حاکم در سوریه به او کمک کرد؛ درباره همین جمال عبدالناصر، شهید فتحی شقاقی در خاطراتش میگوید که بعد از شکست ۱۹۶۷، درحالیکه ما جوانانی که در غزه یا در کرانه بودیم، خیلی شیفته جمال عبدالناصر بودیم و بهواسطه نقدهایی که جمال عبدالناصر به اندیشه سوسیالیستی کرده بود، ما هم یک مقدار از چپها فاصله گرفته بودیم -گرچه جوهره او هم چپ بود- ولی بعد از ۱۹۶۷ ما مطمئن شدیم که تنها چیزی که میتواند ما را بهعنوان یک نیروی سیاسی و یک نیروی مقاومت بسازد، اسلام است. حرکت جهادی تازه آنجا شروع میشود، تأسیس جهاد و تأسیس حماس و شکلگیری مقاومت اسلامی در فلسطین.
لزوم تربیت نسل مقاومت
همان نقطهای که باعث میشود جمال عبدالناصر از تولید مردمی دست بکشد، یعنی تولید عزمها، تولید ارادهها، تولید نیروی واقعی که افق و آیندهای دارد و میخواهد چیزی را بسازد، برای ساختمان میخواهد چیزهایی را از صحنه نفی بکند یا دور بکند، در آن نقطه که نظام سوریه از این تصمیم دست کشید، سوریه سقوط کرد. ما گوشهایمان سنگین بود و این را نمیشنیدیم.
شما با آوردن یک دولت -آن هم دولتی که همچنان در این منطقه دارد بهصورت نظامی اداره میشود- در ائتلاف مقاومت، نباید فکر کنید که مردم را به مقاومت پیوند دادهاید. فکر میکنم اگر سؤالی الآن بخواهد مطرح شود، این است که مردم چگونه متولد میشوند؟ مردم چگونه تولید میشوند؟ ما باید یک بازاندیشی بکنیم؛ باید ببینیم امام موسی صدر چه کرد؟ وقتی از کسانی که مطالعه دارند در این حوزه میپرسیم امام موسی صدر چه کرد؟ میگویند که امام موسی صدر مثلاً یک مؤسسه خیریه راه انداخت و خدمات میداد. با خدمات دادن که اراده شکل نمیگیرد. شما با خدمات دادن میتوانید کسی را از گرسنگی نجات بدهید؛ اما او میتواند به نقطهای برسد که اگر امام گفت داخل تنور شو، تبعیت کند؟ آیتالله کعبی نقل میکند که سیدحسن نصرالله اشاره میکرد به آن روایت امام صادق (ع) و ماجرای تنور. سیدحسن میگفت که من چند صد نفر از این تنوریها تربیت کردم. شما در لبنان مردم دارید پس لبنان سقوط نمیکند. شما در سوریه مردم ندارید پس سوریه سقوط میکند. خیلی واضح است.
آنچه که باید بپرسیم، پرسیدن از تجربهای است که مقاومت در تولید مردم داشته است. مقاومت چطور توانسته و کجاها توانسته مردم تولید بکند؟ پاسخ ممکن است یک فرایند نباشد، ممکن است نفس توجه به این، عزمهایی را برای ما شکل بدهد.
تعریف امام(ره) از اسلام و محور مقاومت
امام در کتاب ولایت فقیه یک تعریفی از اسلام دارد. من این را تعریف محور مقاومت هم میبینم. معمولاً اسلام را چگونه باید تعریف کرد؟ بالاخره یکی از ادیان ابراهیمی است، تعالیمی دارد، توحید و نبوت و امثال این، اینگونه باید تعریف کرد. امام(ره) قول خودش را در تعریف اسلام دارد. امام میگوید «اسلام دین افراد مجاهدی است که آزادی و استقلال میخواهند». امام یک پاراگراف ادامه میدهند تا میرسد به آخرین جمله آن بند که اینطور میفرماید: «یکی از اوصاف این مجاهدین این است که میخواهند زندگیای داشته باشند، چنانکه در شأن انسان است». این زندگی داشتن و عزم به زندگی داشتن، شاید جوهره آن مجاهدت است؛ اینکه کشوری اقتصاد دارد یا ندارد؛ خیلی اوقات به این برمیگردد که اصلاً تصمیم دارد زندگی بسازد یا زندگیای داشته باشد؛ بهویژه که ما در منطقهای بهسر میبریم که سالها دعوا سر این بوده که طوایف، عشایر، گروههای سیاسی، احزاب و ملتها بهمعنای عام کلمه، از هم سبقت میگرفتند که خودشان را به عهده دیگری بیندازند و روی نظمی، هضم شوند، یعنی آنچه که باید خودش به عهده بگیرد را به آن روالها و مناسباتی که میشود درش حذف شد و میشود ما را به عهده بگیرد بسپرد.
از سویی ما نقطه مجاهدت و لحظه حضور مجاهد را فقط در میدان نمیبینیم؛ اتفاقاً آن لحظهای که او تصمیم میگیرد اقتصاد داشته باشد، این خود مجاهدتش است، چون میخواهد زندگی بسازد. برای همین است که آقای شاهآبادی میخواهد مردم بسازد، میخواهد مردمی بر حسب فطرت توحیدی بسازد. حال اینکه این الگوی اقتصادی که ایشان آنجا ارائه میکند، درست یا غلط بوده، این بحث دیگری است، منتها این فطانت که ما باید به این فکر بکنیم، نه از سر اینکه ایشان در مطالعاتی به این نتیجه رسیده که اقتصاد مهم است، بلکه چون آقای شاهآبادی میداند باید زندگی کرد و اتفاقاً در نقطه اقتصاد زندگی، زندگی میشود و در نقطه اقتصاد زندگی، اسلامی یا امپریالیستی یا سوسیالیستی میشود و دقیقاً در نقطه اقتصاد من مستقل هستم یا دیگری من را به عهده گرفته است. انسانم یا مردمم یا نامردمم.
دغدغه رهبری در ترجمه کتاب سید قطب
همچنان این سوال مطرح است که چگونه میشود مردم ساخت و چگونه میشود زندگی ساخت؟ رهبری در ترجمهشان از کتاب سید قطب که فکر میکنم به اسم «آینده در قلمرو اسلام» است -خیلی برای من جالب بود- تعداد دفعاتی که این کلمه را ایشان در این ترجمه به کار بردهاند، هم در پاورقی که خودشان نوشتند و هم در متن خود سید؛ آنقدر زیاد شد که دست کشیدم. اسلام زندگیساز، ایدئولوژی زندگیساز، این دو تعبیر را دائماً دارد. بعداً در مقالات بعدی ایشان هم هست، در آن مقاله «روح توحید، نفی عبودیت» آنجا هست. سخن ایشان چیست؟ میگوید توحید اصلاً نه یک چیزی درباره یک موجود واجبالوجود است، بلکه توحید چیزی درباره انسان است؛ درباره زندگی است؛ درباره زندگی و عالم.
اینها را گفتم برای اینکه تصور نشود این تأکیدی که روی اقتصاد میشود، ما داریم اقتصاد داشتن یا قدرت اقتصادی را ابزاری میکنیم برای تحقق چیز دیگر. نه اصلاً شارع آمده که زندگی را بسازد؛ خب باید برود بسازد؛ در رساله میگوید غایت شریعت، ساخت همین اجتماع است. ساخت همین زندگی است. دست کشیدن از اقتصاد، دست کشیدن از یکی از مؤلفههای قدرت نیست- که مثلاً ممکن است قدرت شما را کم کند- دست کشیدن از غایت شرع است. وقتی اقتصاد نتوانستی بسازی، یعنی زندگی نتوانستی بسازی. فکر میکنم این در خود ایده مقاومت صریح نیست؛ یعنی ما ایده مقاومت را هنوز نظامی میفهمیم؛ نه چنانکه شایسته اوست و جوهره اسلام است.
علیرضا بلیغ، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی
ما باید از دو بخش یا دو زاویه به مسئله نگاه کنیم. به این معنا که یکبار علوم انسانی را در آینه بحران سوریه ببینیم و یکبار بحران سوریه را در آینه علوم انسانی ببینیم. حال این دو به چه معناست؟ طرح بحث اولی که قرار است یک بازاندیشی در علوم انسانی کنیم به بهانه بحران سوریه، ناظر به کاستیها و نقصها و عقبافتادگیهای علوم انسانی از تحولاتی است که در ایران و منطقه ما و در سطح جهانی در حال رخ دادن است. البته شاید در حوزهها و رشتههای مختلف این نارساییها و کاستیهای کم و زیاد وجود داشته باشد. در برخی حوزهها یک مقداری بهروزرسانی رخ داده باشد و در برخی حوزههای دیگر کمتر.
کلان مسئله تحول در علوم انسانی
حال چون یک کلانمسئلهای در حوزه علوم انسانی در ایران وجود دارد، میتوان گفت پروژه خود جمهوری اسلامی است که بهدنبال تحقق آن بود، که با دو ادبیات یا دو شکل از مفهومپردازی طرح شده است. شاید اگر از آن زاویه به مسئله نگاه کنیم، آن کاستیها و نارساییهایی که از آنها صحبت میکنیم بیشتر خودشان را نشان میدهند.
یکی از آن دو شکل از مفهومپردازی درمورد پروژه جمهوری اسلامی، به نظرم گفتاری است که مسئله تحول در علوم انسانی را مطرح میکند. بهصورت مشخص، رهبر انقلاب در طول دو دهه اخیر به این مسئله توجه داشتند و بهدنبال آن، طرح بحثی در شکلگیری علم دینی یا علوم انسانی اسلامی است که متأسفانه بهشکلی این مسئله به بیراهه رفته و یکی از نشانههای به بیراهه رفتن مسئله، به نظر من همین ناتوانی یا کمتوانی ما در تحلیل وقایع منطقه و در تحلیل رخدادهایی است که با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. اما به نظر میرسد که ما تا حد زیادی در قالب آن پروژه از تحلیل این مسئله عقب هستیم. البته آنچه که در ادبیات رهبر انقلاب به آن تأکید شد، مسئله تحول در علوم انسانی بود؛ تقریباً من یادم نمیآید که در هیچ سخنرانی، شاید یکبار فقط، آن هم تازه متأخرترین است و فکر میکنم آن هم به یک بهانه خاصی به آن اشاره شده، ولی بهصورت قاطع عرض میکنم که اصلاً لفظ علوم انسانی اسلامی به این شکل که الان در حال پیگیری است (با این قرائتی که عرض کردم) یعنی پیریزی یک مبنای روششناختی و معرفتشناختی که خطایی در آن نباشد و بتواند در همه وضعیتهای تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی پاسخگوی مسائل ما باشد، این در ادبیات رهبری نبوده، در ادبیات امام(ره) هم نبوده است.
متأسفانه بهمحض اینکه صحبت از توجه به دو موضوع مهم تاریخ و جغرافیا، یعنی زمان و مکان، بهعنوان عناصر مقوّم یک علم، بهویژه علم انسانی که به نظر من تمام علوم انسانی از این جهت است، صحبت میشود دائماً این تذکر داده میشود که یک وقتی در دام نسبیگرایی نیفتید، مثلاً قضیه نسبی میشود؛ درحالیکه از یک زاویه دیگر وقتی به مسئله نگاه میکنید، میبینید که اتفاقاً بیتوجهی به تاریخ و جغرافیا و بیتوجهی به زمان و مکان شما را نسبی میکند. آنچه که در زمان و مکان شما اتفاق میافتد به شما ضرورت را نشانمیدهد، چه چیزی ضروری است؛ اگر این توجه به علوم انسانی از این زاویه شده بود، نباید ما الان در تحلیل مسائل منطقه در میان اهالی علوم انسانی چه آنهایی که رویکردهای روشنفکرانه یا غربگرایانه دارند، چه آنهایی که مدعی این هستند که ما باید یک علوم انسانی برای خودمان داشته باشیم، اینقدر از این صحنه عقب میافتادیم.
چهارچوب تحلیلی جریان مقاومت
در قضایای اخیر قابلتوجه است که وقتی به این نقاط حاد و بحرانی میرسد مثل طوفان الاقصی و اقداماتی که اسرائیل در منطقه انجام میدهد و از جمله این بحرانی که در سوریه پیش آمد، میتوان گفت که محور مقاومت را با یک دستکم وقفهای روبهرو میکند، اگر نگوییم که این را باید یک شکست تلقی کرد، دستکم با یک وقفهای روبهرو میکند که عبور از این وقفه هم به نظر من نیازمند یک درک و تحلیل درستی از صحنه است، از سوی دیگر باید توجه داشت علوم انسانیای که ما اینجا داریم از آن حرف میزنیم، کجای مسئله وجود دارد.
اگر از زاویه یک پرسشگر علوم انسانی بخواهیم به وقایع منطقه خودمان، بهویژه اتفاقی که در هفته اخیر برای ما افتاد، نگاه کنیم، اولاً باید بگوییم که تحلیل کردن مسئله بحران سوریه در قدم اول یک پیشینه دارد، یعنی برای رسیدن به این تحلیل باید به آن پیشینه توجه کنیم؛ یعنی باید اول آن پیشینه را یک مرور کنیم. ممکن است، از من بپرسید که خب الان در صحنه فعلی چه کاری میشود انجام داد؟ چه پیشنهادی دارید؟ فارغ از اینکه این پیشنهاد دادن کار من هست یا نیست، ممکن است من یک حرفی بزنم؛ چون پیشنهاد و روی میز گذاشتن یک سیاستی، برای اینکه جمهوری اسلامی بخواهد بر اساس آن عمل کند، شاید به دادههای بسیار جزئیتر و دقیقتری از آنچه که الان در اختیار من است، باشد. ولی به میزانی که از صحنه با همین شکل مشهود میتوان دریافت کرد و با توجه به آن پیشینهای که عرض کردم، میشود یک تحلیلی از وضعیت منطقه ما و بحران سوریه داشت.
آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی
جمهوری اسلامی یک تجربهای را از سالهای پس از جنگ تاکنون داشته که متأسفانه با وجود تلاشهایی هم که در فرازونشیبهای تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی در سالهای پس از جنگ وجود داشته، از این بحران نتوانسته عبور کند و آن هم اینکه شکاف و گسستگی بین آرمانها، اهداف و آن اصول و موازین سیاسی جمهوری شکل گرفته است.
حال این شکاف چطور پدید آمده است؟ ما در یک نظم تعریفشدهای در منطقه خودمان در سالهای پیش از انقلاب حضور داشتیم که در آن نظم تعریفشده و تقسیم کاری که در آن نظم تعریف شده بود، ما یک جایی مشخص و موقعیت معینی داشتیم. در آن موقعیت معین، به شما امتیازهایی داده میشد و احتمالاً از بعضی از مواهب یا امتیازاتی که ممکن بود برای دیگرانی در قالب همان نظم وجود داشتهباشد محروم میشدیم. این یعنی یک مدل تعیین موقعیت برای شما؛ آن موقعیتی که جمهوری اسلامی در آن قرار گرفته بود، یعنی بهعبارتی ایران در سالهای قبل از انقلاب در آن قرار گرفته بود و میتوان گفت که تقریباً در طول تاریخ معاصر ما یا بهصورت خاص بگوییم از دورهای که پهلوی اول در ایران شکل میگیرد و در یک مقطع دیگری که میتوان گفت این مسئله تثبیت میشود، دوره پهلوی دوم است. در طول تاریخ معاصر در این سه نقطهای که عرض کردم ما بهتدریج در چهارچوب آن نظم ادغام میشویم.
انتظاری که آن نظم از ایران دارد، یکی اینکه بهواسطه منابعی که در اختیار ایران است، یعنی منابع انرژی، مواد خام و هر شکلی از منابع مواد اولیه، ایران تأمینکننده این منابع در نظم اقتصادی جهان باشد. حساب کنید که اگر کشوری در چنین موقعیتی باشد، یعنی چنین منابعی را در اختیار داشتهباشد، بخواهد خودش بهرهبرداری از این منابع بکند. با توجه به مزیتهای ژئوپلیتیکی و سابقه تاریخی و فرهنگی که در این نقطه دارد و با توجه به تجربههای گوناگون تاریخی که گذرانده، اگر بتواند امکان بهرهبرداری از منابع خودش را داشته باشد تقریباً میتوان گفت بخش عمدهای از کنترل جهان را به دست میگیرد؛ چون در میان سه قاره ایستاده و پتانسیلهای لازم برای انجام دادن این کار هم دارد.
نکته دوم این است که بازار مصرف انبوهی در اختیار دارد. ایران یک جمعیت قابل توجه دارد و میتواند یک بازار مصرف گسترده برای آن نظم اقتصادی که تولیدکننده در سطح جهانی است باشد و طبیعتاً چرخه آن هم بهراحتی شکل میگیرد.
انتظار سومی که از ایران وجود دارد، که شاید با یک فاصلهای شکل گرفته باشد، که آن هم بهدلیل بحرانهایی بوده که در خود غرب وجود داشته، این است که شما نیروی کار ارزانقیمت برای صنایع پاییندست یا صنایع دسته دوم یا صنایع آلاینده جهانی در اختیارشان قرار بده، یعنی آنها کارخانههایشان به اینجا منتقل میشود؛ اینجا کار مونتاژ را انجام میدهیم، بدون اینکه انتقال تکنولوژی بهشکل جدی وجود داشته باشد؛ یا اگر هم وجود داشته باشد، دستکم در حوزه هایتک نیست، در حوزههای پاییندست است. این بخشی از بحرانهای خود آن سیستم جهانی را به این معنا حلوفصل میکند، چون آن کشورها بهدلیل اینکه هنوز تا حدی فشارهای دموکراتیکی برای کنترل کردن نظام سرمایهداری وجود دارد، اجازه نمیدهند که مثلاً بحرانهای محیط زیستی از حدی بالاتر برود، یا مثلاً فشارهای مالیاتی میآورند و نمیگذارند سرمایهها با سرعت خیلی زیاد انباشته شود.
همین انتظارها باعث میشود که پهلوی، اگر بخواهیم صرفاً این را از زاویه اقتصاد سیاسی نگاه کنیم (که به نظر من مهمترین زاویهای که باید به آن نگاه کنیم همین است) به وجود بیاید، یعنی این سه انتظار زمینهساز تثبیت پهلوی میشود و هر دفعه این به بحران برمیخورد. شما ببینید اولین نقطه بحرانش به یک معنا خود حکومت قاجار است که سعی میکرد در ایده تنظیمات، بهنحوی توسعه و یا تکنولوژی و فناوری علم مدرن را از آن خودش کند- که البته آن هم باید توضیح داد که چطور موفق نشد- ولی به هر حال نکته مهم در مورد قاجار این بود که حکومت قاجار حکومت دستنشانده نبود؛ یعنی با همه ضعفهایی که داشت از بیرون نیامده بود؛ برای اینکه آن نظم بتواند در این منطقه حاکم شود، چارهای جز این ندیدند که ایران حکومت دستنشانده داشته باشد. این منجر شد به کودتای ۱۲۹۹. دقیقاً در نقطه بعدی که این به بحران میخورد جایی است که خود پهلوی اول (رضا شاه) تصمیم میگیرد که از مدار آن نظم خارج شود.
وقتی گرایش او به سمت آلمان را میبینند، عملاً اینجا نقطه سرنگونی پهلوی اول است. آمدن پهلوی دوم چون با اکتشافات گسترده نفت هم همراه میشود امکان اینکه بشود این بروکراسی را روی یک مدل اقتصاد خامفروشی استوار نگه داشت، بدون اینکه مثلاً به نیروی نظامی که در دوره پهلوی اول تکیهگاه اصلی بود، متکی باشی و بدون اینکه همه آن تلاشهایت برای کنترل وضعیت ایران را روی نحوی از مثلاً کنترلها و یا خشونت عریان سوارکنی، وجود نداشت. تو میتوانستی با بنا کردن شکلی از توسعه برونزا که به مدد داشتن منابع لازم از طریق خامفروشی بهدست میآمد، حکومت را نگه داری اما آن هم دقیقاً در یک نقطه به بحران میخورد که آن نهضت ملی شدن صنعت نفت است که بعد دوباره منجر به کودتای ۲۸ مرداد میشود.
از آن نقطه به بعد است که سیستم به این نتیجه میرسد که همین را هم نمیتواند بهراحتی کنترل کند؛ یعنی شکلگیری ساواک و اتفاقات بعدی و تبعید امام اتفاق میافتد؛ یعنی سعی میکند همه متغیرهایی که برهمزننده نظم است را دوباره از صحنه بیرون کند و در این سالها هم آمریکا تمام تلاشش را میکند که ایران را بهعنوان ژاندارم منطقه تثبیت کند؛ به آن تسلیحات و امکانات امنیتی بدهد، روابطش با اسرائیل را تقویت کند و از آن طرف اعراب را تضعیف کند. همه این اتفاقات رخ میدهد تا این اتفاق بیفتد.
ظهور امر سیاسی و شکلگیری انقلاب
در چنین شرایطی که ایران کاملاً در حال ادغام در این نظم است، در تاریخ ما چیزی ظهور میکند که آن معادله را بههم میزند، آن هم ظهور امر سیاسی است. امر سیاسی که رگهها و جوانههایش را در خود همان تاریخی که ما الآن از آن صحبت کردیم، میتوانید ببینید. یعنی همه این اتفاقاتی که افتاده، حتی پیشتر از آن، یعنی از نهضت تنباکو تا مشروطه تا برسد به همان کودتای ۱۲۹۹، تا همه این اتفاقات؛ یعنی شش یا هفت نقطهعطف دارد. در این نقاط عطف میتوانید ببینید یک نیروی سیاسی زیر پوست ایران در حال حرکت است و جاهایی سر در میآورد و خودش را نشان میدهد؛ اما نقطه توفیقش انقلاب است. نقطه توفیق آن نیروی سیاسی و نقطهای که میتواند به تشکیل یک حکومت منجر شود، انقلاب اسلامی است.
نقش اقتصاد سیاسی در نظم موجود
در دوره جنگ چون شرایط استثنایی وجود دارد، آنهایی که تلاش میکردند دوباره ما را برگردانند به آن نظم قبلی، موفق نمیشدند. چون تقابلی که با ما در صحنه جنگ وجود دارد، آشکار است و چشم تو چشم است و دیگر نمیتوان آن را پنهان کرد اما از بعد از جنگ، دوباره بهشکل دیگری برمیگردیم به همان برنامه قبلی، یعنی برمیگردیم به همان نظم اقتصادی سیاسی که در پیش از انقلاب وجود داشت. این نقطه ایجاد آن شکاف و گسستی است که در ابتدای این بخش دوم عرض کردم؛ یعنی جایی که شما ایدههای سیاسی و آرمانهای سیاسی را در بعد نظامی، امنیتی و منطقهای پیگیری میکنی. ما اول انقلاب گفتیم انقلاب را صادر میکنیم، ما انقلاب مستضعفین جهان هستیم و برای اینکه این کار را انجام بدهیم دست و پا پیدا کردیم؛ آن ایده یک بدنمندی پیدا کرده؛ صرفاً یک شعار در آن بالا نیست؛ یک ایدئولوژی نیست. ولی مسئله این است که ضرورتی وجود داشته که در بعد اقتصادی و در بعد اقتصادی سیاسی هم بدنمندی لازم را برای پیگیری این ایده داشته باشیم.
چیزی که منجر میشود به اینکه ما در بسیاری از نقاط عطف حضور خودمان در منطقه دست و پا بسته باشیم، این است که در آن ساختار اقتصاد سیاسیمان اساساً طرح ما، طرحی برای عبور از آن موقعیت و مسئولیتی که در آن نظم به ما سپرده شده بود، نبود. تلاش میکردیم که در همان شکل حضور قبلی، یک اقتصاد بیدردسر داشته باشیم. یعنی بیاییم نفتمان را بفروشیم؛ بعد هم پول بیاوریم کالای مصرفیمان را تأمین کنیم. حواسمان به این نبود یا از این غفلت داشتیم که این نیروی سیاسی که با انقلاب شکل گرفته و میخواهد الآن به خودش تنیافتگی پیدا کند، بدن پیدا کند، اراده خودش را اعمال کند، اگر در این نقطه هم تنش خودش را نشان ندهد، در یک نقطه دیگری این بروز پیدا میکند و حتی ممکن است به نیروی علیه خودت تبدیل شود. آن نیروی سیاسی در خود انقلاب ظهور پیدا کرد، وقتی مسیر و مجرای خودش را برای تحقق پیدا نکرد، در نقاط مختلفی به نیروی علیه خود ما تبدیل شد و اگر این مسیر را ما میتوانستیم باز کنیم، الآن شاهد وضعی که در سوریه بودیم، نمیبودیم احتمالاً.
توجه به مقوله اقتصاد در جغرافیای مقاومت
یکی از مهمترین نقاط ضعف که حکومت سوریه در طول این سالها داشت، اتفاقاً به نظر من در وهله اول این نبود که حکومت سوریه، استبدادی بود. مگر بقیه حکومتهای اطرافش استبدادی نیستند؟ دو جنس حکومت استبدادی وجود دارد: حکومتهایی که بهواسطه سرکوب نیروی امنیتی و نیروی نظامی دارند کشورهایشان را در سکوت نگهمیدارند و خفه میکنند، و حکومتهایی که بهواسطه اینکه اقتصاد سرپایی دارند - سرپا هم نه به این معنی که خیلی درونزاست، اقتصادی که دخل و خرجش با یکدیگر میخواند و مردمش را سیر نگه دارد- طبیعی است که کسی کاری به کارشان نداشته باشد، که مثلاً مردم نیایند بگویند این چه وضعی در مملکت است. اما حکومت سوریه بهلحاظ اقتصادی ضعیف بود و سیاستهایی را هم متأسفانه اعمال کرد که بر این ضعف افزود. اگر جمهوری اسلامی در آن شکاف و گسست، به یک نقطه هماهنگی رسیده بود، خیلی زودتر از اینها باید در سوریه حاضر میشدیم؛ کما اینکه در کشورهای دیگر هم باید حاضر شویم؛ یعنی این چیزی که ما الآن تحت عنوان جغرافیای مقاومت از آن حرف میزنیم، اگر قرار باشد صرفاً در بعد دفاعی، نظامی، امنیتی یا حتی سیاسی خلاصه بشود و در نقطهای با زندگی روزمره مردم که یکی از بخشهای بسیار مهمش اقتصاد است و در آن فرمت و در آن الگویی که ما خودمان از اقتصاد سیاسی محور مقاومت میفهمیم پیوند نخورد، این گونه میشود که ما همواره در اینجاها خون و هزینه میدهیم، ولی احتمالاً بهرهمندیهاش برای دیگران است. بحرانی که الآن تجربه میکنیم، بهخاطر این است که ضعف داشتیم در اینکه سوریه را برای ایدهای که خودمان پیگیری میکنیم قدرتمند کنیم. اگر قرار است که جغرافیای مقاومت از افغانستان تا مدیترانه ادامه پیدا کند، شما باید بتوانی این را در قطعهقطعه این پازل، بهنحوی قدرتمند کنی که فارغ از اینکه نیروی سیاسی و امنیتی تو بخواهد بهصورت مضاعف هزینه بکند، بتواند روی پای خودش بایستد.
به طور خلاصه باید بگویم که ما به آن میزان که انسانهای شجاع، جسور و متعهد به ایده جمهوری اسلامی در بعد نظامی مثل حاج قاسم داشتیم، در حوزه اقتصادی و سیاسی که مدنظر من است و از آن صحبت کردم چنین اشخاصی نداشتیم و ضربهاش را هم میخوریم.
اتفاقات اخیر سوریه و صورتبندی نوین
اتفاقی که در سوریه در حال وقوع است، اگر از زاویه نگاه ایرانی که ضعف اقتصادی دارد، به بحران نگاه کنیم، به نظر من دو تحلیل تا الآن نزدیکتر به واقع به نظر میرسد. در مورد کاری که ایران در نسبت با سوریه و با جغرافیای مقاومت میکند؛ یک صورتبندی و نتیجه خطرناک این است که بخش مهمی از جریان سیاسی موجود در ایران که طبعاً یک بدنه اقتصادی هم دارد، به این تصمیم رسیده که لزوماً این تصمیم، یک تصمیم برآمده از دیدگاه غربگرایان است. اتفاقاً ممکن است اشخاصی باشند که قائل به اهمیت انقلاب اسلامی و لزوم نگهداشتن جمهوری اسلامی باشند، ولی چیزی که از جمهوری اسلامی نگهمیدارند، یک کشور احتمالاً نرمال بهلحاظ سیاسی است که دیگر این مقدار نفوذ در منطقه ندارد. اقتصادش هم بر اساس یک سری مشارکتهایی که ممکن است با قدرتهای جهانی داشته باشد، تا حد زیادی ممکن است تأمین شود. من معتقدم که خود پروژه وفاق در دولت فعلی هم بخشی از طرح همین جریان است و لزوماً هم در سطح دولت فعلی یا چهرههایی که در این دولت حضور دارند، نیست و چیزی بالاتر از سطح این دولت است. یعنی یک بخشی از تصمیمگیری است که در لایههای بالاتری از نظام در حال اتفاق افتادن است.
نتیجهاش این است که ما نه در این سالها قدمی برای گسترش اقتصادمان در آن جغرافیایی که بهدست آوردیم برداشتیم، نه الان که سوریه در حال سقوط است، به فکر این هستیم که کاری برایش انجام دهیم.
پس تغییر دستفرمان اداره کشور و تغییر آن الگوی اقتصاد سیاسی، که تغییرات خیلی بزرگی در آن در حال رخ دادن بود، یعنی مثلاً اگر شما تبدیل میشدید به هاب گازی منطقه، اگر کریدور شمال-جنوب کشیده میشد، اگر تفاهمنامه با چین امضا میشد، که با جزئیاتش کاری ندارم؛ ولی اگر مجموع این معادلات کلان در اقتصاد ایران پیاده میشد، دیگر نمیتوانستی آن شکل از جمهوری اسلامی را داشته باشی؛ جمهوری اسلامی که قبلاً هم رهبری در سخنانشان اشاره کرده بودند؛ گفته بودند ممکن است همین جمهوری اسلامی با یک آخوندی که آن بالا هم نشسته برقرار باشد، ولی از محتوا خالی میشود. محتوا چیست؟ محتوا همین ارادهای است که از آن حرف میزنیم. محتوا چیزی است که مقاومت را به وجود آورده و باید در داخل هم به وجود بیاورد.
حمیدرضا مقصودی، اقتصاددان و عضو هیئت علمی دانشگاه قم
انسان مجاهد، فاتح و مقاومی که شما تعریف میکنید، اگر پیوستار اقتصادی نداشته باشد، طبیعتاً سرزمینش تثبیت نمیشود، بهخصوص با عنایت به اینکه طلایهداری اقتصادی، نظام انگیزشیاش برای حرکت بهسمت سرزمینی دیگر میشود.
اثری از اقتصاد در جبهه مقاومت ندیدم
طبعاً ما در نگاه جبهه مقاومتمان، طلایهدار اقتصاد نیستیم؛ ولی آیا پیوستار اقتصاد هست یا نه؟ من همین دوری که اخیراً در سوریه و لبنان زدم، هیچ اثری از اقتصاد در جبهه مقاومت ندیدم. هیچ اثری از ایران ندیدم؛ یعنی شما در مثلاً کشور چاد هم اگر بروید، میبینید که روی همان اقتصاد از بین رفته، حکمرانی فرانسه وجود دارد. چیزی هست که این اتفاق محصول آن حکمرانی است. حکمرانی اقتصادی است؛ نگاه استعماری است و طبیعتاً میلی به اجرای متدولوژی پیشرفت در آنجا ندارد و تبدیل شده به کشوری که جیدیپی آن از ضعیفترینهای دنیاست و مردمش از گرسنهترینها و فقیرترینها هستند. بانک مرکزی ندارد؛ بانک مرکزی را در فرانسه دایر کردند؛ فرانسه برایش چاپ پول میکند و میگوید این برای من است، هرچه هست برای من است.
حال شما وارد ماجرای جبهه مقاومت شوید: یمن، سوریه، لبنان و کمی با ناپرهیزی میگویم ایران. جبهه مقاومت آیا آن انسان مجاهد یا مقاوم یا فاتح پیوستار اقتصادی در ایران دارد؟ در ایران وضعیت رفاهی خیلی متفاوت با آن کشورهاست؛ نمیتوانیم مقایسه کنیم. تفاوت سطح رفاهی ایران و لبنان یا ایران و سوریه غیرقابلتصور است. حتی اقتصاددانهای ما اطلاعی هم از این ندارند؛ حکمرانی ما حتی اطلاعی از وضعیت اقتصادی سوریه و لبنان ندارد، چه رسد به اینکه احاطهای یا نفوذی داشته باشد. حال این را مقایسه کنید با حرکت اردوغان؛ حرکت اردوغان اقتصادی است و حتی پیوستار نظامی هم ندارد؛ بعد ببینید ما در سوریه و عراق فاتحتر هستیم یا اردوغان؛ به این سؤال خیلی باید جدی بپردازیم؛ در لبنان اردوغان فاتحتر است یا ما؟ او با نوک حمله اقتصادی حرکت کرده و آنجا را گرفته و مردمی را با خودش همراه کرده، مردمی که انگیزهها و انگیختههای اقتصادی دارند. آنها را با خودش همراه کرده و مردمش شدند.
البته ایدئولوژی تکفیر را هم ارتزاق میکند. ولی اینکه این ایدئولوژی را او تولید کرده یا نه محل بحث است؛ باید به آن فکر کرد. ولی میبینید ما در جبهه مقاومت گاهی داریم رخنهپوش اینها میشویم. یعنی زحمت میکشیم سرزمین را بهدست میآوریم و او بدون نیاز به تلاش میآید و سوار میشود و حاکم میشود. مثلاً داعش را ما از شمال عراق جمع کردیم، صدها شهید، هزاران شهید دادیم، جبهه مقاومت دهها هزار شهید داده، میبینیم «توتال» فرانسه در اربیل روی چاههای نفت حاکم است. شهادت ما تثبیتکنندهتر است یا حضور اقتصادی «توتال» در آنجا؟ ما ساختار را آزاد میکنیم، ولی زیرساخت را آنها بهدست میگیرند.
تلاش رهبر انقلاب برای پیوست اقتصاد به جبهه مقاومت
این پیوستار که تحت عنوان اقتصاد مقاومتی است، که مقاممعظمرهبری سالهاست تلاش میکنند این به جبهه مقاومت وصل شود؛ به انسان مقاوم وصل شود؛ به ایران وصل شود، اصلاً متصل نیست. اقتصاد لیبرال حاکم بر حکمرانی ما هم اساساً چون طراحی شده برای استعمارپذیری، نه برای مقاومت و نه برای استعمارگری، چون لیبرالیسم ما لیبرالیسم استعمارگر هم نیست، استعمارپذیر است؛ لذا شما همان مزرعه گندم را خالی هم به آن بدهید، کمباین نمیبرد. انگلیس را خبر میکند و میگوید کمباینت را بیاور اینجا را کمباین کن. همچنانکه ما در نفتمان همین کار را میکنیم.
طبعاً لیبرالیسم استعمارپذیر هم هیچ میلی به الصاق به این جبهه ندارد. حکمرانی دولتی ما هم در نظریه اقتصاد سیاسی ما باید از بین برود. چیزی از آن باقی نمیماند. یک دولت غیرکارآمد نادولت ناچیز، یعنی هر شاخص اندازه دولت شما محاسبه کنید، دولت ایران کوچک است، که نیست اصلاً؛ هیچ ابتکار عملی بهجز پرداخت دستمزدهای حداقلی ندارد. وقتی که جغرافیای منطقه را بههم میریزی، اگر سیدحسن نصرالله همبود، که با عمق وجودش فرهنگ انقلاب اسلامی را فهمید و توانست نظریه مقاومت نظامی را طراحی کند، حداقلهایی از اقتصاد را فراهم کرد. چون اقتصاد حزبالله هم یک اقتصاد بحرانزده است، اگر یک سیدحسن وجود داشت، این حرکت ما امتداد پیدا میکرد، اگر سیدحسنی وجود نداشت، این یک اتفاق بدون پایان میشود. شما میلیتاریستی یک حرکتی انجام دادی؛ البته چون میلیتاری توأم با روحیه مجاهدت انقلابی و شهادتطلبی است و نیت خالص است، یک نفر از شما دویست نفر را حریف میشود، با تعداد اندکی سرزمینی را به دست میآوری. برای همین رهبری در نظریه مقاومت تنزل میکنند به اینکه اگر مردمی نباشد ما دستمان بستهاست. درحالیکه اگر پیوستارها باشد، مردمسازی میکند. من باید بروم مردمسازی کنم. تنزل میدهیم فرمایشات مقاممعظمرهبری را گاهی اوقات از اینکه بروید و مردم بسازید، به پیشبینیهایی به این محتوا که مردم ساخته خواهند شد. فقط پیشبینی میکنیم؛ اسرائیل محو خواهد شد؛ وقتی میخواهی بروی که محوش کنی، وقتی میخواهی بروی که انسان را بسازی، جبههاش را بسازی، باید نظریه تولید کنی، توأم با پیوستها، مثل پیوست فرهنگی.
از پیوستهای فرهنگی و اقتصادی غافل شدیم
در سوریه و لبنان به جز برکت حضور خود حزبالله لبنان، هیچ اثر فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از ایران نمیبینید و این اواخر به نظرم اثر نظامی هم نمیشد دید؛ چون این نظامی وقتی پشتیبانیهای حداقلی هم از آن صورت نگیرد -که معمولاً با تغییر دولتها این اتفاق میافتد- همین هم نمیتواند برود؛ همین هم درمانده میشود. بالاخره یک ایرانایر باید حرکت کند برود آنجا بنشیند که یک ماجرایی دنبالش راه بیفتد؛ برای همین ما در دو نقطه مشکل داریم، یکی اینکه حرکتی که اتفاق میافتد در نوک حمله خودش پیوستهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اعتقادیاش را داشته باشد. دو اینکه خود این حرکت هم بپذیرد که این نقص را دارد. من این دومی را هم نمیبینم.
نیروهای خط مقدم ما، بهاعتقاد من خودشان به این اضطرار نرسیدند که به سایر ابعاد هم نیاز دارند؛ به همین جهت حداقل در حوزه تخصصی خودم ندیدم که بدنهای از کنشگران اقتصادی، اقتصاددانان انقلابی، یا حتی سکولار یا حتی لیبرال به این مجاهدین فی سبیلالله الصاق شده باشند. نیروهای جهادی که در این ماجرا وارد میشوند، در این ماجرای کمکرسانی به ناظرین با امتناع جدی دولت، نیرو و خود حزبالله مواجه میشوند. میگویند شما بیایید خرابکاری میکنید، اصلاً نباید بیایید؛ لذا شما ارتباط نخبگانی، ارتباط شعبی، ارتباط فرهنگی، ارتباط سیاسی و ارتباط اقتصادی در نواحی مختلف جبهه مقاومت نمیبینید که ایجاد شده باشد؛ نگاه من آسیبشناسانه است. اصلاً دنبال انکار پیروزیهای جبهه مقاومت نیستم. ما الآن دنبال آسیبشناسی شکست حاضر هستیم. این شکست نباید به عراق تسری پیدا کند، بلکه باید ورق برگردد؛ وقتی بخواهد ورق برگردد باید این اتفاق بیفتد، یعنی یک نگاه آسیبشناسانه باید به وضعیت عراق کرد.
آدرس غلط نظام سلطه به کشورهای منطقه
تفکر تاریخی، کشورهای حاشیه ما را به این نتیجه رسانده که در سایه ناامنی ما، قابلیت پیشرفت برای آنها حاصل میشود. ما بهعنوان مغز سرزمین میانه، هرگاه اقتدار داشتهباشیم، بهینه تاریخی را رقم میزنیم، ولی بهینه فوق ایران است، ولی با آدرس غلطی که دنیای استعمار در منطقه ما ایجاد کرده، این را در ذهن منطقه لاجرم پیش میبرد که در سایه تداوم ناامنی در ایران، شما از حاشیه بهرهمند میشوید؛ لذا به قطر، بحرین، امارات و... این مخاطره را اعلام میکنم. اینها دارند به این نتیجه میرسند که سر پیشرفتشان تداوم ناامنی در ایران، در خود ایران است و در این صورت است که آن مسیر بهینه خواهند شد. کریدور ایمن در هیچ استراتژی بهجز ناامنی ایران بهینه نمیشود. کریدور بصره-ترکیه در هیچ استراتژی بهجز ناامنی ایران بهینه نمیشود. یک مقدار حتی بالا بروم، کریدور زنگزور در هیچ استراتژی بهجز ناامنی ایران بهینه نمیشود و کریدور ارغوان، لاجورد در هیچ استراتژی بهجز ناامنی مسیر اصلی بهینه نمیشوند. مسیرهای فرعی در ناامنی مسیر اصلی بهینه میشوند. این چیزی است که اقتصاد سرمایهداری دارد در ذهن منطقه پیادهسازی و تبدیل میکند به یک تئوری؛ بازیهایی را حول ما طراحی میکند که در آن بازیها بهرهمندیهای مستقل از ایران برای تکتک کشورهای منطقه ایجاد کند؛ از جمله در کمربند-جاده چین، مسیر میانه پاکستان که منتهی به دریای عمان از بندرهای پاکستان میشود، دارد یک مسیر بهینه میشود.
در ماجرای افغانستان، حرکت بهسمت روسیه دارد یک مسیر بهینه میشود. اطراف ما مستقل از ما دارند این طراحی را انجام میدهند. البته یک طراحی فریب است؛ هیچگاه این اتفاق نخواهد افتاد. گلخانههایی مثل امارات، قطر و کویت، گلخانههای پایا، تاریخی، اثربخش، اثرگذار و قابل توسعه نیستند؛ ولی گلخانههایی هستند که ایدههایی را برای منطقه تولید کردند.
این تئوری به نظر میآید دارد بهسمت همگرایی منطقهای و به نفع ناامنی در ایران پیش میرود. روبهروی این تئوری من این حرکت اخیرمان را میتوانم یک پدافند هم ببینم؛ ما منطقه را امن میکردیم، که اینها راه بیفتند. در لحظهای از تاریخ تصمیم گرفتیم کاری کنیم که مثل پلیسی که وسط میدان ایستاده، در حال تنظیم چهارراه است، هر کسی بهرهمند میشود یک دود هم به پلیس میدهد. منطقه ما چنین چیزی شده، از محل بهرهمندیشان دود و سر و صدایش برای پلیس میماند؛ پلیس تصمیم میگیرد در یک لحظه از تاریخ بیرون بکشد؛ چهارراه بههم میریزد. الآن چهارراه بههم ریخته؛ با این بههمریختگی چهارراه ما باید نظریه را دوباره تنظیم کنیم.
بهترین فرصت برای بازسازی و جبران قصورها
لذا الان که چهارراه به هم ریخته، ما یک فرصت کوتاه داریم برای بازسازی درون. باید درون را بازسازی کنیم، این بازسازی درون نیاز به بازطراحی نظام حکمرانی ماست؛ به نفع آن جبهه مقاومت، به نفع آن ساختار اقتصادی-فرهنگی جبهه مقاومت، ما لاجرم از تصریح در این ماجرا هستیم. یعنی یک حکمرانی پمپاژکننده و مبلغ نئولیبرالیسم را باید بهسرعت تبدیل کنیم به یک حکمرانی مولد انسان مقاوم، انسان فاتح و انسان مجاهد و این انسان مجاهد یکی از جلوههایش به صورت مشخص باید انسان اقتصاددان و کنشگر مجاهد باشد، ضمن آنکه باید فرهنگشناس و کنشگر فرهنگی مجاهد داشته باشد. سیاستمدار و کنشگر سیاسی مجاهد داشتهباشد. به دیگر سخن نیازمند تکثیر امیرعبداللهیانها هستیم که انشاءالله این امر محقق شود.
/انتهای پیام/