مروری بر اندیشه‌های دکتر «کریم مجتهدی» به بهانه سالگرد ایشان در گفتاری از علیرضا شفاه؛

 فلسفه به‌مثابه مبارزه

 فلسفه به‌مثابه مبارزه
علم یک‌جور موضع‌گیری و مبارزه است. آقای دکتر مجتهدی این جمله را گفته و در تلویزیون پخش شد که «من دارم مبارزه می‌کنم.» ایشان چه مبارزه‌ای دارند؟ فردی مثل آقای دکتر مجتهدی که تمام عمرش در اتاق خود فقط می‌خواند و می‌نوشت، چه مبارزه‌ای داشتند؟ ایشان مبارزه‌ای دارد برای اینکه انسان بتواند فرصت فکرکردن داشته باشد.

 گروه دین و اندیشه «سدید»؛ دکتر کریم مجتهدی از بزرگان اندیشه فلسفی معاصر بودند که در ۲۵ دی‌ماه ۱۴۰۲ از میان ما رفتند. پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی، روز یکشنبه ۳۰ دی‌ماه ۱۴۰۳ مراسم سالگردی را برای ایشان تدارک دید تا با واکاوی خاطرات و اندیشه‌های این فیلسوف ژرف‌اندیش، میراث فکری وی در نزد جامعه علمی را مورد بازخوانی قرار دهد. متن پیش رو گفتاری از دکتر علیرضا شفاه - پژوهشگر حوزه فلسفه و تکنولوژی و از شاگردان دکتر مجتهدی - است که در مراسم مذکور به بررسی منش فلسفی ایشان پرداخت.

 

فیلسوف دانشجوست

 به‌طورکلی مسئله «روش»، غالباً درگیر اشتباهی فلسفی شده است؛ بدین بیان که روش علمی، وسیله رسیدن به حقایق است؛ درحالی‌که روش، وسیله نیست. در واقع آنجا که در علم جدید، مسئله روش مطرح شد، طرحی است درباره اینکه علم، خودِ جستجوست و جستجوکردن، مقدم بر دستاوردهایی است که از جستجو به دست می‌آید. علم در لحظه جستجو محقق می‌شود، نه در لحظه دانستن. اگر کسی اهل دقت باشد، این خیلی مطلب بدیعی است. ممکن است ما همین‌طور به این کلمات دامن بزنیم، ولی اگر کسی واقعاً اهل فلسفه باشد، می‌داند که این کلمات، کلماتی نیستند که به‌سادگی بتوان پذیرفت. ولی حقیقت روش چنین چیزی است. روش می‌گوید جستجوکردن، کوشش انسان برای درک حقایق و کوشش انسان برای علم، این لحظه حقیقی علم است نه دستاوردهایی که به دست می‌آید.

آقای دکتر مجتهدی یک آموزه داشتند که دائماً تکرار می‌کردند و کل درسی که من از ایشان یاد گرفتم در این یک جمله خلاصه می‌شود و آن این بود که «فیلسوف دانشجوست.» این «فیلسوف دانشجوست»، چیزی درباره ماهیت خود علم و نه فقط راجع به فعالیت یک شخصی به نام فیلسوف به ما می‌گوید. مسئله این است که چگونه علم در لحظه جستجو اتفاق می‌افتد. این مطلب تازه‌ای هم نیست و به‌نوعی، احیای کلامی است که فلاسفه می‌گفتند. چنان‌که «سقراط» وقتی که وارد معبد «دلفی» شد، در گفتگوی خود با خدایگان چنین معنایی را خلق کرد. او آنجا گفت که «داناترین مردم کیست؟» ناگهان پاسخی شنیده شد: سقراط! دوباره پرسید، دوباره پاسخ آمد که سقراط. می‌گوید من با خودم گفتم چرا من داناترین مردم هستم؟ من که چیزی نمی‌دانم. بعد از یک تأمل مفصل، این جمله معروف که حتماً شنیده‌اید از سقراط باقی ماند که گفت: «من به این نتیجه رسیدم که داناترین مردم هستم چون می‌دانم که نمی‌دانم.» این نه بدان معناست که من چون می‌دانم که نمی‌دانم، این یک اطلاع اضافه است. در واقع می‌دانم که نمی‌دانم؛ یعنی من فکر نمی‌کنم آنچه دستاورد من است از فکرکردن‌ها، همان برای من کفایت می‌کند.

 دانایی، ایستادن در آن نقطه است که من پرسش می‌کنم به‌عنوان کسی که نمی‌داند. کسی که پرسش می‌کند، کسی است که نمی‌داند. بقیه مردم به این جهل، خودآگاه نیستند؛ لذا پرسش هم نمی‌کنند. اما من ملتفتم که جستجوکردن خود حقیقت است. این دانایی است و دانایی، خود جستجوکردن است. خب این کلمه‌ای است که در صدر فلسفه اعلام شده و آقای دکتر مجتهدی هم در عبارت «فیلسوف دانشجوست» بر آن تأکید می‌کنند. اما نکته خیلی جذابی که وجود دارد، آن است که آقای دکتر مجتهدی تفسیر خاصی از این جستجو داشتند.

برای من این مطلب فوق‌العاده درس‌آموز است و تصور می‌کنم نکته‌ای کمتر دیده شده است. من تصور می‌کنم ما دکتر مجتهدی را چندان جدی نمی‌گیریم. علی‌رغم همه احترامی که در جامعه علمی و دانشگاهی برای ایشان وجود دارد، ولی به نظر من، جنبه‌های بسیار عمیق فکر ایشان نادیده گرفته شده است. دلیلش هم این است که تمام کتبی که ایشان نوشته‌اند، کتب آموزشی است. این خودش خیلی مطلب مهمی است. چطور می‌شود انسانی که این همه فکر کرده، تمام کتبی که می‌نویسد، کتب آموزشی باشد؟ من این مطلب را در ذیل همین تفسیر ایشان از این جستجو فهم می‌کنم. برای آقای دکتر مجتهدی این درک وجود داشت که این نادانی انسان، اینکه روح انسان حاوی همه چیز نیست، اقتضایش فقط این نیست که در جهان فکری و روحی خودش سیر کند؛ چون همه چیز از او نیست. نوعی کنجکاوی، نوعی روی کردن به جهان، نوعی کوشش در جهان برای دانستن و برای نگه‌داشتن این لحظه‌ای که شما باید داشته باشید تا فکر کنید، در نزد ایشان برجسته است.

آقای مجتهدی صحبتی دارند راجع به کلمه «اسکولا» یا همان مدرسه؛ (مدرسه از ریشه کلمه اسکولا است) این جملات من عین عبارت آقای دکتر مجتهدی در یکی از سخنرانی‌هایشان است که می‌فرمودند: «معنای کلمه اسکولا، فراغت است؛ اما این فراغت با اراده و با کوشش به دست می‌آید.» ایشان در بین صحبت‌هایشان سخن جذابی هم داشتند که «اهل مدرسه، نان مفت نمی‌خورند.» این عبارت ایشان بود. پس این فراغت با کوشش و اراده به دست می‌آید و در ایشان اراده مذکور، متجلی بود. چرا؟ چون این ذات انسان است. ذات انسان، فراغت است که من از خود ایشان شنیدم.

 

فلسفه به‌مثابه مبارزه

فرصتی به نام فکرکردن

فرق انسان با حیوان در این فراغت و خلوتی است که برای تفکر و برای جستجو دارد و این فراغت طبیعی به انسان داده نمی‌شود؛ بلکه با اراده به انسان داده می‌شود؛ لذا علم، یک‌جور موضع‌گیری و مبارزه است. آقای دکتر مجتهدی این جمله را گفته و در تلویزیون پخش شد که «من دارم مبارزه می‌کنم.» ایشان چه مبارزه‌ای دارند؟ فردی مثل آقای دکتر مجتهدی که تمام عمرش در اتاق خود فقط می‌خواند و می‌نوشت، چه مبارزه‌ای داشتند؟ ایشان مبارزه‌ای دارد برای اینکه انسان بتواند فرصت فکرکردن داشته باشد. این امر در جهان ارزان به دست نمی‌آید. این چیزی نیست که فقط در سیر روحی ما به دست بیاید. با کوشش بسیار زیاد در جهان واقعی با کسب اطلاع حاصل می‌شود.

چرا برای آقای دکتر مجتهدی، «اطلاع» خیلی امر مهمی است؟ من اطلاع را نیز جمع نمی‌بندم و به اطلاعات تبدیل نمی‌کنم که با این شیوه مرسوم که با عنوان جریان آزاد اطلاعات یاد می‌شود، خلط نشود. کسب اطلاع برای دکتر مجتهدی بسیار مهم بود. به من می‌گفت که «ای‌کاش جوان‌های ما می‌رفتند و گوش می‌کردند کشورها چه موسیقی گوش می‌کنند؟ اقوام چگونه زندگی می‌کنند؟» خود کتاب‌های ایشان مملو از اطلاعات تاریخی و جغرافیایی است. چرا درک فلسفی آقای دکتر مجتهدی با پژوهش در جغرافیا و تاریخ گره خورده است؟ این یک‌گونه کار اضافه نیست. این مستقیماً برمی‌گردد به درک بسیار عمیق و پیش رویی که ایشان از مفهوم فلسفه داشت. برای ایشان مفهوم فلسفه، اراده‌ای بود که می‌خواست آن خلوت و آن موقعیت تفکر را نگه دارد و این مدیون کوششی عمیق در جریان بود. این‌گونه نبود که ما صرفاً در را ببندیم و در اتاقمان فکر کنیم. مجاهدت برای ایشان مقدس بود.

من به‌عنوان حسن‌ختام صرفاً خاطره‌ای را از ایشان نقل کنم. اولین‌بار در دانشگاه صنعتی شریف اگر خاطرتان باشد می‌خواستند برخی از شهدای دفاع مقدس را که پیکرشان کشف شده بود، در دانشگاه به خاک بسپارند. دانشجوها بعضاً معترض و ناراحت بودند. مسائلی به لحاظ اجتماعی پیش آمد و زد و خوردهایی صورت گرفت. در همان بین، یکی از دانشجوها نزد آقای دکتر مجتهدی آمد و گفت که «ما می‌خواهیم به این امر اعتراض کنیم. بله، شهدا انسان‌های بسیار قابل احترامی هستند؛ اما دانشگاه جای علم و آموزش است نه این‌گونه کارها!» آقای دکتر مجتهدی گفتند که «این کار خیلی درست است و شما اشتباه می‌کنید. من در «سوربن» هم که بودم، آنجا مجسمه‌ای به یادبود سرباز گمنام فرانسوی وجود داشت و به نظر من بسیار کار درستی بود و من فکر می‌کنم شما اشتباه می‌کنید که معترض هستید. کسانی که برای وطنشان جنگیدند، باید در دانشگاه دفن شوند.» چرا این کار از منظر دکتر مجتهدی درست است؟ نه به‌خاطر یک‌جور عرق ملی، ما از عرق ایشان فقط همین ملی‌گرایی را می‌دیدیم که به زبان فارسی و ایران علاقه داشتند. علاقه دکتر مجتهدی به ایران یک علاقه عادی نبود. این یک درکی از علم بود. چه درکی؟ درکی که می‌گوید فراغتی که اهل مدرسه دارد برای تفکر در کوششی که در جهان می‌کند به دست می‌آید. باید کوشید و مجاهده کرد تا مدرسه باقی بماند.

من وقتی که شاگرد دکتر مجتهدی بودم، ایشان در سن ۷۰ سالگی سه ساعت سرپا می‌ایستادند و درس می‌دادند. یک‌لحظه نمی‌نشستند و درس برایشان یک امر مقدس بود. اگر کسی فضای کلاس را به هم می‌زد، ایشان بسیار با تحکم حتماً با او برخورد می‌کرد. این کوشش و روش دکتر مجتهدی، ریشه در درکی فلسفی ایشان داشت.

 

/انتهای پیام/