ظهور آگاهی اسلامی-ایرانی در تقابل با آگاهی‌های غربی؛

در میانه میدان ‌ایستادن انقلاب اسلامی

در میانه میدان ‌ایستادن انقلاب اسلامی
با اوج‌گیری منازعات میان دو سویه آگاهی جهان مدرن در ایران و اتفاق نظر آنها بر سر هدم آگاهی اسلامی-ایرانی، در میانه میدان مبارزه بر سر جزئیات زندگی، از شیوه پوشش تا شیوه غذا خوردن و رای دادن و آموزش و هر آنچه لازمه زندگی انسان است، آگاهی اسلامی-ایرانی سربرآورد.

به گزارش «سدید»؛ همان‌طور که می‌دانیم، انقلاب اسلامی 1357/1979 در ایران، در بحبوحه منازعات جنگ سرد یعنی منازعه میان چپ و راست مدرنیته‌ غربی رقم خورد. با این‌حال، چپ و راست مدرنیته یکی از دوگانه‌های مهم فلسفه سیاسی مدرنیته‌ غربی است که از حیث فلسفی، ناظر به ایدئالیسم و ماتریالیسم است. این دوگانه البته ریشه در دوگانه‌های عمیق‌تری در غرب دارد که در نقطه اوج آن، دوگانه سوژه و ابژه است.

 

دو سویه آگاهی جهان مدرن

ایدئالیسم مبتنی بر سوبژکتیویته غربی، در سویه آگاهی ذهنی قرار دارد که جهان مادی و عینی را محصول فرافکنی طرح‌های سوژه در خارج می‌داند. از این‌منظر، همان‌طور که ماکس هورکهایمر در سپیده‌دمان فلسفه تاریخ بورژوازی متذکر شده، ایدئالیسم هگل در نقطه اوج نظام بورژوازی و سرمایه‌داری است. بورژواها با حذف نظام ارباب-رعیتی قرون وسطای مسیحی و با اتکا به علوم مدرن، جهان هستی را به‌مثابه ابژه فرافکنده‌شده سوژه مدرن در خارج معرفی کردند. جهان جدید، واقعیت ثانویه‌ای است که در بهترین حالت، در ارتباطی دیالکتیکی میان سوژه و ابژه، در نهایت با پیروزی ایده مطلق در پایان تاریخ هگلی، انسان‌های سرمایه‌دار و بورژوازی را از حیث ضرورت منطقی و اخلاقی، شایسته برقراری دولت می‌داند و دولت مدرن را صورت این‌جهانی سلطنت الهی معرفی می‌کند. سیر تاریخی روح تا استقرار آن در دولت، فرایند خودآگاهی ایدئالیستی است و دولت، بازتاب صورت این‌دنیایی ایده ملکوت خداوند بر روی زمین است. در این سویه آگاهی، وجه مادی جهان، قلمرو از خودبیگانی است که اگرچه روح برای نیل به پایان تاریخ، ناگزیر از تن‌دادن به آن است، اما ماندن در آن، به از خودبیگانگی منجر می‌شود. تحقق خیر نهایی در دولت، در نهایت با استقرار روح در «ایده» دولت صورت می‌گیرد و قلمرو جهان مادی، قلمرو غریبه‌ای است که درماندگان در آن، البته به حق و عدل، ناگزیر بایستی سلطه ایده مطلق را بپذیرند و به آن تن دهند.

در مقابل، مارکس با طرح ماتریالیسم تاریخی به‌مثابه آگاهی حقیقی و معرفی ایدئالیسم تاریخی به‌عنوان آگاهی کاذب و ایدئولوژی، بر سوی دیگر خودآگاهی تأکید ورزید. ایدئالیسم بورژوازی اگرچه مرحله‌ای گریزناپذیر برای انتقال از فئودالیسم به کمونیسم نهایی است، اما قلمرو از خودبیگانگی انسان حقیقی یعنی کارگر است. سویه حقیقی آگاهی، ماتریالیسم است. انسان، حیوان سیاسی کارکُن است و کار اصیل، نه کار فکری، بلکه کار یدی است. سویه آگاهی حقیقی، ماتریالیسم است و سویه آگاهی کاذب، ایدئالیسم.

 

جبر آزادی و آگاهی در جنگ سرد و کشاکش هویتی جهان سوم میان دو سویه آگاهی

تفسیر دیالکتیکی از دو سویه آگاهی انسان، بر هر دو روایت چپ و راست مدرنیته حاکم است. تضاد میان این دو سویه، در سطح جهانی، در سرتاسر دوره جنگ سرد، بر سر جهان‌شمولی هر یک از آنها عملاً منازعات گسترده‌ای را در فاصله 1945 تا 1989 رقم زد. با این‌حال، تفسیر دیالکتیکی از هستی، ناظر به محدودیتی است که بر اثر شک دکارتی در هستی انسان در این عالم رقم خورد. با شک دکارتی، انسان، بی‌خانه شد و این انسان تعلیق‌شده از هستی، جهان و هستی را در مقابل خود، ساخت. هستی، متاخر از اندیشه سوژه شد و انسان مدرن برای یگانگی با هستی برساخته خویش، ناگزیر از طرح ایده دیالکتیک شد. با این‌حال، این یگانگی و وحدت، دیری نپایید و با طرح مارکس، گسست میان سویه ایدئالیستی هستی با سویه ماتریالیستی آنها آشکار شد. انسان دوره جنگ سرد، در میانه این دو سویه هستی بلاتکلیف باقی مانده بود. سویه ایدئالیستی جهان مدرن، مخصوصاً در روایت قرن بیستم، سرمایه‌داری را از یک نظام اروپایی به کل جهان بسط می‌داد تا مانع تحقق سویه ماتریالیستی انقلابی کارگران شود. سویه ماتریالیستی جهان مدرن نیز می‌کوشید تا با دعوت دیگر کارگران جهان به وحدت ماتریالیستی (مطابق شعار مشهور منقوش روی قبر مارکس)، آرمانشهر پرولتاریا و رهایی از جهان از خودبیگانه ایدئالیسم را محقق سازد.

میدان منازعه نیز «جهان سوم» بود. جایی که ویژگی اصلی آن، کشاکش هویتی میان این دو سویه آگاهی بود. جهان سوم، جهانی بود که ناگزیر از پذیرفتن تجدد آمرانه، در میانه این دو سویه آگاهی قرار داشت. جهان سومی‌ها اگر می‌ایستادند و تن به مدرنیته نمی‌دادند، مقهور به نابودی در مسیر رو به ترقی ملل مترقی اروپایی و آمریکایی بودند و اگر حرکت می‌کردند، در کشاکش این دو سویه پایان تاریخ کمونیستی و لیبرالیستی قرار داشتند. در هر صورت، انتخاب سومی که آزادانه باشد، وجود نداشت. جبر ترقی و توسعه، از دوره مشروطه بر جامعه ایرانی حاکم شده بود و با چکمه‌های رضاخان، تجدد آمرانه، تقدیر ایرانیان جهان سومی شده بود. راه رهایی دیگری نبود، اما راه رهایی مدرن برای جامعه ایرانی، در کشاکش و منازعه‌ای بود که از جهان مدرن به ایران منتقل شده بود. ایرانیان، همزمان سه تجربه پیچیده را از سر می‌گذراندند؛ تجربه ناگزیر گسست از سنت و استقرار در مدرنیته، تجربه پذیرش سویه ایدئالیستی سرمایه‌داری که عمدتاً با حمایت پهلوی دوم انجام می‌شد و تجربه سویه ماتریالیستی کمونیسم که عمدتاً تحت روایت ناقص و ساختگی اتحاد جماهیر شوروی به ایران می‌رسید.

در هر سه تجربه، ایرانیان هیچ‌گاه خودشان تجربه آگاهی ساخت جهان خودشان را نداشتند؛ آنها آزادی و آگاهی را نیز با جبر پذیرفته بودند؛ اما حتی در اختیار و انتخاب این جبر نیز دچار سرگشتگی بودند. تاریخ آنها را گاهی پطروشفسکی، تاریخ گذر از فئودالیسم تا مشروطه و از مشروطه تا انقلاب 57 به‌مثابه دوره سرمایه‌داری و تعریف جنبش‌های دهه 1340 به بعد را به‌عنوان آغاز انقلاب کارگری تفسیر می‌کرد و گاهی کاترین‌سواین‌فورد لمبتون، با تفسیر تاریخ ایران به‌مثابه جامعه استبدادی، راه‌حل را در پیگیری طرح‌های توسعه سرمایه‌داری می‌دانست. در هر صورت، این تاریخ‌ها از دل تاریخ خود ایران سر بر نیاورده بودند. ایرانیان ناگزیر از پذیرش آمرانه تاریخ‌های دیگر بودند. در اینجا هرگونه آگاهی تاریخی، چه چپ و چه راست، پذیرش قصه دیگران و درحقیقت ناآگاهی بود. در یک فرایند آمرانه و جبری، ما بایستی از خانه آگاهی تاریخی خویش بیرون رانده می‌شدیم و در کشاکش و منازعاتی که نقشی در آن نداشتیم، قربانی می‌شدیم.

 

محدودیت‌های آگاهی‌های مدرن

ناآگاهی آمرانه تاریخی جهان مدرن برای ایرانیان، البته فرایندی برخاسته از توطئه نبود، بلکه این شرایط بغرنج و تحمیلی، بیش از همه ناشی از محدودیت‌های خاص آگاهی‌های مدرن برای تحقق انسان کامل است. نقصان در آگاهی و تلقی این آگاهی ناقص به‌مثابه آگاهی کامل و حقیقی یا به تعبیری، تلقی نادرست ناحقیقت به‌مثابه حقیقت، ناگزیر از تخریب و سلطه است. آنچه در هر دو قسم از سویه‌های آگاهی در جهان غربی آشکار شد، درواقع تلقی و جایگزینی بخشی محدود از آگاهی به‌مثابه آگاهی حقیقی یا کل آگاهی است. منازعه این دو سویه آگاهی، چه بر جوامع جهان سوم تحمیل می‌شد یا نمی‌شد، نشانگر نقصان در آگاهی انسان مدرن و محدودیت آن است.

انسان مادامی که در این جهان محدود خاکی می‌زید، همواره در میانه دو سویه آگاهی روحانی و مادی است. هیچ‌ انسانی نمی‌تواند بدون توجه به بعد فرامادی خویش، در این جهان بزید. در کامل‌ترین اشکال تلقی ماتریالیستی از انسان، حتی در شکل ایدئولوژی، انسان ناگزیر از ساخت ایدئولوژی است. انسان هیچ‌گاه نمی‌تواند به‌تمامه با جهان مادی یکی شود و خود را انسان بداند. همواره میان انسان و جهان مادی که ساخته خود اوست، حدودی از فاصله هست. به‌تعبیر عرف، چاقو هیچ‌گاه دسته خودش را نمی‌برد و کوزه‌گر همواره فنی از فنون را برای خویش باقی و مخفی نگاه می‌دارد. انسان همواره واجد فاصله‌ای با جهان سرتاسر ماتریالیستی ساخته خویش خواهد بود تا بتواند سلطه خویش بر جهان مادی را محفوظ بدارد. از سوی دیگر، هیچ انسانی، مادامی که در این کره خاکی، می‌خورد، می‌پوشد و زندگی مادی دارد، نمی‌تواند همچون خدا، خدایان یا فرشتگان، به‌طور کلی از این جهان مادی بگسلد و در سویه آگاهی ایدئالیستی، مستغرق و مستقر شود. او همواره چه آشکار و چه پنهان، نیازمند و ناگزیر و مبتلا به جهان مادی است. تنها گریزگاهی که انسان می‌تواند به‌طور کلی از جهان خاکی رها شود، مرگ و رحلت انسان از کره خاکی به جهانی است فاقد وجه مادی و ماتریالیستی باشد.

 

موازنه آگاهی و در میانه میدان ایستادن

با اوج‌گیری منازعات میان دو سویه آگاهی جهان مدرن در ایران و اتفاق نظر آنها بر سر هدم آگاهی اسلامی-ایرانی، در میانه میدان مبارزه بر سر جزئیات زندگی، از شیوه پوشش تا شیوه غذا خوردن و رای دادن و آموزش و هر آنچه لازمه زندگی انسان است، آگاهی اسلامی-ایرانی سربرآورد. ظهور این آگاهی در میانه این مبارزات خونین، به‌معنای در میانه میدان ایستان و ارائه موقف و موضعی بود که در تقابل با دو سویه آگاهی متضاد غربی، بتواند هنر در میانه ایستادن را در معرض نمایش قرار دهد. از این منظر، آگاهی اسلامی-ایرانی، در میانه این دو حد از آگاهی و در جهت ایجاد موازنه میان آنها، نه‌تنها جامعه ایرانی را از ناآگاهی رهایی بخشید، بلکه شیوه دیگری از آگاهی را در میانه میدان نهاد تا درمانی بر درد ناگزیر و درمان‌ناپذیر آگاهی مدرن غربی باشد.

توفیق آگاهی اسلامی-ایرانی در تحقق انقلاب اسلامی و سربرآوردن مجدد آن از خلال بیش از یک‌صد سال هدم و تخریب توسط سویه‌های متضاد آگاهی غربی، نشان داد که این آگاهی، امکان ترسیم نوعی از موازنه آگاهی را دارد که بتواند در عرصه آگاهی تاریخی جهان، به ایفای نقش بپردازد. ویژگی در میانه ایستادن آگاهی اسلامی-ایرانی، به خوبی بیانگر آن است که ایرانیان مسلمان، هم به جهان مادی و لوازم زندگی در این کره خاکی التفات دارند و از رهبانیت برحذرند و هم نسبت به آگاهی معنوی و روحانی توجه دارند. الهیات شیعی، نمونه‌ای کامل از دیدگاهی است که در میانه تشبیه و تنزیه، نه رهبانیت ناشی از تنزیه اولوهیت را همچون قرون وسطای مسیحی می‌پذیرد و نه تشبیه برخاسته از آگاهی این‌دنیایی و درون‌ماندگار جهان مدرن و نظام‌های سرمایه‌داری یا کمونیسم را بر‌می‌تابد. البته این آگاهی می‌توانست صورتی صرفاً نظری یا عرفانی داشته باشد، اما تحقق انقلاب اسلامی با تکیه بر چنین الهیاتی، عملاً این نوع از آگاهی را در میانه میدان عمل تحقق بخشید.

از این جهت، آینده انقلاب اسلامی، همچون گذشته جامعه ایرانی، همواره در معرض گرفتاری در یکی از سویه‌های آگاهی و تلقی آن به‌مثابه کل حقیقت است. هرگاه که انسان ایرانی، به هر دلیلی تن به این تلقی از آگاهی و تن‌سپردن به یکی از دو سویه آگاهی انسان داشته و از موازنه آگاهی و در میانه میدان ایستادن شانه خالی کرده است، دوره‌ای از ناآگاهی و انحطاط در ایران سر برآورده است. آینده ما و انقلاب اسلامی نیز وابسته به تن دادن به این موازنه آگاهی و قبول دشواری پیوسته ایستان در میانه این دو حد از آگاهی و میدان دشوار آنهاست. دوگانه‌ای که بعضاً از آن با عنوان تحجر و تجدد نیز یاد می‌شود.

/انتهای پیام/