به گزارش «سدید»؛ در سالهای اخیر، برنامه «فلسفه برای کودکان» (فبک) به یکی از رویکردهای مهم در تربیت فکری و پرورش تفکر انتقادی در کودکان و نوجوانان ایرانی تبدیل شده است. با گسترش این برنامه، پرسشهایی جدی درباره امکان بومیسازی آن مطرح شد؛ از جمله اینکه آیا میتوان به جای داستانهای ترجمهشده و عمدتاً غربی، از گنجینه غنی حکایتها، افسانهها و متون کلاسیک ایرانی برای طراحی حلقههای کندوکاو بهره گرفت؟ چگونه میتوان پیامهای اخلاقی، اجتماعی و فلسفی این روایتهای کهن را از قالبهای تعلیمی و تلقینیشان جدا کرد و به صورت چالشبرانگیز و پرسشمحور در کلاسهای فبک به کار برد؟
کتاب «ورود داستانهای کهن ایرانی به کلاسهای فبک» حاصل پژوهشی دقیق و خلاقانه در همین مسیر است. این اثر نهتنها به بررسی امکانپذیری بازنویسی متون سنتی برای فبک میپردازد، بلکه تلاش کرده با ارائه نمونههای عملی و روششناسی، نشان دهد چگونه میتوان از حکمتهای کهن برای تربیت اندیشهورز نسل جدید بهره گرفت. اکنون و برای تکمیل این بحث، به سراغ سعید ناجی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی، مدیر گروه فلسفه برای کودکان و نوجوانان نویسنده این اثر رفتیم تا در گفتوگویی صریح و تخصصی، به زوایای کمتر دیدهشده این تجربه بپردازیم.
شما در متن، خطر تبدیل بومیسازی به «شیری بییال و دم» را هشدار دادهاید. به نظر شما، خطوط قرمزی که در صورت رعایتنشدن، اقتباس از داستانهای بومی را از مسیر فلسفه برای کودکان خارج میکنند، دقیقاً چه مواردی هستند؟
افسانهها و قصههای کهن عمدتاً با هدف انتقال تجربهها و حکمتها پدید آمدهاند؛ گرچه این موضوع ذاتاً مشکلی ندارد، اما بیشتر آنها تلاش میکنند ارزشها و تجربههای گذشتگان را بهصورت صریح یا القایی آموزش دهند. این ویژگی با کارکرد داستان در کلاسهای فبک ناسازگار است، چراکه در حلقه کندوکاوِ فبک، هدف آن است که دانشآموزان، خود به کشف دانش، ارزش و حکمتها برسند و برای آن استدلال اقامه کنند.
داستانهایی که در کلاسهای فلسفه برای کودکان و نوجوانان (فبک) استفاده میشوند، پیش از هر چیز باید ویژگیهای داستانهای معاصر را داشته باشند تا کودکان و نوجوانان بتوانند آنان را بهعنوان داستان بپذیرند. همانطور که میدانید، سلیقه امروزی کودکان و نوجوانان، تحت تأثیر رمانها و انیمههای جدید، بهکلی تغییر کرده است؛ بنابراین هر قصهای که نتواند زبان مخاطب خود را بیابد، سرنوشتی جز کنار گذاشتهشدن نخواهد داشت. افسانهها و قصههای کهن، غالباً فاقد ویژگیهای داستانی مطلوبِ مخاطبان امروزی هستند و حتی مهمترین مؤلفه داستانهای معاصر، یعنی باورپذیری را ندارند. از اینرو نسل امروز، اغلب آنها را بهعنوان داستان نمیپذیرد.
نکته دوم اینکه، افسانهها و قصههای کهن عمدتاً با هدف انتقال تجربهها و حکمتها پدید آمدهاند؛ گرچه این موضوع ذاتاً مشکلی ندارد، اما بیشتر آنها تلاش میکنند ارزشها و تجربههای گذشتگان را بهصورت صریح یا القایی آموزش دهند. این ویژگی با کارکرد داستان در کلاسهای فبک ناسازگار است، چراکه در حلقه کندوکاوِ فبک، هدف آن است که دانشآموزان، خود به کشف دانش، ارزش و حکمتها برسند و برای آن استدلال اقامه کنند. این استدلالها هستند که اطلاعات داستانی را به دانش و ارزش تبدیل میکنند، و در این روند، جایی برای تلقین باقی نمیماند.
در داستانهای مناسب فبک، موضوعات اخلاقی، فلسفی و اجتماعی بهگونهای در لایههای روایت نهفته میشوند که کودکان و نوجوانان در روند گفتوگو و جستوجو خودشان آنها را کشف میکنند. به همین دلیل، استفاده بیواسطه و مستقیم از افسانهها و قصههای کهن، نهتنها برای نسل کنونی جذاب نیست، بلکه به هدف داستانگویی در فبک لطمه میزند. اگر این نکات و سایر مواردی را که در کتاب «ورود داستانهای کهن ایرانی به کلاسهای فبک» شرح دادهام نادیده بگیریم و بدون اقتباس یا تغییر، این داستانها را به کلاس درس ببریم، قطعاً با شکست مواجه خواهیم شد. متأسفانه بسیاری از نویسندگان این حوزه در ایران به این مسئله بیتوجه بودهاند و آثاری پدید آوردهاند که برای کلاسهای فبک قابل استفاده نیستند – همان «شیری که نه یال دارد و نه دم».
برخی منتقدان معتقدند تغییر ساختارهای داستانهای کهن، از اصالت و عمق ادبی آنها میکاهد. شما چگونه میان حفظ «غنای ادبی» و واردکردن «مضامین فلسفی چالشبرانگیز» تعادل برقرار میکنید؟
پاسخ به این پرسش به تعریف ما از اصالت و عمق بازمیگردد. ادبیات غنی کودکان، چنانکه گرت متیوز و برخی دیگر از فیلسوفان ادبیات نشان دادهاند، از فلسفه جداییناپذیر بوده است. فقط در دوران اخیر است که برخی از مکاتب ادبی، استقلال و اصالتی ویژه برای فرم ادبی قائل شده و آن را به هدف غایی بدل ساختهاند. پیش از این، هر دو (ادبیات و فلسفه) همزمان در خدمت تعالی انسان بودهاند و اکنون نیز آثار داستانی بسیار برجستهای، نظیر آثار لئو لیونی یا آرنولد لوبل، وجود دارند که نمونههای درخشانی از این همپیوندی، یعنی ادغام یا وحدت فلسفه و ادبیات، به شمار میروند.
البته باید توجه داشت که هدف ما این نیست که فلسفه محض، مثلاً تمامی فلسفه کانت را، در داستان بگنجانیم. بلکه هر داستانی که به کودکان یاری رساند تا به معنای زندگی خود بیندیشند یا آنان را در مسیر کشف حقایقی از جهان یا وجود خودشان قرار دهد، میتواند فلسفی تلقی شود. البته فلسفه، در معنای سقراطی آن، نیز از داستان انفکاکناپذیر است و نمیتواند جدا باشد. بدین ترتیب، اگر داستانی فارغ از فلسفه باشد، صرفاً واجد فرم داستانی خواهد بود و میتواند برای سرگرم کردن کودکان یا پر کردن اوقات فراغتشان مفید باشد. اما فلسفه به داستان غنا میبخشد. این مهارتی است که من به داستاننویسان آموزش میدهم که چگونه آن را بهگونهای وارد داستان کنند که به غنای ادبی آن آسیبی وارد نشود. به زبان ساده، من به داستاننویسان یاری نمیرسانم تا چیزی جدید را بهطور تصنعی وارد داستان کنند؛ بلکه به آنان یاری میدهم تا مضامین فلسفیِ نهفته در داستان را پربارتر سازند. چرا که هر داستانی که ماجرایی انسانی را روایت میکند، بیشک فلسفهای در خود نهفته دارد. من آن مضامین نهفته را بهگونهای به سطح داستان میکشانم تا کودکان بتوانند آنها را کشف کرده و پیرامون آنها به گفتگو بنشینند.
از آنجا که یک قصه کهن یا افسانه به عناصر فرهنگی و بومی اعصار گذشته تعلق دارد، با گذر زمان و به سبب ماهیت پویای زبان، فرهنگ، شیوه زندگی، دانش و مهارتهای زبانی کسبشده توسط مردم، بهتدریج برای مخاطبان امروز بیمعنا میگردد، مگر آنکه به زبان امروزی بازگردانده شود و فرهنگ و شیوه زندگی کنونی در این بازآفرینیها مدنظر قرار گیرد. ولی اگر ما چنان قداستی برای فرم و ساختار داستانهای کهن قائل شویم و بیم آن داشته باشیم که مبادا تغییر آنها به اصالتشان لطمه زند، در عمل، در جهت نابودی آنها گام برداشتهایم، زیرا دیگر برای مردم قابل درک نخواهند بود؛ و نمیتوان این درک را بهزور به مخاطب تزریق کرد.
در فرآیند بازنویسی حکایتهای کهن، چگونه میتوان بدون لطمه به اصالت اثر، مؤلفههای تلقینی را حذف و درونمایهای چالشبرانگیز برای کودکان پدید آورد؟
همانطور که در پاسخ به پرسش پیشین اشاره کردم، این امر بستگی به آن دارد که اصالت را در کدام بخش یا جزء از قصههای کهن جستجو کنید؛ در مضمون یا فرم قصه و داستان؟ اگر اصالت را به فرم آن قصهها منحصر بدانیم، در واقع، مسیر انتقال مضامین آنها را به دنیای معاصر مسدود میکنیم. ولی اگر اصالت را در مضامین آنها بدانیم، میتوانیم مضامین را حفظ کنیم، اما فرم و ساختار تلقینی داستان را دگرگون سازیم. تلقینی بودن به فرم و ساختار قصهها بازمیگردد، نه به مضمون و موضوع آنها.
نکته دیگری که باید یادآور شوم این است که ما نباید قصهها و افسانههای کهن را چندان تقدیس کنیم که تغییرشان را نوعی خیانت تلقی کنیم. ادبیات و داستان برای تعالی انسان پدید آمدهاند، نه برای خودشان. برخی، شعار «ادبیات برای ادبیات» را سر میدهند و بهگونهای به اجزای آن اصالت و قداست میبخشند که گویی وجود آن از وجود انسان مهمتر است و انسان برای ادبیات آفریده شده، نه ادبیات برای انسان. ما باید بتوانیم ادبیات، بهویژه ادبیات داستانی را، که برای انسان و جهان سودمند است، تغییر دهیم، از آن اقتباس کنیم و الهام بگیریم، نه آنکه خود را وقف آن کرده و در جهت سازگاری با آن، خود را تغییر دهیم.
به نظر شما تا چه میزان میتوان در قالب اقتباس آزاد، ساختار و موقعیت داستانی حکایتهای کهن را تغییر داد، درحالیکه همچنان پیوند معنایی با اثر اولیه حفظ شود؟
میتوان بهگونهای عمل کرد که مضامین و ایدههای بزرگی که در داستانهای کهن، از جمله در مثنوی، وجود دارد، حفظ شوند؛ اما فرم و شیوه بازگویی قصهها تغییر کند. پیوند معنایی از طریق مضامین برقرار میشود، نه فرم. ما میتوانیم موقعیتهای داستانی اعصار گذشته را با موقعیتهای داستانی عصر حاضر بهگونهای جایگزین کنیم که مضامین ثابت بمانند. اما در حقیقت، ما در این برهه از زمان نمیتوانیم چندان نگران حفظ پیوند معنایی باشیم. اگر قرار است نگران باشیم، باید نگران سرنوشت کودکان ایران و جهان باشیم، نه نگران تغییر داستانها. داستانها و قصهها برای کمک به کودکان و بزرگسالان پدید آمدهاند، نه برای اینکه ما آنها را به بت بدل سازیم و نگران آن باشیم که مبادا در فرآیند اقتباس، پیوند معناییشان گسسته شود.
آیا حذف مؤلفههای تاریخی و فرهنگی موجود در حکایتهای کهن برای تسهیل همذاتپنداری کودکان امروز، به تضعیف پیامهای اخلاقی آن آثار منجر نمیشود؟
پیامهای اخلاقی که در داستانها و افسانههای کهن وجود دارد، برخی خوب و اخلاقی هستند و برخی دیگر چنین نیستند. هر دو در آنها وجود دارند؛ ولی حتی اگر این پیامها خوب هم باشند، برای داستانهای فبک مناسب نیستند. فبک وجود هر پیامی در داستان را مغایر روش آموزشیاش میداند. معمولاً وقتی پیامی ارائه میشود، آن هم پیامی خوب (بهویژه پیامی همسو با فرهنگ غالب جامعه)، دیگر مجالی برای بحث و گفتگو باقی نمیماند. ما در کلاسهای فبک نیازمند بحث، گفتگو و استدلالورزی هستیم، نه صرفاً به حافظه سپردن پیامها.
اما مشکل دیگری هم وجود دارد و آن این است که نسل جدید دیگر نصیحتپذیر نیست و پیامها در قالبهای سنتیشان برای آنان آزاردهنده است. آنان از اینگونه پیامها گریزاناند. فرم این پیامها، مضمون آنها را نیز با چالش مواجه ساخته و خواننده را دلزده میسازد؛ و اینجاست که ضرورت بازآفرینی نسلی و اقتباس مطرح میشود. بنابراین، نخست آنکه قصد نداریم پیامی به کودکان منتقل کنیم، دوم آنکه آنان به پیامهای ما در این قالبهای داستانی کهن توجهی نشان نمیدهند. اندرزها دیگر کارگر نیستند؛ عصر، عصر اندرز نیست؛ بلکه عصر استدلال است. تفکر نقادانه و آشنایی با مفاهیم مهم زندگی به آنان یاری میرساند تا حتی پیامهای پنهان در پویانماییهای خارجی که در قالبی جذاب عرضه میشوند، آنان را نفریبد.
در بازآفرینی داستانها برای برنامه فبک، چگونه میتوان میان شفافیت درونمایه و عمق فلسفی آن تعادلی مؤثر برقرار کرد که هم کودک را درگیر کند و هم سطحی نباشد؟
درونمایه در داستانهای فبک جنبه اثباتی و تجویزی ندارد؛ بلکه بهمثابه پرسشی در ذهن خواننده جوانه میزند. مثلاً، درونمایه بهجای آنکه بگوید «دروغگویی کار بدی است»، این پرسش را مطرح میسازد که «دروغگویی به چه دلیلی کار بدی است؟». درونمایه اول جنبه اثباتی و تجویزی دارد؛ ولی درونمایه دوم پرسشگر و چالشبرانگیز است.
درونمایه در داستانهای فبک جنبه اثباتی و تجویزی ندارد؛ بلکه بهمثابه پرسشی در ذهن خواننده جوانه میزند. مثلاً، درونمایه بهجای آنکه بگوید «دروغگویی کار بدی است»، این پرسش را مطرح میسازد که «دروغگویی به چه دلیلی کار بدی است؟». درونمایه اول جنبه اثباتی و تجویزی دارد؛ ولی درونمایه دوم پرسشگر و چالشبرانگیز است.
میزان عمق فلسفی موضوعات را هم میتوان متناسب با سطح یا سن فکری کودکان تعیین کرد. اما وظیفه عمیق کردن و دقیق کردن مباحث صرفاً بر عهده داستان نیست؛ ما در کلاس، تسهیلگری داریم که میتواند با دانشآموزان به گفتگو بنشیند و به یاری گفتگوها به مباحث ژرفا بخشد. نکته دیگری نیز در اینجا حائز اهمیت است: در داستانهای فبک، توصیه میشود مضامین فلسفی چنان در لایههای زیرین پنهان نشوند که برای استخراجشان به تحلیلهای پیچیدهای نظیر آنچه دریدا ارائه میدهد، نیاز باشد. متأسفانه، این نکته نیز از مواردی است که در داستانهای بازنویسیشده برای کلاسهای فبک، اغلب نادیده گرفته شده است.
آیا به باور شما اقتباس آزاد تنها راهکار مؤثر برای بهرهگیری از حکایتهای کهن در برنامه فبک است، یا میتوان قالبها و شیوههای تازهتری را نیز برای این هدف طراحی و تجربه کرد؟
خیر. نباید روشهای بازنویسی را محدود ساخت؛ خلاقیت نویسندگان میتواند مسیرهای گوناگونی را پیش روی آنان قرار دهد. اما آنچه مسلم است، ضرورت حفظ مؤلفههای داستانی، یعنی غنای ادبی و تناسب روانشناختی آن با سطح فکری کودک است. همچنین، از منظر غنای فلسفی، اثر دستکم نباید تلقینکننده بوده، بلکه باید چالشبرانگیز و زمینهساز طرح پرسشهای بنیادین برای کودکان و نوجوانان باشد.
/ انتهای پیام /
منبع: خبرگزاری ایبنا