به گزارش «سدید»؛ صدای سهتار جلوی برج آزادی و کمی بعد صدای وز وز پهپادها. صدای کف و صوت مردم و چندساعت بعد صدای اللهاکبر گفتن با عبور هر جنگنده. اینها همه قاب یک مردم است. مردمی که 12 روز مقاومت کردند و شمایلی تازه از خودشان را به جهان نشان دادند. در همین گیر و دار، قابهایی توسط مردم ساخته میشد. یک سری تصاویر دیگر هم بودند که نه توسط مردم معمولی، بلکه توسط اهل هنر به وقوع پیوستند، قابهایی که در آن مجازالکارها و ممنوعالکارها در کنار هم زیر یک پرچم، در کنار کشورشان ایستادند. از همان ساعات ابتدایی وقتی دشمن صهیونی بر طبل جنگ کوبید، عده کثیری از بازیگران و هنرمندان وارد میدان شدند و بدون واکنش نسبت به اتفاق پیش آمده نماندند. عدهای از خودشان کلیپ ضبط کردند و برخی دیگر عکسهایی از پرچم، رزمندگان دفاع مقدس و هر چیز دیگری را که با جنگ و وطن مراعات نظیر داشت، منتشر کردند. وقتی نام شهدا به میان آمد و روی تابوتها سن شهدا به کمتر از 10 ،5 ،2 و حتی 1 رسید دیگر چندان کسی باقی نمانده بود که طرفش را مشخص نکرده باشد. دیگر مسئله دعواهای داخلی مطرح نبود، همه باید در قبال جنگ کاری میکردند. جنگی که از نوع کشتارهایش معلوم بود، نبردی تنها برای وطن نیست، بلکه دلیل این تن به تن شدن انسانیت است. دشمن بیمارستان را زد، ساختمان بهزیستی را زد، منطقههایی را برای تخلیه کردن نشانه میرفت که همه مسکونی بودند. تعداد مسکونیها که بالاتر میرفت، غرش موشکهای ما هم بالاتر و صدای مردم بیشتر میشد. از جایی به بعد اهل هنر فهمیدند «دشمنان کشتی ارباب هنر میشکنند/ تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم» و در همین گیر و دار بود که پیامهای همبستگی با نیروهای مسلح بیشتر و بیشتر شد. اهل هنر شدند نمایندگان مردم. 12 روز گذشت و دشمن فهمید این ملت منسجمتر از آن است که بشود با آن جنگید، سلاح بر زمین گذاشت. اصلاً اشتباه نکردهایم اگر بگوییم، دلیل تمامی این اتفاقات تنها یک چیز بود؛ فهم درست از مسئولیت در قبال کشور.
کافی است وضعیت واکنشهای جامعه هنری در ایران را با وضعیت هنرمندان رژیم اشغالگر مقایسه کنید. کدام یک بیشتر واکنش به وضعیت کشورشان نشان دادند؟ چند نفر از آنها به دنبال همبستگی با اسرائیل بودند؟ داستان کاملاً واضح است و تفاوت میان کشور صاحب تمدن و کشور بیتمدن کاملاً معلوم.
حقیقت این است که از بسیاری از کسانی که مغضوب رسانههای رسمی شده بودند، توقع واکنش صریح و کنار گذاشتن اختلافات نمیرفت. همین که به استوری اکتفا میکردند باز هم در شرایط کنونی جهان که هنرمندان مسئولیتهایشان را نسبت به همه چیز فراموش کردهاند و در حباب شیشهای خودشان زندگی میکنند، غنیمت بود. با این حال جریانی از هنرمندان ایرانی نه تنها اختلافات را کنار گذاشتند، بلکه درست به میدان آمدند. منظورمان از میدان دقیقاً هم معنای مجازی آن است و هم لفظی. کسی مانند علی قمصری به میدان آزادی رفت و اینطور به میدان آمد و کسی مانند رضا رشیدپور با آمادگی برای اجرای تلویزیونی گفت به تلویزیون باز میگردد. هرچند رشیدپور پس از این درخواست همچنان ممنوعالتصویر باقی ماند و جای دیگری کاری که میخواست را انجام داد. تعداد مصاحبههای منتشر شده از اهالی اجرا کم نبودند که یکی یکی در جراید مختلف اقدامات اسرائیل را محکوم میکردند و پیکان انتقادهایشان را به خارج از مرزها میکشاندند، چیزی که دشمن صهیونی به هیچ عنوان توقعش را نداشت. برای آنکه حجم این همبستگی را نشان دهیم نیازی به انجام دادن یک کار پیچیده نیست. کافی است وضعیت واکنشهای جامعه هنری در ایران را با وضعیت هنرمندان رژیم اشغالگر مقایسه کنید. کدام یک بیشتر واکنش به وضعیت کشورشان نشان دادند؟ چند نفر از آنها به دنبال همبستگی با اسرائیل بودند؟ داستان کاملاً واضح است و تفاوت میان کشور صاحب تمدن و کشور بیتمدن کاملاً معلوم.
کم و کیف هنر جنگ و جنگ هنری
تعداد یادداشتهای منتشرشده از طرف هنرمندان در این 12 روز به بیش از 50 یادداشت از سمت هنرمندان مطرح رسید و تعداد آثار تولیدشده نیز چشمگیر بود، هرچند قضاوت درباره آثار تولیدشده زود است – به دلیل شرایط نامناسب کشور برای تولید اثر و تعطیلی برخی از استودیوها - اما باز هم آثار به ثمر نشسته قابل توجه است. در شرایطی که دشمن صهیونی نتوانست فضای مجازی بینالمللی و فضای رسانهای جهانی را به نفع خود در آورد، اما هنرمندان و فعالان رسانهای در ایران به خوبی ابتکار عمل را به دست گرفتند. در این بین تلاشهایی از سمت صهیونیستها برای تغییر جریانات صورت گرفت آنها پس از پاسخهای سنگین ایران سعی کردند، جو رسانهای را به نفع خود بکشانند و استراتژی مظلوم نمایی را به راه بیندازند. البته آن هم شکست خورد، زیرا ابتکار عمل رسانهای دست ایران بود. مسئله اینجاست که در ایران یک آگاهی جمعی بر اساس فرضهای سیاسی شکل گرفت. فرضهایی که همه وطنپرستانه بود، به عنوان مثال این درک شکل گرفت که طرف مقابل ایران دقیقاً به دنبال تجزیه است یا اینکه هیچ حد یقفی برای حرکتهای نظامیاش ندارد. به نوعی مدل جو رسانهای ایجاد شده از طرف رژیم صهیونیستی مبنی بر خونریزی و پایبند نبودن به هیچ حدودی با یک واکنش جدی از طرف جامعه ایرانی مواجه شد.
جدای از احساس همبستگی در میان ایرانیان، منفور بودن جهانی اسرائیل هم به همبستگی ملی میان مردم کمک کرد. در چنین شرایطی جامعه هنری برای آنکه فضای افکار عمومی از دست نرود به صورت خودجوش وارد عمل شد. شاید سادهترین شکل از کنش را بشود کنش مبتنی بر اینستاگرام دانست و کپشننویسی که بسیاری آن را دنبال کردند و با گذاشتن پستهایی یک گزاره را به صورت عمومی طرح کردند این جنگ دو قطب دارد، یا ایران یا اسرائیل.
جدای از احساس همبستگی در میان ایرانیان، منفور بودن جهانی اسرائیل هم به همبستگی ملی میان مردم کمک کرد. در چنین شرایطی جامعه هنری برای آنکه فضای افکار عمومی از دست نرود به صورت خودجوش وارد عمل شد.
چنین گزارهای به شدت به همان همبستگی کمک کرد و وضعیت را به نفع ایران چرخاند. شاید این یکی از اولین مراتبی باشد که در چند دهه اخیر فعالان رسانهای در داخل ایران در جهت منافع ملی اینقدر سریع دست به عمل میزنند و مدل کنشها تا این حد به هم نزدیک میشود. علیرغم محدودیتهایی که اینستاگرام روی فعالان فرهنگی در ایران اعمال میکرد اما باز هم شرایط به صورت کامل تحت قلم هنرمندان ایرانی بود.
همه این مختصات که به آن نگاهی داشتیم را بگذارید کنار و به یک پرسش بیندیشیم؛ اگر جنگ ادامه پیدا میکرد و تولیدات رسانهای هم به این قوت ادامه مییافت، چه اتفاقی در عرصه تولیدات جنگی در جهان رخ میداد؟ موضوع اینجاست که تنها 9 روز از آغاز جنگ گذشته بود که یکی از پنج خواننده مطرح موسیقی در ایران قطعه هنری تولید کرد. از پنج مجری مطرح فضای رسانهای کشور همه به جز یک نفر موضع گرفتند و حتی افرادی مثل رشیدپور دست به تولید اثر زدند. در بین اهالی سینما یک کارگردان حاضر شد فیلمش را بدون اکران عمومی به تلویزیون بدهد و دو فیلم هم اثرشان را سریعاً به نمایش خانگی بردند تا زودتر به دست عموم مردم برسد. تولیدات خرد رسانهای هم که از در و دیوار روی سر اسرائیلیها آوار میشد. میتوان گفت در میان تولیدات هنری شکل گرفته به نفع ایران در میدان، کاریکاتور قدرتمندتر از باقی گونهها ظاهر شد. تولیدکنندگان کاریکاتور در 12 روز جنگ به حدی فعال بودند که شماره آثارشان از دست خارج شده، هنرمندانی که تنها به ایران محدود نمیشدند و سر تا سر کشورهای اسلامی را در بر میگرفتند.
در نقاشی هم وضعیت به همین صورت بود تولیدات تنها به ایران محدود نشدند و کشورهای خارجی دست به کنشگری زدند. واضح است در چنین شرایطی از تکاثر به جریان رسانهای رسیدیم و کمکم نمادسازیها پررنگ شد. با این حال نبود ساختارهای حمایتگر همچنان به چشم میخورد و شیوه مدیریت سلیقهای باعث شد برخی برنامههای تصویری ثمر ندهد. از طرفی تعطیلی تهران هم مزید بر علت شد. حالا اگر فرض بگیریم جنگ ادامه پیدا میکرد و همه چیز منسجمتر صورت میگرفت و نهادهای بالادستی هم کنشهای منسجمتری را به خرج میدادند، قطعاً رژیم صهیونیستی در یک باتلاق رسانهای گیر میافتاد و بعید نبود با جنبشهای هنری تازهای در کشور مواجه شویم که در ادامه حرکت جنبشهای دفاع مقدسی شکل میگرفت. این جمله آخر را بر چه مبنایی طرح میکنیم؟ بر مبنای گفتوگویی که چندی قبل با یکی از تولیدکنندگان سینمایی آثار دفاع مقدسی انجام دادیم. او که اثری درباره دهه 60 و روزهای جنگ ساخته بود، گفت میخواهد در ادامه همان اثر دفاع مقدسی، فیلمی را در زمان حال و با موضوع جنگ ایران و اسرائیل بسازد. این یعنی ایدهای که میتواند در سرتاسر جامعه هنری توسعه و نشر پیدا کند و به نوعی زیست جنگ را در کشور تسری بدهد.
با همه این نکات مثبت و منفی شکل گرفته، چیزی را نباید فراموش کرد که رسانه جنگی باید مبتنی بر تصویر باشد، به دلیل آنکه انسان امروزی هم فرصت و صبر تولید آثار هنری بلند را ندارد، طبیعتاً استفاده از کنشگرانی که بتوانند در بازه زمانی کوتاه بیشتری بازخورد را بگیرند، به شدت در استراتژی جنگی کشور اثرگذار است. در همین شرایط است که حضور چهرهها اهمیتی جدی پیدا میکند و واکنش یک هنرمند در حد یک استوری هم میتواند به مثابه یک تیر عمل کند، چه برسد به اینکه حالا او دست به تولید رسانهای بزند. هر قدر هم که اتحاد شکل گرفته توسط کنشهای اینستاگرامی را شکننده بدانیم اما این شکل از کنشگری برای رسیدن به تولیدات رسانهای بلند ولی مناسب بازه زمانی جنگ لازم و ضروری است؛ اتفاقی که به نظر میرسد زمان فعلی آتشبس، مدت خوبی است که به آن بیندیشیم و چارهای برایش پیدا کنیم.
شرایط خاص وطن
در سومین روز از آغاز جنگ، رضا رشیدپور در توییتی پیشنهادی قابلتوجه به اهالی فرهنگ و رسانه ارائه داد. او نوشت: «پیشنهاد میکنم هرچه سریعتر برنامهای شبانه و زنده از تلویزیون پخش شود؛ با محوریت تماسهای تلفنی مردم، شنیدن حرفهایشان، و بهویژه ابراز همدلی با نسل Z و نوجوانان، با حضور کارشناسان روانشناسی و جامعهشناسی.» همچنین رشیدپور اعلام کرد که آماده است اجرای این برنامه را شخصاً بر عهده بگیرد. این پیشنهاد خیلی زود بازتاب گستردهای در فضای رسانهای پیدا کرد و برخی با تأیید این کار و برخی با ایجاد حاشیه تلاش کردند تا جلوی آن را بگیرند. در نهایت، او با همکاری پلتفرم فیلیمو، این برنامه را ساخت؛ هرچند نسخه نهایی، تفاوتهایی با ایده اولیه داشت. رشیدپور که خودش از این پروژه با عنوان «کار هیئتی و جهادی» یاد کرده، برنامه را با امکاناتی ساده، تنها یک دوربین، یک سهپایه، و دکوری نسبتاً ساده به سرانجام رساند. رشیدپور با زدن عینک آفتابی به چشم، در برنامه «شرایط خاص» روایتی متفاوت از جنگ رژیم اشغالگر صهیونیستی با کشورمان ارائه داد. یکی از کارهایی که او در این برنامه انجام داد، بررسی دقیق خبرها (فکتچک)، ازجمله شایعاتی مثل احتمال انفجار گوشیهای هوشمند و راهکارهایی برای کاهش استرس بود. رشیدپور به برخی اخبار نقل شده در شبکه اینترنشنال پاسخ داد، از جریان زندگی روزمره در ایران گفت و بر اهمیت همدلی، وحدت و روحیه ملی در روزهای بحرانی تأکید کرد. با اینکه برنامه شرایط خاص، با توجه به پلتفرم پخش طبیعتاً مخاطب محدودتری نسبت به رسانههای سراسری دارد، اما بخشهایی از آن در فضای مجازی بازنشر شد و واکنشهای زیادی را به دنبال داشت. یکی از این لحظات، پاسخ جالب و صریح رشیدپور به توییت مریم رجوی، سرکرده گروهک منافقین بود که بازتاب زیادی در شبکههای اجتماعی داشت.
تولد بهیادماندنی
اگر همهچیز عادی بود، احتمالاً رضا کیانیان روز ۲۹ خردادماه را در کنار خانواده، دوستان و همکارانش جشن میگرفت؛ تولدی گرم و صمیمی، برای ۷۴ سالگیاش. اما امسال، شرایط فرق داشت. در این ۱۲ روز تلخ، نه فقط زندگی مردم عادی، که حتی مناسبتهای شخصی هم رنگ دیگری گرفت. همهچیز تحتتأثیر جنگ بود. در روز ششم جنگ، خبر حمله مستقیم رژیمصهیونیستی به یک آمبولانس هلالاحمر در تهران، مردم را در بهت و اندوه فرو برد. حملهای که نه فقط به یک وسیله امدادی، که به روح انساندوستی و همدلی حمله کرد. شاید همین اتفاق بود که باعث شد رضا کیانیان تصمیم بگیرد تولدش را جور دیگری بگذراند؛ بدون شمع و کیک، اما با احترام و همدلی. در روز هفتم جنگ، او در جمع امدادگران هلالاحمر حاضر شد؛ میان کسانی که در هر بحران، بیادعا و بیوقفه به کمک مردم شتافتهاند. کیانیان از نزدیک با فعالیتهای این مجموعه در شرایط بحرانی آشنا شد و از فداکاریهای آنها قدردانی کرد. در این دیدار، یکی از مسئولان هلال احمر، از تلاش کارکنانی گفت که در حوادثی چون زلزله بم، کرونا و بحرانهای مشابه جانانه ایستادند و با تمام توان به مردم خدمت کردند. همچنین از نقش مهم نیروهای پیشکسوتی گفت که دانش و تجربهشان را به نسل جدید منتقل کردهاند. کیانیان، فقط به این حضور اکتفا نکرد. او در فضای مجازی نیز با انتشار یادداشتهایی، نسبت به حملات رژیم صهیونیستی به ایران واکنش نشان داد؛ با زبانی صریح، انسانی و پر از دغدغه. او ثابت کرد که میتوان تولد را نه فقط با شادمانی، بلکه با همدلی، حضور و مسئولیت جشن گرفت. تولدی که شاید بیصدا بود، اما عمیقتر و ماندگارتر از همیشه در دل مردم نشست.
شجریان از سایه و دهلوی خواند
در میان روزهای تلخ و سنگین جنگ، یکی از مهمترین کارهای فرهنگی که در ذهن و دلها ماندگار شد، صدای آشنای خوانندگانی بود که با آنها خاطره داشتیم؛ صداهایی که با هر نغمه، زخمی از دل کم کردند. در همین ایام، همایون شجریان قطعهای تازه منتشر کرد با نام «جهان ستم»؛ آهنگی که نه فقط یک قطعه موسیقی، بلکه روایتی شاعرانه از درد، رنج و امید بود. شجریان با انتشار این اثر، چنین نوشت: «جهانِ ستم، سرودهای است اجتماعی و انساندوستانه. از غبار جانهای زخمخورده و در همشکسته، این قطعه به دنیا آمده؛ از صدای آزادهایی که در وحشت اسیرند و فریادهایی که در نیستان ستم، به زنهار برمیخیزند. این اثر، روایتی است از اندوه بیپایان انسانهایی که در پیچ و تاب شبهای بنبست، در کابوس خونآلود این جهان، خاموش شدهاند. این اثر از جهانی سخن میگوید که در آن خشم، پلیدی، جهل و خودبینی، جای مهر، زیبایی و آگاهی را گرفتهاند. برگهای تاریخ بشر، با سیاهی و سپیدی، پلیدی و روشنایی ورق خوردهاند، و گویی این دو، همزادانی دیریناند که پیوسته یکی بر دیگری چیره شده است. تقدیم به انسانهای شریف و بیدفاعِ سراسر جهان، باشد که هیچ دلی جز با مهر و زیبایی زندگی نکند.» در این اثر، همایون شجریان دو شاعر بزرگ را کنار هم نشانده است: بیدل دهلوی با غزل کلاسیکش و هوشنگ ابتهاج (سایه) با شعر معاصر و سوگوارش. ترکیب این دو صدا با آن صدای سوزناک و نافذ همایون، اثری خلق کرده که همزمان زخمی میزند و مرهمی میگذارد: شجریان از اشعار بیدل دهلوی این قسمت را انتخاب و خوانده است: «غباریم زحمتکش بادهابه وحشت اسیرند آزادهاجهان ستم چون نیستان پر استز انگشت زنهار فریادهابنالید ای سرو و شمشادها…»و در ادامه، از اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه)، برای بیانگر شدت و عمق دردی که با حمله به وطنش درک کرده، این قسمت را انتخاب کرده و میخواند: دردیست چون خنجر یا خنجری چون دردهمزاد خون در دل ابریست بارانی ابری که گویی گریههای قرنها را در گلو داردابری که در من یکریز میبارد…«جهانِ ستم» نه فقط یک موسیقی، بلکه سندی فرهنگیست از روزهایی که تاریخ را با صدا، شعر و اندوه به خاطر خواهیم آورد.
موسیقی؛ نجاتبخش خیابانهای زخمی از جنگ
خیابانهایی که تا دیروز فقط گذرگاه بودند، اینبار به صحنههای صمیمی برای شنیدن و پخش موسیقی تبدیل شدند. نه خبری از سن بلند بود، نه نورپردازی، نه تشریفات؛ فقط یک حلقه از مردم و در میانشان یک نوازنده، یک خواننده، یک پیام؛ ما با همایم.
در میانه روزهای پرتنش و غبارآلود جنگ، جایی میان صداهای ناخوشایند و اخبار تلخ، چیزی بود که به جانها نفَس داد؛ موسیقی. در این 12 روز نفسگیر، هنرمندان، بیسلاح اما با ساز، وارد میدان شدند. موسیقی برایشان فقط هنر نبود، بلکه نجوایی عاشقانه برای وطن و مرهمی برای دلهایی بود که از شنیدن خبرهای جنگ، زخمی شده بودند. در حالی که برخی خوانندگان آثار تازهای منتشر کردند، اتفاقی دیگر هم در گوشهای از شهر رقم خورد؛ خیابانهایی که تا دیروز فقط گذرگاه بودند، اینبار به صحنههای صمیمی برای شنیدن و پخش موسیقی تبدیل شدند. نه خبری از سن بلند بود، نه نورپردازی، نه تشریفات؛ فقط یک حلقه از مردم و در میانشان یک نوازنده، یک خواننده، یک پیام؛ ما با همایم. نخستین کسی که چراغ این کنسرتهای خیابانی را روشن کرد، علی قمصری بود. او با حضور در فضای باز برج آزادی، برای مردم کشورش، ایران موسیقی نواخت و خواند. قمصری قبل از شروع کنسرت، این اجرا را تقدیم میکند به مردم شجاع همه استانهای ایران که در این روزها درهای منزلشان را به روی یکدیگر گشودهاند و به یکدیگر مهر ورزیدهاند. قمصری و گروه سهنفرهاش قطعه «ناج جاوید وطن» را اجرا کردند؛ و اینبار، مردم تنها تماشاگر نبودند، بلکه با صدای خود، او را همراهی کردند. میدان آزادی، سالن شد. مردم، همصدا شدند و برای ایران، یکدلانه خواندند. بابک رضایی، مدیرکل دفتر موسیقی در حاشیه این اجرا گفت: «موسیقی، از دیرباز همراه مردم بوده؛ در شادی و در بحران. در این برهه حساس، حضور دلیرانه علی قمصری، دِینی بود که هنرمندی متعهد به دوش کشید، آنهم در شرایطی که اجرای خیابانی از نظر امنیتی پرریسک بود، اما او آمد و ایستاد.»او افزود: «برنامه داریم تا پیش از آغاز ایام محرم و صفر، اجرای موسیقی خیابانی را در نقاط مختلف تهران ادامه دهیم. هیچ هنری مانند موسیقی نمیتواند در این روزها به انسجام ملی و تقویت روحیه جمعی کمک کند.»و این فقط آغاز ماجرا بود. در دوم تیرماه، نوبت میدان هفتتیر بود تا میزبان طنین موسیقی شود. گروه «عاشیقلار میشو» با لباسهای محلی و نوای دلنشین آذری، دلهای مشتاق را گرد خود جمع کرد. احد ملکی، حکمعلی کلهر (قوپوز)، محمد نورزاده (بالابان) و مرتضی مرشدی (قاوال)، با سازهای سنتی، حالوهوای میدان را دگرگون کردند. در شمال تهران، مقابل موزه سینما در باغ فردوس، گروه بوشهری «باسیدون» صدای نیانبان را به شهر آورد. مردم ایستادند، گوش سپردند و شاید برای لحظهای، صدای جنگ از ذهنشان کنار رفت. و در ادامه، نوبت به ارکستر سمفونیک تهران رسید. ارکستری که سازهایشان با نام ایران کوک شده است. این ارکستر سمفونیک، به رهبری نصیر حیدریان، ارکستر در عصرگاه چهارم تیر، مقابل تالار وحدت و در پهنه رودکی، اجرای رایگانی را برگزار کردند؛ اجرایی که نه فقط یک برنامه هنری، بلکه پیامی است به مردم: در سختیها، تنها نیستید. این اجرا، تلاشی است برای همدلی، برای آرام کردن قلبهایی که این روزها تند میتپند. موسیقی، در سکوت سنگین جنگ، فریادی است از جنس زندگی. و چه زیباست که در میانه جنگ، صدایی بلند میشود که نه از خشم، که از مهر و امید سخن میگوید.
مردم، علاج در وطن است
در میان همه تصاویر تلخ و تپشهای ناآرام این 12 روز جنگ، یکی از روشنترین و ماندگارترین خاطرات فرهنگی، صدایی بود که از عمق جان برآمد: صدای محسن چاووشی. او نه با فعالیت ظاهری در فضای مجازی، نه با شعار، بلکه فقط با صدا و کلمه، دلهای بسیاری را تسخیر کرد. دو قطعه «پسرم» و «علاج»، که در روزهای ابتدایی و پایانی جنگ منتشر شدند، نه فقط ترانههایی برای شنیدن، که آینههایی از حال ملت بودند. قطعه اول، «پسرم»، با اینکه اندوه داشت اما التیام هم به دنبالش بود. چاووشی در این آهنگ، پدرانه و با بغض، حکایتی از عشق و ماندن را روایت میکند. او در این آهنگ با هر نت، مصرع و واژه، تلاش میکند تا با تمام توانش نشان دهد هیچ پاسخی برای این سؤال بزرگ «آخه من کجا برم؟» وجود ندارد. چاووشی میخواند و شنونده بدون آنکه نیازی باشد به تکتک کلمات زیاد فکرکند و عمیق شود، مطمئن میشود که هیچ کجای دنیا مانند ایران پیدا نمیشود که نمیشود که نمیشود. در این ترانه، چاووشی برای خیلیها تبدیل شد به صدای جمعی ما؛ صدایی که حتی اگر نتوانی دقیقاً تمام شعر را به یاد بیاوری، فقط با شنیدن چند ثانیه از آن، دوباره در همان لحظهای قرار میگیری که برای نخستینبار شنیدیاش؛ لحظههای وطندوستی و عشق به وطن. و اگر «پسرم» دلها را لرزاند، «علاج» قلبها را بیدار کرد. شاید از محسن چاووشی فقط «خواندن» بربیاید، اما مگر این خواندن، چیز کوچکی است؟ وقتی صدا بتواند جان آدمها را بلرزاند، وقتی بتواند بغض یک ملت را فریاد کند، وقتی هر نتش مثل خطی بر حافظه جمعی حک شود، دیگر خواندن فقط یک هنر نیست، نوعی مبارزه است. چاووشی این را با قطعه «علاج» به ایران ثابت کرد. این اثر، نه یک آهنگ معمولی است و نه صرفاً یک قطعه موسیقی. علاج، سندی است از دل روزهای التهاب و ایستادگی. سالها بعد، اگر کسی بخواهد تاریخ موسیقی این روزها را ورق بزند یا مسیر هنری چاووشی را مرور کند، بیتردید به «علاج» که برسد، مکث خواهد کرد؛ چراکه این قطعه در روزگاری سروده و خوانده شده که ایران و ایرانی متفاوتترین روزهای زندگیشان را در حال سپری کردن هستند. شعر این قطعه، از ذهن و دل کاظم بهمنی برآمده؛ شاعری که بارها نامش کنار چاووشی درخشان شده، اما این بار کاری کرد که میتوان از آن بهعنوان مانیفست موسیقایی جنگ نام برد. هر بیتش، خلاصه درد و خشم و امید مردمی است که در حمله اسرائیل به خاک ایران، زیر آسمان آتشگرفته، ایستادند و کوتاه نیامدند. «علاج» مثل قاب عکس لحظاتی است که نمیخواهیم فراموش کنیم. این موسیقی، آنقدر زنده و واقعی است که گویی نه شنیده میشود، بلکه در جان آدمها جا خوش میکند. اثری که صدا شد تا این روزهای تلخ را با خود ثبت کند؛ چیزی که با گذر زمان هم احتمال پاک شدنش از ذهن آدمها بسیار بسیار کم است.
غباررویی از خاک صحنهها
هنوز پاتوقهایی مانند کتابفروشیها بودند که مثل تپشهای زنده قلب، مردم را امیدوار و پرانرژی نگه میداشتند. یکی از پاتوقهای پررنگ دیگر، کافه آپارتمان سجاد افشاریان در خیابان ایرانشهر بود. سجاد افشاریان، چهرهای آشنا در دنیای تئاتر، در روزهایی متفاوت و به دور از انتظار، تصمیم گرفت کافهاش را باز نگه دارد.
از همان روزهای آغازین جنگ، وقتی سایه اضطراب و التهاب بر چهره شهر افتاد و خیابانها خلوت و ساکت شدند، مراکز فرهنگی و هنری هم یکییکی درهایشان را بستند. شهر بیروح شده بود، اما چیزی نگذشت که چراغ امید از دل هنر دوباره روشن شد؛ کنسرتها و تئاترهای خیابانی کمکم بازگشتند و جان تازهای به فضای شهری بخشیدند. درست است که بعضی مغازهها تعطیل بودند و برخی از تهرانیها به سفر رفته بودند، اما هنوز پاتوقهایی مانند کتابفروشیها بودند که مثل تپشهای زنده قلب، مردم را امیدوار و پرانرژی نگه میداشتند. یکی از پاتوقهای پررنگ دیگر، کافه آپارتمان سجاد افشاریان در خیابان ایرانشهر بود. سجاد افشاریان، چهرهای آشنا در دنیای تئاتر، در روزهایی متفاوت و به دور از انتظار، تصمیم گرفت کافهاش را باز نگه دارد. با وجود اینکه مادرش در شیراز نگرانش بود و خیلی از کارکنانش مدتی پیش او حضور نداشتند، او ایستاد، چراغ کافهاش را روشن نگه داشت و تمام توانش را گذاشت تا شعله امید خاموش نشود و بدون تردید، در این کار موفق بود. افشاریان فقط به باز نگه داشتن درِ کافه اکتفا نکرد. در صفحه اینستاگرامش خبر خوش دیگری را هم اعلام کرد: «اجرای رایگان نمایش «جان بیقرار» در سالن اصلی تئاتر شهر.»این نمایش، که حاصل همکاری او با احسان عبدیپور است، با اجرای رایگانش درست بعد از ۱۲ روز پرالتهاب، فرصتی برای مردم فراهم کرد تا نفسی تازه کنند و طعم شادی را دوباره بچشند. در سوی دیگرِ صحنه تئاتر، صابر اَبر هم آرام ننشست. نمایشی که پیش از آغاز جنگ روی صحنه داشت، «امشب به صرف بورش بدون خون به روایت نازنین» با شدت گرفتن حملات رژیمصهیونیستی، از ۲۴ خرداد متوقف شده بود. اما حالا، با گذشت روزهای بحرانی، صابر ابر دوباره نمایش را از سر گرفته است. این اثر که توسط مهدی یزدانیخرم نوشته شده، با بازی درخشان الهام کردا و خودِ صابر ابر، قرار است بار دیگر صحنه تئاتر را روشن کند؛ صحنهای که بعد از این روزهای غبارآلود، بیشتر از همیشه به نور و شور نیاز دارد. در روزهایی که شهر خلوت و دلها نگران بود، سجاد افشاریان و صابر اَبر ترجیح دادند کنار نکشند. آنها کاری نکردند جز همان چیزی که بلد بودند: اجرا کردن. اما همین اجراها، وسط همه نگرانیها و خاموشیها، برای خیلیها دلگرمکننده بود.
کودکانی که این روزها فراموش نشدند
در دل روزهایی که بیشتری رقابت بین اخبار خوش و تلخ وجود داشت، چیزی که احتمالاً کمتر به چشم آمد، دنیای کوچک و رنگارنگ کودکانی بود که هنوز معنای جنگ را نمیدانستند. کودکانی که با نگاهی ساده و صادق، چشم به چهره بزرگترهایی دوختهاند که قرار است پناهشان باشند. اما در میان هیاهوی جنگ، هنوز هستند کسانی که یادشان هست دنیای کودکی چقدر ظریف است. همانهایی که دست به کار شدند تا با تصمیمهای درست، هم باری از دوش خانوادهها بردارند و هم بذر خاطرات شیرینی در ذهن فرزندان این سرزمین بکارند. یکی از این تصمیمها اقدامی بود از سوی پلتفرم فیلمنت. این شبکه نمایش خانگی، در همان روزهای آغازین جنگ، همه محتوای کودک خود را به صورت رایگان در اختیار خانوادهها قرار داد. تصمیمی انسانی که با این جملهها اعلام شد: «این روزها که مردم عزیز ایران در معرض شدیدترین اضطرابها به واسطه یک جنگِ تحمیلی هستند، کودکان سرزمینمان؛ آنهایی که نمیدانند جنگ چیست و دنیای رنگارنگ و معصومانهشان نباید به این فضای خشونتبار آلوده شود، بیش از همه و همیشه نیاز به مراقبت و محافظت دارند، به همین منظور ما در فیلمنت تصمیم گرفتیم تمامی محتوای کودک خود را تا اطلاع ثانوی بهطور رایگان در اختیار همه مردم صلحطلب ایران قرار دهیم. میدانیم که شاید شرایط الان ما بزرگسالان نسبتی با فیلم دیدن نداشته باشد ولی کودکان ما هنوز به سرگرم شدن و دوری از سیاهی جنگ نیازمند هستند. از همینجا به همه خانوادههایی که در این روزهای تلخ عزیزی را از دست دادند، تسلیت گفته و خود را شریک غمشان میدانیم.» این فقط یک تصمیم رسانهای نبود؛ یک پیام روشن بود تا نشان دهد در دل تاریکی هم میشود برای بچهها چراغی روشن کرد. در کنار این اقدام، حضور نمادین عمو پورنگ در بیمارستان کودکان مفید نیز بهخوبی نشان داد که مهربانی در این روزها بیشتر از همیشه جریان دارد. او رفت تا به کودکان بگوید که هنوز هم دنیایشان، جایی برای لبخند و امید دارد. او با این کارش نشان داد که شاید جنگ، چهره جهان را تلختر کند؛ اما بودن آدمهایی که دست کودکان را در دل بحران میگیرند، دنیای ما را هنوز هم جای بهتری برای زیستن میکند.
نقاشی؛ زبان مشترک جهانیان
در این 12 روز جنگ تحمیلی، از آغاز تا پایان آنقدر حق و باطل مشخص بود که همه آدمها را برای حفظ و نگهداری وطن به میان آورد. تمام آنهایی که در شرایط عادی نگرشی متفاوت داشتند، حالا بر سر اتحاد و نگهداری از وطن، به یک حرف و عقیده رسیده بودند و تمام وجودشان را برای حفظ کشورشان گذاشتند. سربازی که توانست جنگید، خوانندهای با صدایش خواند و طراحی، تلاش کرد تا با نمادهای این روزها، اثراتی خلق کند که نهتنها در این برهه از تاریخ که برای آیندگان و جهانیان هم به یادگار بماند؛ چراکه نقاشی، شاید مشترکترین زبان مردم جهان باشد، زبانی که نیازی به آموزش ندارد و هرکسی با دل و جانش میتواند نقاشی را درک کند.
هادی حیدری، یکی از آن کسانی بود که در تمام این 12 روز با 10 کاریکاتوری که کشید، فقط یک چیز را نشان داد؛ اتحاد و همدلی برای وطن. چیزی که هر هنرمندی این روزها تلاش کرد تا با هر هنری که دارد این موضوع را نشان دهد. او در کاریکاتورهایش از رنگهای پرچم زیبایمان استفاده کرد، ققنوسی کشید شبیه به ایران، با رنگهای قرمز و سفید و سبز، میدان آزادی را کشید و دستی مشت کرده با نام «ایران متحد»، کشور گربهایشکلمان را شبیه شمع کشید در میان دستهایی که تلاش میکرد تا مراقب آن باشد و برایش نوشت: «ایران، نگران توایم...»، عروسکی را کشید از روی عکسی واقعی که خونین شده و در میان خرابههای ساختمانی موشکخورده، قرار داد. او در همه نقاشیهایش تلاش کرد تا حس میهندوستی را نشان دهد. او در آخرین نقاشی، با کشیدن دو چسب زخم ضربدری شکل روی ایران زخمی، نوشت: «حالا آرام آرام غبار جنگ فرو مینشیند و زخمها و دردهای این 12 روز، تازه میشوند. آن چندصد نفری که بیگناه کشته شدند، تنها یک «عدد» نبودند؛ هر کدامشان داستانی داشتند، تاریخی رقم زده بودند و آیندهای برای خودشان تجسم کرده بودند. جان عزیزانی به جان آنها متصل بود که با رفتنشان گسسته شد. به آن کودکانی فکر میکنم که نوجوانی و جوانی را ندیدند؛ به مادری که فرزندانش را گذاشت و گذشت. به پدری که با فرزندی در آغوشش کشته شد و به همسری که وثیقه برده بود برای آزادی شوهرش و جانش را وثیقه گذاشت. به آدمهایی فکر میکنم که خانههایشان ویران شد و عروسکی که تنها بازمانده آن خانه بود در کوچهای از تهران!»
/ انتهای پیام /