در این جریان به وجود آمده، وظیفه هنرمند چیست؟
اگر بخواهیم از منظر تمدنسازی جواب دهیم در ابتدا باید ببینیم هنرمند کیست. هنرمند کسی است که توانایی بیان مفاهیم در یک مدیوم خاص دارد. به عنوان مثال در قالب فیلمسازی یا نقاشی یا نویسندگی و... حالا ببینیم نقش او در جریان تمدنساز چیست؟ تولیدات یک هنرمند بستگی به این دارد که شما به عنوان یک متفکر تمدنساز از این توانایی چگونه استفاده میکنید. اگر هنرمندان را با ولایت و جایگاه آن آشنا کنیم، تولیدات ولایی خواهد داشت و اگر او را لائیک تربیت کنیم، تولیدات غیرخدایی خواهد داشت، زیرا هنرمند آموختههایش را به بهترین وجه تبدیل به فرم میکند و در جامعه نشر و گسترش میدهد. یک هنرمند بیان کننده فضای تفکری خویش است و آن را آینهوار ارائه میدهد. یکی از مشکلات ما این است که به جزایری جدا از هم مبدّل شدهایم. برای همین درک مناسبی از پیکره واحد بودن یک تمدن نداریم و متوجه نیستیم که اعمال هریک از ما باید به گونهای باشد که در کّل، شکلی انسانی را در پیکره تمدن مد نظر ما ایجاد کند. یعنی مسائل را به گونهای تعریف کنیم که افراد خود را مسئول امور بدانند و احتیاج به بازرسان متعدد احساس نشود.
به طور نمونه خانم فیلم سازی که برای هیتلر یک فیلم بسیار خوب ساخته، یک هنرمند است. او هنرمند است یعنی این ابزار را در اختیار دارد. آیا این هنرمند برای هیتلر فیلم ساخته؟ خیر در واقع هیتلر این هنرمند را به خدمت گرفته است.
این گونه به مسئله نگاه کنید که یک حاکم، هنرمند خود را صدا کرده، تئوری خود را به او ارائه کرده و پرورش داده و حالا از او میخواهد فیلم بسازد. هنرمند نیز بهترین اثر را ارائه میکند. درست است که ما به عنوان عضوی از جامعه وظیفههایی داریم، اما این وظیفهها در کل تعریف میشود. در آیت الکرسی میخوانیم که خداوند در آیه اول از قدرت بلامنازع خود در هستی میگوید و سپس در آیه بعد در بیان و توصیف حاکمیت خود میفرماید: لا اکره فی الدین؛ به عبارت دیگر افراد در زیر مجموعه حاکمیت، مسئولیت فردی و حق انتخاب دارند و طبیعتاً باید در انتظار پاداش و عِقاب اعمال خود باشند.
تمدنسازان به عنوان کسانی که میخواهند فضای تفکری و تمدنی ایجاد کنند، باید بدانند که اگر گندم بکارند، گندم و اگر جو بکارند، جو برداشت میکنند و پناه بر خدا، اگر هیچ نکارند، هیچ عایدشان میشود. تازه این در صورتی است که گرگها آن زمین را جولانگاه خود قرار ندهند.
هنرمند در خور فضایی که نفس میکشد، تولیدات دارد. پاسخ این سؤال که چرا وضعیت سینمای ما اینگونه است، این است که، چون تفکرات ما اینگونه است. شما نباید این را فراموش کنید که هنرمند آیینه جامعه است. اگر سینمای ایران به این میزان سخیف است، به این خاطر است که تفکر ما سخیف است. علاوه بر این، همانطور که گفته شد، مستقل از کاشتن یا نکاشتن، باید مراقب بود تا گرگها فضا را جولانگاه خود نکنند.
در زمان جنگ تحمیلی، موضوع بر سر صادر کردن انقلاب اسلامی بود، اما اکنون بحث ما به روزمرگی افتاده است. ما مردم را گرفتار دنیا کردهایم. از یک سو دنیا را به انسانها وصل کردهایم و از سوی دیگر، جلوی ایشان را گرفتهایم. ذهن جامعه را دنیایی کردهایم و سپس جلو دنیای او را گرفتهایم. جامعهای با این شرایط توانایی فکر کردن به آرمانهای عظیم الهی را نخواهد داشت. نتیجهاش این میشود که سینمای امروز کشور چنین میشود.
چه باید کرد؟
اگر شما میخواهید در جامعه اسلامی، هنرمند فرهنگ را شکوفا کند، او را پیدا کنید، تعلیم دهید و به او خوراک فکری دهید. آنگاه منتظر خروجی فرهنگی مبتنی بر آرمانهای الهی باشید. اما در حال حاضر، هنرمند ما، خوراک فکری خود را از جامعهای دریافت میکند که به روزمرگی افتاده و گرفتار دنیا شده است. هنرمند ما خوراک فکری خود را از تاکسی، اتوبوس، مغازه و کف جامعه میگیرد. در بهترین حالت، یک هنرمند تفکرات متنوع که در کشورهای غربی ارائه شده را میخواند و خود را با آن هماهنگ میکند. به همین دلیل میبینیم که فیلمهای ما، نه دارای فرد صاحب سبکی است و نه تفکری پشتوانهی آن است. حتی گاهی اوقات تفکرات کفرآمیز و توهینآمیز در سینمای ما ارائه میشود. به این دلیل که هنرمند در جامعهای بزرگ شده که معیارها و ملاکها، چنین مواردی بوده است.
اگر میخواهید از هنرمند برای معرفی تفکر استفاده کنید، باید سرشاخهها را درست کنید. این گونه نیست که تصور کنیم هنرمند متفکرند. قرار نیست که هنرمند به عنوان یک متفکر به جامعه اندیشه تزریق کند.
در حال حاضر در جامعه متفکر نداریم و اگر هم هست برای هنرمندان حرفی ندارد. پس باید هنرمند تفکر خود را از شرق و یا غرب دریافت کند. وقتی به تاریخ هنر نگاه میکنیم، مخصوصا دورانی که هنرمندان و فلاسفه در کافه مولنروژ در پاریس، جمع میشدند و با یکدیگر به بحث میپرداختند و مطالب یکدیگر را نقد و به دیگری منتقل میکردند (البته برخی اوقات به نتیجه میرسیدند و گاهی اوقات نیز نتیجهای حاصل نمیشد)، مشاهده میکنیم که هنرمندان بر اساس آن فضای تفکری و آشنایی با مانیفستهای آن تفکرات، تولید اثر میکردند و در نتیجه مردم قبل از آشنایی با آن تفکر، آن را در قالب یک اثر هنری میدیدند. این امر باعث شد تا این شبهه در ذهن برخی از هنرمندان پیش بیاید که «هنرمندان باید تولید تفکر کنند و خود را در حد تفکرساز بدانند». حال آن که تفکر، کار متفکر و تبدیل آن تفکر به هنر، بر عهدهی هنرمند است. البته به وجهی هم باید به آن هنرمندان حق داد که چنین شبههای به ذهنشان بیاید، زیرا در سرزمینی که متفکر ندارد، هنرمندان باید درصف اول تولید تفکر قرار بگیرند.
بیش از ۲۵ سال است رهبری درباره نهضت نرم افزاری و تولید تفکر صحبت میکنند. نتیجه آن چه شد؛ همچنان شهید مطهری (ره) نفر اول در لیست متفکرین ماست و بعد از گذشت ۴۰ سال از انقلاب، این خیلی بد است. شهید مطهری کار خود را دقیق و شایسته انجام داد، اما در این چهل سال باید صدها نفر مانند او و حتی بهتر از او در جامعه پرورش مییافت. ما حتی نتوانستیم پنج نفر مانند شهید مطهری (ره) در جامعه داشته باشیم.
جریان تمدنی با ایجاد فکر آغاز میشود. فکر نیز با ایمانیات درست به نتیجه میرسد. وقتی فردی مانند رسول الله (ص) تشریف میآورند، اولین خصیصه ایشان که قصد دارند تمدن ایجاد کنند، «عبدالله» بودنِ ایشان است. حضرت عیسی مسیح به دنیا که میآیند، در بچگی خود را عبدالله و بنده خدا معرفی میکند. عبدالله کسی است که همه جزئیات و کلیات رفتاری و تفکری او منطبق با اراده خداست و تلاش میکند که این مسیر جابهجا نشود. اما شما کی میشنوید که در جمهوری اسلامی درباره حفظ مسیر و منطبق بودن آن با برنامههای الهی صحبت شود؟! بحث مهدویت ما کجاست؟! همچنان منظر ما نسبت به مهدویت همان منظر چهل سال گذشته است. چرا که ساختار تفکری ما خود را ملزم به حرکت نمیداند.
در جامعه اربعین، مشکل فکری حل شده و ما هیچ مشکل فکری نداریم. بدون اینکه این موضوع توسط متفکرین تبیین شود، همه میدانیم کجا میرویم و چرا میرویم. این یعنی یک تمدن بینالمللی که در حال ایجاد است. این جریان پویا به وجود آمده و موکبها را در کنار این رودخانه انسانی گرد هم آورده است. ما نیز باید از جامعه اربعینی یاد بگیریم و برای تشکیل تمدن اسلامی، جریان سازی را یاد بگیریم و حل کنیم.
اگر این جریان وجود داشته باشد، وظیفه هنرمند چیست؟
در این فضا هنرمند نفس میکشد و کار خود را انجام میدهد.
اما هنرمند در این چهل سال اپوزیسون تعریف شده!
این بحث دیگری است. بحث جریان نفوذ است که بر روی این موضوع کار کردهاند. اگر شبکه نفوذ، سلبریتی تولید کرده است، به خاطر این است که آنها بهترین مدیوم برای تشویق مردم به تبعیت از غرب هستند. برای همین، سلبریتیها منعکس کننده تفکر غربی در جامعه شدهاند. کار به جایی رسیده که در شبکههای مجازی، رفتار انسان دوستانهی فلان هنرپیشه زن یا مرد آمریکایی، معیار دعوت مردمی با سابقه فرهنگی ۲۵۰۰ ساله به رفتارهای انسان دوستانه شده است.
یعنی جریان مقابل ما هنرمند تربیت میکند؟
خیر. روش آنها تربیت و پرورش هنرمند نیست. آنها از فضای فکری غلط ما استفاده میکنند. اگر در این زمان من به سادگی و در امنیت، میتوانم موضوعاتم را مطرح کنم، به دلیل فشاری است که بر روی سیاست مدارها است و آنها را مجبور کرده تا فضا را اندکی باز کنند. ده سال پیش ما نمیتوانستیم این اظهاراتی که امروز با هم داشتیم را بیان کنیم. در تفکر غرب کسی نمیگوید هنرمند باید چه کار کند، اتفاقا به او میگویند که خودت مسائل را بفهم و هر جور که میفهمی عمل کن؛ دشمن میداند که اگر قرار باشد هر کس مستقل و به دور از یک تفکر حاکم و متعالی، و تنها متکی بر نفس خود تفکر کند و فهم خود را در قالب یک مجموعه رفتار بروز دهد، کلید سقوط تمدن آن جامعه زده شده است.
فراماسونها ۳۳ لوژ دارند، که ۳۳ رتبه محسوب میشود. آنها هم مدعی ایجاد تمدن هستند. برای جذب نیروهای خود در اولین مرحله و رتبه، محفلهای سخن برگزار میکنند. تصور کنید در سینما تک محفل نقد و بررسی فیلم میگذارند و هرکسی آزادانه هر آنچه میخواهد را میگوید. هنرمند جذب تفکر میشود، هنرمند میخواهد حرف خود را در قالب اثرش بیان کند. حال به محفلی رسیده که بسیار خوب است و هر آنچه که میخواهد را میگوید و این رویداد برای هنرمند جذاب است. مدتی فقط جذب میکنند. اکثر افرادی که در دوره قاجار به اروپا سفر کردند، فراماسون و تحت عنوان روشنفکر به ایران برگشتند. به این دلیل که در محفلی رفتند که به آنها اجازه میدادند حرف بزنند. یعنی غرب متوجه است که با چه کسانی طرف است. با یک سری آدم طرف است که میخواهند حرف بزنند.
چرا موسیقی ما به سمت هجو و هزل و داد و بیداد رفته است؟ زیرا آن فرد موسیقیایی میخواهد حرف بزند. او نمیتواند انباشت مفاهیم دورنش را بروز عقلی و منطقی بدهد، از همین رو فریاد میزند. یا آن دیگری در خیابان، روسری خود را بر چوب میزند، در حالی که اصلاً این اقدامات به این افراد نمیآید. در حقیقت ایشان رفتار عکسالعملی نشان میدهند، به این دلیل که خفقان حرف وجود دارد. اگر شما میخواهید تمدن ایجاد کنید، اجازه بدهید که این افراد حرف خود را بزنند. در این شرایط مشکلی به وجود نمیآید. شما به جلسات مقام معظم رهبری نگاه بیاندازید. شما در آنجا هر آنچه دلت میخواهد را بگو و ایشان نیز بدون نگرانی، جواب شما را میدهند. اما نزد سایر مسئولین که میروید، تحمل شنیدن کوچکترین حرفها را نیز ندارند. وقتی شما میگویید «من احساس میکنم»، میگویند اصلا قرار نیست شما احساس کنید.
فضای حرف زدن نیست. هنوز به این مرحله نرسیدهایم که بتوانیم حرف خود را راحت بزنیم و کسی باشد که بدون نگرانی پاسخ ما را بدهد. زمانی که تفکر باشد، اغلب مشکلات حل میشود. شما مشاهده کنید زمانی که رهبر معظم انقلاب در فتنهها وارد میدان میشوند همه چیز تمام میشود. ایشان حرف میزنند و تفکر و ساختار تولید میکنند و شما که از جلسه خارج میشوید احساس میکنید بخشی از مسائل حل شده است.
پس به جای اینکه اجتماع و مقاومت مردم را پررنگ کنیم، باید لزوم تولید تفکر را پر رنگ کنیم. تفکر که پررنگ شود، هنرمند متاثر از آن فضا قرار میگیرد و تولیدات متعالی خواهد داشت. در یکی از سالهای گذشته، چند تن از اهالی علم نزد مقام معظم رهبری رفته بودند و از سینماگران و هنرمندان گله کرده بودند؛ رهبر انقلاب گفته بودند که بررسی وضعیت آنها به جای خود، اما آیا شما چیزی به آنها دادهاید که اکنون طلبکار هستید؟ شما چه محتوایی را در اختیار هنرمندان گذاشتهاید که اکنون آن را طلب میکنید. انقلاب ما انقلابی فرهنگی است و باید تفکر در آن جاری باشد. ریشه این انقلاب، تفکر است، زیرا اسلامی است و قرار است به ظهور مهدی (عج) ختم شود.
برای رسیدن به وضع مطلوب چگونه جریان ایجاد کنیم تا کمبودها جبران شود؟
اربعین را به عنوان یک ماکت تمدنی بسیار قدرتمند در نظر بگیریم که آینده هم در آن است. آدمهایی که در مسیر اربعین قدم بر میدارند، به مشکلات آن آگاه هستند و سعی دارند نسبت به اراده الهی تعبُد داشته باشند و خود را زیر نگاه الهی میدانند و به سمت مقصدی واحد و متعالی حرکت میکنند. در این جامعه اربعینی، تفکر تولید شده، مسیر تولید شده، کمکها میرسد و زمانی که به مقصد میرسند، سریع بر میگردند. شاید سوال پیش بیاد که چرا وقتی به مقصد میرسند، سریع بر میگردند؟ این همه راه طی میشود که برگردند؟ بله آنها فقط رفتند که به هدف خود یعنی «امام» برسند. وضع ایدهآل زمانی است که «امام» خود را پیدا کنیم. در شرایطی که امام در غیبت به سر میبرند، امام را «حی» ببینیم و از ایشان بخواهیم که مسیر را به ما نشان دهند. در حدیثی میفرمایند که حتی نمک خانه خود را از ما بخواهید. به این موضوع استعارهای فکر نکنیم و واقعا نمک خانه خود را از امام بخواهیم. در این حالت شرایط عجیبی برقرار میشود. این فضایی است که در آن «حسن اولئک رفقیا» شکل میگیرد. اینکه گفته شد دموکراسی با شرایط فعلی، امری ناپسند است، به این دلیل است که مبنای آن رفاقت نیست، بلکه دسیسه است. شما به رفتارهای سیاستمدارها دقت کنید! چه قدر سخیف و ناپسند است. در جامعه تمدنی اسلام اینگونه نیست. مردم هم حضور صد در صدی دارند و هم رفاقت حاکم است. حدیثی نقل شده که امام وقتی اعلام ظهور میکنند، همه او را میشناسند. مردم میگویند که آن آقایی که آمده رفیق ما است. تمدنی تشکیل میشود که بر مبنای رحمت الهی است.
جامعه ایدهآلی که منتظر آن هستیم، قرار نیست در آن تنها کار عمرانی شود، بلکه انسانسازی میشود. خود ما را به خودمان نشان میدهند. با فضای حُبی که امام ایجاد میکند، همه چیز پاک میشود و تمام آن تاریکیها و ظلمتها از بین میرود. فضایی که امام ایجاد میکند، همه را به مسیر بر میگرداند.
به نظر میرسد در این جریانی که ایجاد شده و یا هنوز ایجاد نشده و مراحل ابتدایی خود را سپری میکند؛ لازم باشد مردم ثابت قدم باشند و شرایط را تحمل کنند. شما هم این موضوع را قبول دارید و این پایداری اجتماعی چگونه حاصل میشود؟
در این مسیر، مردم باید مطالبهگر باشند. باید این موضوع را به صورت جدی مطالبه کنند که چرا مسیری برای ما تبیین نمیشود در حالی که در آن حرکت میکنیم. کسانی که صاحب علم هستند باید برای مردم تبیین کنند.
یکی از عللی که خدای متعال میگوید امر به معروف کنید، این است که مردم به منظور فهم حق، مطالبهگری کنند. رهبر معظم انقلاب، جامعه را به مسیری پیش میبرد که همه لذت میبرند، اما گروه دیگری در مخالفت با آن، عدهای را در مسیری پیش میبرند که دقیقا بر عکس آن است. این یک معظل است که باید حل شود. حل نشدن این موضوع گروهی از مردم را به نابودی میکشاند. وقتی در مطالبهگری به غنای در فهم رسیدیم، آن زمان ایستادگی میکنیم. حرکتی که پشت آن تفکر قرار دارد بسیار قدرتمندتر از حرکتی است که بر اساس یک عصبیت انجام میشود. نسبت به عمق تفکر حاکم، مقاومت نیز معنی و ریشه دارد.
وقتی مردم مطالبهگری میکنند، بحثهایی مطرح میشود که بصیرت آنها بالا میرود. در نتیجه مقاومت و حضور آنها پر رنگ میشود. بصیرت معقول مردم در طول تاریخ انقلاب نسب به واقعهها موجب شده که حجم حضور در صحنه بسیار بالا برود. شما تصور کنید که این بصیرت اگر به حد کمال برسد، آن زمان حضور ما نیز تمدنساز خواهد بود. حتی برای شرکت در این تجمعها رقابت میکنند.
زمانی که آقا در موضوعات فرهنگی فرمان آتش به اختیار میدهند، در واقع بر روی بُعد مطالبهگری جامعه تاکید دارند. مسلم است که یک دانشجو و یک دانشآموز و یک هنرجو نمیتواند جامعه را پیش ببرد؛ چرا فرمان آتش به اختیار دریافت میکند؟ به این دلیل که رهبر انقلاب به تنهایی نمیتواند در برابر این مسئولینی که مقصد دیگری برای خود در نظر دارند، این کاروان را پیش ببرد و لازم است که جوانان وارد عرصه شوند و مطالبهگری کنند. مفهوم آتش به اختیار این نیست که گالریها را تعطیل کنیم و یا درب سینماها را ببندیم، بلکه مفهوم آن اصلاح تفکر است. اصلاح نیز مراحل خود را دارد که یکی از واجبات آن مطالبهگری از جامعه متفکرین است.
عدهای در جایگاههای فکری نشستهاند و با قدرتی که کسب کردهاند؛ اجازه صحبت به دیگران را نمیدهند. آیتالله جوادی آملی در چهل سالگی انقلاب فرمودند که «یکی از اشتباهات ما در چهل سال گذشته این بوده که به تفکر نپرداختیم و تنها به فقه پرداختیم و هرکسی که تفکری ارائه داد، او را سرکوب کردیم، به این دلیل که با تفکر ما همخوانی نداشت و این غلط بود.» باید بر روی تفکر کار میکردیم و اجازه میدادیم دیگران حرف بزنند. به همین دلیل دین ما به یک دین نوستالژیک مبدل شده است. ۴۰ سال قبل شهید مطهری تحریفات عاشورایی را نوشت و ما هنوز آن تحریفات و رفتارها را انجام میدهیم. هیچکس حاضر نیست به ترکیبات فرهنگی و نگاه نوستالوژیک به دین، دست بزند. ما به فرهنگ تحریف شده عادت کردهایم. کسی هم حاضر نمیشود حرف جدیدی بشنود. اگر کرسیهای آزاد اندیشی که رهبر معظم انقلاب بر آن تاکید داشتند، انجام میشد، بسیاری از مشکلات ما حل میشد.
متشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
/انتهای پیام/