گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ محسن سلگی: از نظر نیچه، انسان آن است که میشود. شدن، آری به خنثیبودن است و خود نیز خنثیشدن، البته خنثیشدن نه به معنای تسلیمِ شتری (نیچه پس از مرحلهی شتربودن در دگریسیِ سهگانه، مرحلهی شیرشدن یا شمایلشکنی را میگذارد و در مرحله سوم، کودکشدن را مطرح میکند)، بلکه به معنای سبکبالیِ کودکانه.
صورت ایدهآل سلامتی در پس از بیماری است؛ پس از بیماری است که زندگی را بهطرزی کودکانه آری میگوییم و آن را سرمی کشیم و قدر میدانیم. همچنانکه زندگیِ پس از بیماری است که آریگو و نجیبانه است، زندگی پس از مرگ یا پس از اندیشیدن و دوستداریِ مرگ به منزلهی یک پل (بند) است، که زندگی والا را رقم خواهد زد. زندگیکردن چنین است: مانند بندباز چالاک و متمرکز با درک حالت خنثی مانند همان بند. درک راهرفتن بر بندِ خنثیبودگی است.
عافیتاندیشی بدون عاقبتاندیشی، به عافیتی بادوام و عمیق هم منجر نخواهد شد. همین که مادام ترس از مرگ ما را بگزد، کافی است تا عافیت هم رخت برببندد. در حالیکه شهادت، دوستداریِ زندگی و والاترین لذت است. شهادت، شجاعت است و زندگی را سرکشیدن و مرگ را هم سرکشیدن؛ گواراشدن همه هستی برای شهید است.
شهید، به زندگی جان میبخشد. بندگی یا بودن بر آن بندِ تمایز، بهترین زندگی است و والاترین آزادی و رهایی در بندگی است نه در آزادیِ امیال. آزادیِ امیال، محبوسشدن انسان است. انسانی آزاد است که امیالاش، در بند اوست و او بر خویش مسلط باشد. با نگاهی زندآگاهانه، زندگیِ آگاهانه و زندهترین زندگی، متعلق به شهداست نه صرفاً در جهانی دیگر، بلکه در همین جهان هم شهادتطلبی، زندگی اینجهانی را میتواند مطبوعتر و مطلوبتر سازد.
شهادت، زیباشدن مرگ است. شهادت، خشونت نیست، خشونتطلبی نیست، آمادگی و آرزوی مرگ در راه خداست. شهادتطلبیِ اصیل، طبیعت و انسانهای دیگر را آزار نخواهد داد، بلکه مانع و رادعی بر سر راه آزار طبیعت و خلق است. شهادتطلبیِ اصیل، از دشمن هم متنفر نیست، بلکه، چون چمران به جنگ با دشمنی، با ظلم و خشونتطلبی میرود. شهادتطلبیِ اصیل، تنها در میدان جنگ رخ نمیدهد، بلکه به دنبال صلح است، و در صلح بهتر از هر زمانی شکوفا میشود. شهادتطلبیِ اصیل، جهان را بر مفهوم ایثار و ترجیحدادن دیگری بر خود میبیند. شهادتطلبی اصیل در پی مرگِ خود و دیگری نیست، بلکه میخواهد زندگی اینجهانی را در صلح، امنیت و سلامت ببیند. بدینسان، شهادتطلبیِ اصیل، با پرهیز از خودمداری و خودخواهی، خدمت به زمین، زیستن و مردن در مسیری خدایی و دیگرگزینانه است.
شهادت تکفیری و چپ
شهادتطلبیِ نوتکفیری، تکفیری و چپ، عاری از اندیشیدن است، این شهادتطلبی، تقلیدی و قلّادهای است و عشق به انسانیت و انسان و فکر در آن جایی ندارد. اگر هم اهل اندیشه باشد، اما زندگی را به کام مرگ میکشد. این شهادتطلبی حسود و مأیوس است و اوج شهادت را در مرگ میبیند نه زنده ماندنِ توأمان زندهکردن. شهادتطلبی اصیل لزوماً اهل شهود نیست، اما مشهود است؛ اهل مخفیکاری و مخفیشدن از مردم نیست. چیزی از مردم مخفی نمیکند و مخفیهای مردم را آشکار نمیسازد. شاید غایب باشد و بیشتر اهل غیاب و غیب، اما مخفی نیست، در سایهها راه نمیرود؛ در پی آشکارشدن است نه شکارکردن. شاید شکار هم بکند، اما تنها شکارچی را. مهمتر از اینها با مخفیهایِ مردم کاری ندارد. او میداند غفلت از اندرونی مردم چه عبادت و مراقبهای است. او مشهود است تا شاهد. وضوی او وضوح است. بیش از آرزوی شهادت، آرزوی نیوشیدن شادی را دارد. بیش از خون جهنده در پی جهان جهنده است (جهان یعنی جهنده). او اهل ماده هم هست. ماده از مد به معنی کشیدن است. او گشوده و گشاده است. اهل رکوع است و فروتنی نه رکون و سکون. اهل سکوت است نه ادعاهای گزاف. شعر را میستاید تا شعار را. او راستین و راست است. مهمترین حریم و حرم برای او حریم مردم و حریم فرد است. او بیگدار به آب نمیزند. بر ساحل یا گدار مینشیند و خوب به دریا فکر میکند و نیز به پشت دریا و اعماق آن. اما میداند انسان در وهله اول در همین گدار است و طوری باید به دریا بزند که گدارنشینان (ساکنان شهر) خوشتر و بهتر باشند. او میداند ماهیان به اندازه موج و حتی دریا ارزشمندند. ماهیات و ماهیان، وجود و موجود، سجود و صعود را باهم میبیند نه در هم. البته او لزوماً اندیشمند یا اینقدر اندیشهورز نیست. اما اهل درنگ است. بیشتر یاد میگیرد تا یاد بدهد حتی اگر بزرگترین اندیشمند باشد. به هرحال او چپچپ به دنیا نگاه نمیکند. بیش از چپکردن چیزها در پی قراردادن آنها سرجایشان است.
/انتهای پیام/