به گزارش «سدید»؛ ۱۱۵ سال پیش در چنین روزهایی، مردم اصفهان به دستور آیات: شیخ محمدتقی نجفی و شیخ نورالله نجفی اصفهانی، برای عزل مسعود میرزا ظل السلطان حاکم اصفهان در تلگرافخانه دولتی اجتماع نمودند و پس از مخابره چند تلگراف، دست به تحصن زدند. این مناسبت، اما فرصتی بهنگام برای بازخوانی کارنامه این شاهزاده نامور قجری در ادوار استبداد و مشروطیت است. مقال پی آمده، با همین موضوع به نگارش درآمده است. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در کیستی مسعود میرزا ظل السلطان
در شناخت مسعود میرزا ظل السلطان حاکم اصفهان خوانشی از پیشینه و روحیات وی، ضرور مینماید، هر چند درباره آداب و عادات وی، همچنان روایتهایی فراوان بر زبانها جاری است! رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب خُلقیات و آمال این شاهزاده قجری چنین آورده است:
«سلطان مسعودمیرزا، ملقب به ظلالسلطان، شاهزاده قاجار و از بزرگترین پسر ناصرالدینشاه بود. فرزندان ناصرالدینشاه، هیچیک بهپای پدر نمیرسیدند. پسر ارشد زنده او (ظلالسلطان)، نمیتوانست جانشین پدر شود، چون مادرش از خانوادهای عامی بود و تبار قاجار نداشت. تاج و تخت به پسر زنده بعدی، مظفرالدینمیرزا رسید که هنگام فوت پدر مردی سالمند و علیل بود. در دورهای که ظلالسلطان بر اصفهان حکومت میکرد، دستگاههای دیوانی و قضایی کشور، بسیار فاسد و نابسامان بودند و این وضعیت، زمینه را برای رواج ظلم و ستم و زورگویی فراهم میکرد. میزان ظلم و ستم بر مردم ایالات و ولایات، از تهران کمتر نبود و شاید، چون صدای آنها کمتر شنیده میشد و فریادشان به جایی نمیرسید، شدت بیشتری هم داشت. ظلالسلطان بهعنوان حاکمِ وقت اصفهان، یکی از پرنفوذترین حاکمان دوران ناصری بود. او به ثروتی افسانهای که بیش از ۱۰میلیون تومان برآورد شده، دستیافته بود. ترکیبی از ثروت و قدرت وی را در زمره حاکمان مستبد قرار داده بود، بهگونهای که ظلالسلطان به حسینقلیخان نواب گفته بود من معترفم که کارهای بد، بسیار مرتکب شدهام و حتی بچههای شیرخواره را کشتهام و پستانهای زنان را بریدهام و سوزانیدهام و کسان بسیاری را به طناب انداختهام، ولی این اعمالی که این انگلیسی پدرسوخته (ادوارد براون) به من نسبت داده است و در کتابش نقل کرده است، مرتکب نشدهام!... (۱) اگرچه ظلالسلطان از انگلیسیها بدگویی میکند، اما در حقیقت وی مُدام، چشمِ امید به تجزیه ایران دوخته بود، چون به خاطر دوستی بسیار نزدیکش با انگلستان، انتظار داشت به او اجازه دهند تا بر بخشی از کشور فرمان براند. او یکی از سنگدلترین شاهزادگان قرن نوزدهم بود و زیادهرویهایش بهصورت افسانه درآمده است! دکتر دیلون راجع به ظلالسلطان نوشته است: ظلالسلطان آدمی بیهدف و خواهان تخت سلطنت مطلقه یا یک ستمگر بیعاطفه و یک مستبد شرقی، حیوانی آدمیصورت که ظالم بالفطره است و گاهی ظاهری آراسته به فهم داد...».
مسعود میرزا، در سودای ولیعهدی پدر
طبیعی بود که قدرت مسعود میرزا ظل السلطان در اصفهان، او را به سودای جانشینی پدر بیندازد! امری که تبار غیر قجری مادر، آن را ناممکن ساخته بود. وی در این باره به تلاشهای گوناگونی دست زد، هر چند از آن نتیجه لازم را نگرفت و نهایتاً بدان دست نیافت. زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب این رویداد، روایت و تحلیلی به شرح ذیل دارد:
«ظلالسلطان یکی از فرزندان ناصرالدین شاه و از جمله شخصیتهای سیاسی و پرنفوذ دوران قاجار است. نام وی بیشتر با قدرت سیاسی بالا و وسعت قلمرو گره خورده است تا جایی که ناصرالدین شاه نیز از قدرت او واهمه داشت! ظلالسلطان در دوران فرمانروایی خود بر اصفهان، جهت نشان دادن قدرتش دست به کارهای زیادی، چون تخریب بناهای تاریخی و شکار برخی از گونههای کمیاب جانوری زد، اما هیچ کس جز روحانیونی، چون آیتالله حاج آقا نورالله نجفی را یارای مقابله با او نبود و در نهایت، قدرت وی در برابر او و مردم متوقف شد. سلطان مسعود میرزا ظلالسلطان، آنگونه که در کتاب خاطرات خود نوشته است: در سال ۱۲۶۶ هـ. ق، در ماه صفر در بیستم ماه، روز شنبه به دنیا آمد. پسر دوم ناصرالدینشاه و فرزند سوم بود و یک خواهر و یک برادر، قبل از او به دنیا آمده بودند. ظلالسطان ۱۷ ساله بود که به عنوان حکمران مازندران انتخاب شد. البته وی با آنکه چند سال از مظفرالدین شاه بزرگتر بود، از آنجا که مادری غیرقاجاری داشت، نتوانست به ولیعهدی برسد. هر چند تلاش زیادی نمود تا شاه به جای مظفرالدین شاه، او را به عنوان ولیعهد انتخاب کند، اما هر چه تلاش کرد نشد! وی حتی حاضر شد، یک میلیون تومان به ناصرالدین شاه تقدیم کند تا او را راضی به ولیعهدی نماید، اما موفق به این امر نشد. با این حال ظلالسلطان بعد از حکمرانی مازندران، به عنوان حکمران اصفهان انتخاب شد و در دوران حکمرانی خود، به عنوان فردی مستبد و مطلقالعنان عمل کرد. چنانکه تذکرهنویسی در این باره آورده است: مدت ۱۰ سال، حاکم مستبد ۱۴ ایالت جنوب غربی و مغرب ایران نیز بوده که در این مناطق هم خود و خاندانش از هیچ ظلم و ستمی نسبت به مردم کوتاهی نکردند!... (۲) در نمونهای از ظلم و قدرت مطلق این شخص آمده است که وی: به قرار مسموع، مبلغ هنگفتی به زور از یکی از تجار اصفهان وام میگیرد و بعداً در تأدیه آن تعلل میکند. تاجر بیچاره ناچار به تهران میآید و به ناصرالدین شاه عرض حال میدهد. شاه ضمن دستخطی به ظلالسلطان امر میکند که طلب شاکی را هر چه زودتر بپردازد. شاهزاده پس از ملاحظه دستخط شاه، به جلاد دستور میدهد شکم شاکی را ببرند و برای مشاهده و معاینه، در سینی مخصوص قرار دهند!... (۳) قدرت ظلالسلطان در دوران حکمرانی به حدی زیاد شده بود که گفته میشود حتی ناصرالدین شاه نیز از او واهمه داشت: ناصرالدین شاه به دلیل وسعت قلمروی حکمرانی و داشتن نفرات نظامی، از وی میهراسید و وحشت زده بود که مبادا خیال طغیان در سر داشته باشد! معروف است یکی از دفعاتی که ظلالسلطان از اصفهان به تهران احضار شده بود، شاه تفنگ کشید و میخواست او را بزند!... البته در روایتی دیگر گفته شده است که اختلاف و دشمنی ناصرالدین شاه و ظلالسلطان، بیشتر به دلیل توطئه و بدگویی دشمنان ظلالسلطان بوده است: نگرانی ناصرالدین شاه، بیشتر حاصل سعایت دشمنان ظلالسلطان بود. به عنوان نمونه باید ذکر شود که پس از عزل ظلالسلطان، حاجی فرهاد میرزا معتمدالدوله، پیش شاه رفت و تعظیم کرد و گفت امروز روز شاهی توست!... (۴) با این حال اقدامات ظلالسلطان در دوره حکمرانی، به خوبی گویای این مطلب است که وی از قدرت بالایی برخوردار بود و ناصرالدین شاه توان مقابله با او را نداشت! در این شرایط که ظلم و تعدی ظلالسلطان علیه مردم ادامه داشت، روحانیون و علمایی، چون آیتالله حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی در برابر قدرت او ایستاده و او را متوقف نمودند. بررسی نقش حاج آقا نورالله نجفی نشان میدهد که نقش روحانیون و علمای آن دوران، در مسائل سیاسی تا چه حد پررنگ و تعیین کننده بوده است. در واقع مبارزات این فقیه بزرگ علیه استبداد ظلالسلطان، حاکی از آن است که علما و روحانیون به نقش و نفوذی فراتر از پادشاهان دست یافته و با تطبیق اندیشه سیاسی خود با مسائل و تحولات سیاسی روز، به نقد و مبارزه با حکومتهای استبدادی و ظالمانه میپرداختند. از این رو عالمان و روحانیون را میتوان مهمترین پیشگامان و مبارزان سیاسی در برابر حکومتهای استبدادی دانست که به دلیل جایگاه و نفوذ سیاسی بالا و برخورداری از پشتیبانی مردمی، باعث تحقق بسیاری از جنبشها میشدند...».
آیتالله آقا نجفی اصفهانی، رویاروی مسعود میرزا
به شهادت اسناد، تنها یک قدرت توانست در برابر زورمداری ظل السلطان در اصفهان، قد علم کند و آن نیز روحانیت شهر به رهبری آیتالله آقا نجفی اصفهانی و آیتالله حاج آقا نورالله اصفهانی بود! این مبارزه، نهایتاً با ظفرمندی روحانیت خاتمه یافت و ظل السلطان از حاکمیت این شهر عزل شد. سعیدی در ادامه تحلیل خویش و در این باره، مینویسد:
«ظلالسلطان در دوره حکمرانی خود و در راستای افزایش قدرت استبدادی، در اقداماتی ناشایست دست به تخریب برخی بناهای تاریخی اصفهان زد و آنها را از بین برد! گفته میشود با آنکه چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند تا مبالغ هنگفتی به او بدهند و وی را از این کار زشت باز دارند، معذلک از تصمیم خود منصرف نگردید و در نتیجه اکثر باغها و عمارات مذکور، زیر دست بیدادگری و امر او، خراب و ویران شد!... ظلالسلطان با این اقدامات درصدد بود تا قدرت خود را به دیگران نشان دهد و به همگان ثابت کند از کسی ترس نداشته و تحت فرمان هیچکس نیست. علاوه بر این وی، علاقه شدیدی به شکار حیوانات داشت. افراط ظلالسلطان در شکار برخی حیوانات نادر، به حدی بود که برخی معتقدند دلیل انقراض برخی گونههای جانوری، شکار بیحد و حصر ظلالسلطان بوده است! از طرفی مقارن با پیروزی مشروطه خواهان، ظلالسلطان نیز خود را فردی مشروطهطلب معرفی کرد! اما آیتالله حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی با پی بردن به نیات شوم ظلالسطان، به مقابله با او پرداخت. وی به خوبی آگاه بود که موضع مشروطهطلبانه ظلالسلطان برای آن است که بتواند تحت نام مشروطه خود را فردی دموکراتیک جلوه دهد و از این طریق، حکمرانی خود را تداوم بخشد و در قدرت بماند. ظلالسلطان که ۳۰ سال بر مردم اصفهان حکم رانده بود و پروندهای سراسر جنایت داشت، یکباره تغییر چهره داد تا همچنان در قدرت باقی بماند. اما حاج آقا نورالله نجفی در کنار برادر بزرگترش آقا نجفی، اعتراضی فراگیر را سازماندهی کرد تا وی را از قدرت ساقط نماید. البته ظلالسلطان به طور پنهانی تلاش میکرد، مانع از تحقق مشروطه و برآورده شدن خواسته مردم گردد. او به بهانههای مختلف، از تمکین در برابر خواسته مشروطهطالبان طفره میرفت یا آن را به تأخیر میانداخت. چنانچه هنگام برپایی اولین دوره مجلس شورای ملی در کشور، علما و پیشوایان مذهبی اصفهان و بهخصوص آقا نجفی و حاج آقا نورالله، خواستار برگزاری انتخابات در این شهر شدند. اما ظلالسلطان، حکمران اصفهان، برای جلوگیری از انتخابات میگفت دستوری به من نرسیده است!... با این حال، حاج آقا نورالله نجفی در برابر استبداد ظلالسلطان ایستاد و در نهایت باعث شد تا انتخابات در اصفهان نیز انجام گیرد. علاوه بر این حاج آقا نورالله نجفی با تشکیل قشون ملی از نیروهای ملی در سال ۱۳۲۵ تلاش نمود تا مانع از استبداد و یکهتازی ظلالسلطان گردد: این نیروهای مردمی در ۲۲ جمادیالاخر ۱۳۲۵ هـ. ق، پس از پایان مذاکرات انجمن ملی، با نام فدائیان اطراف چهل ستون مشق کردند و با آراستن صف نظامی، جلوی حاج آقا نورالله نجفی تا میدان شاه اصفهان رژه رفتند!... هدف اصلی این انجمن که جلوگیری از استبداد ظلالسلطان بود، نشاندهنده نقش و نفوذ حاج آقا نورالله و قدرت او در برابر استبداد است. ایستادگی حاج آقا نورالله، در نهایت باعث فروپاشی بنیاد حکومت ۳۰ ساله ظلالسلطان شد. بعد از شورش و اعتراض مردم به رهبری حاج آقا نورالله، مجلس نیز با خواست آنها موافقت کرد و ظلالسلطان به ناچار از سمت خود استعفا کرد. با ساقط شدن ظلالسلطان از حکمرانی، قدرت در دست انجمن ملی قرار گرفت و حاج آقا نورالله فرمانروای یگانه منطقه شد: بعد از انتخاب حاج آقا نورالله به عنوان فرمانروای منطقه، انجمن در روزهای شنبه، سهشنبه و پنجشنبه، با حضور مردم جلساتی را برگزار میکرد و رسیدگی به مشکلات اهالی را در دستور کار خود قرار میداد!... ظلالسلطان نیز بعد از استعفا مدتی حکمرانی فارس را به دست آورد، اما خیلی زود از آن سمت نیز برکنار شد! وی مدتی به اروپا سفر کرد، اما در نهایت به ایران بازگشت و در اصفهان در عزلت و انزوا زندگی کرد و در همانجا نیز درگذشت...».
مسعود میرزا و حمایت هدفمند از رویداد مشروطیت ایران
حمایت مسعود میرزا ظل السلطان از رویداد مشروطیت ایران، از غرایب روزگار ماست! تحلیلگران، اما این امر را نیز به پی جویی سلطنت از سوی وی مرتبط ساختهاند! همانگونه که رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره معتقد است:
«ظلالسلطان با پیشینهای که در سطور بالا آمد، هنگام تحقق اصول مشروطیت، استقرار مجلس شورای ملی و انجمنهایی که در شهرهای مختلف پا گرفت، به صف هواداران این نهضت وارد شد. در اصفهان انجمن مقدس ملی اصفهان تأسیس شد. ظلالسلطان همراهیهای اولیهای با این انجمن مشروطهخواه داشت و حمایت خود را از آن ابراز کرد. قبل از این و در دوران مظفرالدینشاه نیز ظلالسلطان بهتدریج بهسوی مشروطهخواهان و روحانیان مشروطهطلب گام برمیداشت، اما هنگام مشروطه، بهصورت رسمی انجمن مقدس اصفهان را به رسمیت شناخت و مدعی پشتیبانی از آن شد. ظلالسلطان در نخستین جلسه انجمن مقدس اصفهان، شخصاً شرکت کرد و به نوشته روزنامه انجمن اعلام کرد مجلس مطاع است و قدرتها همه تابع مجلس است، هر حکمی که از مجلس صادر شود به این شمشیر اجرا میدارم!... او سپس از سوی خود، نمایندهای را برای شرکت در انجمن معرفی کرد و وی را مأمور اجرای تصمیمات انجمن نمود. گزارشهایی که روزنامهها از نشستهای انجمن بهدست میدهند، یک نکته را عیان میسازد: اینکه روح حاکم بر این انجمن، صرفنظر از سلیقههای شخصی یا تفاوتهایی که در پایگاه اجتماعی و اقتصادی اعضای آن به چشم میخورد، وطنپرستانه، ضد استبدادی، ضد استعماری، قانونخواه و مترقی بود. در نگاه اول شاید حمایت ظلالسلطان مستبد از حکومت مشروطه، غیرطبیعی به نظر آید، اما این تغییر رفتار را باید یک تاکتیک و در موضوع جانشینی دنبال کرد. جانشینی در تاریخ ایران، همواره مسئله بوده و حتی پدر و پسر کشی را بهوجود آورده است. خود ناصرالدینشاه که ازجمله بدترین سلاطین مستبد ایران نبود، نزدیک بود حق جانشینی را از پسر بزرگ و ولیعهدش مظفرالدینمیرزا (حاکم آذربایجان) بگیرد و به پسر دیگرش ظلالسلطان (حاکم اصفهان) بفروشد! او به مظفرالدینمیرزا نوشت که ظلالسلطان دو کرور تومان برای خرید حق جانشینی و ولایتعهدی پیشنهاد کرده است! ظلالسلطان در زرنگی و حیلهگری، زبانزد بود. از این جهت مظفرالدین شانس آورد که پیشکار زبدهای مثل امیرنظام گروسی داشت که در جواب نامه شاه هشدار داد بعید نیست ظلالسلطان ۱۰ کرور هم برای خرید مقام خود شاه خرج کند! البته بر کسی پوشیده نبود که ظلالسلطان با همه امکانات خود (و ازجمله خوشخدمتی به انگلیسیها)، سعی در ساقط کردن پدرش داشت. این گمان بیجهت هم نبود و آنچه ناصرالدینشاه را به خطر انداخته بود، وسعت قلمروی حکمرانی و داشتن نفرات نظامی زیاد مسعودمیرزا بود. با توجه به همین قدرت، شاه پدر نسبت به پسر ظنین و وحشتزده شده بود که مبادا خیال طغیان در سر داشته باشد. حتی یکبار که ظلالسلطان از اصفهان به تهران آمد، ناصرالدینشاه تفنگ کشید و قصد داشت او را بزند، اما حکیمالممالک (میرزا علی نقی) دست شاه را گرفت. در کنار حمایت ظاهری ظلالسلطان از مشروطیت برای کسب مقام پادشاهی، آگاه بودن ظلالسلطان از فواید مشروطیت و درنتیجه محبوبیت آن در ایران نیز سبب اظهار علاقه او به حکومت مشروطه بود. وی در جایی گفته است: با وجودی که میگویند آزادی است و هر که هر که است، چنین نیست! در این مملکت یک نفر آدم، خواه شاه و خواه گدا، خواه متمول خواه آقا خواه نوکر، هرکسی کتاب قانون را گویا در بغل دارد و مدنظر دارد و میداند گریبانش از چنگ قانون خلاص نیست. قدرت پلیس و نظم و ترتیب پلیس، دیدنی است نه شنیدنی!... بنابراین آنچه در روابط مشروطهخواهان و ظلالسلطان و حمایت وی از مشروطهخواهان اهمیت مییابد، نه ماهیت مشروطیت بلکه فرصتِ تحقق آرزوی دیرینه ظلالسلطان است که در بستر مشروطیت امکان تحقق آن وجود داشت. در زمان محمدعلیشاه (برادرزاده ظلالسلطان)، پادشاهی او متزلزل بود و ظلالسلطان برای رسیدن به آمال و آرزوی دیرینه خود، همه گونه بر فعالیت خود افزود تا جایی که خانه او نیز به توپ بسته شد! بهانه برای به توپ بستن و غارت خانه او، به دست دولتیان و هنگام بمباران مجلس و دفع مشروطهخواهان و دستگیری آنان، این بود که یک نفر از پنجره عمارت ظلالسلطان، با موزر چند توپچی را از پای درآورد...».
انتهای پیام/