گروه راهبرد «سدید»؛ بخش نخست گفتار مقصود فراستخواه؛ با عنوان «خروج از بتوارگی یا همان تفکر انتقادی چگونه ممکن است؟» به این مسئله پرداخته شد که تفکر انتقادی دو مولفه معرفتی و هیجانی دارد. وجه هیجانی تفکر انتقادی همین است که آدمی ابراز وجود میکند و میخواهد به هستی و لایههای پنهانش نفوذ کند؛ انسانی که شجاعت «پرسیدن» دارد و به عالم و آدم سرک میکشد. این بار عاطفی تفکر عاطفیست که عمق زیادی دارد. در بخش دوم این گفتار به مفهوم شناسی تفکر انتقادی پرداخته شده است که در ادامه از منظر شما میگذرد:
آرمانشهر ایرانی و بایستهای به نام بتوارگی
تفکر مانند یک سیستم است که input و نهادههایی دارد. اولین کار این است که باید وارد نهادههای سیستم شوید و آنها را چک کنید. بررسی کنید چه نهادههایی این دانش را فراهم آورده؟ جریان اصلی فکر جامعه ما را چه مفروضاتی پدید آورده؟ دانش رسمی خود و روزگارتان را با نقادی و سنجشگری مفروضات نیازمودهتان چک میکنید. مثلا در فلسفه سیاسی ما چند دهه است که نوعی کمالگرایی نفوذ کرده است. اساسا در اندیشه سیاسی و آرمانشهر ایرانی در دوره معاصر یک نوع کمالگرایی و یک بتواره ذهنی وجود دارد. این مفروض را بدون سنجشگری و ارزیابی رها کرده کرده بودیم.
راه دیگری برای سنجشگری، توجه به فرایند و شیوههای اندیشیدن است. یک دانشآموز چطور میاندیشد؟ مثلا تفکر همگرا دارد یا واگرا؟ وقتی تفکر همگرا دارید بخشی از خلاقیتها در شما ظهور پیدا نمیکند؛ اما اگر تمرینی برای تفکرات واگرا داشته باشید، از ذهنتان نیروهایی آزاد میشود که میتوانید تفکرات خلاقتری داشته باشید.
پس در این روش، توجه به شیوههای اندیشیدن و روشهای تحقیق مد نظر است؛ مثلا وقتی شما با روشهای کمی تحقیق میکنید دانشتان یک طور بستهبندی میشود؛ اما وقتی روشهای تحقیق کیفی هم انجام میدهید، ساخت دانش تغییر پیدا میکند. از دهههایی روشهای تحقیق آمیخته کمی و کیفی توسعه پیدا کرده، دانش بشری متنوعتر شده است.
یا توجه به پارادایمهای روششناختی، مثلا تفسیر؛ ما وقتی وارد پارادایم تفسیر میشویم و از پارادایم اثباتگرایی فراتر میآییم، در آن یک پتانسیلها و قابلیتهایی وجود دارد که ما جهان اجتماعی و عالم را بهتر میتوانیم پیجویی کنیم. البته کسان دیگری مثل فوکو به تفسیر زیاد اعتماد ندارند؛ فوکو میگوید که شما وقتی میخواهید فقط تفسیر کنید، به یک متن چسبندگی پیدا میکنید.
مسئله این است که ما باید نهادهها، فرایندهای اندیشه و معرفت خود را ارزیایی مجدد کنیم.
راه دیگر توجه به خطاهای سیستماتیک است. مثلا تقلیلگرایی معرفتی، ما معمولا دچار نوعی reductionism میشویم. ذات باوری هم یکی از خطاهای سیستماتیک است، نوعی Essentialism در ما رسوخ کرده است؛ که درباره امور ذات باورانه فکر میکنیم.
فرهنگ رشتهای میتواند یک خطای سیستماتیک ایجاد کند، ما از دیدگاه فرهنگهای رشتهای محدود خودمان نگاه میکنیم. به نوعی اپروچ میان رشتهای میتواند فضایی برای تفکر اتتقادی را افزایش دهد؛ زیرا این خطای سیستماتیک حداقل از نوع فرهنگ رشتهای را بهبود میبخشد یا تا حدی برطرف میکند.
فرهنگ مذکر در اندیشه بشری یک خطای سیستماتیکی بود؛ جنبشهای فمنیستی یک نوع کنشهایی بودند به این که دانش و اندیشه بشری را از این خطاهای سیستماتیک رها و آزاد کنند.
در جامعه ایران بر اساس سیستم و شرایط موجود چیزهایی وجود دارد برای نیندیشیدن. ما به طور ناخودآگاه سوق پیدا میکنیم به این که درباره یک چیزهایی فکر نکنیم؛ این یک خطای سیستماتیکیست که در جامعه ما وجود دارد و تفکر انتقادی از این عبور میکند.
یکی از فضیلتهای ذهن حساسیت به شواهد است؛ وقتی شما به شواهد و بویژه به جزئیات حساسیت پیدا میکنید، این یک فضیلت ذهنیست که شما را از بخشی از خطاهای سیستماتیک رها میکند و امکان تفکر انتقادی را در شما افزایش میدهد. یکی از خصیصههای معرفت ایدئولوژیک همین است که حساس به شواهد نیست، دعوی انسجام دارد و دیوار بلندی میسازد از یک انسجام پولادینی که خیلی حساس به واقعیتهای بیرون مخصوصا آن جزئیات دیده شده ندارد.
منتقدها مصرفکننده نیستند!
ساخت مجدد دانش؛ پنجمین مولفه که وجه انتقادی برجستهای دارد. ما در مدرسه به دانشآموزان کمک نمیکنیم که دانش را construct کنند، ما کمک میکنیم که آنها را حفظ کنند و حافظه رفتار شرطی شان میشود. در دانشگاه هم همان طور ادامه میدهیم و بلیتهایی که میدهیم افراد را به حفظ کردن، تکرار میراث دانشی جامعه و صورتبندیهای ایدئولوژیک سوق میدهد.
ساخت مجدد دانش یعنی مفهوم سازیها و قلمروزاییهای معرفتی؛ در تفکر انتقادی مصرف دانش نمیکنید، بلکه ساخت مجدد دانش میکنید. knowledge production یعنی یک نوع قلمروهای تازه معرفتی ایجاد میکنید، افق گشاییهای تازه و روایتهای تازه میکنید؛ با اینها دنیا بهبود مییاید.
در تاریخ معاصرمان سنت و دولت نه تنها خود را هژمونیک بلکه ایدئولوژیک هم کردهاند؛ یعنی وقتی یک سنتی صورتبندی ایدئولوژیک میشود، و یک دولتی با خرج از یک سنت ایدئولوژیک شده یک حقیقت تمام میشود، دیگر واقعا جایی برای تفکر باقی نمیماند و تفکر اساسا سخت میشود
خصیصه گفتگویی؛ از مهمترین مولفههای یک تفکر درست و کامل است. تفکر خصیصه گفتگویی دارد؛ ما گفتگو میکنیم، آنگاه میاندیشیم. حتی اگر کسی هم نباشد با خودمان گفتگو میکنیم. این خصیصه گفتگویی تفکر آن مولفه میان ذهنی تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی همه مولفههایش درون تفکر انتقادی به معنای فردی کلمه و subjective نیست، تفکر انتقادی یک مولفههای intersubjective و communicative دارد؛ یعنی سویههای ارتباطی و میان ذهنی و اجتماعی تفکر انتقادی این است که در تفکر انتقادی یک نوع پاسخگویی معرفتی و Cognitive accountability وجود دارد؛ یعنی من پاسخگوی معرفت خود هستم و وقتی چیزی میگویم حاضر به گفتگو و دریافت فیدبک از دیگران از طریق این دیالوگ در یک فرایند گفتگویی و شنوایی معرفتی و در عین ایستادگی در پای نتایج یافتهها هستم. اتفاقا یکی از فضیلتهای ذهن این است که پای نتایجش بایستد؛ چون دانش و اندیشه بشری از ایستادگی انسانها بر پای یافتههایشان توسعه پیدا کرده است. رسم اندیشیدن ایستادن و پاسخگو شدن است نه گفتن و فرار کردن. وقتی کسی با شما گفتگو میکند، فضیلت ذهنتان ایجاب میکند که با او همچنان به گفتگو ادامه دهید و تا میتوانید از یافتهتان دفاع کنید؛ اما گشوده شوید به نقدها، استدلالها و شواهدی که او ارائه میدهد، و بعد ویرایش کنید و گاهی حتی قبول کنید که اساسا به خطاهای مهمی گرفتار شده بودید. تفکر انتقادی در دموکراسی معرفتی، حضور در حوزه عمومی، فراتر رفتن از دانش و زبان خصوصی و در میان بودگی شکل میگیرد. حقیقت در میان است، و تفکر انتقادی در میان من و دیگران در یک منطقه خاکستری زبان، یک منطقه گفتگویی، تعاملات فکری، علایق ارتباطی و در عقلانیت فرهنگی توسعه مییابد.
بیاندیشیم و بگذاریم دیگران نیز بیاندیشند!
پراکسیس فکری (بردوش کشیدن بار آگاهی)؛ هفتمین مولفهایست که در این گفتار به آن میپردازیم. تفکر انتقادی دو وجه معرفتی و هیجانی دارد؛ پی جویی تفکر برای رهایی، emancipator و تقلیل محنتها و ارتقای شرایط بشری. شما میاندیشید برای کاستن از رنج انسانی، برای بهبود condition بشری و حتی فراتر از بشر، برای بهبود وضعیت این سیاره و زندگی در این اکوسیستم. بیندیشیم و بگذاریم دیگران نیز بیندیشند و از این طریق با هم برای زخمهای خود مرهمی بیابیم، محنتهای خود را کاهش دهیم و غمخواری معرفتی داشته باشیم.
پس تفکر انتقادی یک نوع تفکر غمخوارانه است و یک نوع کنشگری و درد رسالت در آن است که ما را فرا میخواند که گسیل شویم به جامعه و اجتماع، و از طریق یافتههایمان به بهبود شرایط اجتماعی خودمان کمک کنیم.
چرا تفکر انتقادی هست به جای این که نباشد و نیست به جای این که باشد؟ چرا کم است و چرا زیاد است؟ اگر تفکر انتقادی در ایران کم است، چرا؟ و اگر در جایی بسط پیدا کرده علتش چیست؟ چرا تفکر انتقادی در ایران خلاف عادت و دشوار بوده؟
چند علت عمده وجود دارد که تفکر انتقادی در ایران نحیف مانده است:
ریشههای تاریخی
تاریخ ما طولانی و ناامن است و استراتژی عاملان در این سرزمین در پاسخ به ناامنی تاریخی خود در یک تاریخ با بار سنگین طولانی، تاریخ نیندیشیده بوده است. ما تاریخ نیندیشیده داریم؛ وضع تفکر در ایران تضعیف شده، برای این که وضعیت غالب در ایران وضعیت انطباقی شده است و تفکر انتقادی با وضعیت انطباقی خیلی فاصله دارد. شما در تفکر انتقادی همان طور که بیان میکنید وضعیت انتقادی دارید؛ اما در وضعیت انطباقی فقط میخواهید سازگار شوید و ارزشهای بقا اهمیت بیشتری پیدا میکند. از میان ارزشهای بقا خیلی تفکر انتقادی مشتعل نمیشود؛ بلکه یک وضعیت رفتاری محرک پاسخی و ساده است. وقتی تفکری انتقادی میشود که ارزشهای خودبیانی اهمیت پیدا میکند؛ یعنی شما فقط نمیخواهید خود را سرپا نگه دارید بلکه از صبح که بیدار میشوید میخواهید خود را بیان و عیان کنید. تفکر انتقادی و نقد از بیان و عیان کردن خود ناشی میشود. حتی تاریخ ما را به گریز از تفکر هم سوق داده است، به جای تفکر دچار تحیر شدهایم؛ تحیر وضع غالب ما بوده است تا تصرفات فکری در عالم. گویا دیگر رمقی در ما باقی نمانده تا تصرف ذهنی خلاقی در عالم و آدم و تاریخمان کنیم. صدای مولانا به گوشمان میرسد: «استن این عالمای جان غفلتست/ هوشیاری این جهان را آفتست» غفلت ستون عالم شده است، زیرا هوشیاری آفتزاست؛ خب تفکر انتقادی از یک چنین روانشناسی و جامعه شناسی معرفتی خیلی سخت میآید. احمقیام پس مبارک احمقیست/ جهد کن تا از تو حکمت کم شود. اصلا دولتی برای احمقی در مقابل هوشمندی به وجود آمده؛ گرچه وضع فکر دچار ضعف شده و نوعی فقدان و غیاب تفکر ما را مدام تهدید میکردهاست؛ البته ظرفیتهای تمدنی، فرهنگی و استعدادهای انسانی ما هم در این سرزمین سرشار بود و بدیلهایی برای تفکر انتقادی داشت؛ مثلا بجای تفکر انتقادی خلاقیتهای ذهنی از نوعی دیگر در این جامعه سر میزد، جلوههای متنوعی از آفرینشهای فکر انسان ایرانی را در زبان و ادبیات ایرانی، فرهنگ شفاهی ایرانی، اسطورههای ایرانی، هنر و زیباشناسی ایرانی، عرفان و حکمت اشراق ایرانی، نهضت ترجمههای ایرانی و خلق ترکیبهای فکری با تجربههای جهانی که در ایران اتفاق افتاده که گاه خلاق و گاه آبکی بوده؛ اما به هر حال ما در فلسفه، کلام، تفسیر، زیباشناسی، هنر، اقلیمهای حضور به تعبیر شایگان، دانشهای مختلف، خیام، سعدی، فردوسی، حافظ، مولانا و جهانهایی که اینها با زبان، ادبیات و جلوههای عالی ذهنشان میساختند؛ اینها مهم و صورتهای فرهنگی ما بوده است. خلاقیتهای فکری و زبانی بوده و حتی دانشهای تجربی و ابوریحان بیرونی داشتیم.
اما تفکر تحلیلی انتقادیمان نحیف میمانده، این alternativeهایی که نام بردم بدیلهای جایگزین تفکر انتقادی نیستند. عرفان نمیتواند ما را از تفکر تحلیلی انتقادی مستغنی کند؛ بلکه alternative هاییست که تکمیلی و کمکی هستند. به تنوعات فرهنگ بشری کمک و تفاوتهای تمدنی ما را ظاهر میکنند. جلوههای گوناگونی از فرهنگهای تاریخی انسانی و جهانی را متجلی میسازند، و گاه مایه توجه بسیاری از محققان جهان و منشا گفتگوهای جهانی میشوند. اینها خوب است، اما به نظر من نمیتواند جایگزین تفکر انتقادی شوند.
سیطره سنت بر معرفت و تفکر
هیچ تفکری بدون سنت نیست؛ در یک وضعیت تهی از سنت اساسا هیچ تفکری منعقد نمیشود. تکوین تفکر در متن سنتهای فکری، معرفتی، معنوی و اجتماعی صورت میگیرد. پس معرفت همیشه یک خصیصه روایی دارد و در سنت بسط پیدا میکند؛ اما وقتی امکان نقد و تجربههای تازه در سنت وجود داشته باشد و سنت مانع تجربههای تازه نشود و خود را هژمونیک نکند.
اما وقتی سنتی خود را هژمونیک میکند، و متحجر و متصلب میشود، و از تجربههای تازه عصبانی میشود، و جهشها و افقهای تازه را پس میزند، این جا دیگر تفکر انتقادی اتفاق نمیفتد؛ زیرا سنت بستر و جای پایی برای اندیشیدن نیست بلکه سیطره و مانع است.
سیطره دولت بر معرفت
دولت برای اداره سرزمین و تدبیر است، وقتی دولت نماینده معرفت و به مثابه یک حقیقت تمام میشود، دیگر فضایی برای تفکر باقی نمیماند؛ چون تفکر درگیری با حقیقت و سخن گفتن درباره حقیقت است.
در تاریخ معاصرمان سنت و دولت نه تنها خود را هژمونیک بلکه ایدئولوژیک هم کردهاند؛ یعنی وقتی یک سنتی صورتبندی ایدئولوژیک میشود، و یک دولتی با خرج از یک سنت ایدئولوژیک شده یک حقیقت تمام میشود، دیگر واقعا جایی برای تفکر باقی نمیماند و تفکر اساسا سخت میشود. سنتهای ایدئولوژیک شدهای که در تصرف دولت بعنوان متولی رسمی این سنتهاست، آن وقت دیگر هزینه تفکر خیلی بالا میرود و نوع انتقادی تفکر خیلی هزینه بالایی برای انسانها پیدا میکند.
بی مکانی تفکر
تفکر قلمرو و مکانی لازم دارد برای ایستادن؛ تفکر باید جایی بایستد و توسعه پیدا کند. در ایران تفکر کجا اتفاق بیفتد؟ در مدرسه؟ که قلمرو مستعمره دولت و سنتهای ایدئولوژیک شده رسمی در کتابهای درسی، روشهای تدریس و... است. یک زیست قدرتی در مدرسه مانع تفکر انتقادیست؛ اگر بچهها در خانه هم تفکر انتقادی را کمی تجربه کرده بودند، در مدرسه کاملا دشوار میشود. بعد داخل دانشگاه هم همین طور است و تفکر انتقادی جایگاهی در آن ندارد و اساسا از دانشگاه انتظاری نمیرود که چنین کاری کند؛ زیرا دانشگاه هم یک مستعمره دولتیست و تبدیل به فروشگاه مدرک میشود.
حوزههای عمومی هم مکانی هستند که در آن انسانها میتوانند از طریق گفتگوها خود را بیان و عیان کنند.
در مدارس نظامیه ایران تا مدارس امروزی تفکر انتقادی وجود نداشت و ندارد. همه خلاقیت زدا و بطور سیستماتیک مانع تفکر انتقادی بودند.
یک علت مشکل ساز برای تفکر انتقادی اتفاقا دامهای پارادایمی جدید، مثل شرق شناسی و مدرنیزم به مثابه یک ایدئولوژی، است که اینها هم بیشتر از سنتهای قدیم و تاریخی ما مانع تفکر انتقادی میشوند. مثلا یکی از این فشنهایی که در ایران امروز خیلی وجود دارد، نظریه گریزیست. این به نوعی همان گریز از عقل تاریخی جامعه ایرانیست.
/انتهای پیام/