گروه راهبرد «سدید»؛ موجودات زیادی در این دنیا هستند که به طور جمعی زندگی کرده و ادامه حیات خود را به حضور در اجتماع وابسته هستند. انسان نیز در زمره همین دسته از جانداران است که امکان حیات و ادامه زندگی به نحو فردی را دارا نیست. البته در این میان زندگی اجتماعی انسان دارای تفاوتهای خاصی با دیگر موجودات است. انسانها آگاهانه در این چرخه زندگی اجتماعی حضور یافته و نقش میپذیرند. آنها به واسطه همین آگاهی و اختیار و تفاوت در بهره مندی از آن، میتوانند نقشهای مختلفی را بر عهده بگیرند، آنها را خوب ایفا نموده و جامعه را بهرهمند سازند و یا در مقابل نقشهای خود را خوب ایفا نکرده و جامعه را متضرر سازند. اما این تنها تفاوت زندگی جمعی انسان نیست، تفاوت جدی دیگر در آن است که انسان موجودی اعتبار گر بوده و قواعد زندگی خویش را خود اعتبار میکند.
انسان موجودی معتبر
عادات و آموزههایی که گذشتگان اعتبار کردهاند یکی از منابع اعتبار ماست، ارزشهای اخلاقی و باورهای هستی شناسانه، اعم از دینی و... جغرافیا و دهها عامل دیگر میتواند از منابع اعتبار ما باشد. همین موضوع نشان میدهد که اعتبار انسانها در خصوص زندگی فردی و اجتماعی میتواند از منطقهای به منطقه دیگر متفاوت باشد
ما از اعتبار مفهوم پیچیدهای را افاده نمیکنیم، برای درک مفهومی این کلمه به یک مثال ساده توجه کنید، تمام موجودات عالم غذا میخورند، اما غذا خوردن انسان مملو از اعتبار است. برای مثال حیوانات به نحو فطری ممکن است از گوشت و یا گیاهی تغذیه کنند، اما انسان اگر بخواهد گوشت را میل کند، نخست آنکه هر گوشتی را انتخاب نمیکند، بلکه گوشت خاصی را گزینش کرده و سپس آن را به شیوه خاصی طبخ نموده، مزده دار کرده، با آداب و رسوم خاصی در بشقاب نهاده و در میان یک فضای خاصی که سفره به آن لقب داده، به صورت جمعی میل میکند. تقریبا هر عملی از انسان اعم از فردیترین عملها تا عملهای جمعی و اجتماعی حاوی صدها و هزاران نوع از اینگونه اعتبارهای خاص است. هیچ عملی در انسان را نمیتوان یافت که خالی از اینگونه اعتبارها باشد. اعتبارها میتوانند منابع گوناگونی داشته باشند. عادات و آموزههایی که گذشتگان اعتبار کردهاند یکی از منابع اعتبار ماست، ارزشهای اخلاقی و باورهای هستی شناسانه، اعم از دینی و... جغرافیا و دهها عامل دیگر میتواند از منابع اعتبار ما باشد. همین موضوع نشان میدهد که اعتبار انسانها در خصوص زندگی فردی و اجتماعی میتواند از منطقهای به منطقه دیگر متفاوت باشد، چراکه منابع تولید این اعتبار نیز متفاوت است.
انسان موجودی آزاد
اما همانگونه که انسان موجودی آگاه و دارای شناخت و قوه عقل بوده و میتواند پیرامون چگونگی زندگی فردی و جمعی خود اندیشیده، اعتبارات گوناگونی را اتخاذ کند؛ موجودی مختار نیز است. به عبارت دیگر ما انسانها از بدو تولد در محیطی متولد میشویم که سرشار از اعتبارهایی است که ما هیچ نقشی در تکوین آن نداشتهایم، اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا باید یک شخص به همه این اعتبارها پایبند باشد؟ فرهنگها برای پایبند نمودن اشخاص به اعتبارهای موجود در دل خود فرایندهایی را پیگیری میکنند که در ادبیات جامعه شناسی به اجتماعی شدن شناخته شده است. در فرایند اجتماعی شدن شخص تمام ارزشها، باورها و اعتبارهای درون یک فرهنگ را آموخته و میپذیرد. ما از بدو تولد در این فرایند قرار میگیریم. روابط خانواده با نوزاد سرشار از القاء و آموزش این باور هاست، از طرف دیگر انسان در سنین خردسالی شخصیتی مقلد داشته و رفتار دیگر اعضای خانواده را تقلید میکند. یک فرزند که در دل خانواده مسلمان دنیا آمده را توجه کنید، مناسک و دستورات دینی پیرامون ولادت فرزند بسیار گسترده است، از طرف دیگر رفتار والدین در محیط خانواده از همان کودکی وی را با مفاهیمی همچون نماز، روزه، حجاب و دهها مسئله دیگر آشنا میکند، در ادامه او با حضور در گروه همالان، مدرسه، رسانههای جمعی و... تمام قواعد و اعتبارهایی را که فرهنگ اسلامی برای او سامان داده را میآموزد. حالا دقیقا میتوانید به کودکی که در یک جامعه مسیحی و یا از اساس در یک قبیله بدوی دنیا آمده توجه کنید، وضع اجتماعی شدن و اعتبارهایی که این کودک با آن شکل میگیرد به نحو گستردهای با کودک مسلمان متفاوت است.
حال اگر این شخص بخواهد از این ارزشها و اعتبارهای پیرامون آن سرپیچی کند چه عاقبتی در انتظار او خواهد بود؟ فرهنگها ساز و کاری را تحت عنوان نظارت غیر رسمی برای درونی کردن ارزشها و باورهای خود طراحی کردهاند. اگر شخصی از این ارزشها و باورها سرپیچی کند توسط خود اجتماع مورد مواخذه قرار خواهد گرفت. برای مثال ممکن است شخص جایگاه و منزلت اجتماعی خود را از دست دهد. برای مثال در جامعهای که ادب به عنوان یک قالب عمل مطلوب پذیرفته شده باشد، انسانی که اهل فحاشی و بد دهنی بوده منزلتی نخواهد داشت، او شاید نتواند شغل مطلوب خود را به دست بیاورد، یا شاید نتواند با شخصی که به آن علاقه دارد ازدواج کند. مثال بسیارواضحتر این مطلب مسئله اعتیاد است. کسی که به دام مواد مخدر گرفتار شده از سوی اجتماع طرد شده و منزلت اجتماعی خود را از دست میدهد. این مسئله مهمترین ابزار یک فرهنگ و جامعه برای حفظ ارزشهای خود است. به هر میزان که جامعهای کوچکتر بوده و اشخاص نسبت به یکدیگر شناخت نزدیک تری را داشته باشند مسئله نظارت غیر رسمی بر ارزشها و تحفظ بر نگهداری منزلت اجتماعی بیشتر تقویت میشود. هرچند امروزه در کلان شهرها و شهرهای بسیار بزرگ، به واسطه عدم شناخت افراد از یکدیگر، مسئله نظارت غیر رسمی با ضعف بیشتری مواجه شده است. برای نمونه تصور کنید دختری در یک روستا، اگر در غیر از چهارچوبهایی که فرهنگ برای ارتباط با جنس مخالف تعریف کرده بخواهد با کسی ارتباط بگیرد چه سرنوشتی در انتظار او خواهد بود؟ به نحو قطع او برای ازدواج، تشکیل خانواده و بسیاری دیگر از امور به مشکل خورده و ممکن است مجبور به ترک اجتماع کوچک روستایی شود. از طرف دیگر منزلت وی در نزد خانواده فروکاسته میشود. حال، اما اگر همین دختر در یک کلان شهر وسیع قرار گیرد، مسئله نظارت اجتماعی به طور گستردهای برای او از میان میرود.
قانون و نظارت رسمی
نظارت غیر رسمی تنها راه حفظ اعتبارها و ارزشهای یک فرهنگ نیست؛ بلکه هر حاکمیتی از آن جهت که خود را پاسدار فرهنگی میداند که خود از دل آن برخواسته، قوانین رسمی را برای حفظ و حراست آن فرهنگ وضع میکند. این موضوع مختص به جامعه خاصی نبوده و هر دولتی اعم از دینی و یا سکولار خود را ملزم به حراست از فرهنگ کشور خود میداند
نظارت غیر رسمی تنها راه حفظ اعتبارها و ارزشهای یک فرهنگ نیست؛ بلکه هر حاکمیتی از آن جهت که خود را پاسدار فرهنگی میداند که خود از دل آن برخواسته، قوانین رسمی را برای حفظ و حراست آن فرهنگ وضع میکند. این موضوع مختص به جامعه خاصی نبوده و هر دولتی اعم از دینی و یا سکولار خود را ملزم به حراست از فرهنگ کشور خود میداند. اما سخن و مسئله مورد نظر ما در همین جا شکل میگیرد که قوانین مصوب دولتها تا چه میزان میتوانند پاسدار حریم فرهنگ و ارزشهای آن باشد؟ آیا این قوانین میتوانند منجر به پذیرش و یا دورنی کردن یک مسئله شوند؟ نسبت این قوانین با اراده گروههای مختلف اجتماعی به چه نحو خواهد بود؟ آیا اگر بخشهایی از اجتماع با این قانون مخالف باشند، قانون میتواند آنها را مطیع خود کند؟ و یا آنکه تاکید بر قانون در این بین تنها اعتبار خود او را لکه دار میسازد؟ برای نمونه برخی در مسئله حجاب در کشور ما به قانون استناد میکنند، آیا چنین استنادی به قانون مثمر ثمر بوده و یا تنها اعتبار قانون در موارد دیگر را خدشه دار میسازد؟ آیا از اساس قانون میتواند با جرم انگاری کردن ضد هنجارهایی که بخش قابل توجهی از اجتماع ولو ده یا بیست درصد به آن مبتلا هستند آن را از میان بر دارد؟ برای نمونه در دانش روانشناسی، یکی از ملاکها برای آنکه بدانیم یک مسئله بیماری حساب میشود یا نه کثرت ابتلای آن در جامعه است، چراکه شما نمیتوانید برای نمونه بگویید بیست درصد مردم دارای یک اختلال روانی خاص هستند. با همین منطق در گذشته همجنسگرایی یک بیماری روانی تلقی میشد، اما در سالهای اخیر این گرایش از زمره بیماریهای روانی خارج شده است. حال در خصوص قانون نیز آیا میشود چنین سخنی را تکرار کرد؟ آیا شما میتوانید قانونی را تصویب کنید که درصد قابل توجهی از مردم را مجرم تلقی کند؟ و یا آنکه خلاف خواست و اراده آنها باشد؟ در اینجاست که بحث اراده عمومی و قانون را باید به نحو جدی مورد توجه قرار داد. از طرف دیگر این موضوع نیز به طور قطع مورد پذیرش است که هر آنچه اراده عمومی طلب کند نباید مورد قبول واقع شود، از اساس پارلمانها در هر کشور عقل منفصل و عصاره عقلانیت آن جامعه هستند که به واسطه دسترسی گسترده به اطلاعات راهبردی، ممکن است چشم اندازهایی را مشاهده کنند که از تیررس برخی گروههای اجتماعی مخالف خارج است، در چنین مواردی باید چگونه عمل نمود؟ قانون در چنین حالتی چه ظرفیتی برای همراه نمودن مردم با خود دارد؟ همه این پرسشها باید همراه با دو مسئله دیگر پاسخ داده شود. نخست مسئله قانون و نسبت آن با شخصیت ما ایرانیان و ویژگیهای ذاتی که در مباحث هویت جمعی پیرامون آن سخن گفته میشود و در مرتبه دوم زیر ساختهای قانون و قانون گرایی در جامعه ایرانی. به طور قطع اگر تحفظ بر قانون و قانون گرایی به عنوان یک اصل موضوعه در جامعه پذیرفته شود و به اصطلاح جامعه مدنی به نحو قدرتمندی وجود داشته باشد، قانون قدرت نفوذ بیشتری را دارا خواهد بود، اما این موضوع به لحاظ تاریخی با توجه به نحوه ورود قانون به کشور ما که فاقد زیر ساختهای اجتماعی آن بوده به چه نحو خواهد بود؟
همه این پرسشها و مسائل دیگر از جمله اموری هستند که در پرونده «قانون و اجتماعی شدن» به آن خواهیم پرداخت.
/انتهای پیام/