گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بخش عمدهای از گسلهای قومی کشور ما در واقع توسط سیاستهای توسعهای و ملت سازی تشدید شده اند که طی یک سده گذشته شکل گرفت. سرآغاز این سیاستها به نحو گسترده را میتوان در حکومت رضا شاه دانست. هرچند فکر توسعه و تجدد در کشور ما با مشروطه به نحو گسترده تری به ساختارهای حاکمیتی رسید، اما نخستین بار پهلوی اول بود که توانست سیمای قدرت در کشور ما را دچار تحولی بنیادین کند. در این نوشتار تلاش داریم تا گزارشی از آنچه که پهلوی اول بر سر رنگین کمان اقوام در کشور ما آورد را ارائه کنیم.
شکل گیری دولت اقتدار گرای دموکراتیک
ظهور پهلوی اول را باید سرآغاز شکل گیری دولت مدرن در ایران دانست. دولت قاجار در قیاس با دولت پهلوی دارای تفاوتهای بنیادینی است. قاجار علی رغم ساختار فرا قومی که داشت، در یک نسبت دو طرفه با اقوام، عشایر و ایلات کشور خود را تعریف میکرد. قاجار به قدرت اقوام ایرانی و ایلها نیاز داشت تا در صورت لزوم بتواند از آنان استفاده کند و اقوام و ایلات نیز برای حفظ موجودیت خود به قاجار نیاز داشتند، از همین رو مالیات را پرداخت کرده و شمشیر خود را در صورت لزوم برای آن از غلاف خارج میکردند. قاجار تلاش داشت تا از طریق ایجاد روابط خویشاوندی به واسطه ازدواج، پیوند خود با ایلها و اقوام را بیشتر کند و در این راه البته اقوام ایرانی نیز از این موضوع پرهیزی نداشتند. به نحو خلاصه، اما آنچه که جریان داشت، نوعی رابطه دو طرفه، مبتنی بر نوعی بده و بستان بود، حکومت مرکزی و اقوام و ایلات هردو به هم نیاز داشتند و یکدیگر را تکمیل میکردند لذا رابطه چانه زنی میان مرکز و پیرامون برقرار بود.[۱] با ظهور دولت پهلوی تحولی ژرف در ساختارهای کشوری پدید آمد. پهلوی مبتنی بر سه مبنا به دنبال پیشرفت کشور بود: دولت سازی، ملت سازی و مدرن سازی.
دولت مرکزی دیگر نیازمند رابطه با اقوام و عشایر ایرانی نبود، چراکه تکیه بر نهادهای مدرن و ارتش منظم داشت. همین رابطه آهسته آهسته موجبات رابطهای یک سویه با مردم را فراهم کرد که طی آن منویات و فرامین از سوی دولت مرکزی به سمت حاشیه روانه میشد
مدرن سازی در واقع روح حاکم بر دو عنصر دیگر یعنی دولت سازی و ملت سازی است. رضا شاه در بدو ورود خود وارث گسستی بود که از ضعف حکومت مرکزی در اواخر حکومت قاجار به او ارث رسیده بود. وی برای حل این معضل و همچنین پیشرفت کشور، شروع به ساخت ارتشی مدرن و منظم کرد که بعدها مهمترین ابزار وی برای تحقق اهدافش شد. دولت سازی رضا شاه مبتنی بر بورکراسی اقتدارگرا به پیش رفت. در این مدل از دولت سازی عناصر و مولفههای دولت مدرن در کشور شکل میگیرد، اما بنیانهای فکری آن همچون دموکراسی و... نادیده انگاشته میشوند. رضا شاه اقدام به تأسیس بانک، ادارات دولتی، دانشگاه، ارتش و دیگر نهادهای مدرن کرد، اما در عین حال اختیار کاربست قدرت در اجتماع تنها در اختیار شخص وی بود. این دولت اقتدارگرا در واقع رابطهای یک سویه با مردم بقرار ساخت. دولت مرکزی دیگر نیازمند رابطه با اقوام و عشایر ایرانی نبود، چراکه تکیه بر نهادهای مدرن و ارتش منظم داشت. همین رابطه آهسته آهسته موجبات رابطهای یک سویه با مردم را فراهم کرد که طی آن منویات و فرامین از سوی دولت مرکزی به سمت حاشیه روانه میشد. چنین وضعی رابطه مرکز و حاشیه را تبدیل به رابطهای نابرابر میکرد که طی آن نادیده انگاشتن خواستههای مرکز از سوی حاشیه و همچنین بالعکس أمری رایج تلقی میشد.
ملت سازی جدید در عصر پهلوی
رضا شاه در راستای تحقق تام ایده خود از پیشرفت دست به برساخت جدیدی از مقوله هویت تحت عنوان ملیت ایرانی زد که طی آن تلاش میشد تا هرگونه خرده فرهنگهای قومی، ایلی و... حذف شوند. وی برای این منظور سیاست فرهنگ زدایی از اقوام و عشایر ایرانی را آغاز کرد. در ادامه برخی از محورهای اصلی فرهنگ زدایی از اقوام و عشایر ایرانی را شرح بیشتری خواهیم داد.
الف. سیاست تغییر لباس: سیاست تغییر لباس یا یک دست سازی تنها به کشف حجاب و یا ممنوعیت لباس روحانیت ختم نمیشد. رضا شاه حتی تلاش گستردهای برای حذف لباسهای بومی و شمایل مردم بومی با خشنترین رویکرد ممکن صورت داد. فریار استارک گردشگر انگلیسی مشاهدات خود از این سیاستها در میان قوم لر را بدین گونه روایت میکند:
«وقتی در جایی استراحت میکردیم مأموری در یکی از چادرهای مجاور مینشست و لرها را یکی پس از دیگری وارد و مویشان را کوتاه میکرد این بیچارهها از نو با قیافهای شرمنده به نزد ما مراجعت میکردند»[۲] وی چنین ادامه میدهد که: «در بخشنامه صادره از پایتخت برای لرهای لرستان اولتیماتوم داده بودند که ظرف پنج روز مردم لرستان به لباس تازه ملبس و ریشها را تراشیده باشند؛ زیرا موی بلند با ظاهر آدمهای شهری ناسازگار است.»[۳]
بنا به اظهار نشریات دولتی قانون یکسان کردن لباس در مورد ایلات بلوچ نیز اجرا شد، حتی سردار دوست محمدخان بلوچ که سالها اسباب زحمت دولت شده بود، ناگزیر شد در دورانی که در تهران تحت الحفظ به سر میبرد به ویژه وقتی به دیدار رضاشاه میرفت عمامه و لباس بلند خود را با پوشش دولتی عوض نماید. به اظهار نشریه ناهید که از حامیان رسانهای اقدامات رضا شاه در این برهه بود، آقای دوست محمد خان بعد از یک مرتبه شرفیابی لباس بومی بلوچی خود را که فوق العاده بد ترکیب و مضحک بود عوض کرده و به لباس متحد الشکل ملی بیرون آمدند و در موقع شرفیابی مورد الطاف شاهانه واقع شد.[۴] این سیاستها با همین رویکرد تحقیر آمیز در میان تمام اقوام دیگر ایرانی از جمله کرد ها، ترکمنها و... نیز اجرا شد. تحقیر و خشونت موجود در این سیاستها مردم را به واکنش واداشت تا جایی که وقتی در سال ۱۳۰۸ شهر کرد در اختیار نیروهای ایلی مخالف دولت قرار گرفت، هرکس لباس جدید و کلاه پهلوی بر سر میگذاشت جریمه و زندان میشد.
در این برهه اسامی بسیار از مکانها دچار تغییر شد. برای مثال منصورآباد پشتکوه به مهران، حسینآباد پشتکوه به ایلام، محل اسکان ایل کلکو به ده کلکو، خزعلآباد به خسروآباد در آبادان و خزعلیه به خرم کوشک در اهواز تغییر نام دادند
ب. سیاست تغییر اسامی: در این برهه اسامی بسیار از مکانها دچار تغییر شد. برای مثال منصورآباد پشتکوه به مهران، حسینآباد پشتکوه به ایلام، محل اسکان ایل کلکو به ده کلکو، خزعلآباد به خسروآباد در آبادان و خزعلیه به خرم کوشک در اهواز تغییر نام دادند. اینها بخش مختصری از تغییراتی است که اسامی مکانها به خود دیده است. رضا شاه حتی تلاشی نیز برای تغییر اسامی اقوام و ایلات ایرانی نیز داشت.
ج. سیاست تغییر زبان: در این برهه هرگونه انتشار روزنامه، مجله و کتاب به زبان محلی ممنوعیت داشت. رضا شاه حتی اسم گذاری مغازهها با اسامی محلی را ممنوع اعلام کرد.[۵] رضاشاه استانهای کشور را دوباره تقسیم کرد و در این تقسیمبندی، اقوام در میان استانهای همجوار تقسیم شدند. او قدرت ایالتها را محدود و زبانهای محلی را نیز قدغن کرد و این کار فقط به دلیل محلی بودن و ابتدایی بودن زبانها یا لهجهها نبود، بلکه او میخواست آنها را در فرآیند ملت سازی در زبان فارسی ادغام کند. تبعیض کلی و سراسری بود و فقط شامل کردها، عربها و بلوچها نمیشد، بلکه ترکها هم از این وضع ناراضی بودند. آبراهامیان مینویسد: «یکی از نمایندگان تبریز گفت: هر وقت صحبتی (با رضاشاه) میشود، میگویند آذربایجانیها ترکی حرف میزنند. باید آنها را مجبور کنیم فارسی حرف بزنند در صورتی که ما فارس زبان هستیم، ایرانی صحیح اگر بخواهید هستیم، بنده میگویم آقا. چون از آذربایجان مالیات میگیرد به آنجا هم بدهید»[۶].
د. سیاست ساکنسازی و شهری سازی: هدف دیگر عمده رضا شاه برای فرهنگ زدایی، ایجاد تغییر در بافت اجتماعی و اقتصادی اقوام و عشایر بود. در این میان اگر قومی به نحو عشایری زیست میکردند، تلاش این بود که یک جا نشین شوند، اگر به نحو روستایی حیات داشتند، تلاش آن بود که از اقتصاد دامداری و کشاورزی جدا شده و به شهرها بروند. برای این منظور امکانات بیشتری در شهرها توزیع شده و درصد بالای شهرنشینی نشان از درصد بهرهمندی بیشتر بود. اما آنگونه که آمار به ما میگوید مردم استانهای فارس نشین تا هشتاد درصد شهرنشین شدند، اما مردم مناطق مرزی همچون سیستان و بلوچستان، ایلام، کردستان و... تنها بیست درصد شهرنشینی داشتند و این به معنای محرومیت مضاعف از امکانات اولیهای بود که دولت در حال رواج آنان بود.[۷] همه موراد فوق به نوعی سیاستهای سلبی دولت مرکزی برای تغییر در بافت فرهنگی مردم ایران بود، به لحاظ ایجابی رضا شاه ملت سازی جدید را مبتنی بر قصه ایران گرایی به پیش میبرد.
آموزش اجباری نخستین بار در مجلس ملی مشروطه تصویب شد. به واسطه اوضاع نابسامان کشوری امکان تحقق وجود نداشت تا آنکه در زمان رضا شاه آموزش همگانی با تمرکز بر زبان فارسی، هویت ملی و مفاهیم مقوم این معنا در دستور کار قرار گرفت. این مدارس، اما مورد اقبال قرار نگرفت. در واقع چالش رضا شاه با اقوام ایرانی چالشی هویتی است
به لحاظ ایجابی رضا شاه تلاش داشت تا از طریق ابزارهایی همچون آموزش همگانی فرهنگ و ملیت جدید را در ذهن و زبان ایرانی جای دهد. آموزش اجباری نخستین بار در مجلس ملی مشروطه در سال ۱۲۸۸ تصویب شد. به واسطه اوضاع نابسامان کشوری امکان تحقق چنین طرحی وجود نداشت تا آنکه در زمان رضا شاه آموزش همگانی با تمرکز بر زبان فارسی، هویت ملی و مفاهیم مقوم این معنا در دستور کار قرار گرفت. این مدارس، اما از سوی مردم و اقوام مورد اقبال قرار نگرفت. در واقع چالش رضا شاه با اقوام ایرانی چالشی هویتی است. در این چالش نمیتوان انتظار مذاکره داشت چراکه هیچ کس بر سر هویت خود مذاکره نمیکند؛ بنابراین انسداد گفتگو میان حاکمیت و اقوام در همه أمور کار را به خشونت منتهی میکرد[۸] مقوله آموزش از چهارچوب تحلیلی قومیت، ملیت و توسعه خود در بخشی جداگانه مورد بررسی قرار خواهد گرفت. آنچه که اکنون محل پرسش قرار دارد در واقع آن است که علت شکست سیاستهای رضا شاه در خصوص اقوام چیست؟ به اتفاق همه معتقد اند رضا شاه نتوانست نهایتا اقوام ایرانی را در هویت ملی برساخته خود منحل ساخته و یا حتی گسل قومی در کشور را غیر فعال سازد.
درک غیر واقعی از اقوام ایرانی
برای پاسخ به سوال فوق ابتدا متنی از سرتیپ امان الله جهانبانی، نماینده رضا شاه در أمور ترکمنها را آورده و بر اساس آن علت شکست سیاستهای رضا شاه را تحلیل خواهیم کرد. جهانبانی که این نامه را پس از مدتها درگیری میان دولت مرکزی و اقوام ترکمن در سال ۱۳۰۶ نگاشته در آن چنین میگوید:
«روز قصاص تمام شد که ارتش با توپ و مسلسل سراغ ایلات میرفت؛ امروز روز برادری و دوستی و دوران عطوفت شاه است وقبیلهها و آق سقالها (ریش سفیدان ترکمنهای کوچ نشین) باید بدانند که اعلی حضرت همایونی مرا برای پدیدآوردن فرهنگ و تمدن از راه اسکان دادن ترکمنهای کوچی مأمور کردهاند. فرهنگ و تمدن از رهگذر گشودن آموزشگاهها و تکامل شکل زمینداری و از رهگذر پیشرفت اقتصادی به دست میآید و من برای اجرای هر چه زودتر این مسائل به اینجا آمده ام.»[۹] این نامه گویای نکات مهمی در خصوص درک اشتباه حکومت مرکزی از اقوام ایرانی است. نخستین مورد بی فرهنگ دانستن اقوام ایرانی است. این نگاه مبتنی بر اندیشههای غربی، جوامع غیر شهری را ماقبل فرهنگ و تمدن دانسته و همین انگاره مانع از درک صحیح فرهنگ و ظرفیتهای اقوام بوده است. انگاره بیفرهنگ دانستن اقوام ایرانی گذشته از درک نادرستی که در مواجهه با آنان ایجاد میکند، منجربه ایجاد رابطه ستیز و تخاصم بوده است. این رابطه خصوصا با میل به تحول بنیادین در فرهنگ اقوام ایرانی از ناحیه حاکمیت تقویت میشده است.
گذشته از دو مورد فوق درک جهانبانی از مقوله فرهنگ و تحول فرهنگی برای پیشرفت بسیار قابل مطالعه است. عبارت «من برای اجرای هر چه زودتر این مسائل به اینجا آمده ام» نشان میدهد مسئولین دولت پهلوی اول درک درستی از مقوله فرهنگ نداشته اند. مهندسی فرهنگ و یا تحول فرهنگ أمری زمانمند بوده که به نحو پروژه و طی یک و یا دو سال رخ نمیدهد. این تصور خام که میتوان ظرف مدت کوتاهی از اساس فرهنگ اقوام ایرانی را دگرگون کرد نشان از فرهنگ نشناسی رجالی است که قصد جراحی فرهنگی! اقوام ایرانی را داشته اند. توجه به این درک ناقص خصوصا هنگامی که بدانیم سرتیپها و نظامیان مدیریت مواجهه فرهنگی مرکز با اقوام را بر عهده داشته اند خود گویای نکات فراوان دیگری است.
ادامه دارد...
پینوشت
[۱] فکوهی ۱۳۸۵) (فرهنگ ملی، فرهنگ قومی جماعتی و بازار اقتصاد صنعتی)
[۲] فریار استارک: «صفرنامه الموت»، ترجمه علی محمد ساکی. ص ۱۶
[۳] همان
[۴] نفیسه واعظ: «اهداف و روند سیاست فرهنگی دولت پهلوی اول برای ایلات و عشایر» نشریه تاریخ اسلام، بهار ۱۳۸۸، ص ۱۴۰
[۵] زمینههای تاریخی و اجتماعی موثر بر شکاف قومی در ایران
[۶] یرواند آبراهامیان: «مقالاتی در جامعه شناسی ایران»، ص ۱۸۹
[۷] حسین محمد زاده: «زمینههای تاریخی و اجتماعی موثر بر شکاف قومی در ایران»، ص ۱۳۶
[۸] حسین عصاریان نژاد: «امنیت و قومیت در جمهوری اسلامی ایران»، ماهنامه دانشگاه عالی دفاع ملی، شماره چهل و هشت
[۹] بی بی رابعه لوگاشوا: «ترکمنهای ایران»، ترجمه سیروس ایزدی. ص ۱۳۹
/انتهای پیام/