برنامه‌سازی برای نوجوان و بایسته‌های محتوایی آن در گفت‌وگو با محمدمهدی رسولی/ بخش اول؛
من معتقدم که زندگی از مدرسه مهم‌تر است. همیشه این باور را با خودم داشتم و همواره در ارتباط با فرزندانم نیز به آن پایبند بودم که شکوفایی استعداد بچه‌ها و خصوصاً نوجوانان، در گرو صرفاً درس‌خواندن و مدرسه رفتن نیست.

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ محمدمهدی رسولی - داستان‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و نقاش معاصر - دارای آثار هنری متعدد و دغدغه‌مند در حوزه ادبیات پایداری است. او داستان‌های زیادی برای نوجوانان نوشته و البته بیشتر از همۀ این‌ها به برنامه‌های تلویزیونی نوجوان شناخته می‌شود. «اکسیژن» یکی از مهم‌ترین آثار اوست که در عرصۀ برنامه‌سازی نوجوان گام مهمی به‌حساب می‌آمد. رسولی در این گفت‌وگو پیرامون برنامه‌سازی در صداوسیما و ظرایف شناخت نسل نوجوان برای تولیدکنندگان محتوا گفته است. بخش اول مشروح صحبت‌های ایشان را در ادامه می‌خوانید.

 

تولید انواع محتوا برای نوجوان

آقای رسولی! شما از آن چهره‌هایی هستید که نمی‌شود جایی سخن از نوجوان باشد ولی از شما حرفی به میان نیاید. کارنامۀ درخشان شما در عرصۀ برنامه‌سازی برای نوجوان و دغدغۀ نوجوانان که همیشه جایی از آثار شما خودش را نشان می‌دهد، برای ما خیلی شیرین است. بفرمایید چطور شد که وارد عرصۀ نوجوان شدید و دغدغۀ نوجوان در ذهنتان پررنگ شد؟

رسولی: اتفاق اصلی که در ابتدای ورود من به این عرصه روی داد، اهمیت یافتن مسئلۀ رسانه بود؛ پیش از آن تجربۀ کار در قالب‌های دیگر را داشتم. نوشتن کتاب، ارائۀ محتوای صوتی، اجرای تئاتر و قالب‌های مختلف دیگر ازجمله کارهایی است که در زمینۀ نوجوان انجام داده بودم. یادم هست کارم را با یک برنامۀ آموزشی استارت زدم. یک برنامۀ سادۀ آموزش نقاشی به اسم «چشم، چشم دو ابرو». در آن برهه با خودم فکر می‌کردم که بچه‌ها به آموزش نیاز دارند و پایگاه مهم ارائۀ این آموزش، تلویزیون بود. تلویزیون از آن جهت که طیف مخاطب بیشتری داشت، جذابیت بیشتری هم در نظر من داشت. به درخواست تهیه‌کننده، اجرای این برنامه را خودم بر عهده گرفتم.

 

تئاتر را از مسجد بیرون کردند!

شما از آن دست چهره‌هایی هستید که هم از دوران نوجوانی دغدغۀ کار برای نوجوان داشته‌اید و هم در ایام بزرگ‌سالی با این دغدغه عجین بودید. یادم هست که در جایی گفتید نخستین کارهای هنری شما از اجرای تئاتر در مسجد محله‌تان آغاز شد، آن هم درست در ایامی که خودتان نوجوان بودید و بچه‌های تیم تئاتر هم نوجوان بودند.

رسولی: بله، من از همان ایام نوجوانی به کار برای نوجوان‌ها علاقه داشتم. کار تئاتر را عملاً از مسجد «پیر دولاب» که بعداً مسجد شهید نواب صفوی نام گرفت، شروع کردم. چهار - پنج سال از انقلاب گذشته بود که اولین اجراهای ما در مسجد اجرا شد. این گروه به مرور مجموعۀ ثابتی را شکل داد که چندین نفر از اعضای آن هم به جبهه رفتند و شهید شدند. کم‌کم کار را به مدارس بردیم. هر چه وسعت مخاطبمان بیشتر می‎شد، متوجه اثرگذاری بیشتر کارها می‎شدیم. در آن دوره ما به لحاظ موقعیت برنامه‌ریزی برای اجرای تئاترها شرایط ویژه‌ای داشتیم. مسجد ما خادم شریفی به اسم سید محمد داشت که از مردان نیک آن ایام بود؛ اما فضای ذهنی بزرگ‌ترهای آن نسل، اجرای تئاتر و آهنگ و بازیگری در فضای مسجد را نمی‌پسندید! از همین رو در یکی از تمرین‌های ما، همین سید محمد خدابیامرز از دستمان حسابی شاکی شد و دنبال‌مان گذاشت که تئاتر را تعطیل کند. وقتی تئاتر از مسجد بیرون رفت و من شاهد گسترده شدن این اجراها بودم، اهمیت تئاتر و اجرای نفس به نفس را بیش از پیش می‌فهمیدم.

 

انتشار کتاب در ۸ سالگی

به‌موازات همین اجراهای صحنه‌ای و پررنگ‌شدن مسئلۀ تئاتر در ذهن شما، چقدر به نوجوان و موضوعات اقماری‌اش توجه داشتید؟ دغدغۀ محمدمهدی رسولی در آن ایام بیشتر نوجوان بود یا تئاتر؟

رسولی: خب من اصلاً کارم را با نوجوان شروع کردم. یادم هست نخستین کتاب من در سن هشت‌سالگی منتشر شد! در کتاب‎هایی که منتشر کردم، طراحی‎ها، تصویرگری‎ها و مواضعم، همواره نگاهی به کودک و نوجوان وجود داشت. همۀ فعالیت‌های من به کتاب و هنر محدود نبود. در سن نوجوانی تکیه می‎زدیم و با وجود اینکه روضه خواندن بلد نبودم، برای بچه‌ها روضه می‎خواندم تا بچه‌ها گریه کنند! از همان ایام، نوجوان جذابیت زیادی برای من داشت. 

نسلی در حال آمدن است که ما شناخت زیادی از آن‎ها نداریم و اگر این شناخت و همراهی اتفاق نیفتد، آن‎ها از ما عبور خواهند کرد.

من معتقدم که زندگی از مدرسه مهم‌تر است. همیشه این باور را با خودم داشتم و همواره در ارتباط با فرزندانم نیز به آن پایبند بودم که شکوفایی استعداد بچه‌ها و خصوصاً نوجوانان، در گرو صرفاً درس‌خواندن و مدرسه رفتن نیست. با گذشت زمان و پایان‌یافتن دوران سربازی‌ام، باز هم مخاطب کودک و نوجوان را انتخاب کردم و برنامه، «چشم، چشم دو ابرو» را شروع کردم. فکر می‎کنم حدود صد کار در حوزۀ کودک و نوجوان داشتم. بعد از این دوران تلاش کردم به فراخور نیاز زمان، برنامه تولید کنم. در آن ایام افت کیفیت برنامه و رسانه برای مدیران اهمیت بالایی داشت. من همیشه به دوستان می‎گفتم نسلی در حال آمدن است که ما شناخت زیادی از آن‎ها نداریم و اگر این شناخت و همراهی اتفاق نیفتد، آن‎ها از ما عبور خواهند کرد.

 

اسپانسر ربوی را نمی‌خواهم!

همیشه این صحبت شما دربارۀ نوجوان در گوش ما بوده است و امروز که دربارۀ نوجوان کار می‌کنیم باز هم زنگ این انذار به گوشمان می‌رسد. شما در آن ایام تلاش زیادی برای ماندن نوجوانان پای تلویزیون کردید و این تلاش‌ها خوشبختانه با موفقیت بود. این عبور اتفاق نیفتاد و برنامه‌هایی مثل «اکسیژن» مخاطب زیادی داشت و کنارتان ایستادند. درست است؟

زمانی که دیدم سازمان صداوسیما به سمت‌وسویی رفته که برنامه‌سازی در آن اولویت‌های من را ندارد، همکاری‌ام را قطع کردم.

رسولی: بله درست است؛ اما حواشی زیادی برای برنامه‌هایم به وجود آمد. سازمان صداوسیما هیچ‌وقت میانۀ خوبی با نگاه‌های نو در برنامه‎ها نداشته و ندارد. بعدها مدیران برنامه‌ساز از من دعوت می‎کردند که برنامه‎ای مانند اکسیژن بسازم. من به ایشان گفتم که این ایده برای هجده سال پیش است، امروز اکسیژن برای نوجوان‌ها جذاب نیست و اگر بنا بر برنامه‌سازی برای نوجوان‌های امروز باشد، طرح‌های دیگری در ذهنم دارم. گفتند بیا و بگو! ایده‎ام را به شبکۀ نسیم دادم. اما به دلیل مسائلی که برایتان قابل‌باور نیست، انجام نشد. یک بار در جلسه‌ای با یکی از مدیران صداوسیما گفتم فی‌المجلس پنج ایدۀ قابل‌ساخت در حوزۀ سبک زندگی که نیاز امروز جامعه است، دارم. می‌توانم در یکی از این حوزه‌ها و با همین ایده‌ها برای نوجوان و جوان برنامه بسازم؛ از آن برنامه‌های جذابی که مخاطب را پای تلویزیون بنشاند و برای او حرف بزند. ایشان باور نمی‌کردند. زمانی که ایده‎ها را برای ایشان توضیح دادم، هیجان‌زده شد و پرسید کدام ایده را اول بسازیم! ایده‎ها تصویب شد، اما گفتند برای ساختن این برنامه‌ها باید از بیرون اسپانسر پیدا کنیم و به‌این‌ترتیب به تولید نرسیدیم. به همین سادگی!

همین مدیر گرامی از من سؤال کردند که به چه دلیلی از سازمان صداوسیما خارج شدی؟ یکی از دلایل بیرون آمدنم از سازمان، تولید برنامه‎های زنده و مشارکتی بود. اول به دلیل اینکه برنامه‎ای با این محتوا، هم از نظر فنی و هم محتوایی، مقبول من نیست. دوم اینکه من روی حلال بودن و نبودن دستمزد برنامه‌سازی خیلی حساس هستم! همین حساسیت باعث می‌شود که به‌راحتی زیر بار شرایط اسپانسرها نروم. اگر کسی برای ساخت برنامه مقداری پول هزینه کند، در زمان برداشت مقدار پول بیشتری می‎برد و این کار عین رباست. به‌عنوان یک تولیدکننده، من باید پول به دست آمده را میان عوامل برنامه تقسیم کنم و عوامل هم آن را خرج خانواده‌هایشان می‎کنند. هیچ‌وقت نمی‎توانم زیر بار پول ربوی برم و همین ربا را در سفرۀ همکارانم بگذارم. زمانی که دیدم سازمان صداوسیما به سمت‌وسویی رفته که برنامه‌سازی در آن اولویت‌های من را ندارد، همکاری‌ام را قطع کردم.

 

اسمش را نیار؛ رسمش را بیار!

یعنی برنامه‌سازی در ذهن شما یک فرم مشخصی دارد که بدون رعایت جوانب این فرم حاضر نیستید زیر بار هر نوع برنامه‌سازی بروید.

رسولی: من قصد داشتم برنامه‌ای با محتوای سبک زندگی برای جوانان بسازم. شاید به نظر شما این مفهوم تا اندازه‌ای تکراری باشد که هست! اما سبک زندگی‌ای که من در ذهنم داشتم، بدون نام‌بردن مستقیم از سبک زندگی بود. من به دنبال محتوایی بودم که موردپسند این نسل باشد، زیرا تفاوت این نسل برای من آشکار بود؛ اما دوستان این تفاوت را نمی‎پذیرفتند. کارهای من با بطن کارهای آن روز متفاوت بود. به طور مثال، همان زمانی که «اکسیژن» را ضبط می‌کردیم، برای برداشت یک پلان به روستایی رفتیم. در همان روستا یک صندلی اکسیدشده دیدم که زیر درخت رها شده بود. دوربین را روبه‌روی آن صندلی کاشتم و مصاحبه کردم. خیلی‌ها در آن زمان تعجب کردند، اما بازخورد این آیتم در میان مخاطبان خیلی خوب بود.

 

تبدیل تعطیل‌کنندگان به تقدیرکنندگان!

اکسیژن و مخاطب‌هایش یک دنیای اعجاب‌انگیز بودند.

بعد از پخش برنامۀ اول تا پنجم اکسیژن به اندازۀ یک اتاق نامه برای ما آمد.

رسولی: بعد از پخش برنامۀ اول تا پنجم اکسیژن به اندازۀ یک اتاق نامه برای ما آمد. اینکه می‌گویم یک اتاق اغراق نیست، واقعاً یک اتاق داشتیم که حجم زیادی از فضای آن را نامه‌ها اشغال کرده بود. ما از یک جایی به بعد فرصت نمی‎کردیم نامه‌ها را بخوانیم و اعلام کردیم که مخاطبان دیگر نامه ارسال نکنند. همین داستان در جریان برخی برنامه‌های دیگر هم برایم تکرار شد. در آن ایام برخی از دوستان و آشنایان ما تلاش‌های زیادی برای توقف برنامه‌ها می‌کردند. یکی از عزیزانی که برای توقف برنامۀ «نخل‌های این آبادی دوباره خرما خواهند داد» نزد من آمده بود، از من پرسید سازندۀ این برنامه را می‌شناسید؟ وقتی گفتم خودم هستم، مرا در آغوش کشید و گفت ما فکر می‌کردیم یک بچه قرتی این برنامه را ساخته است!

از این دست ایرادهای عجیب و غریب زیاد بود. من به آن‎ها گفتم صبر کنید، تازه دارم مخاطب را پای این برنامه می‎نشانم. بگذارید بنشینند، بعد حرفمان را می‎زنیم. تا اینکه یک بار ما سر تمرین بودیم؛ گفتند دوستان از فلان شهر برای تقدیر از شما آمده‌اند. بلند شدیم و به دیدار دوستان رفتیم. دیدیم همان دوستانی که برای تعطیل‌کردن برنامه آمده بودند، الان قصد تقدیر دارند!

 

تنبیه و تشویق برایم مهم نیست

چطور نظرشان آن‌قدر عوض شد؟

آن زمان در برنامۀ ما کلیپی با این آغاز پخش شده بود: «قُد قُد قُد، خسته شدم از دست این مد!»

رسولی: آن زمان در برنامۀ ما کلیپی با این آغاز پخش شده بود: «قُد قُد قُد، خسته شدم از دست این مد!» همین کلیپ بود که باعث شد یک سری از مخاطبان که به مد گرایش داشتند، از برنامه یک جورهایی قهر کنند و برنامه قدری ریزش پیدا کرد. آن زمان خیلی‌هایی که ما را می‌کوبیدند و از اکسیژن ناراحت بودند، متوجه شدند که حرف ما چیست. البته این اقبال و ادبار به برنامه خیلی فراز و نشیب داشت. یادم هست که در یکی از بخش‌های اکسیژن، روزنامۀ کیهان یا یکی از نشریات تیتر زدند «لس‌آنجلسی‎ها بازگشتند!» و ما دوباره محکوم شدیم. وقتی برای توضیحات سراغ مدیر شبکه رفتم، سه نامه از یک نوجوان دختر که مخاطب برنامه بود برای مدیر بردم. او در نامه اول نوشته بود من قصد خودکشی داشتم، دوستانم گفتند این برنامه را ببین، بعد این کار را بکن. من قسمت اول را دیدم، می‌خواهم تکرارش را ببینم، بعد خودکشی کنم. در نامۀ بعدی نوشته بود من برنامۀ دوم شما را دیدم و فکر کردم یک هفته بیشتر به خودم مهلت بدهم. در نامۀ سوم نوشته بود تا اطلاع ثانوی من بینندۀ اکسیژن هستم. من به مدیر شبکه گفتم اگر فقط به‌خاطر این یک نفر ادامه دهم، حق دارم و از راهی که رفته‌ام مطمئنم و تنبیه و تشویق برایم مهم نیست.

 

/ انتهای بخش اول/ ادامه دارد... 

ارسال نظر
captcha

ما مشکلِ مدرسه نداریم

چگونه دین در عصر بی خدایی دوام می‌آورد؟

کل تاریخ دارد تعیین تکلیف می‌شود!

آمریکا در مسیر فروپاشی قرار دارد؛ درست مانند شوروی

میکروسلبریتی با نوجوان و زندگی روزمره‌اش چه می‌کند؟

محتوا کامل است ما در فرم شکست می‌خوریم

آمریکا سرزمین آزادی؟!

قهرمان‌ها، انسان‌هایی بر فراز سلبریتی‌ها

همیشه تصمیم نهایی با نمره است!

رژیم صهیونیستی، آرامش یهودیان را گرفت

خانواده ایرانی در رفت‌وآمدهای سیاسی سردوگرم می‌شود!

زوال صهیونیسم نزدیک‌تر از همیشه

اینجا کسی نمی‌خواهد خانه‌دار باشد!

میل «مهاجرت» بهانه‌ای برای رفتن یا ناامید از ماندن؟

سلبریتی‌ها چقدر زور دارند؟

ایده فکری نه اما تا دلتان بخواهد منع برای نوجوان در آستین تربیتی خود داریم

شرکت‌های آدمکش در معرکه غزه!

انسانِ ساکن کشور‌ درحال‌توسعه از «هوش مصنوعی» نمی‌ترسد، چرا؟

جمهوری اسلامی؛ سیاست بر بنیاد فرهنگ

جنگجویان صندل پوش، دریای سرخ را به هم ریختند