به گزارش «سدید»؛ انقلاب اسلامی در جنبه فلسفی خود وامدار اوج فلسفه شیعی، یعنی اندیشه ملاصدرا است و بر این مبنا، هرگز از علم برای تخریب طبیعت و تعرض به حقوق انسان بهره نبرده و نخواهد برد.
از دیدگاه ملاصدرا، علم و وجود در تساوق قرار دارند. قابل اشاره است که تساوق و تساوی، تمایز دارند. برای نمونه، انسان با ضاحک یا ناطق، تساوی دارد اما تساوق نه، بنابراین رابطه علم و وجود فراتر از تساوی است. هر موجودی از علم و ادراک برخوردار است و همانگونه که مراتب وجود شدت و ضعف دارند، علم و ادراک آنها نیز به تناسب مرتبه وجودیشان، مشکک یا ذومراتب است.
به تعبیر دقیق و بسیار موجز: وجود من حیث هو وجود علم است و علم بماهو علم، وجود است (وجود کله علم).
چنانکه اشاره شد، مساوقت وجود با علم، ایجاب میکند که حتی جمادات نیز از نوعی شعور و ادراک برخوردار باشند. هرچند شعور و ادراک در جماد چنان حداقلی میشود که پهلو به عدم میزند اما هرگز نمیتوان آن را معدوم دانست حتی اگر مفقود باشد. این نگاه ملاصدرا با آیاتی از قرآن - مثلا آنجایی که میگوید سبحالله ما فیالسماوات و الارض، میبینیم از ما استفاده میکند نه از «من» یعنی صرفا به اشخاص یا فرد انسانی، تسبیح را نسبت نمیدهد - تناسب خاصی دارد. تعبیر قرآنی «انطق کل شی» نیز دلالت بر نطق برای تمام موجودات اعم از نبات و جماد و اشیا دارد.
از دیدگاه ملاصدرا، نه تنها علم، که همه کمالات وجودی مانند قدرت و علم و حیات در همه مراتب هستی تسری دارد: «أَنّ الوجود فی کلّ شیءٍ عین العلم و القدره و سائر الصّفات الکمالیّه للموجود بِمَا هو موجود، لکنّ فی کلّ شیءٍ موجود بحسبه». او همچنین به ذومراتبی و تشکیک شعور همهجایی مذکور تصریح دارد:
«جمیع ما سواه مِن الموجودات مِن اُولیِ العلمِ لمّا وقعت إلیه الإشاره مِن أنّ الوجود علی تفاوت درجاته عین العلم و القدره و الإراده و سائر الصّفات الوجودیّه لکنّ الوجود فی بعض الأشیاء فی غایه الضّعف فلا یظهر منه هذه الصّفات لغایه قصورها و مخالطتها بالأعدام و الظلمات و إلی ذلک أشار تعالی بقوله وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ».
ملاصدرا به تجرد علم قائل بود که این برخی را دچار ابهام کرده است اما او با اتکا به نظریه مثل - هر موجود دارای ۲ بعد مجرد و مادی است - و نیز بحث بساطت وجود - که صفات موجود عالی در دانی وجود دارد - و تشکیک وجود میتواند به جمع میان تجرد علم و مساوقت وجود با علم برسد. در واقع حضور علم در همه مراتب هستی - چنانکه گفته شد - برگرفته از ۳ اصل در حکمت متعالیه است: اصالت وجود، تشکیک وجود که مطابق آن نحو وجود، شدت و ضعف دارد و بساطت وجود که بر مبنای آن، هر چه عالی دارد، مادون نیز دارد، چون اگر مادون فاقد کمالی مانند علم باشد، ترکب در وجود حاصل میشود.
در سوی مقابل، نگاهی است که نه تنها به تکنولوژی که حتی به دین هم نگاه الهی ندارد. این نگاه، به دین و تمام ارزشهای انسانی نگاه تکنیکی دارد؛ فرد را نیز یک ماشین تلقی میکند که به راحتی فرد (ماشین دیگری) جای فرد دیگر را میگیرد. بر این اساس، قتل انسانها به منظور تأمین منافع مادی و تکنیکال، امری پذیرفتهشده و حتی معمول است.
این مساوقت به زبان ساده یعنی هر جا موجودی تحقق دارد، علم و ادراک هم تحقق دارد که این وجود یا مجرد محض است که در این صورت، ادراک آن ذاتی است، یا آمیزهای از مجرد و مادی است که در این صورت ادراک کامل چنین موجودی به واسطه وجود و بعد تجردی آن است.
بر اساس حکمت متعالیه بین وجود با شیئیت نه تنها مساوات، بلکه مساوقت برقرار است. طبق این نظریه، «وجود» نه تنها در مصادیق مساوی با «شیء» است، بلکه جهت صدق آن بر مصادیق «شیء» نیز یکسان بوده و رابطه مساوقت بین آنها برقرار است، چون وجود ۳ قسم است: مطلق، خارجی و ذهنی؛ شیء نیز 3 قسم دارد و چیزهایی که وجود خارجی یا ذهنی ندارند، شیئیت خارجی یا ذهنی نیز نخواهند داشت و هرگز نمیتوان گفت برخی از اشیاء وجود ندارند اما شیئیت دارند.
میان وجود و علم نیز رابطه مشابهی برقرار است. علم شأنیتی جز وجود ندارد و وجود نیز همان علم است. این همان رابطه تساوق است که فراتر از تساوی است. مثلا هر انسانی ضاحک یا ناطق است و هر ضاحک و ناطقی انسان اما شأنیت انسان بیشتر از ضاحک و ناطق است اما درباره وجود و علم هم مصادیق یکی است و هم جهت صدق.
به زبان دقیقتر، اگر در یک چیز، علم نباشد وجود نیست، یعنی قدرت و اراده هم نیست. علم عامل قدرت و اراده است، آن هم عاملی که ضرورتا قدرت و اراده از آن منتج میشود. چنانکه میتوان از ذکر نام قدرت و اراده چشمپوشی کرد و مبنای وجود و تمایز موجودات را علم گرفت. میان علم با قدرت و اراده دلالت التزام وجود دارد. یعنی وجود علم به خودی خود دلالت بر وجود قدرت دارد.
قدرت در این تعبیر، یکی از ارکان حیات یا وجود (زندگی) در کنار عنصر آگاهی است. بر این اساس، هر چه موجودی دارای آگاهی (علم) و قدرت و اراده بیشتر باشد، از وجود یا حیات بیشتری برخوردار است. مطابق این تلقی، حیات نبات از حیات جماد بیشتر و حیات انسان از حیات حیوان برتر است. این تلقی افزون بر اینکه همه چیز را دارای حیات در نظر میگیرد، حیات را امری متدرج و ذومراتب تصور میکند.
در عین حال، این نگاه تمام موجودات را در یک کلِ توحیدی و بنابراین ذیل چتر وحدت الهی میگذارد. در این علم بنیادی، تعرض و تصرف به عنف جایی ندارد، چرا که برخلاف علم به منزله مطابقت با واقع یا انطباق بر خلقت و هستی است.
با این نگاه، طبیعت دارای شعور و علم است و بنابراین دیگر صرفا شیء در نگاه مادیگرایانه یا متعارف نیست که بتوان با آن هر کاری کرد بلکه همچون یک دگرسوژه است که بنا بر این، باید به آن احترام گذاشت، با آن گفتوگو و تعامل کرد و به آن مهر ورزید و از در انس وارد شد.
این نگاه نه تنها متعرض به انسان و حیوان نمیشود که تعرض به اشیا و در یک کلام تمام طبیعت را نیز تحمل نمیکند. بر این اساس است که رهبر حکیم انقلاب اسلامی، سلاح کشتار جمعی را حرام میداند.
همچنین مطابق این برداشت، تمام طبیعت، آینه و آیه الهی و تجلی خداوند است و این احترام به آن را دوچندان میسازد. در تداوم این سنت فلسفی اسلامی و شیعی که اوج و قله سیاسی آن را در امام راحل و رهبر انقلاب میبینیم، تکنولوژی هم آیه و آینه الهی میشود که نه میتوان آن را به کلی نفی کرد و نه آن را میتوان عامل تعرض به دیگران و طبیعت قرار داد.
در سوی مقابل، نگاهی است که نه تنها به تکنولوژی که حتی به دین هم نگاه الهی ندارد. این نگاه، به دین و تمام ارزشهای انسانی نگاه تکنیکی دارد؛ فرد را نیز یک ماشین تلقی میکند که به راحتی فرد (ماشین دیگری) جای فرد دیگر را میگیرد. بر این اساس، قتل انسانها به منظور تأمین منافع مادی و تکنیکال، امری پذیرفتهشده و حتی معمول است.
اوج این نگاه و اوج نگاه تکنیکزده و قدرتمحور غربی که علم را به قدرت و قدرت را به سلطه و زور تقلیل داده و مشخصا علم را از آگاهی و وجود یا مبنای الهیاش تنزل داده است، در عملیات تروریستی انفجار پیجرها در لبنان توسط رژیم غاصب قدس مشاهده شد.
پیشتر توسط خود کارشناسان صهیونیست گفته میشد که رژیم مذکور بر اثر شکست در جنگ ۳۳ روزه، دکترین «جنگی میان جنگها» را برگزیده است که طی آن در پی حملات متراکم هرچند کوچک و در زنجیره همارزی یا همزمانی با اقدامات حقوقی، دیپلماتیک، رسانهای و نظیر آن است اما حاق و حقیقت ذاتی رژیم مذکور، همانا نگاه غیرالهی و ابرازی به همه چیز از جمله علم و حتی شهروندان خود است. این نگاه است که جنگیدن و تخریب طبیعت و کشتار انسانها را بالاتر از رهایی اسرای خود میداند یا دستکم همواره گرفتار جنگی علیه همه چیز از جمله موجودیت و امنیت و آرامش خود است. چنانکه دوری گزیدن از مبنای الهی، علم و فلسفه، انسان در غرب و انسان مدرن را - نه بهطور مطلق - به جنگی درونی و نفسانی و تخریب محیط زیست و نظیر آن کشانده است.
روی این ملاحظات، جنگی میان جنگها که درصدد آمادگی برای جنگ طولانی بود، تنها نوک کوه یخ جنگطلبی رژیم مذکور و بنیاد سیاست غربی است. این بنیاد جنگی مداوم و طولانیتر با طبیعت و انسانیت بوده و هست که استعمار غربی و محصول نهایی آن یعنی رژیم غاصب قدس از بارزترین تجلیهای آن است.
در نهایت، باید گفت اگر جنگ غربی، تعرض به عالم است، جنگ مقاومت اسلامی، نجات عالَم است.
/ انتهای پیام/