گروه دین و اندیشه «سدید»؛ اگر بر این اعتقاد باشیم که بخش عمدهای از تلاش فکری ما ایرانیان در طول تاریخ صرف «فقه» شده است، باید معترف بود که فقه، یکی از خاستگاههای آگاهی برای ما بوده است. بر همین اساس، هنگام بحث از جایگاه سیاست در نزد ایرانیان، بحث از نسبت فقه و سیاست، سیاستورزی، تدبیر و اداره نیز محل پرسش خواهد شد. البته ولایتفقیه و مقوله حکومت فقهی نیز ضرورت بحث از این معنا را برای ما آشکارتر میسازد. دکتر عبدالمجید مبلغی - استاد اندیشه سیاسی و عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی - بر این اعتقاد است که فقه، زیستبوم آگاهی ما در طول تاریخ بوده و در بطن این زیستبوم، امر سیاسی نهفته بوده است؛ بنابراین سیاست همواره در بطن فقاهت ما ایرانیان حضور داشته است. در بخش نخست این گفتگو، ایشان به طرح مقدمات و چهارچوب نظریه خود پرداخته و نگاهی نیز به دوران ایران پیش از اسلام و پیگیری فقه سیاسی در آن برهه داشتند. اکنون و در بخش دوم این گفتگو، به مسئله حکومتمندی فقهی در اندیشه ما ایرانیان در دوران پس از اسلام، خواهیم پرداخت.
فقه را باید در ایران جست
اگر ممکن است قدری به توضیح سرانجام حکومتمندی فقهی ایرانی در دوران پس از اسلام بپردازید. اسلام و ایران در این زمینه چه کنش و واکنشی را با یکدیگر داشتند؟
مبلغی: من میخواهم بر اندیشه شیعی تمرکز کنیم. البته قبل از آن لازم است تا من اشارهای به اندیشه اهلسنت کنم تا راه برای طرح بحث اندیشه شیعی باز شود. ما ایرانیان از ابتدا سنی بودهایم؛ هرچند به تعبیر برخی، ما اهلسنت شیعی مزاج بودیم. همچنان که پیشتر بیان کردم، در اندیشه ایرانی، فقه و حکومت با یکدیگر همدوش، همراه و عجین بودند. اینها با یکدیگر یک نسبت ذاتی داشتند. اسلام که آمد و حکمرانی ایرانی که از میان رفت، یک اتفاق تاریخی مهم افتاد و آن هم این بود که ایرانیان سعی کردند جهان خود را در جهان جدید احیا کنند. ایرانیان بهنوعی دست به احیا زدند. همه شاهد هستند که چگونه بوروکراسی و بعد فنسالاری یا تکنوکراسی ایرانی از زمان خلیفه دوم جدی شد و این امر مشهود و مشخصی است. نکته مهم اما این است که مهمترین دستاورد ایرانیان، بعد از آن وجوه خیلی آشکار برای احیا - که در قالب دیوانسالاری خود را نشان داد - بنیادگذاری فقه در جهان اسلام بود. اگر آن اوایل بنگرید، میبینید که فقه بهمثابه یک دیسیپلین وجود ندارد. آنچه که هست، این است که ما یک تکلیفی داریم و تکلیف، امر ساده و مشخصی است. اما هرچه که میگذرد، فقه ایجاد میشود.
مرحوم آیتالله بروجردی میگوید که فقه شیعی در حاشیه فقه اهلسنت است. این سخن، تحقیر ما نیست؛ بلکه یک پدیدار تاریخی است
فقه را در اندیشه ایرانیان باید جست. این ایرانیان بودند که فقه را در این معنا گسترش دادند و این امر، عمدتاً هم نزد اهلسنت رخ داد. اصول فقهی که شافعی پیش میکشد از جمله این نشانههاست. ما شیعیان وقتی به دوران امامان مراجعه میکنیم، دستمان میلرزد و زبانمان نمیچرخد که بگوییم آنچه امامان ما میگفتهاند، همین فقه است. یعنی آنچه که شیخ مفید میگوید، مشابه همان چیزی است که امام جعفر صادق (ع) میگوید. گویی امام جعفر صادق (ع)، بنیاد فقه است. چیزی امام جعفر صادق (ع) میگوید و بعد، ما از آن فقه را استخراج میکنیم. در همان زمان امام صادق (ع)، اهلسنت فقه دارند. مرحوم آیتالله بروجردی میگوید که فقه شیعی در حاشیه فقه اهلسنت است. این سخن، تحقیر ما نیست؛ بلکه یک پدیدار تاریخی است. ما شیعیان بعدتر آمدهایم و فقه را به این معنای دیسیپلینی آن هم بعد از سه دعوای بزرگ شکل دادیم.
در عصر غیبت صغری، سه دعوای بزرگ در میان شیعیان مخصوصاً بغدادیهای نخست و قمیهای نخست رخ داد. در بغدادیهای نخست، هرآنچه در انبان فقه اهلسنت - از قیاس و استحسان و... - مشاهده میشد را تلاش میکردند فقه شیعی نشان دهند. «ابن جنید» از جمله همین عالمان است. در مقابل او قمیها به روایات رجوع میکردند. البته قمیها ازآنجاکه همواره عادت به فاصله مکانی با امام داشتند، حالا که فاصله زمانی هم ایجاد شده بود، مهارتی داشتند و میگفتند که ما از قدیم، دوری امام را تجربه کردهایم؛ لذا برای خود حدیث، کارکرد قائل بودند. از بزرگان این جماعت نیز میتوان به «شیخ صدوق» اشاره کرد. از دل این دعوای ابن جنید و بغدادیهای نخست و قمیهای نخست، بغداد عصر آل بویه برآمد که بسیار مهم است. بغدادی که در آل بویه به اوج خود میرسد و ما اکنون بر سر سفره آنها نشستهایم.
آن چیزی که ما امروزه به نام فقه شیعی میشناسیم، محصول برهم کنشی است که از حدیثگرایی صدوق گرایان و اصول فقه گرایی بغدادیهای شیعی (اصول فقه شافعی مزاج) درآمد. من هیچگاه از عبارت فقیهان شیعی دوره نخست استفاده نمیکنم. من در تمام متونی که نوشتهام، میگویم فقیه - متکلمان شیعه؛ یعنی جریان «شیخ مفید» و دو شاگرد مبرز آن «شریف مرتضی» و «شیخ طوسی».
این یک اتفاقی است که در حال رخدادن بوده و متأثر از اندیشه ایرانی نیز بود، ولی چون بغدادیها شیعه نبودند، به نحو کامل و نعل به نعل، منطبق با ایران نبود. بااینحال اما این جریان از اندیشه ایران میآمد. اندیشه بزرگان اهلسنت بهشدت متأثر از بروکراسی، تکنوکراسی و بعد اپیستمه (درک) ایرانی است. فقه بهشدت ایرانی مزاج است. من نمیخواهم بگویم این وضعیت خوب است یا نه و صرفاً قصد بررسی پدیدارشناسانه دارم.
علمای تعطیل گرا هم حکومتی هستند!
در خود ایران چه اتفاقی در حال رخدادن بود؟
بخش عمدهای از عالمان ایرانی سنی بودند. بخشی از عالمان ایرانی همچون شیخ طوسی نیز شیخالطائفه و بزرگ شیعه شدند. اینها جنبهای از پویش و پیمایش اندیشه ایرانی بود که در دیسیپلین فقه شیعی دنبال میشد. این حرکت بعد به حلب، جبلعامل، نجف، قم و اصفهان رفت و امتداد یافت. بخش دیگری از اندیشه ایرانی نیز در میان اهلسنت گسترش یافت و دنبال شد.
مبلغی: بخش عمدهای از عالمان ایرانی سنی بودند. بخشی از عالمان ایرانی همچون شیخ طوسی نیز شیخالطائفه و بزرگ شیعه شدند. اینها جنبهای از پویش و پیمایش اندیشه ایرانی بود که در دیسیپلین فقه شیعی دنبال میشد. این حرکت بعد به حلب، جبلعامل، نجف، قم و اصفهان رفت و امتداد یافت. بخش دیگری از اندیشه ایرانی نیز در میان اهلسنت گسترش یافت و دنبال شد. عرض شد که در اندیشه ایرانی، حکومت همدوش با فقه است. در اندیشه عالمان شیعی ایرانی نیز همین مسئله دنبال شد و بیان شد که حکومت همدوش با فقه است؛ اما از قضا حکومتی که باید به صاحب خود میرسید، نرسید و ما در عصر حرمان و فقدان اما یا همان غیبت هستیم. اما شیعیان تئوری حکمرانی مرتبط با فقه را در درون خود پرورش دادند.
از طرف دیگر، بخش اصلی اندیشمندان ایرانی که اهلسنت بودند، از طرفی تصور میکردند که حکومت خلافت معتبر و دارای مشروعیت است و از طرف دیگر، دستاندرکار گسترش فقهی بودند که از حکومت جدا افتاده بود. ما به غلط و تحتتأثیر شرقشناسی میگوییم در اندیشه اهلسنت، فقه درون حکومت است. اصلاً اینگونه نیست. فقه اهلسنت در درون حکومت نیست. فقه اهلسنت نسبت به حکومت بیطرف است. فقه اهلسنت حکومت را توضیح میدهد و مشروعیت منجر به خلافت در حکومت را تبیین میکند، اما میگوید جایگاه من نسبت به حکومت، جایگاه کسی است که در کار تو دخالت نمیکند. من کنار میایستم تا حکومت کار خود را بکند. بااینحال من به دلایل کلامی، تابع حکومت هستم. به این دلیل که من یک نظام آگاهی دارم که در درون آن نباید از حکومت تخطی کرده و آنکه به حکومت رسیده، غالب است.
برای فقه اهلسنت، حکومت با غلبه، مشروعیت دارد. این در حالی است که در اندیشه شیعه، حکومت از دل فقه زاییده میشود. شما اگر اندیشه شیعی را ملاحظه کنید، حتی تعطیل گراترین اندیشمندان شیعه را اگر به دقت مورد بررسی قرار دهید، میبینید که توالی ژنتیک حکومت در اندیشه آنها وجود دارد. حکومت، ذاتی اندیشه شیعه است. اما برای اهلسنت اینگونه نیست.
در اینجا ما دچار یک شکاف میشویم. شکافی که ایرانیان آن را احساس میکردند. ما از چشمانداز این شکاف، نقش تاریخی غزالی را میتوانیم دریابیم. لازم است که ما امروز برای خواندن اندیشه غزالی به آثارش رجوع کنیم. ما خیلیها را بهصورت نظاممند حذف کردهایم. هرکه در تاریخ اسلام از بزرگان ما، سنی بوده است را حذف کردهایم. درحالیکه اینها تدوینگر آن چیزی هستند که ما امروز هستیم. فردی مانند غزالی اتفاقاً بسیار مهم است. غزالی است که کمک میکند اندیشه ایرانی در قالب فقه اهلسنت و جماعت، جمع شده و ارتقاء یابد. کاری که غزالی میکند، مانند کار حافظ است. حافظ به حوزه عمومی دسترسی ندارد، اما از چشمانداز حوزه خصوصی در نقد حوزه عمومی قد علم میکند. حافظ وقتی از «محتسب» سخن میگوید، در واقع از مشکلی حرف میزند که ما در حوزه عمومی به آن مبتلا هستیم. همین کار را پیشتر غزالی در نسبت با فقه اهلسنت انجام میدهد. غزالی راه را به سمت آنچه ایران متأخر میبینیم، باز میکند.
مسیر بعدی در اندیشه ایرانی، عرفان است. ایرانیان وقتی حکومت بر ابدان را از دست دادند بر حکومت به امیال و اذهان دلخوش کردند. این عرفانی که در میان ایرانیان شکل گرفت، معرف آن وجه فوت شده از آگاهی ایرانی بود که من در طرح خود پیرامون وجه اتصال آسمان به زمین بیان کردم. یعنی وقتی شما نمیتوانید در قالب سیاست بر بدنها حکم برانید، باید بر دلها حکم برانید. این مقوله در کنار فقه اهلسنت و جماعت نزد ایرانیان به موازات هم حرکت میکردند. در زمان سنی بودن ما، دو حوزه آگاهی در میان ما جوشش داشت. یکی عرفان و عزلتگزینی از جهان معنا و دیگری فقه که حکومت بر همین بدنها بود. غزالی این دو را به هم آمیخت. غزالی صوفی مزاج این کار را کرد. یعنی اگر ما در اندیشه اهلسنت این ظرفیت را نداشتیم که از تکنیک تعویق برای برقراری ارتباط میان فقه و حکومت - آنگونه که شیعیان ایرانی انجام دادند - استفاده کنیم، حداقل کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که فقه ظاهر گرای بروننگر سطحی اندیش اهلسنت را با تأملات باطنی که جانمایه ایرانی دارد، در هم آمیزیم. این باطنی کردن فقه در نزد غزالی، فقه را ایرانی کرد. فقهی که داشت شکل میگرفت، تبار ایرانی داشت ولی در چهارچوب اهلسنت ظاهرگرا شکل میگرفت. حالا ایرانیهای باورمند به فقه برای تأملات ولایتپایه آمادهاند. پس باید در یک شاخصگذاری بر نقشه تاریخ، نقطه محوری را روی غزالی بگذاریم.
برای فقه اهلسنت، حکومت با غلبه، مشروعیت دارد. این در حالی است که در اندیشه شیعه، حکومت از دل فقه زاییده میشود. شما اگر اندیشه شیعی را ملاحظه کنید، حتی تعطیل گراترین اندیشمندان شیعه را اگر به دقت مورد بررسی قرار دهید، میبینید که توالی ژنتیک حکومت در اندیشه آنها وجود دارد. حکومت، ذاتی اندیشه شیعه است. اما برای اهلسنت اینگونه نیست.
این دو جریان یعنی فقه شیعی که به حکومت میاندیشید و فقه اهلسنت که شروع کرده بود به باطنیتر شدن، به پیش میآیند و در هر دو استعدادی برای توجه به سیاست در ارتباط با فقه وجود دارد. مفهوم ولایت در این بین مهم است. هر دوی اینها به ولایت در چهارچوب خود میپردازند. در شیعیان، ولایت که جنبه ولایت بر جوارح است و نزد صوفیان ایرانی، ولایت بر جوانح و درون وجود دارد.
حالا اگر بخواهم یک پرشی داشته باشیم و آخر این بحث را توضیح دهیم، باید بگوییم که ولایتفقیه، جایی است که این دو به یکدیگر میرسند. یعنی ولایت سیاسی و ولایت قلبی در هم ادغام شده و شما این تبار ولایتفقیه را در اندیشه تحولیابنده ایرانی میبینید. حتی نظریههای تعطیل گرا هم در دل خود یک تعویق محتومی را مدنظر دارند که این تعویق، اپیستمه آنها را در وهله نخست سیاسی میکند. تعطیل گرایان نمیگویند که حکومت نیست، بلکه میگویند فعلاً درب این مغازه را بستهایم. هرچه به پیش میآییم، این تعطیل گرایی هم سبک و سیاقی پیدا میکند که به حکمرانی صریح - یعنی حکومت - نزدیکتر میشود. یعنی حکومتمندی میل به حکومت میکند. ما اوج نظریههای تعطیل حکومت شیعه را در مشروطه داریم. یعنی درست است که شما نظریههای تعطیل را میتوانید در «شریف مرتضی» و رساله سیاسی ایشان دنبال کنید، اما اوج نظریههای تعطیل، در مشروطه است. در مشروطه با آگاهی و التفات، بهصورت خودآگاهانه به نظریه تعطیل میپردازند. مشخصاً مرحوم «میرزای نائینی» این کار را میکند و میگوید ما نمیخواهیم حکومتی را در عصر غیبت داشته باشیم. پس اوج نظریههای تعطیل در تاریخ شیعه، در مشروطه است؛ کمااینکه اوج نظریههای حکومت در تاریخ شیعه، متعلق به امام خمینی (ره) است.
نکته جالبی که هست و در تاریخنگاری اندیشه شیعه و باید به آن توجه شود، این است که ما یک گرایش تاریخی داریم. در این گرایش تاریخی - صرفنظر از اینکه افراد حکومت گرا هستند یا تعطیل گرا - هرچه بهپیش میآییم و به زمان معاصر میرسیم، میل به حکومت بیشتر میشود. اگر بر روی جدول مختصات شاخصگذاری کنیم، ما یک نمودار داریم که در این نمودار، سهم اوج نظریههای تعطیل که نظریه مشروطه است، از لحاظ سیاست در فقه بیشتر از سهم نظریههای متقدم حکومت گرا از لحاظ سیاست در فقه است. این یعنی یک ریتم و ضربآهنگ روبرو رشد دارد که حتی تعطیل گرایان متأخر از حکومت گرایان اولیه هم توجه بیشتری به حکومت دارند.
نایینی هم به فکر حکومت بود
این یعنی مرحوم نائینی تعطیل گرا از «محقق کرکی» که به اعتقاد برخی بنیانهای ولایتفقیه را استوار ساخت، حکومت گراتر است؟
مبلغی: شما یک مقدار فاصلهها را نزدیکتر کردهاید.
یعنی برگردیم به محقق حلی و قرنهای قبلی؟
مبلغی: بله. باید برگردیم به «ابن ادریس» و «شهید اول» و «شهید ثانی» و... البته شهید ثانی هم در زمان محقق کرکی است؛ اما محقق کرکی در زمانه خودشان سبقتگیری تاریخی دارند.
یعنی مرحوم نائینی تعطیل گرا از شهید اول که متن نویس قیام سربداران بوده و در ادامه همین راه شهید میشوند سیاسیتر است؟ این مقداری جای تعجب ندارد؟
مبلغی: بله همینطور است که میگویید. عدهای با تاریخنگاریهای غلط، موجب مخدوششدن تاریخ ما شدهاند. امروزه عدهای میگویند مگر ما جایی داریم که ولایتفقیه نباشد؟ همهجا ولایتفقیه وجود دارد. بعد اگر بگوییم در اندیشه نائینی ولایتفقیه وجود ندارد، میگویند نه اتفاقاً نائینی از همه ولایتگراتر است. در اینجا چند معنا به طور مخدوش استفاده شده است. بله، شما به هر جای تفکر شیعی نگاه کنید، میبینید که ولایت وجود دارد.
ولایت، نخ تسبیح اندیشه شیعه است؛ اما ولایت به چه معنا؟ این یک امر مقول به تشکیک است که به اقتضای بضاعت تاریخی در دو مسیر حرکت میکند. به باور من، در اندیشه شیعی تعطیل و حکومت در هم آمیختهاند و در هر برهه، یکی از آنها فائق آمده است. کسانی که میگویند ما اصلاً چنین نزاعی نداشتهایم و همه یا تعطیل گرا بودهاند و یا حکومت گرا، هر دو اشتباه میکنند؛ اما هر دو دسته باز هم این نکته را نمیبینند که سیر این دو نظریه به سمت صعود است. یعنی تعطیل گرایان متأخر از حکومت گرایان متقدم، حکومتگراتر هستند.
نفی تعطیل گرایی در عین انتظار امام غائب
من در مثالزدن از شهید اول، مرادم این بود که این توضیح شما، حداقل نیاز به ادله بیشتری دارد؛ چرا که ظاهر اولیه این سخن شما را اثبات نمیکند.
حافظ به حوزه عمومی دسترسی ندارد، اما از چشمانداز حوزه خصوصی در نقد حوزه عمومی قد علم میکند. حافظ وقتی از «محتسب» سخن میگوید، در واقع از مشکلی حرف میزند که ما در حوزه عمومی به آن مبتلا هستیم. همین کار را پیشتر غزالی در نسبت با فقه اهلسنت انجام میدهد. غزالی راه را به سمت آنچه ایران متأخر میبینیم، باز میکند.
مبلغی: توضیح این مسئله به دو صورت جامعهشناختی و اندیشهای است. توضیح جامعهشناختی قضیه اینگونه است که شیعیان، ابتدا گروههای ادغام شده در جامعه بزرگتر و پراکندهای بودند. اینها با امامان خود زیسته بودند. حالا عصر غیبت آمده و این گروههای پراکنده در دل اکثریت، با خود میگفتند امام ما برخواهد گشت و این امام دیگر، امام قائم (عج) است. یعنی مسئله قیاموقعود همواره در میان شیعیان در برهه امامان پیشین نیز وجود داشته است؛ لذا نظریه تعطیل، خیلی ملموس بود. قبل از آن هم تعطیل بهصورت نیمبند وجود داشت. یعنی امام بود و حکومتمندی خود را گسترش میداد. مثلاً امام هشتم همهجا حضور دارد یا امام کاظم یک مبارز رسمی سیاسی است. امام عسکری هم در ایران نفوذ دارد. این یعنی یک حالت نیمبندی از حکومت وجود داشته و شیعیان انتظار داشتهاند که شاید حکومت به آنان نیز برسد. به لحاظ جامعهشناختی هر چه گذشت، شیعیان متمرکزتر شده و اقلیت پراکنده، تبدیل به اقلیت منسجم درون اکثریت شد.
الزامات جهان بیرون نیز وجود دارد. شما علمای حله را ببینید. وقتی مغول آمد، اینها با یکدیگر جمعبندی کردند که ما با خلافت نسبتی نداریم، بلکه با آنها روابط منفی نیز داریم؛ لذا علمای بزرگ حله همچون محقق حلی به مغول نزدیک شدند. این یعنی عالمان شیعی به نیابت از شهر شیعی شروع به تدبیر امور کردند. این همان ولایتفقیه یا جنبههای نخستین آن است. عالمان، خود را عهدهدار امر شیعیان دانسته و کار بزرگ و خطرناکی کردهاند. ما از چشمانداز تاریخ نشستهایم و میگوییم که بله کار بزرگی کردهاند. بعدها «هلاکوخان» خلافت نامشروع عباسی را از بین برده و این رخداد به نفع شیعیان شد، اما در آن برهه وضعیت اینگونه نبود. خلافت عباسی، خلافت اسلامی بود و کسی جرئت نداشت به لحاظ فکری و نظری با آنها به معارضه برخیزد.
خلاصه آنکه این ولایت، مدام در رحم شیعه بزرگتر شده و کار به جایی میرسد که علیه خلافت نیز عمل میکند. بخشی از حلیهای آن برهه اصلاً حدیث گرا بودند. به زبان متأخر، آنها اخباری بودند. پس ولایتفقیه گرایی مدام در حال رشدیافتن است. ادبیاتی که محقق کرکی به کار میبرد، این نیست که من به ایران آمدهام تا به شاه کمک کنم؛ بلکه رتوریک و خطابه او این است که من آمدهام حکومت کنم، اما مانعی وجود داشته و آن مانع، همین شاه است؛ لذا باید او را گماشته خود کنم.
/ انتهای پیام /