گروه دین و اندیشه «سدید»؛ یکی از متون بینظیر روایی که در گذر تاریخ به ما رسیده است، خطبه فدکیه از حضرت زهراست. این خطبه هرچند به بهانه غصب فدک ایراد شد؛ اما بهنوعی حاوی دلالتهای روشن معرفتی تا به امروز است. در این گفتار حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانی امیری، تاریخپژوه و عضو هیئتعلمی مؤسسه امام خمینی (ره) تلاش دارد تا ضمن بررسی جریانهای مختلف سیاسی ـ اجتماعی دوران رحلت پیامبر (ص)، سخن حضرت زهرا (س) با این جریانها در خطبه فدکیه را توضیح دهند. در ادامه مشروح این گفتار را از نظر خواهید گذراند.
تاریخی سیاسی ـ اجتماعی دوران رحلت
در موضوع فاطمیه میتوان از زوایای مختلفی سخن گفت. برخی به شخصیت، منزلت الهی و مرتبه عرفانی حضرت زهرا (س) میپردازند و برخی دیگر معارف و سخنان ایشان را مورد بررسی قرار میدهند. در این گفتار، هدف ما بررسی جریانشناسی فکری-سیاسی دوران قیام حضرت زهرا (س) است، نه روایت تاریخی صرف یا تحلیل چرایی قیام ایشان؛ بنابراین در این مجال ما نه میخواهیم تاریخ نقلی و روایی ایام فاطمیه را انجام دهیم و نه حتی تاریخ تحلیلی آن دوران را بگویم. بلکه هدف در این مجال بررسی جریانهای سیاسی و اجتماعی در آن برهه است.
یکی از جریانهای فعال در آن برهه، جریان زرسالار برانداز به رهبری ابوسفیان و با حمایت بنیامیه و برخی سران قریش شکلگرفته بود. آنان که به “حزب الطلقاء” معروف بودند، در روز فتح مکه از روی اجبار اسلام آوردند. آنان اعتقادی به اسلام نداشتند. وجه تسمیه آنان نیز این بود که در روز فتح مکه پیامبر (ص) درباره آنها فرمود: “لا تثریب علیکم الیوم و انتم الطلقاء” - همان سخنی که حضرت یوسف (ع) به برادرانش گفت. یعنی امروز سرزنشی بر شما نیست، شما امروز آزاد هستید.
حزب الطلقاء بهنوعی یک گروه ورشکسته سیاسی بود. این حزب هیچ اعتقادی به اسلام نداشت چنانکه ابوسفیان در فتح مکه، پیامبر (ص) را صرفاً پادشاه میدانست. روز فتح مکه، ابوسفیان بیرون مکه بود، وقتی رسول خدا (ص) میخواستند لشکر خود را وارد مکه کنند، لشکر خود را در مقابل ابوسفیان عبور داد. او در اینجا به عباس عموی پیامبر گفت که در این لحظه دیگر پادشاهی برادرزاده شما تثبیت شد. یعنی ابوسفیان هیچ دید الهی به حرکت پیامبر نداشت؛ بلکه آن را یک بازی قدرت میدید. از همین رو بعدها در زمانی که عثمان از همین طایفه روی کار آمد، این نقل وارد شده که ابوسفیان به بنیامیه گفت: «خلافت را همچون توپی میان خود دستبهدست کنید؛ نه بهشتی هست و نه جهنمی.»
پس این یک گروه بود که در ظاهر ادعای مسلمانی داشت؛ اما در باطن صحنه را بازی قدرت میدید. این جریان پس از آنکه دید در جریان سقیفه امیرالمؤمنین را از کار کنار گذاشتند، به حضرت رجوع کردند. در رأس آنها ابوسفیان به حضرت امیر گفت ما کوچههای مدینه را برای تو پر از نیرو میکنیم، شما چرا تأمل میکنید تا قبیلهای دیگر روی کار بیایند؟ حضرت پاسخ دادند که شما از قدیم به دنبال کید و خدعه علیه اسلام بودید، اکنون میخواهید جنگ قدرت به راه بیندازید تا خود به قدرت برسید. این گروه حدود بیست درصد از شخصیتهای مؤثر آن زمان را تشکیل میداد. جبهه تأثیرگذار در آن زمان اینها نبودند، بلکه مهاجر و انصار بودند.
جریان دوم، خواص تجدیدنظرطلب بودند که با وجود سوابق درخشان در اسلام و حضور در نخستین سالهای بعثت و تمامی غزوات، پس از رحلت پیامبر (ص) معتقد به لزوم تجدیدنظر در برخی امور شدند. این جریان خدمتهای زیادی را انجام داده بودند، از اولین نفراتی بودند که ایمان آوردند و در عمده جنگها حضور داشتند. آنان معتقد بودند اگر اسلام پس از رسول خدا میخواهد ادامه یابد، باید در برخی امور تجدیدنظر کرد. از جمله در امور این بود که آنان میگفتند خلافت آسمانی مختص دوران پیامبر (ص) بود و پس از ایشان، رأی امیرالمؤمنین (ع) با دیگر اصحاب تفاوتی ندارد. آنان میگفتند گرچه امیرالمؤمنین (ع) از تقوا و خدمات بیشتری برخوردار است و در پذیرش اسلام پیشگام بوده، اما رأی ایشان همچون رأی سایر اصحاب است و جنبه آسمانی ندارد.
این جریان استدلال میکرد که در زمان پیامبر (ص)، حتی اگر تمام اصحاب رأیی داشتند و ایشان رأی دیگری، نظر پیامبر (ص) مقدم بود؛ مانند پذیرش صلح حدیبیه یا دستور افطار روزه در جنگ بدر. اما اکنون چنین شخصیتی وجود ندارد و برای جلوگیری از اختلاف میان اصحاب، نباید امام علی (ع) را به خلافت برگزید.
موضوع دیگری که این جریان خواستار تجدیدنظر در آن بود، نحوه برخورد با بنیامیه بود. در حالی که اهلبیت (ع) و پیامبر (ص) نسبت به قدرتگیری بنیامیه هشدار داده بودند، این گروه معتقد بود برای اداره جامعه چارهای جز همکاری با آنان نیست، زیرا سیاست جزیرةالعرب در دست بنیامیه و قریش بود و سایر قبایل از آنان حساب میبردند. اهلبیت معتقد بودند با این جریان باید برخورد برائت آمیز داشت و نباید به آنان مسئولیتهای کلیدی را واگذار کرد.
سومین محور تجدیدنظر این جریان، اجرای سنت پیامبر (ص) بود. آنان معتقد بودند هر آنچه پیامبر (ص) فرموده، الزاماً نباید همیشه اجرا شود و میتوان در مواردی خلاف آن عمل کرد. چنانکه خلیفه دوم میگفت اگر من برای بعد از خودم خلیفه تعیین کنم که سنت است کما آنکه خلیفه اول برای بعد از خود خلیفه تعیین کرد و اگر برای بعد از خودم خلیفه معرفی نکنم باز هم سنت است؛ چراکه رسول خدا برای بعد از خود خلیفه تعیین نکرد و اینگونه القا میکرد که پیامبر (ص) برای پس از خود خلیفه تعیین نکرده است. او سنت خلیفه اول را در عرض سنت رسول خدا قرار میداد.
این جریان که در منزل عباس، عموی پیامبر (ص) گرد هم آمدند، میگفتند خداوند محمد (ص) را بهعنوان نبی فرستاد و او رهبری آسمانی بود، اما پس از ایشان، رهبری به مردم واگذار شده است. به این ترتیب، آنان خواستار اسلامی بدون ولایت، بدون برائت از دشمن و بدون محوریت امام جامعه یعنی رسول خدا بودند. حضرت زهرا (س) در برابر این جریان ایستاد.
اما جریان دیگری نیز وجود داشت که جریان اعتزال، ساکتین و مفتونشدگان بیبصیرت بود. جریان ساکتین و مفتونشدگان عموم جامعه را تشکیل میدادند، اینها شامل بسیاری از مهاجرین و انصار میشد. دیدگاه این گروه بر پرهیز از درگیری و سروصدا استوار بود. آنان معتقد بودند اگر امام علی (ع) به حکومت برسد، جریان خواص تجدیدنظرطلب او را نخواهند پذیرفت و با حمایت قبایلشان در مقابل بنیهاشم خواهند ایستاد و جنگ داخلی رخ خواهد داد. این جریان سکوت را با احتیاط دینی سازگار میبیند.
این جریان با شعار «نه علی، نه دیگران» خود را از درگیریها کنار کشید، اما در عمل، پس از مشاهده غلبه جریان مقابل، با آنان بیعت کرد. اعتقاد آنها بهواقع جمله «الحق لمن غلب» بود. لذا وقتی دیدند که حضرت طرفدار خاصی ندارد با جریان رقیب بیعت کردند. در روزهای نخست که درگیریها آغاز شد و سقیفه برپا گشت، بسیاری از مردم مدینه بیعت نکرده بودند. برای کنترل اوضاع، لشکر اسامة بن زید که پیامبر (ص) برای نبرد با رومیان آماده کرده بود، اعزام شد. این اقدام حدود شصت تا هفتاد روز طول کشید و پس از بازگشت لشکر، دوباره اعتراضات در مدینه شکل گرفت.
در این میان، جریان رهروان اهلبیت (ع) که حدود پنج درصد جامعه را تشکیل میدادند، با رهبری افرادی چون مقداد، سلمان و ابوذر، و در ابتدا طلحه و زبیر، تنها حاضر به بیعت با امام علی (ع) بودند. قبیله بنی اسلم نیز اعلام کرد: «لا نبایع الا من بایع علی» جز با کسی که علی با او بیعت کند، بیعت نمیکنیم. لذا جریان خلافت به این نتیجه رسید که جریان درگیریها فرونمینشیند مگر آنکه بتوانند از حضرت امیر بیعت بگیرند.
پس ما چند جریان را تا کنون شمردیم. نخست جریان حزب الطلقاء یا بنیامیه، سپس جریان تجدیدنظر طلبان، در مرتبه بعد جریان رهروان حضرت امیر که شامل همین قبیله بنی اسلم و تعداد محدودی از صحابه میشدند و نهایت امر جریان ساکتین و مفتونشدگان که اتفاقاً اینها جریان تأثیرگذار جامعه بودند. یعنی اینها به هر سمت سوق پیدا میکردند میتوانستند وزنه سیاسی آن را برتری بدهند.
خطبه فدکیه، گفتگو با ساکتین جامعه
حضرت زهرا(س) با جریان ساکتین سخن داشت. برخلاف تصور عمومی که سکوت در فتنهها را میپسندد، امام علی(ع) معتقد بود سکوت در نبرد حق و باطل، موجب تضعیف جبهه حق میشود. «وَ قَالَ (عليهالسلام) فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ». این حکمت ۱۴ نهج البلاغه است که حضرت در خصوص کسانی که در جهاد او را یاری نکردند فرمود آنان جبهه حق را ذلیل کردند ولو آنکه باطل را یاری نکردند. حضرت زهرا(س) در خطبه فدکیه، مهاجران و انصار را که اکثراً جزو این جریان بودند، خطاب قرار داد و فرمود: «یا معشر النقباء -ای گروه برگزیدگان- که در جنگها اسلام را یاری کردید و بازوان و حافظان دین بودید، چرا از حق من چشمپوشی میکنید؟»
حضرت فدک را بهانهای برای اثبات نامشروع بودن حکومت قرار داده بود، وگرنه ایشان پیش از این نیز درآمد فدک را در راه مستضعفان انفاق میکرد.
حضرت زهرا (س) به مهاجرین یادآور شد که پیامبر (ص) فرمود حرمت انسان را با احترام به فرزندانش نگه میدارند. مگر نه آنکه پدر من رسول خدا بود؟ ایشان با لحنی توبیخ آمیز فرمود: «چرا پس از روشنشدن دلایل، دوباره حیران شدید و یاری خود را پس از آشکارشدن حق پنهان کردید؟ چرا پس از پیشقدم شدن، عقبنشینی کردید و پس از ایمان، مشرک شدید؛ مشرکانی که قرآن میخوانند، نماز میگزارند، حج میروند و روزه میگیرند.»
حضرت تأکید کرد که با وجود روشن بودن معیارها و حضور قرآن، آنان کتاب خدا را پشت سر انداختهاند. صرف تلاوت قرآن نشانه پایبندی به آن نیست. نفاق در دلهایشان رخنه کرده و لباس دین کهنه شده است. شیطان از مخفیگاه سر برآورده و آنان را بهسوی خودخوانده و دیده که چه آماده پذیرش دعوت او هستند.
حضرت هشدار داد که محافظهکاری و بیعت با نااهلان، جامعه را به فتنههای بزرگتری همچون بیعدالتی میکشاند. چنانکه بعدها در قیام علیه عثمان، جنگ جمل، صفین و نهروان این فتنهها آشکار شد. ایشان تأکید کرد که خداوند اطاعت از اهلبیت (ع) را مایه جلوگیری از تفرقه و امامتشان را موجب تبیین صحیح دین قرار داده است.
برخلاف تصور رایج، تاریخ نشان میدهد که جریان ساکتین و معتزلین بیشترین ضربه را به جبهه رهروان اهلبیت (ع) زدند. اگرچه آنان در دل، محبت اهلبیت (ع) داشتند، اما عملکردشان ضربه بزرگی به این جریان وارد کرد.
حضرت زهرا (س) با درک این شرایط، استراتژی مهمی را برگزید. بهجای ورود امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن و حسین (ع) که میتوانست به جنگ داخلی و نابودی اسلام بینجامد، خود بهتنهایی وارد میدان شد و سه تأثیر مهم بر جای گذاشت:
1. اعلام عدم مشروعیت خلافت و جلوگیری از بیعت جبهه رهروان اهلبیت (ع)
2. اعلام حقانیت حکومت امیرالمؤمنین (ع) و افشای انگیزههای واقعی مخالفان
3. مواجهه با جریان اعتزال و سران مهاجر و انصار
حضرت زهرا (س) با ایستادگی در برابر رأی اکثریت صحابه، اعلام کرد که رأی آنان در مقابل ولایت حجیت ندارد. این موضعگیری در شرایطی بود که سران مهاجرین و انصار، همچون مراجع و علمای امروز، از جایگاه والایی برخوردار بودند و سوابق درخشانی در جهاد و مبارزه داشتند.
در آن دوران حساس، امام علی (ع) نمیتوانست مستقیماً وارد عرصه شود، زیرا احتمال جنگ داخلی و شکست بنیهاشم و بهقدرترسیدن بنیامیه وجود داشت. حتی هنگامی که سلمان و یارانش شمشیر کشیدند، امام (ع) فرمود: “سلامة الدین احب الینا من غیره” (سلامت دین برای ما محبوبتر است).
حضرت زهرا (س) میدانست اگر سکوت کند، تاریخ چنین قضاوت خواهد کرد که این تنها یک اختلاف سیاسی ساده بوده است. ایشان دریافت که اسلام ناب که در تشیع تجلی دارد، در حال محوشدن است و باید قیام کند.
/انتهای پیام/