گروه دین او اندیشه «سدید»؛ اندیشه مهدویت که ریشه در تعالیم پیامبر اسلام (ص) دارد، از همان آغاز ماهیتی اجتماعی داشته و همواره بهعنوان پیامی امیدبخش برای تودههای مردم مطرح بوده است. از دوران اولیه اسلام که این باور به نحو مشترک میان شیعه و سنی حضور داشت تا عصر صفویه که بهعنوان پشتوانهای برای مشروعیت حکومت به کار گرفته شد، مهدویت محل گفتگوهای اجتماعی و سیاسی فراوانی قرار گرفته و به واسطه همین اهمیت نیز مهدویت از جمله باورهایی است که بهشدت مورد تعرض، تحریف و بازیهای سیاسی واقع شده است. در این قسمت تلاش داریم تا ضمن گفتگو با دکتر سعید طاووسی مسرور -عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی- تاریخ اجتماعی و سیاسی این اندیشه را مورد واکاوی قرار دهیم. در ادامه بخش نخست این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
ریشه مهدویت در تعالیم پیامبر اسلام (ص)
گفتگوی ما پیرامون بحث اجتماعی شدن اندیشه مهدویت در ایران است و پرسش مشخص اینکه جامعه ایرانی از چه زمانی با اندیشه مهدویت بهمثابه یک ایده محرک کنشهای اجتماعی پیوند خورد؟ ابتدا میخواستیم تا به سرمنشأهای این مسئله بازگردیم تا در ادامه فراز و فرود تاریخی آن را نیز بتوانیم مرور کنیم.
طاووسی: اندیشه مهدویت از ابتدا ماهیتی اجتماعی داشته و پیامی اجتماعی نیز برای تودهها به همراه داشته است؛ اینکه منجی خواهد آمد و اوضاع را تغییر خواهد داد. این باور در حد یک اعتقاد صرف باقی نماند. روایتهایی داریم که در زمان ائمه علیهمالسلام، شیعیان حتی پیش از ولادت امامزمان (عج) نوید تولد منجی و ظهور را در ادبیات خود داشتهاند. از آنجا که ریشه مهدویت و تعالیم آن به شخص پیامبر (ص) میرسد؛ لذا ما مدعیان مهدویت را در میان اهلتسنن بسیار داشتهایم.
مدعیان منجی یا مهدی بودن؟ بالاخره ایده منجی در همه ادیان وجود دارد. اما مهدویت صورت خاصی از این ایده است.
طاووسی: نه! مهدی بودن مدنظر است. دقیقاً با لفظ مهدی کسانی مدعی بودند. در همان دورههای نخستین نیز افرادی چون منصور برای فرزند خود مدعی مهدویت بودند. منصور ولایتعهدی را از پسر بزرگش جعفر گرفت و به فرزند دومش که محمد نام داشت داد و او را مهدی نامید. برای مبارزه با ادعای مهدویتی که نفس زکیه داشت این کار را انجام داد. در دوره امام صادق (ع) دو مدعی جدی مهدویت وجود داشت؛ یکی از سادات و دیگری از مخالفان بود. البته دومی نیز از سادات است؛ اما یکی از سادات عباسی و دیگری از سادات علوی که با یکدیگر دشمن بودند.
از آنجا که روایات مهدویت به پیامبر (ص) میرسد، باور به مهدویت صرفاً یک باور شیعی نیست، بلکه باوری اسلامی است. حتی وهابیان نیز آن را قبول دارند. رسالهای با عنوان «عقیده اهلسنت والاثر فی المهدی المنتظر» اثر عبدالمحسن العباد آل بدر که در مدینه منوره این بحث را ارائه کرده و در آن ثابت میکند اعتقاد به مهدی از باورهای اهلسنت است و ادله محکمی برای آن ارائه میدهد؛ بنابراین باور به منجی از همان آغاز در جریانهای مختلف اسلامی وجود داشته و تأثیرگذار نیز بوده است.
مهدی در اهلسنت چه تفاوتی با مهدی (عج) در نزد ما شیعیان دارد؟
طاووسی: در نزد اهلسنت راجع به امامزمان ما سه نظر و راجع به مهدی دو نزد وجود دارد. نخست اینکه مهدی هنوز به دنیا نیامده و در آخرالزمان متولد خواهد شد، در عین حال سید حسنی است. دوم که نظر اقلیتی از اهلسنت است، اینها معتقدند مهدی همان فرزند امام حسن عسکری است و در این زمینه با شیعیان همنظر هستند. از جمله معتقدان به این نظر، ابن عربی صاحب فتوحات است.
در تسنن ابن عربی که برخی از عالمان شیعه تردید دارند.
طاووسی: خیر، قطعاً سنی بوده است. قول به تشیع ابن عربی کاملاً بلاوجه است. تمام فکر و فضای آثار او سنی است. در همین کتاب فتوحات، فصلی درباره جواز امامت فاسق وجود دارد. آرای حدیثی و رجالی او را کسی ببیند در تسنن بودن او تردید نمیکند. حالا بحث این مسئله مفصل است. اما جز او میتوان به عبدالوهاب شعرانی اشاره کرد که از شاگردان محیالدین ابن عربی است و دیگران. حالا دیگر فضلالله بن روزبهان خنجی که در تسنن او تردیدی نیست، او بهقدری بهشدت مخالف تشیع بوده، در دوره صفوی از ایران به بخارا فرار کرد و نزد خانات ماوراءالنهر پناهنده میشود. او کتابی به نام «مهماننامه بخارا» دارد. در کتاب دیگری به نام «وسیله الخادم الی المخدوم در شرح صلوات بر چهارده معصوم» او صلواتی به عربی انشا کرده و خود آن را شرح داده است که استاد جعفریان آن را منتشر کرده است. تلاش وی در این کتاب آن است که بگوید من ناصبی نیستم؛ اما مخالف شیعه هستم.
روزبهان خنجی در این کتاب میگوید که مهدی همان فرزند امام عسکری (ع) است و در این نظر با امامیه موافقت کردیم. او دلیل این موافقت را چنین بیان میکند که پدران امامزمان (عج) همگی معصوم بودهاند، در حالی که اگر بگوییم مهدی در آخرالزمان به دنیا بیاید، پدرانش این ویژگی را نخواهند داشت. او در واقع سنی دوازدهامامی است. در میان اهلسنت گروهی به چهارده معصوم معتقدند و بین اهلبیت (ع) و خلفا جمع کردهاند. افرادی مانند جامی اینچنین هستند. اصطلاح «سنی دوازدهامامی» در قرن دهم در نسخه خطی به کار رفته و موضوع جدیدی نیست. نمونههای آن فراوان است که آقای جعفریان آنها را گردآوری و مکتوب کرده است.
خلاصه آنکه اکثریت اهلسنت معتقدند که امامزمان (عج) از نسل حضرت زهرا (س) و سید حسنی است و هنوز به دنیا نیامده است. این درباره مهدی در نزد خودشان است؛ اما درباره امامزمان با تقریر ما شیعیان سه دیدگاه وجود دارد: برخی معتقدند چنین شخصی وجود نداشته، برخی میگویند وجود داشته؛ اما در نهسالگی وفات کرده است. قول سوم نیز آن است که چنین کسی وجود داشت و امروزه نیز هست و آن همان حضرت مهدی است که در بخش پیشین عرض شد که بخش قلیلی از اهلسنت به امامزمان شیعیان اعتقاد دارند.
بنابراین، مهدویت اساساً یک مژده اجتماعی بوده و مخاطب آن تودههای مردم بودهاند. حالا شما از آنرو که ایران را مطرح کردید میتوان گفت که اثرگذاری باور به مهدویت در زندگی روزمره را میتوان از دوره صفویه بیشتر شاهد بود. زیرا پیش از آن شیعیان یا حکومتی نداشتند یا حکومتهای محدودی داشتند. در دوره آل بویه نیز بیشتر همت علما و اندیشمندان صرف تثبیت این اعتقاد شد.
صفویه و اندیشه اتصال به دولت مهدی (عج)
اتفاقاً همین مطلب در ذهن من نیز بود که دنباله اندیشه اجتماعی مهدویت را باید در زمان صفویه جستجو کرد. اما شما که توضیح دادید اهلسنت نیز قائل به مهدویت هستند، احساس کردم موضوعیتیافتن صفویه شاید منحل شود...
گویی برای شیعه اینگونه مطرح شده بود که مهدی (عج) متعلق به شرایط بد است. اما در دولت آل بویه که شرایط شیعه خوب است. اما هنگامی که جلوتر میآییم و اوضاع نابسامان میشود، باز به یاد آن حضرت میافتند. برای مثال در حمله مغول، پیام ظهور نزدیک است از ناحیه سید بن طاووس مطرح میشود. پیام این سخن در واقع آن است که «چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند».
طاووسی: بله! ادعاهای مهدویت در میان اهلسنت بسیار بیشتر بوده است تا شیعه. از طرف دیگر اهلسنت خیلی زود به سمت منجی و مهدی شدن پیش میروند. در شیعه نیز از نفس زکیه به بعد این ادعاها را داشتهایم. برخی میگویند محمد حنفیه همان مردی است که خداوند وعده داده است. اعتقاد به مهدویت محمد حنفیه وجود داشت، اگرچه خود او چنین ادعایی نمیکرد.
در میان شیعیان پس از غیبت و در دوره آل بویه، مباحث کلامی و اعتقادی این موضوع مطرح شد. کتابهای کمالالدین و غیبت طوسی برای همین منظور نگاشته شدهاند. البته در این برهه شیعه حکومت نیز دارد. گویی برای شیعه اینگونه مطرح شده بود که مهدی (عج) متعلق به شرایط بد است. اما در دولت آل بویه که شرایط شیعه خوب است. اما هنگامی که جلوتر میآییم و اوضاع نابسامان میشود، باز به یاد آن حضرت میافتند. برای مثال در حمله مغول، پیام ظهور نزدیک است از ناحیه سید بن طاووس مطرح میشود. پیام این سخن در واقع آن است که «چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند». از اساس در تجربه تاریخی شیعه، هر زمان که شرایط بسیار پیچیده میشد، موضوع امامزمان (عج) و مهدویت که پذیرفته شده بود، مطرح میشد.
جمع بین این دو سخن که در میان جامعه اهلسنت - که ایران آن روز نیز اهلسنت بود - باور به مهدویت وجود دارد و در دولت آل بویه اندیشه کلامی مهدویت در حال تکوین بود چگونه ممکن است؟
طاووسی: اینجا یک تفاوتی وجود دارد. گاهی شما اصل مهدویت را بحث میکنید و میخواهید بگویید یک مهدی وجود دارد. گاهی اما میگویید این مهدی همان امام دوازدهم شیعیان که غیبت کرده، است. در دولت آل بویه این اندیشه در حال تثبیت بود. خود مهدویت که اندیشهای پذیرفته شده بود. نه فقط برای شیعیان بلکه برای اهلسنت نیز پذیرفته شده بود. علمای ما مصداق امامزمان (عج) را تثبیت میکردند. در ایران نیز اندیشه مهدویت وجود داشته، اما مصداق امامزمان منحصر در شیعیان دوازدهامامی است. حتی برخی جریانهای شیعی که در ابتدا در این زمینه بسیار فعال بودند، مانند اسماعیلیه، از مهدویت فاصله گرفتند. اینها میگفتند عبیدالله مهدی همان مهدی موعود است. او همان خورشیدی است که از مغرب طلوع میکند. پس از مغرب در سال ۲۹۷ آغاز کرد، در حالی که طلوع خورشید از مغرب از علائم قیامت است نه مهدویت. پس از مرگ عبیدالله مهدی که قرار بود مهدی باشد دچار مشکل شدند. جانشینش را القائم بأمر الله نامیدند و گفتند قائم با مهدی متفاوت است. زمان قائم کسی علیه او خروج کرد، گفتند این همان دجالی است که پیامبر میفرمودند. خلاصه آنکه مهدی آنها که مرده بود، قائم نیز نهایتاً مرد، سپس به اندیشه مهدویت در نزد خود خاتمه دادند. گفتند ما این سخنان را گفتیم تا حکومت تشکیل دهیم، الان که دیگر حکومت را تشکیل دادهایم، اندیشه مهدویت دیگر سودی به حال ما ندارد؛ لذا با مهدویت خداحافظی کردند. خلیفه بعدی آنها میشود الحاکم بأمر الله که نهایتاً به طور رسمی برای او ادعای خدایی کردند. بعد گفتند تمام ادیان به خدای نامحسوس دعوت میکردند ما به خدای محسوس دعوت میکنیم.
در حال حاضر، اهلسنت به مهدویت اعتقاد دارند، اما گروههایی از شیعیان غیر امامی نظیر اسماعیلیه این اعتقاد را از دست دادهاند. اینها عقیده مذکور را خرج و مصرف کردند.
حالا به امروز نیز میرسیم و اگر شد گریزی انتقادی به همین تطبیقهای معاصر داشته باشیم. اینها که میگویید همگی عبرتهای تاریخی برای وضعیت معاصر ما هستند.
طاووسی: بله! کریم آقاخان چند شب پیش از دنیا رفت، او امام حی اسماعیلی بود و اکنون پسرش علی امام شد. یا شاخه بُهره که رهبرشان سیفالدین است در هند، آنان نیز چنین اعتقادی دارند. حالا زیدیه چه کردند؟ زیدیه هنگامی که دولت زیدیان یمن را تشکیل دادند، هر یک از امامانشان که قدرت زیادی داشت و محدوده جغرافیایی آنها را توسعه داد، مهدی نامیده شد؛ لذا چندین مهدی داشتند و شاید باز هم داشته باشند.
در جریان امامیه که به وجود امامزمان (عج) اعتقاد داشتند، در مواقع سخت به یاد ایشان میافتادند. در دوره صفویه اتفاق خاصی رخ داد. شاه اسماعیل در پی آن نبود که خود را بهعنوان نایب امامزمان (عج) یا نایب فقیه معرفی کند. وی در کتیبههای خود در مسجد جامع اصفهان که متعلق به آن اوایل است میگوید: اسماعیل چون جانشین پیامبر (ص) میگوید. یعنی خود را در این جایگاه میدید. شاه اسماعیل پس از رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه، متوجه شد که این مذهب مبانی کلامی دارد و برخی مسائل با آن همخوانی ندارد و نمیتوان با این شیوه کشورداری کرد.
اینکه میگوییم هر زمان که آسیبی میدیدند، به امامزمان (عج) روی میآوردند درباره شاهطهماسب این موضوع تا حدی درست است، اما تا حدی نیز ناشی از هوشمندی او بود. او صفویه را به امامزمان (عج) پیوند داد.
لذا از نقطهای به بعد او به سراغ فقها رفت، سپس دچار چالشهای متعددی در حکومت شد. برای مثال در جنگ چالدران شکست سختی خورد. پیش از آن صوفیه میگفتند وی مرشد کامل است و مرشد کامل تحت عنایت خداوند قرار دارد. حتی در برخی منابع آمده که شعار آنها «لا اله الا الله اسماعیل ولیالله» بود؛ لذا به ایده شکستناپذیری وی اعتقاد داشتند. پس از شکست و کشتهشدن هزاران نفر، حتی در برخی نقلها هست که همسرش را به عثمانی بردند و در آنجا شوهر دادند.
خود وی نیز آنقدر شراب خورد که مرد. آن هیبت شاه اسماعیل با چالدران شکست. از این رو، شاهطهماسب که به قدرت رسید، دریافت که باید به چیزی محکم و استوار متکی باشد تا آسیب نبیند؛ بنابراین به اندیشه امامزمان (عج) متوسل شد. اینکه میگوییم هر زمان که آسیبی میدیدند، به امامزمان (عج) روی میآوردند درباره شاهطهماسب این موضوع تا حدی درست است، اما تا حدی نیز ناشی از هوشمندی او بود. او صفویه را به امامزمان (عج) پیوند داد.
اینها بیشتر موعودگرا بودند یا تاریخگرا؟ یعنی بیشتر به اندیشه حسینی تمسک میجستند یا به اندیشه مهدویت؟
طاووسی: آنها هر دو جنبه را در نظر میگرفتند، اما بیشتر از مهدویت استفاده میکردند تا خود را دولت مقدمه ظهور و دولت حضرت معرفی میکردند.
مهدویت، تئوری پشتیبان حکومت صفویه
عالمان شیعه نظیر علامه مجلسی چرا این مسئله را تئوریزه میکردند؟
طاووسی: بله! علامه مجلسی در رساله رجعت خود همین مطلب را تأکید میکند، اما غیر از ایشان نیز هستند کسانی که همین ایده را تقویت کنند. بالاخره پس از قرنها، دولت شیعی مقتدری روی کار آمده بود؛ لذا به باور من امر بر آنها مشتبه شد. سید بن طاووس روایتی را نقل میکند که امام صادق (ع) بشارت داده بودند مردی میآید و در شرایط سختی به داد شیعیان من میرسد. بعد سید میگوید که این روایت من را میگوید. بعد میگوید شما شک دارید که این روایت من را میگوید؟ سید تأکید میکند که این روایت درباره امامزمان (ع) نیست. میخواهم بگویم که در شرایطی که پس از قرنها دولتهای اهلسنت متعصب یک دولت شیعی روی کار آمده طبیعی است که امر بر علما مشتبه شود.
برههای که صفویه و شاه اسماعیل اندیشه شیعه را آن هم با قرائتی تند مطرح میکند به او میگویند در همین تبریز ۱۵ درصد شهر شیعه هستند. اما وی میگوید به من ابهام شده ولو بلغ ما بلغ باید این اتفاق رخ دهد. قاعدتاً هنگامی که شما بر موضوعی تأکید میکنید باید یک زمینه اجتماعی باشد که از آن قوت بگیرید، نه آنکه برای تقویت حکومت به اندیشهای اقلیت و حساسیتبرانگیز تأکید کنید. علت تأکید شاه اسماعیل بر تشیع چیست به باور شما؟
طاووسی: من با این توضیح موافق نیستم. اخیراً در نشستی در کلابهاوس درباره علاقه ایرانیان به امیرالمؤمنین (ع) پیرامون همین موضوع صحبت کردم. بهواقع آن بستر اجتماعی مناسب وجود داشته است. یعنی قرون هفت تا ده زمانی است که اهلسنت ایران شیعه است. محبت خاصی به امیرالمؤمنین (ع) و اهلبیت (ع) دارند. سکههایی با عبارت «علی ولیالله» در این برهه ضرب شد. در مسجد کبود تبریز قراقویونلوها دستور دادند اسامی خلفای ثلاثه و دوازده امام را بنویسند. همین شخص برای حرم حضرت معصومه (س) موقوفاتی تعیین کرد، در حالی که سنیمذهب بود؛ بنابراین زمینه و بستر آماده بود.
تشیع ایرانیان در دوره صفوی بهتدریج رخ داد. حتی برخی مناطق شیعه نشدند؛ مانند کازرون که در قرن دوازدهم و پس از سقوط صفویه همچنان شافعی مذهب بودند، یا مناطق مرزی، تالش، سیستان، کردستان که سنیمذهب بودند و هنوز نیز هستند. اصلاً صفویه را سنیهای ایران ساقط کردند.
درباره خشونتهای شاه اسماعیل نمیخواهم بگویم کاملاً بیاساس است، زیرا اقداماتی انجام میداد. اما به این شدت که برخی تصویر میکنند، نیست. برای مثال، وقتی به خراسان رفت تا با ازبکها بجنگد، در صدد برآمد که جامی شاعر بزرگ را نبش قبر کرده و به وی اهانت کند. به او گفتند جامی اشعار زیادی برای اهلبیت گفته است. شاه اسماعیل گفت کسی که گفته باشد ابوطالب کافر از دنیا رفته حرمت ندارد. بعد خبر به پس جامی رسید، وی زودتر پدر را نبش قبر کرده و جنازه او را در محل نامعلومی دفن میکند. یا مرقد ابوحنیفه در بغداد را کامل ویران میکند؛ لذا خشونتهای اینگونهای داشته است. اما آنکه بگوییم ایران را با زور شمشیر شیعه کرد خیر اینگونه نیست.
تشیع ایرانیان در دوره صفوی بهتدریج رخ داد. حتی برخی مناطق شیعه نشدند؛ مانند کازرون که در قرن دوازدهم و پس از سقوط صفویه همچنان شافعی مذهب بودند، یا مناطق مرزی، تالش، سیستان، کردستان که سنیمذهب بودند و هنوز نیز هستند. اصلاً صفویه را سنیهای ایران ساقط کردند. قوم هوتکی که افغان بودند این کار را کردند. بنابراین به نظر میرسد در این زمینه غلو تا حدی وجود داشت. شاهطهماسب نیز پس از مشکلات پدرش که به قدرت رسید، به یاد امامزمان (عج) افتاد، اما نکته دیگر این بود که میگفت باید سلطنتمان را به امر محکمتری از تصوف و شیخ طریقت متصل کنیم و آن هم امام بود. اگر شاهطهماسب میگفت نایب امامزمان (عج) است، میپرسیدند این نیابت را چه کسی به شما داده است. لذا به مقبوله عمربن حنظله استناد کرد و محقق کرکی که اهل کرک، منطقهای در جبلعامل بود، ایشان را طبق مقبوله عمر بن حنظله بهعنوان نایب امام معرفی کرد و او مشروعیت سلطنتش را از ایشان گرفت.
استفاده از اندیشه مهدویت در ایران پیش از عصر صفوی نیز وجود داشت؛ مثلاً در قرن نهم ما سید محمد نوربخش را داریم که ادعای مهدویت داشت. وی صوفی شیعی بود و در عین حال ادعای مهدویت داشت، وی بر این نظر بود که مهدی غیر از قائم و امام دوازدهم است. مهدی زمینهساز ظهور است. آنها برای خود اهداف سیاسی داشتند و میخواستند از ظرفیت نام مهدی برای جذب افراد استفاده کنند.
همه سلاطین صفوی منصوب از جانب فقیه بودند، به جز شاه اسماعیل که به این مسائل توجهی نداشت. نکته جالب این است که شاهطهماسب در کتیبههایش به سیادت افتخار میکرد. برای مثال میگوید: «خلاصه اولاد خیر البشر طهمساب». از شاه اسماعیل تاکنون از او کتیبهای به دست نیامده است که سیادت وی را ذکر کرده باشد. اسماعیل سلطنتش را نه به امامزمان (عج) ارتباط میداد و نه به سیادت، اما شاهطهماسب اینگونه نیست. آن الصفوی الموسوی که در کتیبهها آورده شده است، منظور از موسوی امام کاظم (ع) نیست، بلکه صدرالدین موسی پسر شیخ صفی است. سلاطین بعدی صفوی، الحسینی را بهصورت السفوی الموسوی الحسینی آوردهاند و نسب خود را به امام کاظم (ع) رساندند. البته که برخی این موضوع را پذیرفتهاند.
شاهطهماسب اینگونه صفویه را به مهدویت پیوند داد. در همین دوره صفویه نیز شاهد هستیم که هرچه مشکلات بیشتر میشود، بحث امامزمان (عج) و ارتباط دولت با ظهور افزایش مییابد. یک نمونه آن همان رساله رجعت علامه مجلسی است که برخی از معاصرانش با او بهشدت مخالف بودند، نمونهای از این موضوع، میرلوحی شاگرد میرداماد و شیخ بهایی است که اصلاً با علامه موافق نبود، بر سر همین رساله رجعت بهشدت موضعگیری کرد.
علامه حتی زمان را نیز مشخص کرد و سال ۱۱۵۰ را برای ظهور تعیین نمود. چون توقیت حرام است، برای آنکه به تعیین وقت متهم نشود و تنها با گفتن «انشاءالله» قضیه را حل میکردند. علامه با حساب ابجد برخی آیات قرآن و ضرب الف و لام در هفت و اعداد دیگر به عدد ۱۱۵۰ رسید. این در حالی است که علامه در سال ۱۳۱۰ وفات کرد و صفویه در سال ۱۳۳۵ سقوط کرد و ظهور نیز محقق نشد.
استفاده از اندیشه مهدویت در ایران پیش از عصر صفوی نیز وجود داشت؛ مثلاً در قرن نهم ما سید محمد نوربخش را داریم که ادعای مهدویت داشت. وی صوفی شیعی بود و در عین حال ادعای مهدویت داشت، وی بر این نظر بود که مهدی غیر از قائم و امام دوازدهم است. مهدی زمینهساز ظهور است. آنها برای خود اهداف سیاسی داشتند و میخواستند از ظرفیت نام مهدی برای جذب افراد استفاده کنند. در همین قرن نیز سید محمد فلاح مشعشعی را نیز داریم شد. این ظرفیت همواره وجود داشته است.
/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...