یاداداشتی بر فیلم «موسی کلیم‌الله»؛

یک اقتباس محتاطانه

یک اقتباس محتاطانه
حاتمی‌کیا در قبال مواجهه با متن قرآن، احتیاط به خرج داده و رویکردی که پیش گرفته، وفاداری محتاطانه به منبع اقتباس است. در این برگردان در این تبدیل حکایت به نیل سپردن حضرت موسی از کتاب به سینما در تبدیل کلمه به تصویر، فیلم در اکثر لحظات، درگیر یافتن معادل‌های بصری است. برای کلمه «کاخ»، برایمان کاخی -به مدد جدیدترین جلوه‌های کامپیوتری- می‌سازد و برای کلمه «فرعون»، بازیگری بلندقامت با گریمی متناسب جلوی دوربین می‌نشاند؛ برگردانی مکانیکی، از تصویر به کلمه.

به گزارش «سدید»؛ وقتی در پایان فیلم نامش را در جایگاه کارگردان می‌بینیم، جا می‌خوریم. خصوصاً اگر کسی قبل از تماشای فیلم، به آدم نگفته باشد که این فیلم را ابراهیم حاتمی‌کیا ساخته است. آدم با خودش می‌گوید آن فیلم‌ساز نکته‌سنج ریزبین کجا و این فیلم کجا؟ هر چقدر که حاتمی‌کیای «آژانس» و «دیده‌بان» و «مهاجر» و «چ» کارگردانی می‌کرد و بر هر صحنه امضای خودش را می‌زد و هر بار تماشای آن فیلم‌ها همراه بود با کشف جزئیاتی جدید؛ حاتمی‌کیایی موسی کلیم‌الله بیشتر در صندلی یک تکنسین محترم و کاربلد می‌نشیند و کاری فراتر از رعایت اصول کارگردانی و قواعد درام‌نویسی انجام نمی‌دهد. این البته شاید برای آنها که در آشفته‌بازار سینما به دنبال تماشای فیلمی هستند که لااقل الفبای قصه‌گویی را بلد باشد غنیمتی به شمار آید؛ اما برای آنها که انس و الفتی با جهان حاتمی‌کیا دارند، کمی دلسردکننده است.

در معدود لحظاتی از فیلم، اما حاتمی‌کیا به خود اجازه می‌دهد تا در مقام حلق هنرمندانه قرار بگیرد، کشف و شهودی در قصه کند و در احوالات کاراکتر‌ها دقیق شود و همین جاست که فیلم، جان می‌گیرد. این لحظات، نقاطی از قصه هستند که بسط و گسترش‌شان نه فقط در جهت سایه انداختن بر حکمت قصه نیست که ما را به درکی جدید از حکمت قصه می‌رساند.

«موسی کلیم‌الله» البته هیچ‌وقت وعده رعایت جزئیات را به ما نمی‌دهد؛ چرا که اساساً با یک فیلم تاریخی به مفهوم متعارف کلمه رو‌به‌رو نیستیم و رویکرد فیلم برای روایت قصه حضرت موسی «قصه‌گویی» است نه «داستان‌پردازی». در اینجا مرادمان از قصه چیزی شبیه به حکایت‌های کهن است؛ رشته‌ای از احوالات که به دنبال هم می‌آیند و حکمتی دارند. جزئیات در قصه اصل نیستند و اصل، حکمت قصه است. از این روست که شخصیت‌های قصه‌ها بیشتر تیپ هستند تا کاراکتر. شخصیت‌ها پیچیدگی ندارند از جنس خیر و شر مطلق‌اند. حوادث قصه هم لزوماً از منطق  علت‌ و معلولی مادی پیروی نمی‌کند و نیرویی رازآلود و غیرمادی، حوادث داستان را به هم پیوند می‌دهد. در مقابل قصه داستان را قرار می‌دهیم. در داستان است که ما با طرح داستانی روابط علت‌ومعلولی بین حوادث داستان و کاراکتر، سروکار داریم اگر قصه، جهان کلیات است، داستان، قلمروی جزئیات است.

 فیلم موسی هم با چنین درکی از تمایز قصه و داستان، قصد ندارد تا حکایت حضرت موسی را به یک داستان تاریخی تبدیل کند. حاتمی‌کیا به دنبال خلق جهانی نیست که در جزئیات تاریخی دکور‌ها و لباس‌ها و فضای مصر باستان گم شویم. اصل برای او در این فیلم حکمت قصة موسی است و برای بروز جوهره این حکایت بقیة جزئیات ماجرا را نادیده می‌گیرد. او می‌خواهد قصه‌ای از جنس قصه‌های کهن برایمان تعریف کند. جهانی تمثیلی برایمان بسازد که خودمان و امروز خودمان را در آن پیدا کنیم؛ چرا که اساساً در این قصه، حکمتی هست و پیامی و رازی؛ و فیلم‌ساز هم با آگاهی از جنس این قصه، می‌خواهد قصه‌گویی کند، نه داستان‌پردازی.

در این میان، اما چالشی وجود دارد. سینما مدیوم عینیات است و سروکارش با جزئیات؛ و جهان قصه از جزئیات گریزان است و میل به کلیات و حکمت‌گویی دارد. چگونه می‌توان در سینما قصه‌گویی کرد؟ چگونه باید بین جزئی‌نگری سینما و کلی‌نگری قصه، پیوندی برقرار ساخت؟ درباره «موسی کلیم‌الله»، قضیه پیچیدگی مضاعفی دارد. چرا که دیگر با یک قصه عادی سروکاری نداریم. حکایتی از قرآن پیش رویمان است و قصه‌ای از قصص قرآن. اینجا دیگر نه‌تنها مسئله آشتی‌دادن قصه و سینما در میان است که باید روی تک‌تک کلمات قصه‌گو (خداوند متعال) تک‌تک عبارات و لحظات قصه اولیه دقیق شد؛ قصه‌ای که در کامل‌ترین وجه خودش پیش روی ماست و اقتباس، باید راهی برای درک بطون متعدد آن بیابد.

حاتمی‌کیا در قبال مواجهه با متن قرآن، احتیاط به خرج داده و رویکردی که پیش گرفته، وفاداری محتاطانه به منبع اقتباس است. بیایید یک‌بار دیگر، از ابتدا تا انتهای «موسی کلیم الله» را در ذهنمان مرور کنیم و بعد، روایت مکتوب موسی را به یاد بیاوریم. در این برگردان، در این تبدیل حکایت به نیل سپردن حضرت موسی از کتاب به سینما، در تبدیل کلمه به تصویر، فیلم در اکثر لحظات، درگیر یافتن معادل‌های بصری است. برای کلمه «کاخ»، برایمان کاخی -به مدد جدیدترین جلوه‌های کامپیوتری- می‌سازد و برای کلمه «فرعون»، بازیگری بلندقامت با گریمی متناسب جلوی دوربین می‌نشاند؛ برگردانی مکانیکی، از تصویر به کلمه.

شاید اگر حاتمی‌کیای مؤلف، فیلم موسی را ساخته بود، چنین لحظاتی در فیلم بیشتر بود و به‌جای تماشای فیلمِ کلیات، فیلمی ریزنقش و پرجزئیات می‌دیدیم شبیه باقی کار‌های او. اما چنین اتفاقی نیفتاده و در اکثر لحظات فیلم، یک استاد فیلم‌سازی کارگردان فیلم است که می‌خواهد فیلمی استاندارد بسازد و خطر نکند و فیلمش تبدیل شده به یک فیلم محتاطانةِ برگردان مکانیکی

در معدود لحظاتی از فیلم، اما حاتمی‌کیا به خود اجازه می‌دهد تا در مقام حلق هنرمندانه قرار بگیرد، کشف و شهودی در قصه کند و در احوالات کاراکتر‌ها دقیق شود و همین جاست که فیلم، جان می‌گیرد. این لحظات، نقاطی از قصه هستند که بسط و گسترش‌شان نه فقط در جهت سایه انداختن بر حکمت قصه نیست که ما را به درکی جدید از حکمت قصه می‌رساند. به یاد بیاورید صحنه‌ای که فرعون بزرگ مصر، شبانه می‌گساری می‌کند و از عقیم بودن خود می‌نالد و ما را متوجه مسئله جدیدی می‌کند؛ فرعون در عین قدرت‌مندی و جاه و مقامش، انسانی کوچک بوده و در برابر مشکلاتش، حقیر و ناتوان. کلیشه فرعون در ذهنمان می‌شکند تا فرعون واقعی را ملاقات کنیم و زیر آن صورتک سلطنتی و کاخ‌های رعب‌آور، چهره مردی را ببینیم که قادر به حل مشکلات زندگی شخصی‌اش هم نیست. این عمیق شدن در شناخت فرعون در جهت فهم عمیق‌تر حکمت قصه است.

درخشان‌ترین این لحظات، صحنه‌ای است که یوکابد، مادر حضرت موسی، برای شوهرش خبر از فرمانی الهی می‌دهد: «ای مادر موسی فرزندت را به نیل بسپار». یوکابد، با چشمانی گریان و اشتیاقی مؤمنانه، دستور خدا را مرور می‌کند. عمران، اما تردید دارد. بین مادر و پدر حضرت موسی، بین دو مؤمن، برای لحظه‌ای اختلاف می‌افتد. هر دوی آنها انسان‌های صادقند و هر دو هم برحقند؛ یوکابد در روایت آنچه بر او گذشته و عمران، در نگرانی بر احوالات همسرش. این صحنه را به‌خاطر بسپارید و بعد به فیلم‌های حاتمی‌کیا فکر کنید. انگار چنین صحنه‌ای،   چنین رودررویی بین آدم‌های مؤمن/ آرمان‌گرا را پیش‌تر دیده باشیم. در «بادیگارد»، در «آژانس شیشه‌ای» در «دیده‌بان». این لحظه، لحظه مؤلف است و «آنِ» حاتمی‌کیا. این جاست که حاتمی‌کیا، کشفی کرده و چیزی از ماجرای موسی بیرون کشیده که پیش‌تر نشنیده بودیم؛ اختلاف بین منتظرین منجی. این صحنه احتمالاً به‌یادماندنی‌ترین صحنه موسی کلیم‌الله است.

شاید اگر حاتمی‌کیای مؤلف، فیلم موسی را ساخته بود، چنین لحظاتی در فیلم بیشتر بود و به‌جای تماشای فیلمِ کلیات، فیلمی ریزنقش و پرجزئیات می‌دیدیم شبیه باقی کار‌های او. اما چنین اتفاقی نیفتاده و در اکثر لحظات فیلم، یک استاد فیلم‌سازی کارگردان فیلم است که می‌خواهد فیلمی استاندارد بسازد و خطر نکند و فیلمش تبدیل شده به یک فیلم محتاطانةِ برگردان مکانیکی و البته برای او که تابه‌حال سابقۀ ساخت فیلم‌های تاریخی ندارد چنین احتیاطی پذیرفتنی است. این احتیاط، اما آن‌قدر شدید شده که فیلم را به ورطه محافظه‌کاری کشانده است. موسی چیزی شده در حد تصویرسازی برای کتب مقدس؛ نسخه بصری حکایت به نیل انداختن حضرت موسی.

/انتهای پیام/ 

منبع: رسانه بافتار