این مشورت شش دلیل دارد:
دلیل اول این است که پیامبر (ص) معصوم است و بینش او را هیچیک از افراد آن اجتماع ندارند، اما اگر قرار باشد مرتب فرمان دهد و مردم را به حساب نیاورد، ملت از اطراف او پراکنده میشوند. یکی از راههای جلوگیری از این اتفاق، مشورت کردن با ملت و به تعبیر امروز، شخصیت قائل شدن برای ملت است که جنبۀ روانی دارد. در آیه نیز این موضوع تصریح شده است که پیامبر (ص) باید کاری کند که مردم به دور او جمع شوند.
دلیل دوم این است که اگر قرار بود در امور حکومتی بدون توجه به نظر ملت فقط فرمان صادر شود و ملت نیز اطاعت میکردند، حتی در افرادی که نسبت به پیامبر (ص) علاقهمند بودند، این شبهه ایجاد میشد که آنها نیز میتوانند در مسائل حکومتی خودسر عمل کنند، زیرا روش پیامبر (ص) الگوی آنها بود. اینگونه هرکس بدون در میان گذاشتن موضوع، دربارۀ مسائل حکومتی برای خودش در سطح جامعه بساطی درست میکرد، ولو برای تقویت پیامبر (ص). درحالیکه وقتی پیامبر (ص) که در رأس حکومت قرار دارد، مطالب را با مردم در میان بگذارند، دیگر کسی از پیروان به خود اجازۀ خودسرانه عمل کردن نمیدهد. اینگونه از بروز بسیاری از اتفاقات نیز جلوگیری میشود.
دلیل سوم این است که یکی از دستورات اسلام، چه نسبت به کارهای شخصی و چه نسبت به کارهای اجتماعی، شور است. اگر پیامبر (ص) که از طرف خدا به حکومت منصوب شده است، در مسائل مربوط به حکومت مشورت نکند، تأثیر روانی آن بر ملت این است که علیرغم دستور خداوند به مؤمنان برای مشورت در کارهای شخصی و اجتماعی، آنها نیز در کارهای خود مشورت نمیکنند و همین امر موجب نزاع در جامعه میشود.
بنابراین این حرکت باید تداوم پیدا کند، زیرا این مکتب، مکتبی نیست که با رفتن پیامبر (ص) به پایان برسد. تداوم یافتن نظام حکومتی الهی، نوعی آیندهنگری است که علاوهبر زمان پیغمبر (ص)، زمان حال را نیز شامل میشود. در آینده نیز باید همین روش حکومتی ادامه یابد؛ یعنی کسانی که در آینده در زمان غیبت معصوم در رأس حکومت قرار میگیرند، طبق ضوابط الهی باید مشورت کنند. دلیل آن نیز این است که آنها عاری از خطا نیستند. با اینکه معصوم نسبی بهحساب میآیند، اما صددرصد عصمت ندارند. بنابراین عمل پیامبر (ص) الگوی عمل ولیهای آینده قرار میگیرد.
دلیل چهارم این است که (همانطور که گفته شد) مشورت تبادلنظر است، نظرخواهی نیست. با تبادلنظر، فرهنگ و بینش سیاسی و اجتماعی در سطح جامعه افزایش مییابد. با تبادلنظر میتوان سطح بینش اجتماعی سیاسی جامعه را بهسمت رشد سوق داد.
دلیل پنجم این است که با تبادلنظر، افراد منافق شناخته میشوند و این موضوع هم در رابطه با معصوم صدق میکند و هم در رابطه با غیرمعصوم. با تبادلنظر کردنِ تکبهتک در اجتماع یا به تعبیر امروز، مصاحبه کردن نسبت به آنچه در جامعه اتفاق میافتد، آگاهی ایجاد میشود. جامعه نیز افراد منافقی را که میخواهند زیر سپر حکومت اسلام پستی به دست بیاورند و به اسلام ضربه بزنند، میشناسد.
دلیل ششم این است که بدون در نظر گرفتن بُعد عصمت انبیا، میدانیم که یک فرد نسبت به همۀ امور آگاهی ندارد. بنابراین در این تبادلنظر، اطلاعات کسب میکند و براساس اطلاعاتی که کسب کرده است، برنامهریزی میکند. همۀ این دلایل برای امر حکومت شمرده شده است.
معنی «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» در واقع بیش از اینهاست؛ یعنی نظر امت را بپرس و بعد عمل کن. دین اسلام یا ادیان الهی برپایۀ فهم و شعور است. معنای اسلام این نیست که با زدن مهر سکوت بر لب مردم، بر خر مراد سوار شود. خداوند با «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» به الگوی بشریت میگوید در کار حکومتی با مردم مشورت کن؛ یعنی دین برای مردم ارزش قائل شده است. اسلام برای مردم قیم قائل نشده است. اینکه هر چهار سال یکبار ملت جمع شوند و به شخصی رأی بدهند، بهمعنی قیم درست کردن برای مردم است. در این نظام شورایی، مردم بهحساب نیامدهاند. در واقع قیم مردم تا چهار سال هرکاری که دلش خواست میتواند انجام بدهد.
در اسلام گفته نشده است که برای مردم قیم درست کنید، بلکه گفته شده است که در همۀ کارهای حکومتی با خود مردم مشورت کنید. معنی«وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» همین است. «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللّهِ» تصمیمگیری با توست، زیرا نظام حکومتی اسلام براساس نظام ساختمانی بشر است. در مکتبهای الهی اسلامی، احکام و سیستم حکومتی و هر سیستمی براساس نظام ساختاری انسان است. فرماندهی وجود دارد که همۀ مرزها باید در اختیار او باشد، اما او باید قبلاً «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» انجام دهد. لذا براساس «فَإِذَا عَزَمْتَ»، فرمانده تصمیمگیرنده است. در آیۀ بعد آمده است که این رویۀ بسیار عالی پیغمبر (ص) از روح متعالی ایشان سرچشمه میگیرد.
تصمیمگیری با رهبری است
بنابراین آنچه از این آیۀ شریفه دربارۀ مشاورۀ رهبر به آن استناد میشود، بهصراحت مشخص است و هیچ نقطۀ ابهامی وجود ندارد که تصمیمگیری با شخص رهبر است. دربارۀ نظام حکومتی اسلام، در قرآن آیات دیگری نیز وجود دارد که مسئلۀ تصمیمگیری با رهبری است و بعد از آنکه او تصمیم گرفت، دیگر هیچکس حق ندارد خلاف تصمیمگیری او چیزی بگوید.
در آیۀ 65 سورۀ نساء آمده است: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ»؛ قسم به پروردگار تو پیغمبر که امت اسلامی ایمان نیاوردهاند تا اینکه تو مرکز تصمیمگیری باشی؛ یعنی در امور حکومتی آنچه خودشان در آن اختلاف دارند، تو را حاکم قرار میدهند. بنابراین در اختلافنظرها، نظر نهایی را رهبر میدهد. «ثُمَّ لاَ یجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً»؛ آنهایی که با نظر تو موافق نیستند، اگر مسلمان و مؤمن هستند، نباید احساس ناراحتی کنند و همه باید تسلیم فرمان و حکم تو باشند. میدانید که معمولاً بین دو نظر اختلاف ایجاد میشود. بنابراین اگر رهبر نظری را تأیید کند، گروهی که نظرشان تأیید نشده است باید تسلیم تصمیم رهبر باشند.
در آیۀ 36 سورۀ احزاب نیز آمده است: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَه إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ هنگامیکه خدا و پیامبر خدا (ص) دربارۀ کاری یا مطلبی فرمانی بدهند، دیگر هیچ مؤمن و مؤمنهای دربارۀ آن صاحباختیار نیست.
میدانیم که سه نوع امر وجود دارد. یکی امر شخصی است، دومی امر اجتماعی و سومی امر مربوط به قلمرو حکومتیِ کشور. گفته شد که «أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ» در امر شخصی و حداکثر در امور انسان در واحد اجتماعی است که در آن زندگی میکند. طبق آیۀ 36 سورۀ احزاب، با اینکه بحث مسائل حکومتی نیز نیست که از نوع امر سوم باشد، حتی دربارۀ امر اول و دوم نیز درصورتیکه خدا و رسول (ص) امر کنند، مردم صاحباختیار نیستند. با اینکه «مِنْ أَمْرِهِمْ» امر شخصی است و از جنس همان «أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ» است، اما «وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مبینا» یعنی کسی که از اوامر خدا و پیامبر خدا حتی در این حوزه سرپیچی و نافرمانی کند، دچار گمراهی آشکار شده است.
لازم میدانم به جملات حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه نیز اشاره کنم:
همانطور که گفته شد، موارد بسیاری از آیات و روایات برای بررسی در این زمینه وجود دارند. از این آیات و روایات به این نتیجه میرسیم که در مکتبهای الهی، تصمیمگیری با رهبر است. البته رهبران با مردم نیز مشورت میکنند.
نقش مردم در حکومت اسلامی
در این مرحله، سؤال مطرح میشود که نقش ملتهای مسلمان یا مکتبهای الهی در حکومتهای الهی چیست؟ قبل از پاسخ به این سؤال، ابتدا به نقش مکتبهای بشری اشاره میکنم. در مکتبهای بشری، به حکومتهایی که برمبنای اصالت فرد و حاکمیت فردی است کاری نداریم، اما آنهایی که مبتنیبر اصالت اجتماع و بهتعبیری اصالتالاشتراک هستند (این شرکت یا سیستم شرکتی دموکراسی است)، سؤال این است که نقش ملتها در حکومتهای دموکراسی چیست؟ آیا نقش ملتها در این مکتبها بیش از انداختن برگههای رأی در درون صندوق است؟
اسم انداختن رأی داخل صندوق را وکالت میگذاریم تا جسارت نشود، درحالیکه با قیمومیت تفاوتی ندارد. نقش ملت در واقع فقط همین است. شناختی را نیز که نسبت به اشخاص دارند معلوم است. غالباً اینگونه است که عکس تبلیغاتی هرکس که زیباتر و براقتر باشد، او را میپسندند و کمتر پیدا میشود که شناختها از اشخاص واقعی و صحیح باشند. امروز این نقش ملتها در سیستم حکومتی، چه غربی و چه شرقی، برای بشر ناآگاه دلربا و چشمگیر است.
در سیستم حکومتی انبیا وضع چگونه بوده است؟ در سیستم انبیا (ع)، اوصیا (ع) از طریق انبیا (ع) به حکومت منصوب میشوند. فرض کنید هارون (ع) برادر موسی (ع) است و ملت باید طبق قوانین عقلی نسبت به او شناخت پیدا کنند. در آن زمان، پیامبران معجزاتی نشان میدادند و مردم نیز به آنها رأی میداند، اما این رأی به جانشان بستگی داشت؛ یعنی این رأی با شناخت و پیوندی محکم داده شده بود. در مکتب انبیا، شناخت باید کامل باشد. ملت در دادن رأی آزاد هستند، اما بعد از رأی دادن باید اطاعت کنند. درحالیکه در مکتبهای بشری امروز اینگونه نیستند.
دربارۀ اوصیا (ع) نیز وقتی که در حجتالوداع پیغمبر اکرم (ص) به طریق الهی برای امام علی (ع) بیعت گرفتند، خداوند در آیۀ ده سورۀ فتح فرمودند: «إِنَّ الَّذینَ یبایعُونَکَ إِنَّما یبایعُونَ اللَّهَ»؛ کسانی که با تو بیعت کردند به خدا رأی دادند، زیرا خدا تو را انتخاب کرده بود. «یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدیهِمْ»؛ دست پروردگار بالای دستهای اینهاست. شناسایی خدا برای کاندیدا کردن، بهتر از شناخت ما و شماست. «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما ینْکُثُ عَلی نَفْسِهِ»؛ کسی که با تو پیمان بست، به تو رأی داد، شکستن آن با خود اوست. «وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ اللَّهَ»؛ کسی که به پیمانی که با خدا بسته است وفا کند، «فَسَیؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً»؛ بهزودی اجر بزرگی به او عطا میشود.
بین حکومتهای الهی با حکومتهای بشری تفاوتی وجود دارد و آن این است که فردی که در رأس هرم حکومتی قرار میگیرد، از نظر مکتب، در رابطه با الله، باید سمبل باشد تا بتواند غرض از حکومت را حاصل کند یا به عبارت دیگر، در روابط اجتماعی تعادل برقرار کند. بهترین و قویترین ضامن اجرایی، پیوندهای داخلی مذهبی است؛ یعنی فرمان رهبر را فرمان الله دانستن که بهزیبایی در این آیه تعبیر شده است: «إِنَّ الَّذینَ یبایعُونَکَ إِنَّما یبایعُونَ اللَّهَ». به این معنی که اگر با تو بیعت کنند و به تو رأی بدهند، انگار با خدا بیعت کردهاند و با خدا دست دادهاند. در اینصورت هرچه تو فرمان بدهی، مثل فرمان الله است.
در زمان غیبت نیز این مسئله تحمیلی نیست و رأیگیری انجام میشود. در زمان انبیا (ع)، ملت با دیدن معجزات رأی میدادند، اما امروز ملت طبق ضوابط قابل انطباق انبیا (ع) به اشخاص رأی میدهند. به همین دلیل است که امروز مسئلۀ تقلید مطرح شده است. این موضوع تقریباً مثل بیعت کردن با انبیاست، اما از نظر کاربرد، تفاوت آنها بسیار زیاد است.
مشورت در رهبری و رهبری شورایی
مسئلهای طرح میشود دربارۀ وجود معیارهای رهبر در افراد متعدد که باید توجه کنیم معیارها بسیار دقیق و اساسی هستند و در این مرحله، جنبۀ تساوی پیش میآید. فردی انتخاب میشود که متقی باشد؛ یعنی تقوا داشته و عادل باشد. اگر افراد متعددی این خصوصیات را داشتند، معیارهای دیگری در نظر گرفته میشود. معمولاً گفته میشود که بهتر است اعدل آنها انتخاب شود؛ یعنی فردی که مکروهات را ترک کرده است و به مستحبات نیز عمل میکند.
حال اگر با همۀ این معیارها بازهم تعدادی باهم در شرایط یکسانی بودند و همه صلاحیت رهبری را داشتند، از آیۀ «أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ» استفاده میکنیم. در این آیه مؤمنان کاری را که مربوط به خودشان است با مشورت انجام میدهند. در سطح عمومی اجتماع، کار مؤمنان، یا کار شخصی است یا کاری در رابطه با اجتماع آنهاست. افرادی که صلاحیت رهبری را دارند، علاوهبر این دو امر میتوانند برای رهبری نیز با یکدیگر مشورت کنند، زیرا طبق معیارهای اسلامی، صلاحیت رهبری را نیز دارند. این روش در شرایطی است که همه صلاحیت داشته باشند. اما اگر یکی صلاحیت داشته باشد و دو نفر صلاحیت نداشته باشند، رهبری کار آن یک نفر است، زیرا در اسلام شورای رهبری وجود ندارد، بلکه رهبری وجود دارد. یعنی در زمان غیبت، مسئله همان رهبری یک فرد است. اما در شرایط استثنایی نیز که نادر است، این مسئله بنبست ندارد.
برای مثال، دو پسر بزرگوار امیرالمؤمنین (ع)، یعنی امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، هر دو صلاحیت امامت را داشتند. از نظر سنی نیز فاصلۀ اندکی داشتند، اما آیا بعد از امام علی (ع) وقتی امام حسن (ع) وارد مبارزه با معاویه شدند، با امام حسین (ع) به شور نشستند؟ یا شورای رهبری تشکیل دادند؟ این در حالی است که آنها را در سطحی مساوی میدانیم. بنابراین در اسلام به این شکل شور و رهبری وجود ندارد.
/انتهای پیام/