یادداشت// پدیده حججی و حدیث نفس؛
شهید، یقظه‌ی به خواب‌رفتگان است، اما گویا زمانه‌ی ما زمانه‌ی به ژرفنا خواب رفتگانی از جنس تزویر شده و عجیب نیست که برخی هم با غیظ داد می‌زنند زمانه دیگر زمانه‌ی این حرف و حدیث‌ها نیست؟
گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ یادداشت منتشرنشده پیش رو در همان روز‌های اعلام خبر شهادت شهید ححجی از سوی سیدابراهیم سرپرست سادات استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی نگاشته شده است. یادداشت حدث نفس این استاد دانشگاه در برابر پدیده شکوهمند شهید حججی است.


از وقتی خواستم که برای شهید حججی مطلبی بنویسم، یکباره دوگانه‌ی شیرین و تلخی مرا فراگرفت؛ شیرین، چون من هم مثل همه‌ی ایرانی‌ها دوست داشتم به جوانی و افتخار حماسه و درخشش ناگهانی شهادت این عزیز کاری انجام دهم، اما تلخ این قصه که قلم را حبس و نفس کشیدن را دشوار می‌سازد، فقر مطلق من در پیشگاه محسن شهید است. همین تلخی چربید و انگار از حججی نوشتن، محمل گفت‌وگوی من با خویشتن خویش شد.

 این روز‌ها ما حداقل در پهنه‌ی مفهوم ایران و در جغرافیای هویتی خود، گویا در کنار هم، قصه‌های تلخ و شیرینمان را با هم می‌سراییم و در فضا‌های ممکن گفتگو می‌کنیم. امروز از تک طلای شیرین و تلخ یزدانی، دیروز از نینوای حججی و پریروز از سارای مغان، آتنا، ما با سوژه‌های مشترک، سخنان مشترک، زندگی جدید و زیستی منحصر به فرد را در درازای تاریخمان تجربه و در دل یک خانواده به اشتراک می‌گذاریم؛ و وقتی چنین است، همه سخن می‌گوییم؛ بزرگ و کوچک. همه چیز از لابه‌لای این همه حرف و البته پاره‌ای از حقیقت‌ها و واقعیت‌ها هم گفته می‌شود. درباره‌ی شهید حججی هم اگر مجموعه‌ی این سخنان شناسایی، دسته بندی و تحلیل شود، خود، نوشته‌ی بسیار بلند و بالایی خواهد شد؛ از آرای موافقان، مخالفان، ساکتان، ستایشگران و نکوهندگان، از سخن بزرگان، کارشناسان، سیاسیون، نظامیان، هنرمندان، مداحان، منبری‌ها، ورزشکاران، خارج‌نشینان و تا مردمی که از این عنوان‌ها ندارند یا کاری به این عنوان‌ها ندارند، اما حرف دارند و می‌نویسند و تبادل نظر می‌کنند، و اتفاقاً حقایق و واقعیت‌ها در سنخ حرف همین بی‌لقب‌ها گاه روشن‌تر و ساده‌تر هم عرضه می‌شود. تلخی دیگری که وجودم را فرا گرفت، نوشتن در این صحنه‌ی نبردگونه‌ی گرایش‌ها و داوری نکردن بین این همه سخن هم هست. نمی‌شود نوشت و موضع نداشت و نمی‌شود نوشت و خود را در میانه‌ی این همه حرف و حدیث سرگردان نشان داد. مگر نویسندگان دنبال رهایی بخشیدن به سرگردانی‌ها بر نمی‌آمدند؟

 اما همیشه نوشتن برای این چیز‌ها نیست. از دست هر نوشته‌ای هم بر نمی‌آید که راه نشان دهد یا سخن درست از نادرست را باز نماید، اما استثنائاً این بار و این شهید، نوشته‌ای نمی‌خواهد که سره و ناسره‌ی پیرامونش را بازشناساند. حماسه‌ی آسمانی‌اش در آن بیابان غریب، با آن صخره‌های خشن، ابر‌های تیره، هولناک و مایه‌ی پریشانی خاطر، پاییز وار و چونان کابوس و صحنه‌هایی به حق تداعی‌گر کربلا، به کفایت استدلال راهش شد.

نوشتن، گاه حدیث نفس است. برای من هم از حججی نوشتن حدیث نفس شده است. من تصمیم گرفتم به جای نوشتن از حججی، راهش، انتخابش، سفرش و شهادتش که گویای قله‌ی سخن‌ها بود، به بهانه‌ی یاد و نام او، حدیث نفس کنم، اما باز ترسی مرا برداشته که مبادا این حدیث نفس و داد زدن این فقر مطلق، از سنخ ریا بازار و تزویرگونه‌ی زیاد این روز‌ها باشد؟ نوشتن از این روی از حججی هم تلخ است و هم سخت! اما در شرایط حدیث نفس، چه انتظاری از اتقان نوشته باید داشت؟ البته نگران خوانندگان دانا و فهیم نیستم و حق آن که حدیث نفس مخاطب نداشته باشد. نگران بهانه‌ی این نوشتار هم نیستم، چون او به‌تن‌هایی همه‌ی بار زخم‌های شهادت دوستانش را هم به دوش کشید و چنان اشتیاقی از او به آن سفر، لبریز از عطش حسینی شدن و حماسه در آن سرزمین دور، گویای همه‌ی عظمت او شد...  و حق آن است که به جای نگرانی از پریشانی نوشته، نگران خویش باشم.

چرا در نسبت با شهید حججی جز فقر نمی‌بینم؟ حججی جوان دیروز و پریروز نیست که فراموشی‌سرایان، تاریخش خوانند. جوان همین روز‌ها بود. جوان همین دوره‌ی فروماندگی‌ها هم بود و وقتی حتی قلم‌ها خود بر پریشانی‌ها پهلو می‌زنند، حججی حجت شد و نه با سخن یا موعظه یا مدح و مانند آن که برای عده‌ای صرفاً نان آورند، ... او از همان دیروز که می‌خندید و به اردو‌های جهادی می‌رفت، تا آنگاه که پای مادر را بوسید و راهی را برگزید، و تا آن سان که با لب‌های عطشان در کارزاری پر غصه شد، و با زخمی در پهلو تا خندق بلا ... نشان داد که برای حجت شدن، عمل باید؛ و مگر شهدا در همه‌ی اعصار جز چنین کردند؟ مگر همه‌ی میادینِ عمل پرقصه و پرغصه نبوده‌اند؟ شهدا در همه‌ی وقایع و اعصار، آنگاه که به میدان می‌رفتند «نرو» می‌شنیدند، «چرا نرو» می‌شنیدند، کنایه می‌شنیدند و طعنه می‌شنیدند؛ از همین ماها. از عده‌ای از ما‌ها هم بی‌اعتنایی و سکوت و از برخی هم تحسین می‌شنیدند، و وای که باید گفت گاه برخی از این تحسین‌ها زخمشان از طعنه‌ها بیشتر شده. تحسین شدن از جانب عده‌ای که در پشت صحنه‌های همه چی فراهم شده‌ی دنیا فقط و فقط حرف می‌زنند! تلخی و سختی نوشتن از حججی، این‌ها هستند و وقتی بزرگ‌تر می‌فرمایند حجت، حجتِ همین مضمون‌ها هم هست.

«جهاد» همیشه به کارزار رفتن نیست. اگر یک واژه‌ی مکتبی است، از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است؛ جهاد با خویشتن، قدم، قلم و نفَس برای انسانیت. من همه‌ی حرفم با خودم همین است: من کجایم؟ کجای داستان‌های دور و برم قرار دارم؟ کجای قصه‌های تلخ و شیرین اطرافم هستم؟ کجای این مسأله‌های ریز و درشتمان؟ کجا ایستاده‌ام؟ سهم من از این اوضاع چیست؟ چقدر به حقیقت، انسانیت، شهادت و یا هر آموزه‌ی انسانی، الهی و ارزشی دیگر جداً و حقیقتاً باور دارم؟ من آیا از این همه مسئولیتی که یک شهید راه حقیقت با شهادت خود بر عهده‌ی ناظران می‌گذارد خبر دارم؟ چقدر به مسئولیت خویشتن آگاهی دارم؟ چه گام‌هایی برداشته‌ام؟ چه مسئولیتی، چرا، کجا و چگونه متوجه من است؟ سلسله سوالی که تأمل پیرامون حجت‌های حججی پیش می‌آورد.

 شهید، یقظه‌ی به خواب‌رفتگان است، اما گویا زمانه‌ی ما زمانه‌ی به ژرفنا خواب رفتگانی از جنس تزویر شده و  عجیب نیست که برخی هم با غیظ داد می‌زنند زمانه دیگر زمانه‌ی این حرف و حدیث‌ها نیست؟

شهادت حججی، این پاکمرد... تلنگری است به من، که مبادا به خواب روم، خود را به خواب بزنم، عادت کنم، معمولی شوم، روزمرگی پیشه کنم... و از ته همه‌ی صف‌های این دنیای فریبا، آنگاه و در همان زمان و از دل همان اوضاع و احوال، جوانانی برگزیده و جاودانه شوند تا با آرمان‌خواهی، حقیقت‌جویی، ایمان و عمل، روح زمانه‌ی خویش گردند.

محسن جان! من چه شرمسارانه خود را در نسبت با تو فقیر می‌یابم و تمنای دعایت را دارم. اراده‌ی خداوند را بر ثابت قدمی دوستدارانتان بخواه و دعا کن تحسین بی‌قدر، حسرت جاودانه‌ی ما نشود.


/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha