گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ جامعهشناسی اقتصادی بر نقش روابط و نهادهای اجتماعی در تحلیل پدیدههای اقتصادی تمرکز میکند. هرچند اندیشههای متاخر اقتصادی و رویکردهای انتقادی بر اهمیت نهادها، تاریخ و جامعه بیش از پیش میپردازند اما تبیینهایی که از منظر جامعهشناسی در مورد پدیدههای اقتصادی بحث کند در ادبیات اقتصاد ایران بسیار نادر است. و جالب آنکه جامعهشناسان نیز اغلب این حوزه را به نفع اقتصاددانان خالی میکنند. در عین اینکه چند سالی است گرایش جامعهشناسی اقتصادی حتی در مقطع دکتری فارغالتحصیلانی هم داشتهاست اما بحث از این زاویهی تحلیلی همچنان کمرنگ است. بحث در مورد جامعهشناسانه دیدن پدیدههای اقتصادی از جمله مسئلهی دولت و مردم را با دکتر «علیاصغر سعیدی»، استادیار و مدیر گروه برنامهریزی و رفاه اجتماعی دانشگاه تهران و جامعهشناسی اقتصادی خواندهای که البته با بیمهری به دانشجویان این گرایش، کرسی تدریس این درس در اختیارش قرار نمیگیرد، به گفتوگو نشستیم. «سهگانهی موقعیت تجار و صاحبان صنایع در ایران عصر پهلوی در مورد خانوادههای برخوردار»، «لاجوردی و ایروانی»، ترجمهی کتاب «نفت دولت و صنعتی شدن» و «مقدمهای بر سیاستگذاری اجتماعی» از جمله تالیفات و آثار ترجمهای ایشان است. امیدواریم با طرح مسائل از این منظر روشنگریهای بیشتری برای شناخت هرچه دقیقتر مسائل اقتصادی اجتماعی ایران فراهم شود.
جامعهشناسان اقتصادی ادعا میکنند با فراتر رفتن از تحلیلهای عموما ایستا و در زمانی که اقتصاد مبتنی بر عقلانیت کامل انجام میشود، قدرت تبیین بیشتر و واقعیتری از کنشها و رابطهها در بستر اقتصاد دارند. لطفا در مورد زاویهی دید جامعهشناسی اقتصادی به طور کلی و جعبهابزاری که این نحوهی نگاه در اختیار میگذارد توضیح بفرمایید.
اول تصريح كنم كه اصولا «جامعهشناسي»، «جامعهشناسي اقتصادي» بودهاست و تقريبا همهی كلاسيكها به طور کامل یا به عنوان بخشی از ایدهی خود به حوزهی اقتصاد ميپرداختند. دليل آن هم روشن است. چراکه مسئله، تحول جامعهی صنعتی و تحول اقتصادی بودهاست لذا جامعهشناسانی مثل ماركس، توكويل، زيمل و بيشتر از همه وبر به این مسئله میپرداختند که بهطور مثال چرا سرمایهداری رشد کرد. یعنی به دنبال علل جامعهشناختی رشد جامعهی صنعتي و سرمايهداري بودهاند. مثلا ماکس وبر میگوید دليل رشد سرمایهداری اخلاق پروتستانتیسم بودهاست و البته بعدا میگوید فقط یکی از دلایل ظهور سرمایهداری اخلاق پروتستانتیسم بودهاست و به خاطر همین ادیان و اخلاق مکاتب دیگر و تاثیر آنها را بر پدیدهی اقتصادی مطالعه میکند.
یا حتی دورکیم میگوید اگر تقسیم کار وجود دارد در اجتماع وجود دارد و اگر افرادی کنشهای اقتصادی انجام میدهند روابط اجتماعی این کنشها را به وجود میآورد. یا مارکس به عنوان مارکس جامعهشناس از طبقهی سرمایهدار، بورژوازی و طبقهی کارگر صحبت میکند. حتی توکویل میگوید علت اینکه آمریکاییها اینقدر آنتروپرونر و كارآفرين هستند این است که اخلاق مسیحیتی وجود دارد که به آنها آموختهاست در مقابل سختیها بردبار باشند. زیمل و افراد دیگر هم به همین صورت. به هر شکل این جامعهشناسان پدیدههای اقتصادی را با دیدگاه جامعهشناسی میدیدند اما به تدریج این مسئله کنار گذاشته شد. یعنی از 1920-1980میلادی کمتر میبینیم که این نوع تحقیقات صورت گرفته باشد و جامعهشناسي اقتصادي در خواب فرو رفت؛ همين خوابي كه ايران در حال حاضر رفتهاست.
از سال 1985 انقلابی در جامعهشناسی اقتصادی بهویژه در آمریکا بهوجود میآید که به آن نهضت جامعهشناسی اقتصادی جدید میگویند. در اثر اين تحول، جامعهشناسي ميتواند هر كنش اقتصادي را از مثلا علل شكلگيري قیمت هر كالايي در بازار، در بازار سهام يا هر بازاري يا در هر جاي اقتصاد به نحو جامعهشناختي مطالعه كند.
علت ركود جامعهشناسي اقتصادي يا بررسي اقتصاد نزد جامعهشناسي چه بود؟
علت رکود شايد اين بود كه جامعهشناسان كلاسيك دانشجويي تربيت نكردند كه كارشان را ادامه دهند اما مهمتر از همه اجماعي بین جامعهشناسان و اقتصاددانان شكل گرفت که هم جامعهشناسان به این نتیجه رسیده بودند که اقتصاد در حوزهی کار آنها نیست و هم اقتصاددانان به این رسیده بودند که نباید به جامعهشناسی فکر کنند و نباید به روابط انسانی در کنشهای اقتصادی بپردازند. حتي در تعريف پارسونز مبادلات بازار را به خاطر انسجامبخشي سيستمياش در چارچوب حفظ نظم اجتماعي جای ميدهد اما در همان حال آن را مانند نئوكلاسيكها به قالب مفهوم عقلانيت ميريزد و تعريف اقتصاد بر مبناي شيوهی صوري مرسوم است يعني همان اقتصاد رايج. يعني پارسونز در حقيقت از بازار به عنوان معقولترين نظام عالم دفاع هم ميكند و البته با نظامهاي فرعي ديگر مرتبط است. در مقابل، اقتصاددانان هم دو دسته ميشوند. يك دسته انسان را اتمي نگاه ميكنند و يك دسته بيش از حد اجتماعي شدهاند كه گویی فرهنگ و هنجارها و ساخت اجتماعي چنان اساسي است كه نقشي در كنش اقتصادي ندارد.
جامعهشناسان پدیدههای اقتصادی را با دیدگاه جامعهشناسی میدیدند اما به تدریج این مسئله کنار گذاشته شد. یعنی از 1920-1980میلادی کمتر میبینیم که این نوع تحقیقات صورت گرفته باشد و جامعهشناسي اقتصادي به خواب فرو رفت؛ همين خوابي كه ايران در حال حاضر رفتهاست
همین امر باعث شده بود که پدیدههای اقتصادی ملک اختصاصی اقتصاددانان و پدیدههای جامعهشناسی مختص جامعهشناسان شود. جامعهشناسان میگفتند انسان آنقدر اجتماعی و غرق در فرهنگ و روابط اجتماعی است که کنشهای اقتصادی و منفعتطلبی در آن رنگی ندارد. ادراک بیش از حد اجتماعی شده از انسان در جامعهشناسی مدرن در حقيقت معتقد است كه انسان کاملا به نظرات ديگران حساس است و بنابراین مطیع ارزشها و هنجارهایی است که به نحو جمعی و مورد توافق توسعه یافته و در جریان اجتماعی شدن درونی شدهاست به گونهای که اطاعت و فرمانبرداری از آن به عنوان باری تحمیلی درک میشود. درمقابل اقتصاددانان هم از این استفاده میکردند که انسان کمتر از حد اجتماعی است؛ انسان اتمی است. هرچند كه از همين رويكرد جامعهشناسان هم استفاده كنيم كه ريشه در بسط نظريهی فايدهگرايي توسط پارسونز دارد همين نتيجه اخذ ميشود يعني یک دسته از اقتصاددانان هم به این نتیجه رسیده بودند که چون به نظر جامعهشناسان انسان بیش از حد اجتماعی است پس این فرهنگ در آنها به صورت عادت درآمدهاست و نمیتواند رنگی یا تاثیری در کنشهای اقتصادی داشته باشد. با ظهور جامعهشناسی اقتصادی جدید که ریشه در کارهای «کارل پولانی» و مفهوم حكشدگي دارد اين ادراك تغيير كرد. سوال اصلی پولاني اقتصادي بود يعني این بود که آیا آنچه اقتصاددانان نئوکلاسیک میگویند با آنچه که در دنیای اقتصاد و جامعه وجود دارد محصول کنش انسانی است یا نه و طبق تحقیق تاریخی خود نشان داد که این یک طراحی انسانی است و دولت مداخله کردهاست تا نظم بازار شكل گيرد و اینطور نبوده که در تاریخ دفعی چنین چیزی پیدا شود.
پولانی از اصطلاحی تحت عنوان «حکشدگی» استفاده کرد. او مطرح میکند در گذشته حکشدگی بسیار زیاد بودهاست یعنی تمام کنشهای اقتصادی در خانواده و در جامعه تحت تاثیر ساختهای اجتماعي بودهاست و اگر فردی کاری انجام میداد ساختارهای اجتماعی و روابط خویشاوندی و فرهنگ بودهاند که آن را شکل میدادند. ولی به تدریج این روابط و کنشها از ساخت اجتماعی حک شدهاست و نظام سرمایهداری که یک نظام بحرانی است به دلیل حکشدگی کنشهای اقتصادی در ساختهای اجتماعي است و محصول كنشهاي طبيعي نبوده بلكه طراحي انساني بودهاست. او میگوید اگر بحرانهای سرمایهداری بخواهد روزی حل شود باید دوباره کنشهای اقتصادی در روابط اجتماعی حک شود یعنی حکشدگی مجدد.
«مارک گرانووتر» از این مفهوم استفاده میکند و میگوید حکشدگی كنش اقتصادي در روابط و ساختهاي اجتماعي نه در گذشته چنان زیاد بوده و نه در دورهی حاضر چنان کم شدهاست و همیشه کم و زیاد داشتهاست. این مسئله باعث شد که در تمام پدیدهها و كنشهای اقتصادی نقش شبکهی روابط و ساختار اجتماعی وارد شود و تحولی در جامعهشناسی اتفاق افتاد. این آمریکاییها بودند که از این تحول استفادهی زیادی کردند. مثلا به تحقیقی که اخیرا با همین رهیافت انجام شدهاست نگاه كنيد. اقتصاددانان رشد اقتصاد را در منطقهی صنعتي چگونه نگاه ميكنند و يك جامعهشناس چگونه مینگرد. او نشان میدهد که اقتصاددانان دیدهاند که دلیل پیشرفت «منطقهی سیلیکون ولی» نسبت به «منطقهی اقتصادي روت ١٢٨» اقتصادی نبودهاست چون شرایط یکسانی داشتهاند. نتيجهی تحقيق ساکسینیان و گرانووتر نشان داد اصل این مسئله روابط غیررسمی و شبکهای متفاوت این دو بودهاست.
تحقیق دیگری براساس همین رهیافت شبکهای درمورد پیدا کردن شغل انجام گرفتهاست. نتیجهی بررسی نشان میدهد که مردم تا بالای 40 درصد شغلهای خود را از طریق روابط ضعیف اجتماعي بهدست آوردهاند و نه با شایستگی. اينها نگاه جامعهشناختي به كنش اقتصادي است كه با رهيافتهاي شبكهاي، سازماني، كنش انتخاب عقلاني جيمز كلمني، تاريخي و مقايسهاي صورت ميگيرد كه با چشمانداز جامعهشناسي اقتصادي كلاسيك هم متفاوت است و ميتوان اسمش را جامعهشناسي اقتصادي خرد گذاشت.
در ایران متاسفانه حدود چهار دهه عقب هستیم. در حال حاضر پدیدههای مهمی در اقتصاد ایران در حال رخ دادن است مثلا یارانهها، اشتغال، بازارها و تغییرات اقتصادی که دولتها بعد از انقلاب با آن روبهرو هستند و اتفاقا تاثير بسياري بر رابطهی بین مردم و دولت دارد ولی جامعهشناسان در این زمینه سکوت محض دارند طوریکه میگویند این مسائل مربوط به ما نیست و ما نباید به آنها بپردازیم و کار ما پرداختن به مذهب و فرهنگ و هنر و ادبيات است. به نظر من این مورد یکی از چالشهای جامعهشناسی ایران است که به پدیدهی اقتصادی نمیپردازد و آن را بر عهدهی اقتصاددانان گذاشتهاست. يعني ميپذيرند كه مشكلات اقتصادي راه حل اجتماعي ندارد.
با توجه به اینکه ما در ایران سیر تغییر و تحولی را که در غرب اشاره فرمودید نداشتیم چرا این اتفاق یعنی گسست و دور شدن دو حوزهی جامعهشناسی و اقتصاد را شاهد بودیم؟
یک دلیل این است که جامعهشناسی ما جامعهشناسی در حال توسعهای است و مانند تمام حوزهها در اين حوزه نيز عقبافتادگي داريم. دانشجو در اين زمينه تربيت نكردهايم، سرمايهگذاري نداشتهايم و گرفتار همان انديشهاي كه در غرب رخ داد هستيم كه جامعهشناسي بايد كار خودش را بكند اقتصاد هم كار خودش را. به علاوه اقتصاددانان هم دست بالا را دارند برای مثال این جنگ مکتبی را که بین نهادگراهای اقتصادی و نئوکلاسیکها در ایران وجود دارد شما ببینید! در هیچ جای دنیا به این شکل نیست که مسائل مکتبی که جای آن در آکادمی است اينطور به صحن سیاستگذاریها وارد شود. این موضوع اثری منفي بر جامعهشناسي اقتصادي داشتهاست. به نظر من تولیداتی در زمینهی تربیت دانشجو در حوزهی جامعهشناسی اقتصادی نداشتهایم. شاید این روند در سالهای آینده بهتر بشود.
یکی از دلایل دیگر آگاهی عمومی است. به نظر من جامعهشناسان بیشتری باید در این زمینه هشدار بدهند. خیلی از افراد هم از این گرایش جامعهشناسی به سمت اقتصاد جلوگیری کردهاند. دانشگاههای ما رشتهی جامعهشناسی اقتصادی دارد اما افرادی که آن را تدریس میکنند جامعهشناس اقتصادی نیستند و لذا پایاننامههای دکتری به سمت علایق استادان به حوزههاي ديگر میرود.
میتوان بیان کرد چون در فضای اقتصاد ایران اندیشهی نئوکلاسیک حاکم است، اگر جامعهشناسی اقتصادی بخواهد وارد شود و تبیینهای پویا و غیرفردگرایی انجام بدهد یا عقلانیت اقتصادی را به چالش بکشد با آن مقابله میشود؟
من مسئله را سادهتر از اينها ميبينم. تنها كافي است چندين كتاب و مقالهی موجود توسط چند جامعهشناس و روشنفكر برجسته ترجمه شود یا چند روشنفكر سرشناس مثلا بر اين مسئله تاكيد كنند؛ ناگهان تب مطالعات جامعهشناختي اقتصادي بالا ميگيرد كما اينكه چند وقت پيش شروع شد ولي ناگهان فروكش كرد. جامعهشناسان انگشتشماری كه به اين موضوع علاقه دارند به طرف انبوه كتاب و مقالاتي كه در چهار دههی اخير در جامعهشناسي اقتصادي نوشته شدهاست نمیروند و به جای آن اخيرا به نهادگرايي اقتصادي توجه زيادي ميكنند. در صورتيكه اين دو صرف نظر از كمكي كه به هم ميكنند شكاف معرفتي دارند.
در گذشته البته وضع فرق ميكرد؛ نگاه به جامعهشناسي اقتصادي كلان وجود داشت و درست مانند غرب از نيمههاي دههی ٥٠ شمسي تحقيقات جامعهشناسي عمدتا جامعهشناسي اقتصادي بود. ما در جامعهی خود سوال موانع رشد سرمایهداری هم داشتهایم و اينكه چه موانع جامعهشناختي باعث رشد سرمایهداری در ایران شدهاست.
اگر به موضوع رابطهی دولت و مردم برگردیم، میخواهم بپرسم کنشهای اقتصادی دولت و مردم ایران در دورهی معاصر مثلا بر اساس نقاط عطفی چون دورهی دولت مصدق و ماجرای ملی شدن صنعت نفت و چهار دولت بعد از انقلاب در چه قالبهایی امکان جمعبندی دارد؟ آیا میتوان منطق محوری، اصول یا عامل برتری در این کنشها معرفی کرد؟
در مورد رابطه بین دولت و مردم به نظر من اگر به سابقهی تحلیلهای جامعهشناسی نگاه کنیم در این زمینه تحلیلهای قوی وجود داشتهاست. ما دورهای داشتیم که رابطهی دولت و مردم را بیشتر تحتتاثیر تحلیل طبقاتی که از نوع مارکسیسم ایرانی بودند تحلیل میکردند که میتوان گفت این هم به نوعی تحلیل کلان جامعهشناسی اقتصادی بودهاست که تا دههی 60 میلادی هر تحولی را از جمله ملی شدن صنعت نفت، انقلاب مشروطه و حتی انقلاب اسلامی تحلیل طبقاتی میکنند.
در دههی 60 میلادی آقای دکتر «کاتوزیان» این تحلیل طبقاتي را بر اساس دورهبندي ماركس در مورد ايران زیر سوال بردند یعنی آن تحلیل طبقاتی که بر اساس تغییر نظام فئودالیسم به نظام سرمایهداری ریشه داشت زیر سوال بردند و در نظريهی نظام استبدادی و بعد جامعهی كوتاهمدت نشان دادند آنچه عدم انباشت سرمایه و تغییرات سريع در جامعهی ایران ايجاد كردهاست، نبود يك نهاد قانوني و نظام سياسي بر پايهی آن است. از جمله اگر تحلیل ملی شدن نفت و انقلاب مشروطه و حتی انقلاب اسلامی را مطرح میکند يعني جامعه در دور شورش، دیکتاتوری و استبداد بودهاست.
دکتر «اشرف» نیز موانع رشد سرمايهداري را به جامعهی مدني و اصناف مرتبط ميداند لذا میگوید شکست مشروطه يا پیروزی انقلاب اسلامي و نهضت ملي شدن نفت را ميتوان بر اساس موقعيت و رابطهی دولت و جامعهی مدني تحليل كرد. در تحلیل ایشان بازار به عنوان یک گروه، تحلیل نشده بلکه به عنوان لایههای مختلف یک گروه تحلیل شدهاست. قسمتی که در ردهی بالای بازار قرار میگرفتند با یک دسته سیاسیون مثلا حزب جبههی ملی ارتباط داشتند و لایههای پایینتر با روحانیت و بعد اتحاد همهی اینها تاثیر بیشتری در موفقیت ملی شدن نفت دارد. در شکست کودتا میتوان جدا شدن این گروهها را موثر دانست. این یک تحلیل جامعهشناسی–اقتصادی است که نشان میدهد نقش بازار نقش مهمی بودهاست.
برخی محققان هم چون آقای «گیلبار» نقش بازار را در بین سه جنبش اصلی یعنی جنبش تنباکو، مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت بسیار مهمتر از روحانیت میدانند. اینها نشان میدهد به خوبی میتوان مسئلهی رابطه دولت و مردم را صورتبندی و تحلیل کرد.
اگر بخواهیم بعد از انقلاب در نظر بگیریم آیا میتوان گفت محور تحلیل رابطهی دولت و مردم بعد از انقلاب اسلامی از بُعد سیاسی و ایدئولوژیکی در حوزهی اقتصاد پررنگ بودهاست و بزرگترین چالشهای این ارتباط در مورد مسئلهی اقتصاد است؟
من علاقه دارم این امر را با رهیافتهای مختلف جامعهشناسی اقتصادی تحلیل کنم چراکه وقتی شما میگویید اقتصاد محور است، یک تحلیل نئوکلاسیک یا نهادگرایی اقتصادی است. حتی اگر این تحليل را بهکار ببرید که نفت به عنوان یک عامل اساسی در اقتصاد ایران نقش گروههای مختلف را مشخص میکند یا بگویید کنشهای اقتصادی و منفعتطلبی برخی از گروهها تعیین کنندهی پیوندهای بین گروههای مختلف و تعیین قدرت سیاسی یا گروههای سیاسی است، به نظر من تحلیل اقتصادی-سیاسی یا نهادگرایی اقتصادی است.
بسیاری از کنشهای اقتصادی مردم در جامعهشناسی اقتصادی بر پایهی منفعت قابل تبیین است اما دلیلی ندارد یک تحلیل یا چارچوب کلان داشته باشیم. تحلیلهای کلان قابلیت رفتن به زیرسیستم و تحلیل کنشهای خرد مردم را از این منظر که چرا مردم ارز، طلا، سهام و... میخرند یا در یک زمان غیرت بالا میرود و تمام منفعتهای اقتصادی را کنار میگذارند، ندارد
نهادگرایان معتقد هستند چیزی که ما به عنوان نهاد سراغ داریم ناشی از کنش اقتصادی است. وقتی تحلیل جامعهشناختی میدهیم باید به این مسئله بیشتر تاکید شود و اساس تاکید به لحاظ معرفتشناختی این است که آن چیزی که در جامعه وجود دارد و شما به عنوان وضع بد یا خوب اقتصادی میدانید محصول شبکهی روابط اجتماعی، ساختار اجتماعی، فرهنگ و... است.
مردم بر اساس ساختار اجتماعی یا بر اساس ساختاراجتماعی، رابطهی اعتمادی و کنشهای عقلانیای که دارند راحت تصمیم میگیرند چه چیزی به نفعشان است و در نتیجهی آن نفع رابطهی اعتماد را بهوجود میآورند، منابع خود را تعویض میکنند، کنترل منابع خود را واميسپارند و رأی میدهند چراکه انتظار منفعت یا گشایشی دارند.
در جاییکه دولت منفعت مردم را در نظر ندارد و به طور کلی میخواهد مردم دست از منابعی که دارند (یارانهها) بکشند، مردم حاضر به معامله یا اعتماد کردن نیستند. بر اساس نظری که آقای «جیمز کلمن» بیان میکند، مردم حاضر نیستند منابعی را که در اختیار دارند بدهند در حالیکه منابعی را به دست نمیآورند. اگر دولت در همان زمان در مقابل این خواست به مردم وعدهی منفعت دیگری را میداد مثل بستههای رفاهی مختلف، درمان بیماران صعبالاعلاج و... وضعیت بهتر بود. از اين منظر بايد توجه داشت كه در نظام كنشها، هر كنشي بر اساس رابطهی اعتماد، ساختار حقوق كنش و ميزان كنترل افراد بر منابعي كه در اختيار دارند يا در اختيار ندارند اما به آن نياز دارند شكل ميگيرد.
مثلا در گذشته و در دولت مصدق اوراق قرضه فروخته میشد. دکتر مصدق به نظر من پیشنهاد بهتری از آقای روحانی داد. چراکه در اینجا چیزی فروخته نشد اما در آن زمان اوراق قرضه فروخته میشد. اوراق قرضهاي که دولت تضمین میکرد. منظورم از اين مثالها اين است كه نشان دهم كه با چشمانداز جامعهشناسي اقتصادي و تنها بر اساس يكي از رهيافتهاي آن يعني رهيافت كنش انتخاب عقلاني «جيمز بيكني» ميتوان تحليلهاي مختلفي از رابطهی دولت و مردم ارائه كرد. با یک تئوری کلان نمیتوان همهی کنشها را تبیین و تحلیل کرد. باید تئوریای داشت که قابلیت رفتن به زیرسیستم و تحلیل کنشهای خرد را داشته باشد. مثلا وقتي ميگویید اعتماد عمومي كم شدهاست، اين يك نظريهی كلان بدون قابليت رفتن به زيرسيستم است چون در تمام سطوح اجتماعي و دولتي جامعه روزانه دهها هزار كنش بر اساس اعتماد انجام ميشود.
آیا نمیتوان یک تئوری مشخص را به عنوان تبیین منطق کنشها و عقلانیت اقتصادی مردم در ایران نام برد؟
البته به نظر من بسیاری از این کنشها در جامعهشناسی اقتصادی بر پایهی منفعت قابل تبیین است اما دلیلی ندارد یک تحلیل یا چارچوب کلان داشته باشیم. جامعهشناسی اقتصادی باید به سمت تحلیلهای خرد حرکت کند که کنشهای مختلف را بتواند تحلیل کند. تحلیلهای کلان قابلیت رفتن به زیرسیستم و تحلیل کنشهای خرد مردم را از این منظر که چرا مردم ارز، طلا، سهام و... میخرند یا در یک زمان غیرت ملی بالا میرود و تمام منفعتهای اقتصادی را کنار میگذارند، ندارد.
چگونه از رویکرد جامعهشناسی اقتصادی در سیاستگذاری استفاده کنیم؟
در بسياري موارد از قبيل سياستگذاري صنعتي، مالي و بازارها اين رويكرد لازم است در تدوين سياستها وارد شود در غير اين صورت سياستها واقعي نخواهد بود چون واقعيتها را ناديده گرفتهاست. مثلا اگر شما ندانيد كه شبكهی روابط در بنگاههاي مالي، بانكي و اقتصادي حاكم است به هيچ وجه نميتوانيد سياست اقتصادي ضدانحصار بگذاريد.
در جامعهشناسی اقتصادی جدید رهیافتهای مختلفی وجود دارد كه بسته به موضوع هر رهيافت، واقعيت چرايي كنش اقتصادي روشن میشود. به فرض اگر جامعهشناس اقتصادی میخواهد سیاستهای پولی را نگاه کند غیر از سیاستهای پولی، بانكهايي را ميبيند كه ظاهرا در سازمانهاي هرمی هستند اما ممکن است توسط شبکهها درگیر شده باشند. شبکههایی كه دستورات نظام بالا را برنمیتابد و قدرت اصلي هستند.
در جامعهشناسی جدید اهميت پیوندهای اجتماعی در شكلگيري منفعت طلبي محل مطالعه است. هر كنش يا پديدهی اقتصادي را ميتوان مطالعهی جامعهشناختي كرد و ميتوان ریشههای جامعهشناختی آن را با رهيافتهاي مختلف نشان داد.
اینها همان نهادهای رسمی و غیررسمی هستند که اقتصادیها مطرح میکنند؟
نهادها جزء آن هستند ولی نهادگرایی اقتصادی فقط به نهاد و اينكه كنشها نهاد سازند توجه میکند و نه به ساختار اقتصادی ناشي از شبكهی روابط اجتماعي و ساخت اجتماعي.
نهادهای غیررسمی همان فرهنگ نیست؟
نهادها قواعد بازي هستند اما حتي اگر نهادگرايان نهادهاي غيررسمي را شامل ارزشهاي متعالي يا ارزشهاي پست، مذهب، فرهنگ، زبان و ساختهاي اجتماعي بدانند -كه نميدانند- ولی باز هم توجه نمیکنند که اولا پیشفرضهای نئوکلاسیکها را دارند ثانیا همهی کنشهای اقتصادی ریشه در آن چيزي دارد كه آدام اسمیت ميگفت؛ انسان اقتصادي نهادساز است. چیزی که بهوجود میآید ناشی از سودپرستی انسان است. در کتاب اخلاق اقتصاد نوشته شدهاست که اتفاقا آدام اسمیت میگوید انسانها اگر به دنبال منفعت خود باشند یک جامعهی حسنه داریم و سیئات فردی، حسنات جمعی تولید میکند. پس اگر امری نهادي است یعنی محصول كنش اقتصادي است. این در افکار «ماندو ویل» هم بود. يا در افكار «كوز»، «نورث» و «ساموئلسون» شما به دنبال منفعت خود هستید ولیکن چون در تعقیب منافع از طریق بازار، هزینهی مبادله بالاست شما به سمت شرکت میروید. به قول ساموئلسون شرکتها به این دلیل بهوجود میآیند که هزینهی مبادله بالا است. پس ما به دنبال سود خود بودیم که آن نهادها، قراردادها و نهادهای حقوقی را بهوجود آوردیم. ولی جامعهشناسی اقتصادی میگوید در کنش و ساختار اقتصادی حکشدگی وجود دارد.
در رابطه با دولت و مردم یکسری تئوریها در سطح کلان داریم. اما به نظر شما آنچه بیشتر به آن نیاز داریم تحلیلهای سطح خرد موردبهمورد است چون ما هنوز مردم و رفتار مردم را در موقعیتها نمیشناسیم. پس تا پژوهشهای خوبی در این زمینه انجام نگیرد قاعدتا نمیتوان نتایج خوبی کسب کرد.
به هر صورت هر تئوری كلاني بايد خود را در سطح خرد هم نشان دهد.
/انتهای پیام/