گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ در بخش نخست گفتگو با حجت الاسلام علیرضا پیروزمند با محوریت «بازسازی ساختار فرهنگی فراگیر است اما بنیانبرکن نیست» به این مسئله اشاره شد که نیازی به تغییرات بنیانبرکنی نیست، اما نیازی به تغییرات فراگیر و چشمگیر وجود دارد. در بخش دوم این گفتگو که مشروح آن در ادامه از منظر شما میگذرد به مسئله «مشارکت عمومی»، «متولیان عرصه فرهنگ» و «تغییر نگاه به کار فرهنگی» اشاره شده است:
یک مسئله مهم در مواجه با امور فرهنگی، شاخصهای ارزیابی است. در صحبتهای شما اشاره شد که بخش مردمی فرهنگ به خوبی رشد کرده است اما به نظر میرسد که نقطه ضعف ما اتفاقا همین مسئله است، یعنی حاکمیت برخی سازماندهیها را انجام داده، مانند ایجاد هیاتها که ساری و جاری بود و با دخالت کیفیت آن را کاهش دادیم، چراکه دوست داشتیم کمیت و آمار را افزایش دهیم. یا در دارالقرآن و یا مراکز قرآنخوانی نیز همین اتفاق را شاهد هستیم، یعنی به لحاظ آماری، آمارها بالاست، اما در واقعیت موجود شاهد هستیم که چند درصد مردم روانخوانی قرآن را آموختهاند؟ به نظر میرسد ما فرهنگ را مردمی نکردهایم بلکه با تصدیگری و ارائه آمار، شروع به گزارشدهی کردهایم، بدون اینکه دغدغه فرهنگی داشته باشیم. برای نمونه اعیاد نیمه شعبان در گذشته مردمی برگزار میشد و حالا مردم از حاکمیت انتظار دارند که بنر بزند. اگرچه آمار ممکن است که بالا رفته باشد، اما کیفیت تغییر پیدا نکرده و در مواردی با افت نیز همراه بوده است. نظر شما در این رابطه چیست؟
پیروزمند: این سخن دو طرف دارد، عرضی که بنده عنوان کردم، منافاتی با صحبتهای شما ندارد. آن چیزی که من از آن دفاع میکنم، گام نخست و مقایسه فرهنگ بعد از انقلاب و قبل از انقلاب است. میگوییم انقلاب زمینه مشارکت، حضور و تنوع فعالیتهای فرهنگی مردمی را افزایش داده است، صرفنظر از اینکه این اتفاقی که روی داده است، توسط یک دستگاه مانند سازمان تبلیغات یا وزارت ارشاد اسلامی بوده است، یا خود مردم این کار را کردهاند. منتهی در گام دوم که درباره بازسازی فرهنگی انقلاب اسلامی صحبت میکنیم، یکی از نقاطی که باید روی آن دست بگذاریم، این موضوع است که نحوه ارتقای مشارکت مردم در فعالیتهای فرهنگی چگونه است؛ حتی در عرصه تربیت این سهل رخ داده است که مردم تصورشان آن شد که تربیت کودکان آنها برعهده مهدکودک، مدرسه و رسانه است؛لذا سهم خانوادهها در مسئولیت تربیت کاهش یافت و به همان میزان آسیبپذیر شدیم، البته این موضوع به عوامل مختلفی بستگی دارد، برای نمونه الگوی کسب و کار ولو یک امر اقتصادی است، اما در حوزه فرهنگی نیز اثر گذاشته است. یعنی وضعیت معیشت مردم به گونهای است که زنان نیز همپای مردان کار کنند، از اینرو زمان برای تربیت ندارند و اگر یک تا دو ساعت کنار یکدیگر هستند، وقت و حوصله این کار را ندارند. یکی از جلوههایی که مشارکت و مسئولیتپذیری مردمی کاهش یافته است، در حقیقت اینجاست.
زمانی که درباره بازسازی ساختاری فرهنگی صحبت میکنیم باید بتوانیم این گرهها را حل کنیم که هم دخالت دولت باعث پا پس کشیدن مردم نشود و هم حضور مردم، به معنای اینکه دولت از صحنه خارج شود، قلمداد نشود
حال این تقویت و مشارکت مردمی چگونه امکانپذیر است؟ این موضوع نیاز به آسیبشناسی دارد که نوع مداخله حاکمیت در عرصه فرهنگ چگونه بوده است و هماکنون چگونه باید باشد؟ اینجاست که با افراط و تفریط با مسئله برخورد میشود؛ برخی با این ادعا که در یک جایی دخالت مضرر و یک جایی مناسب بوده -اما کیفیت مورد نظر را به ارمغان نداشته- بزرگنمایی میکنند و به این اعتبار، پیشنهاد میکنند که دولت از عرصه فرهنگ خودش را کنار بکشد که این موضوع نیز اشتباه است. کانونهای آموزش قرآنی، جنبه کمی و آماری دارد، اما یک عزم عمومی برای قرآنآموزی در کشور شکل گرفت و نتیجه داد، البته بینقص نبود، اما باید آسیبشناسی هم کرد. این مرکز نخست پراکنده بود، اما شورای عالی قرآن شکل گرفت، بعد دولت، بودجه حمایتی برای آن قرار داد و در مقطعی این نوع تخصیصها محدود شد و آن مجموعههایی که مردمی اداره میشد نیز تضعیف شدند. البته حق دارید که بگوید که نباید فعالیت فرهنگی را به بودجه دولتی وابسته کرد که اگر آن بودجه کم و زیاد شد، تاثیرات جدی بگذارد. اما زمانی که درباره بازسازی ساختاری فرهنگی صحبت میکنیم باید بتوانیم این گرهها را حل کنیم که هم دخالت دولت باعث پا پس کشیدن مردم نشود و هم حضور مردم، به معنای اینکه دولت از صحنه خارج شود، قلمداد نشود.
در تحول ساختاری، باید متولیگری عرصه فرهنگ را برعهده چه کسی بگذاریم؟ البته برخی معتقدند که شورای عالی انقلاب فرهنگی باید تبدیل به یک قرارگاه شود و تغییر ماهیت بدهد و برخی معتقدند که باید وزارتخانههای جدید ایجاد شود اما آنچه مشخص است اینکه فرهنگ متولی مشخصی ندارد. صداوسیما کار خودش را میکند و اگر این وسط اشتباه کند، گردن نمیگیرد. آموزش و پرورش، شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی و... مسیر خود را میروند اما آنجایی که باید اصطلاحا گردن بگیرند، مسئولیت اشتباهاتشان را عهدهدار نمیشوند. در زمینه مطالبهگری در حوزه فرهنگ چه تحولاتی باید ایجاد شود و از چه کسی باید مطالبه کنیم؟
پیروزمند: به نظر در ساختار فعلی، همچنان شورای عالی انقلاب فرهنگی کشور، این مسئولیت را باید بپذیرد، اما این شورای عالی انقلاب فرهنگی، نه با این ترکیب و ساختار. البته این فرهیختگان شورای عالی انقلاب فرهنگی، افتخار کشور محسوب میشوند و ارزشها و توانمندیهای آنها به عنوان شخص حقیقی محفوظ است، اما آنچه از آنها خواسته شده یا شرایطی که برای این امر دارند، سهم چندان جدی را به خود اختصاص نداده است. اولا ماهیت و مسئولیتی که از آنها خواسته شده، چندان متناسب با شورا نیست. نوع تعامل شورای عالی انقلاب فرهنگی با دستگاههای دیگر نیز از محورهای قابل بازبینی است. این تحول باید هم در رویکرد، هم عناصر و هم ساختار داخلی و ارتباط آن با دبیرخانه و هم در ساختار خارجی و در ارتباط با سایر نهادهای فرهنگی کشور اتفاق بیفتد. در هر صورت شورای عالی انقلاب فرهنگی یک ظرفیتی است که باید برای بازسازی و ارتقای فرهنگ کشور تلاش کند.
یکی از عواملی که باعث شده، شورا عالی انقلاب فرهنگی نفوذ کافی نداشته باشد، غیر از عوامل داخلی خودش این است که در ساختار فرهنگی کشور، دستگاهها به صورت قانونی موظف به پاسخگویی به این شورای نیستند، بلکه موظف به پاسخگویی به دفتر مقام معظم رهبری یا رئیسجمهور هستند
یکی از عواملی که باعث شده که شورا عالی انقلاب فرهنگی نفوذ کافی را نداشته باشد، غیر از عوامل داخلی خودش این موضوع است که در ساختار فرهنگی کشور، دستگاههای فرهنگی به صورت قانونی موظف به پاسخگویی به این شورای نیستند، بلکه موظف به پاسخگویی به دفتر مقام معظم رهبری یا موظف به پاسخگویی به رئیسجمهور هستند، بنابراین به دستگاههای زیرمجموعه دولتی یا دفتر رهبری خود را مکلف به پاسخگویی میدانند و با کمال احترام خود را موظف به پاسخگویی این شورا نمیدانند، به دلیل اینکه اگر وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی باشد، رئیس خود را رئیسجمهور و اگر سازمان تبلیغات اسلامی باشد، رئیس خود را دفتر مقام معظم رهبری میدانند. از نظر منابع مالی هم بودجه را یا از دولت یا از دفتر مقام معظم رهبری میگیرند، بنابراین شورای عالی انقلاب فرهنگی اهرم الزامآوری و یا عزمی که در اشخاص حقوقی شورای عالی انقلاب فرهنگی وجود داشته باشد، ندارد. یعنی اراده رئیسجمهور به عنوان رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی باید بر بازخواست از دستگاههای فرهنگی باشد. بنابراین چه در ساختار داخلی و چه ساختاری که در بیرون دارد، نیاز به تصحیحها و ترمیمهایی دارد، ولی با تمام این تفاصیل باید چنین جایگاهی حفظ شود و شورای عالی انقلاب فرهنگی قرارگاه فرهنگی کشور بهشمار رود.
یک جنبه دیگری درخصوص این مسئولیتها وجود دارد و آن این موضوع است که زمان کارسپاری، دستگاهها همه خط اول میدان اند، اما زمان پاسخگویی عمدتا خبری از آنها نیست. پیش از پاسخ به این موضوع، مقدمهای را عرض میکنم که ما از این واقعیت نمیتوانیم فرار کنیم که مقوله و دستاورد فرهنگی را نمیتوان به صورت مشخص برعهده یک دستگاه گذاشت. این طبعیت فرهنگ است، برای نمونه آموزش که نظام تعیینشدهای دارد و از مهدکودک تا دانشگاه را شامل میشود، آیا میتوان گفت که این نظام تنها از طریق آموزش و پرورش اتفاق میافتد؟ اینگونه نیست، چه برسد به مقولههای فرهنگی دیگر، بنابراین با توجه به این موضوع باید نوع مدیریت ما متناسب با ماهیت پدیدههای فرهنگی شکل بگیرد، یکی از جنبههایی که ساختار فرهنگی را متحول میکند، چه بسا این موضوع باشد که باید ستادهای فرهنگی حول محورهای فرهنگی شکل بگیرند، البته این پیشنهاد خامی است که میتوان روی آن کار کرد. ممکن است یک دستگاه مانند سازمان تبلیغات اسلامی یا وزارت ارشاد اسلامی به تناسب موضوعهای مختلف در ۵ تا ۱۰ میز حضور پیدا کنند که هر میزی باید عهدهدار هدایت یک مسئلهای شود و پاسخگو هم باشد و در آن میز، سهم هر یک از دستگاهها نسبت به آن پدیده مشخص شده باشد که هر یک نسبت به سهم خود پاسخگو باشند، برای نمونه در پدیده حجاب و عفاف، ما هیچ دستگاه فرهنگی را نمیتوانیم استثنا کنیم که در این امر دخالتی نداشته باشد و مسئولیتی در این خصوص متوجه او نباشد. نگران نباشیم که ۱۰ دستگاه را ۲۰ جای مختلف دور هم بنشانیم، مشروط به اینکه موضوع قابل سیاستگذاری و مداخله است.
طبیعتا در عرصه فرهنگ نمیتوان انتظار داشت که به صورت قالبزنی آجر، عمل کرد، قطعا و قهرا یک حجمی از دستاورد و آثار فرهنگی در بهترین حالت تحت مدیریت قرار نمیگیرد. ما باید بخش رهبری، دولتی و مردمی را به بهترین وجه با یکدیگر همافزا کنیم، البته اینکه برخی دستاورد و آثار فرهنگی تحت مدیریت قرار نمیگیرد، دلیل نمیشود بخشی که قرار میگیرد را درست مدیریت نکنیم، این بخشی که تحت مدیریت قرار میگیرد را باید بتوانیم حول موضوعات مختلف و ذینفعان، فعالان و موثران را دور یک میز قرار بدهیم و سهم آنها را مشخص کنیم. البته یک هماهنگیهای بالادستی و فرادستی و یک لایه بالاتر از ساختار فرهنگی که موضوع را مدیریت نمیکنند و دستاوردها و ویژگیها و اوصاف مورد نظر را مدیریت میکنند، باید وجود داشته باشد. این موضوع میتواند، شکلدهنده یک ساختار فرهنگی متفاوت باشد. یک لایه از مدیریت فرهنگی بهصورت مشارکتی، حول محور یک موضوع است، برای نمونه میخواهیم که در تلفن همراه خودکفا شویم، سهم وزارتخانههای مختلف و شرکتها چیست، اما یک مجموعهای روی این موضوع ایستاده است و میگوید من موضوع ارتباطات، یعنی وصل و ویژگی در کشور را مدیریت میکنم. ممکن است که تلفن همراه یکی از وسایلی باشد که این ارتباط را محقق میکند. این نقش دوم را باید انقلاب فرهنگی ایفا کند، یعنی به این موضوع را که چند فیلم و با چه خصوصیتی ساخته میشود، عهدهدار نیست، اما موضوع و دغدغه او باید این باشد که برای نمونه صداقت در جامعه چه اندازه کاهش یافته است، من متکلف آن هستم. حال برای گسترش این فرهنگ صداقت، نظام آموزشی یک سهم و رسانه یک سهم دارد و سایر دستگاهها نیز هر یک سهم مختص به خود را دارند. این خود برآیند موضوعات و دستگاههای مختلفی است، پس مدیریت فرهنگی کشور، حداقل دو لایه پیدا میکند که یک لایه موضوعی و مجموعهای از دستگاههاست که خودشان تقسیم کار میکنند و سهم هر یک مشخص است و یک لایه بالاتر، وصفی است که درصدد محقق کردن ویژگیهای فرهنگی است.
موضوع آن است که فرهنگ را روبنایی و محصولمحور میبینیم، برای نمونه وزارت ارشاد اسلامی، معاونت سینمایی، موسیقی و هنرهای تجسمی برای خود ایجاد میکند که برای آن معاونت محصولمحور، کمیت و افزایش تعداد و... مهم خواهد شد. یا عرصه انیمیشنسازی را به این بهانه که بودجه نداریم رها میکنیم، منتهی ۱۰ برابر آن هزینه میکنیم تا به شیوه سنتی فضاسازی کنیم، در حالی که ساخت یک انیمیشن شاید بتواند مخاطب بیشتری را پوشش بدهد، البته کارکرد هیچیک از طرح و برنامهها را نادیده نمیگیرم، اما باید کارکرد مطلوب را نیز دید. یا در زمینه حجاب، چادر و روسری در خیابان توزیع میکنیم و این یک برخورد کاملا روبنایی و سطحی است. چگونه میتوانیم به سمت فعالیت عمیق و با کیفیت پیش برویم که خروجی آن مبتنی بر یک مسیر شود. برای نمونه زمانی که سینمای هالیوود را بررسی میکنید، هیچ دستور کاغذی و اساسنامه مشخصی که یک فیلم باید چگونه ساخته شود، وجود ندارد، اما هیچیک از اهالی هالیوود، خارج از چارچوب ایالات متحده فیلم نمیسازنند، خودشان میدانند چه بسازنند. تغییر از لایه روبنا به لایههای زیربنا چگونه امکانپذیر است؟
پیروزمند: این موضوع دو پیشنیاز دارد، یکی به نوعی که در ابتدا عنوان کردم، یک تحول در ساختار میخواهد و دیگری تحول در ساختارسازان؛ یعنی متولیان باید خودشان انقلابی باشند و به عمق مسائل فرهنگی آشنایی داشته باشند و این هماهنگی به همین طریق اتفاق میافتد و این بحثی است که بهصورت طبیعی عمق به آن میبخشد. دوم آنکه لایه موضوعی مدیریت کردن فرهنگ را از وصفی مدیریت کردن آن باید جدا کنیم و در عین حال مرتبط ببینیم. یعنی وقتی میگوییم سینما، بعد از آن باید بگوییم، سینمایی که آدمساز و... باشد. به کسی نمیگوییم که اینگونه فیلم بساز، ولی مجموعه سینمایی ما باید مجموعهای از چنین خصالی را داشته باشد. پس این یک لایه است.
لایهای دیگر باید به ویژگی و دستاورد و کیفیت و نتیجه فرهنگی توجه کرد و از سوی دیگر باید قابل رصد باشد، پشت آن باید دستگاه محاسبه وجود داشته باشد که نتیجه کار فرهنگی چه خواهد شد. این یک حد از این تغییر است و لایه دیگر تغییر، مقیاس کلانی بود که یک قرارگاه مرکزی است و به یک لایه میانی هم نیاز دارد که حداقل قرارگاه مرکزی باید این توانایی وصفی اداره کردن را داشته باشد. یعنی مکلف به بررسی ویژگیها و شاخصها و کارکردهای فرهنگی در کشور باشد و آنها را ارتقا دهد. در علم اقتصاد، یک اقتصاد خرد و یک اقتصاد کلان داریم، اقتصاد خرد بنگاهها را نگاه میکند، اقتصاد کلان توزان ارزی، نسبت صادرات و واردات و حجم نقدینگی را رصد میکند. به این موضوع کاری ندارد که میزان نقدینگی توسط چند بانک ایجاد شده است یا در زمینه صادرات، تراز آن را با واردات بررسی میکند. باید یک لایه بعدی بیاید و این موضوع را مشخص کند که با توجه به مزیت نسبی ما چه اندازه تولید و در چه کالاهایی و چه بازار مصرفی اتفاقی افتاده است. باید این تفکیک در عرصه مدیریت و ساختار فرهنگی نیز اتفاق بیفتد.
/انتهای پیام/