چرا بعضی انیمیشن‌ها اینقدر جذاب‌اند؟
نام انیمیشن میچل‌ها در برابر ماشین‌ها احتمالاً به گوش شما هم رسیده است؛ یک انیمیشن خوش‌ساخت و پرطرف‌دار که شاید بتوان گفت از نظر داستانی پُر است از کلیشه‌های سرگرم‌کننده؛ همچنین انیمیشن لوکا یکی از آخرین و البته پرمخاطب‌ترین انیمیشن‌های پیکسار است که داستانی مشابه با بسیاری از آثار دیگر دارد که پیکسار پیش از این هم برایمان روایت کرده است.
گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ محبوبه شریف‌حسینی: چند سالیست که بازار انیمیشن‌ها به اندازه فیلم‌های سینمایی و سریال‌ها داغ شده است. بازاری که هرازچندگاهی یکی از محصولات پرطرفدارش را میهمان خانه‌های ما کرده و برای ساعاتی چند درگیرمان می‌کند. نام انیمیشن میچل‌ها در برابر ماشین‌ها احتمالاً به گوش شما هم رسیده است؛ یک انیمیشن خوش‌ساخت و پرطرف‌دار که شاید بتوان گفت از نظر داستانی پُر است از کلیشه‌های سرگرم‌کننده. البته میچل‌ها از لحاظ فرم و بهره‌گیری از تکنیک‌های انیمیشن‌سازی همچنان هیجان‌انگیز بوده و از رهگذر همین هیجان است که توجه عده زیادی از نوجوانان و بزرگ‌تر‌ها را نیز به‌سوی خود جلب کرده است. همچنین انیمیشن لوکا یکی از آخرین و البته پرمخاطب‌ترین انیمیشن‌های پیکسار است که این روز‌ها همه از آن صحبت می‌کنند. لوکا داستانی مشابه با بسیاری از آثار دیگر دارد که پیکسار پیش از این هم برایمان روایت کرده است؛ شخصیتی ماجراجو که می‌خواهد پای خود را جلوتر از حد و مرز‌ها بگذارد. ما در این مسیر همراه او شده و فرازوفرود‌های زیادی را تجربه می‌کنیم.
در نوشتار پیشِ رو درباره این انیمیشن‌های نسبتا تازه و البته پرمخاطب می‌خوانیم.
 
یک ایده‌آل تایپ دوستانه و دیگر هیچ!

یک بُرش واقعیت به رنگ انیمیشن
برخی از اهالی نقد انیمیشن بر این باورند که میچل‌ها به نوعی ادامه‌دهنده مسیر انیمیشن مرد عنکبوتی: به درون اسپایدرورس است. شاید به همین دلیل و البته خط تعلیق‌های داستان این انیمیشن بتوان این‌گونه گفت که تماشاگر‌های نوجوان نسبت به بزرگ‌سال‌ها شانس بیشتری برای لذت‌بردن از انیمیشن میچل‌ها در برابر ماشین‌ها دارند؛ هرچند که این روز‌ها بازار تماشای انیمیشن در میان بزرگ‌سالان هم داغ است.
برخی می‌گویند که؛ میچل‌ها در برابر ماشین‌ها، خالی از هرگونه ایده جدید یا پیام شنیده نشده یا حتی فرازوفرود‌های عجیب و البته میخکوب‌کننده است. مواردی همچون انقلاب تکنولوژی علیه انسان، جدا‌شدن اعضای خانواده از هم به‌خاطر غرق‌شدن آن‌ها در زندگی شخصی، تفاوت نظر والدین با بچه‌ها راجع به امکانات روز و شبکه‌های مجازی، فراموش‌شدن روز‌های خوب گذشته و انواع و اقسام طرح‌های داستانی کوچک و بزرگی که در کنار هم داستان انیمیشن میچل‌ها در برابر ماشین‌ها را به‌وجود می‌آورند، تک‌به‌تک داخل چندین و چند انیمیشن هالیوودی دیده شده‌اند. داستان پیام تازه یا ناشنیده‌ای برای نوجوان‌ها ندارد، بلکه برای همراه‌کردن آن‌ها از جسارت در تصویر استفاده کرده و به نتیجه هم رسیده است.
میچل‌ها تناقض‌های واقعی یک زندگی را به نمایش می‌گذارند؛ گویی برخی از همراهان و نزدیکان ما در زندگی امروز برای لحظاتی میهمان میچل‌ها شده و نقش‌آفرینی کرده‌اند

به‌خاطر همین تکراری‌بودن داستان یا پیام‌هایی که در حین داستان روایت و مرور می‌شود، بسیاری از بینندگان بزرگ‌سال آن‌چنان ارتباط عمیقی با فیلم برقرار نخواهند کرد، نوجوانان هم که گوششان از این روایات پر است، مات و مبهوت تصاویر آن می‌شوند و برای نخستین بار روبه‌روی این کادر‌های تصویری و البته طرح‌های داستانی تکراری قرار می‌گیرند. آن‌ها به دلیل همین اثرپذیری، شانس زیادی برای دوستن‌داشتن اثر دارند. همچنین، مخاطب نوجوان که می‌تواند دقیقاً خود را درگیر شرایط مشابه با والدین خود تصور کند، شاید به میچل‌ها در برابر ماشین‌ها نه نگوید.

روایت یک شورشِ آنلاین!
داستان ازاین‌قرار است که کیتی، دختری جوان و خلاق، آرزوی رفتن به دانشگاه برای تحصیل در رشته فیلم‌سازی و فاصله‌گرفتن از خانواده و پدر سنتی خود دارد. وسط مواجهه اعضای این خانواده با چالش احساسی و تلاش آن‌ها برای نزدیک‌تر‌شدن به یکدیگر، آخرالزمان روباتیک رخ می‌دهد. دستگاه‌های هوشمند علیه انسان‌ها شورش می‌کنند و می‌خواهند حکومت بر زمین را به دست بیاورند. قصه از دو جهت مربوط به دوران مدرن، شبکه‌های اجتماعی و اینترنت است. نویسنده تا حدود زیادی تلاش کرده که نمایش داستان را به زندگی امروزی مخاطب نزدیک کند. او می‌خواهد پس از این نمایش و اثبات حسن نیت خود از دیدن آنچه نوجوان امروز در روزمرگی‌هایش با آن درگیر است، حرف‌هایش را بگوید. بچه‌های خانواده مدام با اینترنت، دنیای پرشده از مِم‌ها و شبکه‌های اجتماعی سروکار دارند و از آن‌سو، ترس انسان‌ها از تبدیل‌شدن هوش مصنوعی و تکنولوژی به دشمن آن‌ها در انیمیشن به نمایش درمی‌آید.
وقتی لوکا و آلبرتو (دوستش) قدم به شهر انسان‌ها می‌گذارند، ظاهرشان شبیه انسان‌هاست و همه‌چیز در حالت عادی بی‌نقص به‌نظر می‌آید

به‌تصویرکشیدن این شیوه زیست و البته اتفاقی که برای آن‌ها رخ می‌دهد، دست کارگردان و نویسنده را در انیمیشن باز می‌گذارد. برای روایت چنین قصه‌ای، انیمیشن بهترین مدیوم موجود بوده و هست، زیرا به کارگردان اجازه می‌دهد که دقیقاً تصاویری مربوط به قصه را خلق کند تا فرم و محتوا تناسب معرکه‌ای با یکدیگر داشته باشند و هراسی برای اجرای این پروژه در ابعاد اجرایی و محتوایی نداشته باشد؛ یک انتخاب درست و متناسب.
چاشنی طنز در پردازش داستان میچل‌ها به کمک کارگردان، نویسنده و مخاطب آمده و آن‌ها را برای نوشتن و دیدن آماده‌تر می‌کند. شخصیت‌پردازی‌ها در اوج سادگی و آشنایی‌اند. شخصیت‌ها در فراز‌های زیادی از انیمیشن به‌قدری ساده و البته واقعی هستند که همه احساسات و تناقضات آن‌ها به‌خوبی توسط تماشاگر احساس می‌شوند.

یک همه‌چیز و هیچ‌چیز واقعی!
میچل‌ها در برابر ماشین‌ها شاید مستحق انتقادات فراوانی در انتقال پیام و البته مباحث اجرایی باشد، اما می‌توان در موفقیت آن به یک نکته مهم اشاره کرد: میچل‌ها به شکل اغراق‌آمیز، برخی از واقعیت‌های دنیای تکنولوژی را نشان می‌دهد و همین اغراق هرچند مخاطب را برای لحظاتی میخکوب می‌کند یا می‌خنداند، اما ذهنش را درگیر خود می‌کند؛ برای نمونه، به سکانس شکست‌خوردن آنتاگونیست اصلی که نگاه می‌کنیم، آسیب‌پذیری بسیار زیاد تکنولوژی‌های روز را به یاد می‌آوریم؛ گوشی‌های هوشمندی که قدرتمند هستند و پیچیده‌ترین نرم‌افزار‌ها را اجرا می‌کنند، اما با افتادن داخل یک لیوان آب برای همیشه از بین می‌روند؛ یک همه‌چیز و هیچ‌چیز واقعی!
این تناقض و تضاد را نه‌تن‌ها درباره ابزار‌های تکنولوژیک که می‌توان درباره شخصیت‌ها هم مشاهده کرد، چه وقتی موضع‌گیری‌های کاملاً مثبت یا منفی نسبت به تکنولوژی دارند و چه زمانی که اکثر آن‌ها در صورت وصل‌بودن اینترنت پرسرعت، تبعید‌شدن به صد‌ها کیلومتر دورتر از کره زمین را هم می‌پذیرند، تناقض‌های واقعی یک زندگی را به نمایش می‌گذارند؛ گویی برخی از همراهان و نزدیکان ما در زندگی امروز برای لحظاتی میهمان میچل‌ها شده و نقش‌آفرینی کرده‌اند.
میچل‌ها در برابر ماشین‌ها، از رهگذر همین صحنه‌ها حرفش را می‌زند، با کمک‌گرفتن از ماجرای ساده‌ای همچون نیاز اعضای خانواده به پیچ‌گوشتی‌ها از ضرورت میانه‌روی می‌گوید، از ضرورت داشتن هر دو طرف و به یکدیگر احترام‌گذاشتن و در هر فراز از درگیری‌های اعضای خانواده با یکدیگر و دیگران یک روایت تک‌خطی را به مخاطب نشان می‌دهد.
 
یک ایده‌آل تایپ دوستانه و دیگر هیچ!

لوکا برای اجتماع انسان‌ها چه پیامی دارد؟
نوجوان‌ها و اغلب بچه‌هایی که پای داستان‌های پیکسار می‌نشینند، همواره دل در گروه قهرمان‌بازی یک شخصیت اصلی دارند. مخاطب، شاهد داستانی دل‌چسب با محوریت تلاش یک نفر برای فراتررفتن از محدودیت‌هایی است که برای او تعریف شده یا وجود دارد. نوجوانی که خود در زندگی روزمره با ده‌ها یا صد‌ها نمونه از این محدودیت‌ها روبه‌روست؛ چه‌بسا او پسربچه‌ای باشد که که در خانواده با تفاوت‌های مهمی در نسبت والدین رشد کرده و به نوجوانی رسیده و چه‌بسا دختربچه‌ای باشد که از هر حیث نیازمند آزادی یا پذیرش تفاوت‌هاست. لوکا نیز همین نخِ داستانی را پیگیری می‌کند. پسری کم‌سن‌وسال و ساکن اعماق آب‌ها را می‌بینیم که برخلاف قوانین مشخص‌شده می‌خواهد قدم به خشکی و جهان انسان‌ها بگذارد؛ یک تفاوت‌خواهی تمام‌عیار!
پیام انیمیشن میچل‌ها در برابر ماشین‌ها، انقلاب تکنولوژی علیه انسان، جداشدن اعضای خانواده از هم به‌خاطر غرق‌شدن آن‌ها در زندگی شخصی، تفاوت نظر والدین با بچه‌ها راجع به امکانات روز و شبکه‌های مجازی، فراموش‌شدن روز‌های خوب گذشته و انواع و اقسام طرح‌های داستانی شنیده‌شده است

داستان لوکا در دل اقیانوس جریان دارد. این موجودات متعلق به اقیانوس که انسان‌ها آن‌ها را هیولا به‌شمار می‌آورند، در خشکی ظاهری انسانی پیدا می‌کنند و اگر خیس نباشند، با لباس‌ها و برخورد درست می‌توانند خود را انسان جا بزنند. لوکا یکی از آن‌هاست؛ او را به‌عنوان شخصیتی بسیار ماجراجو می‌شناسیم که همیشه تصور می‌کند اگر بیرون از آب را ببیند چه اتفاقی رخ می‌دهد؛ تا اینکه با آلبرتو همراه می‌شود و دوران زندگی آن‌ها در یک شهر انسانی کوچک کلید می‌خورد.
نقاط قوت انیمیشن لوکا در عین سادگی انکارناپذیر هستند. بروز شرایط جالب و البته خنده‌دار که پیام اصلی را نیز در بطن خود به مخاطب عرضه می‌کند، تماشاگر را به خنده می‌اندازد؛ چه وقتی یک نفر به شکلی مسخره تصادف و سقوط می‌کند و چه زمانی‌که کینه‌توزی یک گربه و رشوه‌دادن کاراکتر‌ها به او تبدیل به یک داستانک بامزه می‌شود. سازندگان برای شخصیت‌پردازی‌ها نیز دقیقاً چنین مسیری را طی کردند. مخاطب رفته‌رفته و در جریان تماشای انیمیشن، خودش را به این شخصیت‌ها نزدیک می‌بیند، سپس رفتار‌های آنان را پذیرفته و همذات‌پنداری می‌کند.

لوکا به دنبال نفی نژادپرستی؟
داستان لوکا آبستن شخصیت‌های متفاوتی از نوجوانی و البته شرایط متفاوت زیست آن‌هاست؛ مدل‌های مختلفی از نوجوان که در جوامع مختلف وجود دارد و شاید هیچ‌گاه در یک قاب پیش روی مخاطبان ننشسته‌اند: پسربچه‌ای شجاع که پشت لبخند و ادعا‌های همیشگی او می‌توان واقعیت‌های احتمالاً تلخی را یافت؛ دختربچه‌ای فعال که با پدر تنهای خود زندگی می‌کند و جسارت زیادی دارد؛ پسری که از خانوادۀ خود متنفر نیست و درعین‌حال آن‌ها را بیش از حد محدودکننده می‌بیند. همۀ این‌ها چند تیپ شخصیتی بسیار آشنا هستند که تماشاگر از رویارویی با آن‌ها متعجب نمی‌شود. آن‌ها روایت زندگی خودشان، چالش‌ها و خواسته‌هایشان را پیش روی ما می‌آورند و در این رهگذر، انیمیشن از تکنیک‌های مهم تصویرسازی نیز بهره می‌برد. تصویرسازی‌های دل‌چسب پیکسار به‌تن‌هایی از پسِ سرگرم‌کردن بسیاری از تماشاگر‌ها برمی‌آید. تک‌تک جزئیات صوتی و تصویری چنین انیمیشنی روی منحصر‌به‌فرد به‌نظرآمدن روایت آن در نگاه بسیاری از تماشاگر‌ها تأثیرگذار هستند. شاید به‌خاطر تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری درباره همین جزئیات است که پیکسار حدوداً پنج سال زمان را صرف ساخت انیمیشن لوکا می‌کند.

هیولایی برآمده از ذهنِ همه‌ی ما
اگر مؤلفه مرکزی انیمیشن لوکا را دوستی بدانیم، به‌تصویرکشیدن ارتباط انسانی زیبا و محترم مهم‌ترین دستاورد لوکاست. نویسنده در برابر مفهومی به نام غرور، دوستی همراه با احترام را به تصویر می‌کشد. در لوکا قصه راجع به این است که چقدر عده‌ای می‌توانند واقعیت یکدیگر را ببینند و به آن احترام بگذارند و چقدر عده‌ای دیگر تنها متمرکز روی خود می‌مانند. لوکا درصدد است تا به مخاطبانش این گزاره را القا کند که زندگی انسان‌ها در عین متفاوت به‌نظرآمدن از دور، در اصل به یکدیگر شباهت دارد. مردم زیر دریا به قایق‌ها می‌نگرند و اوج پلیدی را می‌بینند، قایق‌سوار‌ها هم آن‌ها را در ذهن خود تبدیل به هیولا کرده‌اند. اما در واقعیت، هر دو آن‌ها مشغول استفاده از ماهی‌ها برای زندگی هستند. لوکا و خانواده او مثل چوپان‌ها به پرورش ماهی‌ها می‌پردازند و انسان‌ها آن‌ها را صید می‌کنند. در اوج تفاوت ظاهری، شباهت‌های انکارناپذیری در زندگی و شیوه تأمین خودشان دارند که شاید در نخستین لایه داستان به‌نظر نیاید.
لوکا داستانی مشابه با بسیاری از آثار دیگر دارد که پیکسار پیش از این هم برای‌مان روایت کرده است؛ شخصیتی ماجراجو که می‌خواهد پای خود را جلوتر از حد و مرز‌ها بگذارد

وقتی لوکا و آلبرتو (دوستش) قدم به شهر انسان‌ها می‌گذارند، ظاهرشان شبیه انسان‌هاست، هیچ‌کس جز گربه‌ای که موجودات دریایی را به چشم شکار می‌بیند، متوجه حقیقت وجود آن‌ها نمی‌شود، همه‌چیز در حالت عادی، بی‌نقص به‌نظر می‌آید. زندگی در شهر خوش است و تنفر مردم از موجودات دریایی (بخوانید یک نژاد خاص یا گروه ویژه‌ای از انسان‌ها) بی‌تأثیر روی زندگی‌ها به‌نظر می‌رسد. اصلاً چرا جامعه باید مجبور به تغییر باشد؟ صرفاً آن‌هایی که می‌خواهند اینجا حضور داشته باشند، باید خود را هم‌رنگ جماعت نگه دارند. اما لحظۀ دردآور از راه می‌رسد؛ آلبرتو ظاهر واقعی خود را نشان می‌دهد و لوکا تحت فشار آن ترس و وحشت ابدی و نهفتۀ جامعه به دوست خود با دست اشاره می‌کند و او را هیولای دریایی صدا می‌زند، همه آن تصورات دود شده و به هوا می‌رود. تنفر مردم از هیولای دریایی جای خودش را به آن دوستی ظاهری می‌دهد. هرچند در این میان دوستان واقعی لوکا همچنان دست دوستی به‌سمت او دراز می‌کنند، اما هیچ جامعه‌ای خالی از نژادپرست‌ها و دشمنان بیهوده نخواهد بود، همانند جامعۀ تصویرشده در لوکا!
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha