گروه راهبرد «سدید»؛ برایند نحوهی مواجههی ایران و غرب جریانهای فکریای بوده است که هریک تجویزی مقتضی خواست خود برای جامعهی ایران توصیه میکنند. پرداختن به زمینه و زمانهی اولین مواجههی ایران و غرب میتواند تصویر بهتری از جریانهای فکری ایران معاصر بهدست دهد. به این منظور نزد
دکتر موسی نجفی، استاد علوم سیاسی و مورخ تاریخ معاصر رفتیم تا تصویر بهتر و روشنتری از نخستین مواجههی ایرانیان با غرب به دست آوریم. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی خواندنی است از تاریخ مواجههی ما با غرب.
از ابتداییترین شکل دولت بعد از حملهی مغول شروع کنیم. دولت صفویه دولتی سرپاست؛ مواجههی ما با غرب در آن مقطع چگونه بوده است؟برای مسئلهی دین و دولت در اسلام و ایران ابتدا باید فضایی کلی داشت سپس به بررسی این موضوع پرداخت که مغول چیست و صفویه چیست. به نظر من دین و دولت در ایران سه مقطع عمده دارد. یکی صدر اسلام است که تا صفویه ادامه دارد. این دوره خود به دو دوره تقسیم میشود: قبل از تصرف بغداد به دست مغولها و بعد از آن.
ما شش قرنونیم آن طرف داریم و دو قرن این طرف. این مقطع اول است چراکه مسائل اطراف خلافت است. در قسمت اول له خلافت است و دورهی بعد علیه خلافت میشود. در دورهی صفویه دیگر خلافت، مسئله نیست. از صفویه تا مشروطه دیگر خلافت، مسئله نیست. از صفویه تا مشروطه در اندیشهی سیاسی چیزی به نام خلافت وجود ندارد؛ امامت و سلطنت مطرح است.
از مشروطه به بعد اسلام و تشیع مطرح است، اما سلطنت، مشروطه میشود و میشکند. بعدها شکستنش با فرمان جمهوریت در عصر انقلاب اسلامی ایران کامل میشود. این فضای اندیشهی سیاسی دولت ایران در طول تاریخ است که نشان دهندهی شکست خلافت از دورهی مغول به بعد است. در این مقطع، امپراطوری شکل گرفته است؛ از یک سو امپراتوری مغول و از سویی امپراتوری عباسی. مقطع زندگی خواجه نصیر طوسی نیز از همین دوران آغاز میشود ولیکن مغولها با شکستن خلافت عباسی قداست آن را میشکنند. شکستن این قداست و مشروعیت چیز مهمی است، زیرا آنها خود را جانشین پیامبر میدانستند و این شکسته شد. اعتقاد دارم استقلال ایران با سقوط خلافت عباسی شکل گرفته است.
اگر سه پایه برای ایران از صفویه بگذاریم یکی از آنها خواجه نصیرالدین طوسی است که خلافت را شکسته صرف نظر از این که مغولان را ترغیب کرده است تا به بغداد حمله کنند یا نه. شکستن خلافت عباسی در بغداد راه را برای ملتسازی و ملتگشایی در ایران باز کرده است. ایرانیان از این فرصت استفاده کردند و نهتنها از تسنن به تشیع رفتند بلکه با عبور از خلافت، ملت درست کردند. هیچیک از ملل دیگر اینچنین نکردند یعنی نتوانستند ملتسازی کنند یا مذهب را تغییر دهند، اما ما هر دو کار را با هم کردیم؛ هم از خلافت دور شدیم و هم واحد ملی و یکپارچه شکل دادیم. مذهب شکل گرفته، تشیع است که در تاریخ اسلام تقریبا بیسابقه است و به سرنوشت ۵۰۰ سال بعد ما ایرانیان نیز گره میخورد.
نفر بعدی فردوسی و دیگری شاهاسماعیل است. در تشکیل این روند هرکدام سهمی دارند. هر سه به گونهای متفاوت بنیانگذاری کردند؛ یکی عملی دیگری ذهنی و بعدی هم زبانی تاثیر داشتند.
ما گونهای از دولت و ملتسازی بودگی را در دوران صفویه داریم. این فرایند یعنی دولت-ملت بودگی در مواجهه با غرب چگونه بوده است؟اولین مواجههی قبل از صفویه مربوط به دورهی پدربزرگ شاهاسماعیل است که سلسلهی آققویونلوهاست و در ترکیهی فعلی بودند. او ابتدا با غربیها مواجهه داشت و با دربار آنها مکاتبه پیدا کرده بود. اولین وسایل جدید روز هم در دربار آنهاست که در پی آن تکنیک جدید غربی که ظاهرا اولی عینک بوده است و بعد هم سمعک و تلسکوپ و... آمده است.
بعد از این صفویه است و عثمانیها بین ما و اروپاییها واسطه هستند و به مثابهی دیوار حائل عمل میکنند. عثمانیها خود دشمن غربیها هستند. از اینجا به بعد است که ما طلب غربیها را نداریم. طلب ما از غرب حیاتی نیست و بیشتر، آنها طلب دارند یعنی از شاهعباس کمک میگرفتند و اینگونه نبوده است که خود را به آبوآتش بزنند؛ عثمانیها را دور میزدند و به فرانسه و... نماینده میفرستادند، اما کشش آن طرف بیشتر بوده است.
شکستن خلافت عباسی در بغداد راه را برای ملتسازی و ملتگشایی در ایران باز کرده است. ایرانیان از این فرصت استفاده کردند و نهتنها از تسنن به تشیع رفتند بلکه با عبور از خلافت، ملت درست کردند. هیچیک از ملل دیگر اینچنین نکردند یعنی نتوانستند ملتسازی کنند یا مذهب را تغییر دهند
علت هم این است که عثمانی برای اروپا خطر بسیار بزرگی بود و مشغول کردن عثمانی به جبههی شرقی برای اروپاییان اهمیت فوق استراتژیک داشت در حالی که این اهمیت برای ایران وجود نداشت. گرچه شاهعباس برای بیرون کردن پرتغالیها از انگلیسیها استفاده کرد، اما این موضوع برای ایران حیاتی نبود. برادران شرلی که آمدند شاهعباس از آنها سوال میپرسید. ایران آن زمان خود قدرتی جهانی بود و فقط قدرت منطقهای نبود لذا تعاملات وجود دارد، اما مفهوم غرب برای آنها به اندازهی مفهوم غرب در این زمان نبود. غرب در آن دوره برای ایران متحدی مهم است که شاید خیلی هم مهم نیست. شاهعباس غرب را از خود پایینتر میبیند. غرب در ذهن او یا شاهطهماسب فرنگستان بود و همانند چین و روسیه بود نه بیشتر از این. شروع رنسانس غرب ۵۰ سال با این دوره یعنی صفویه فاصله دارد و رنسانس زودتر است. ۵۰ سال زمان نزدیکی است، ولی تفاوتهایی دارد.
به نظر من چند شباهت و چند تفاوت وجود دارد. شباهت این است که هر دو قدرت مرکزی را شکستند. اروپاییان کلیسا را با رنسانس شکستند و اینها هم خلافت را شکستند. آنها به سوی دولتهای ملی حرکت کردند و ما هم حرکت کردیم و حتی دولتهای ملی صفویه زودتر از دولتهای ملی اروپاییها تشکیل شد.
ایران دولت یکپارچهای غیر از عثمانی است و تحت ولای خلافت هم نیست بلکه تحت سلطنت کامل است. این زودتر از اروپا رخ داده و شکل گرفته است. به عبارتی دولت ملی مستقل از کلیسا شکل گرفته است. در آنجا کلیسا شکسته شد و از کاتولیک به پروتستان گرایش به وجود آمد.
با اینکه نمیتوان گفت نقل مکان کردن تسنن و تشیع همانند کاتولیک و پروتستان است، اما این نزدیک است و شباهتهای اینچنینی دارند. تفاوتها هم این است که آنها آرامآرام مذهب را کنار میگذارند. یک دوره پروتستانها و یک دوره سکولارها هستند. دولتهای ملی که تشکیل شدند سکولار بودند، اما در صفویه دولت سکولار نیست؛ خلافت شکسته میشود و جای آن سلطنت کامل میآید که خود را در قالب تشیع مطرح میکند.
استقلال ایران تشیع است. این تفاوت خیلی جدی است و الان مهم است چراکه در بحث روشنفکری که مطرح میشود به ناسیونالیسم میرسیم. ناسیونالیسم صفوی، دینی است. ما نمیتوانیم بگوییم ملیگرایی داریم که دینی نباشد. اروپاییان همه مسیحی هستند. وقتی بخواهد واحدهای ملی در این کشورها شکل گیرد دو امتیاز باید داشته باشد؛ یا باید زبانها یا نژادها متفاوت باشند. مذهب یکی است.
جدایی ایران از تشیع بعد از ۵۰۰ سال غیرممکن است. چیزی به نام جریان ملیگرا باید تقریبی باشد. این یک توهم است. در ایران اینگونه اتفاق نخواهد افتاد.
در دوران قاجار که اندیشههای مدرن کمکم در این مقطع وارد میشود نحوهی مواجههی ما با غرب چگونه است؟اندیشههای مدرن قبلا هم وارد شده است. دورهی قاجاریه همانند صفویه نیست. در زمان صفویه نظام مدنی نیرومندی داشتیم، اما در دورهی قاجار اینگونه نبود غیر از این که ضربهی گلستان و ترکمنچای هم وجود داشت. اینها باعث شد ایران قدرت دورهی صفویه را نداشته باشد. در عین حال قاجار یکی از هفت ایل قزلباش است، جمع ایلات یک ایل است و بعد بقیهی ایلها را سرکوب میکند.
مواجههی غرب با ایران در دورهی قاجاره با دورهی صفویه تفاوت دارد. شروعش در دورهی صفویه تقریبا با رنسانس است، اما در دورهی قاجار رنسانس در اروپا به فرانسه رسیده است در صورتی که رنسانس صفویه در دورهی قاجار به انقلاب مجدد نرسید. قاجار خود ایل فاتح است، اما به هر حال ایل هستند که این خلاف صفویه است لذا سهم بینالملل صفویه بین ایران و اروپای جایش عوض میشود و در موضع ضعف قرار میگیرد. ضربهی ترکمنچای و گلستان و جنگهای ایران و روس هم به این امر کمک میکند.
این جنگ و معاهدهها تصویر غرب را هم نسبت به ما تغییر میدهد.تصویر غرب عوض میشود چراکه دیگر عثمانی برای غرب اول نیست و همانند دورهی صفویه برای آنها حیاتی میشود، چون عثمانی را در جنگ جهانی از بین میبرند البته پیش از آن هم عثمانی آن اندازه مهم نیست. در این دوره رقابت روسیه و انگلیس گریبانگیر ایران میشود. انگلیس میخواهد هند را حفظ کند و روسها میخواهند به آبهای گرم خلیج دست پیدا کنند. رقابت میشود و ایران هم در معادلهی جهانی قرار میگیرد.
در حوزه های علمیه و در لباس روحانیت به امثال شیخ بهایی رحمت الله علیه نیاز داریم. وحدت دانشگاه با حوزه - علم با ایمان - دانشجو و طلبه - نیاز اساسی است. باید حوزه های علمیه علوم انسانی را متحول نمایند. دانش پول اسلامی و بانک داری اسلامی باید توسط حوزه تعیین تکلیف شود. مدیریت جهادی باید توسط حوزه مدون شود.
نهضت جهاد سازندگی باید توسط حوزه تدوین شود. قانون مدیریت خدمات کشوری باید توسط حوزه نقد وبررسی شود. قانون هایی که در کشور حاکم است منشا ماده گرایی - سرمایه داری - بن مایه غربی دارد.
حوزه و دانشگاه دست به دست هم علم و ایمان را گسترش دهند ان شاءالله