دین‌ودولت در دوران امیرالمومنین در گفتار حجه‌الاسلام حسین انصاری/ بخش اول؛
گاهی در مورد موضع امیرالمومنین پیرامون مساله خلافت (دین و دولت) ارزیابی نادرستی ارائه شده است. یکی از مواردی که برجسته‌سازی شده این تصور است که گویا موضع امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه کاملا مخالف با آن چیزی است که شیعیان به لحاظ کلامی و اعتقادی نسبت به امامت امیرالمومنین (ع) باور دارند. همچنین گاهی پیرامون مناسبات امیرالمومنین با دستگاه خلافت و واقعه سقیفه تفسیر درستی ارائه نمی‌شود؛ لذا لازم است تا میان باورهای‌های اعتقادی و وقایع تاریخی تفکیک قائل شده، تا خلط مباحث سبب ارائه تفاسیر، تحلیل‌ها و برداشت‌های نادرست از موضوعات اعتقادی (امامت) و تاریخی (ماجرای سقیفه و خلافت) نگردد.

گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ حسین انصاری متولد تویسرکان است و از سال ۵۵ وارد حوزه علمیه قم شده است. او سابقه فعالیت‌های علمی – پژوهشی عدیده‌ای ازجمله فعالیت در مؤسسه تحقیقات استراتژیک نهاد ریاست جمهوری، معاونت قم دارد. همچنین تألیف کتاب‌های دولت آفتاب -بررسی سطح زندگی امام علی (ع) در دوران زمامداری و پیش از آن- و مکتوب سبز -گزارشی درباره‌ی زیارت آل یاسین بزرگ همراه با ترجمه- را در کارنامه خود دارد. در بخش نخست این گفتار انصاری به معرفی شخصیت و رفتار امیرالمؤمنین علی (ع) می‌پردازد و  مسئله جانشینی را از منظر پیامبر بازگو می‌کند.

علی، مردی برای تمام فصول

در ابتدا ذکر این نکته لازم است که شخصیت و رفتار امیرالمومنین علی (ع) را نباید صرفاً در چهارچوب مذهبی (شیعی) محدود کرد؛ چرا که به گواهی تاریخ، جایگاه امیرالمومنین علی (ع) در سنت اسلام بسیار فراتر از تشیع قرار گرفته است.

ایشان به استثنای اوایل دوره خلافت که از سوی گروه‌های ناصبی، چون عثمانیه (نواصب) و همچنین اموی‌ها (دستگاه قدرت سیاسی) مورد دشمنی قرار گرفته بودند، در طول تاریخ برای همه گرایش ها، مذاهب اسلامی و مسلمانان بعنوان یک چهره خوشنام، درخشیده و هیچ کس به اندازه ایشان محبوب قلوب مسلمانان جهان اسلام قرار نگرفته است؛ بخصوص کسانی که حقیقتاً با سیره علی (ع) و نهج البلاغه ایشان آشنا بودند.

این عشق و علاقه نه تنها فراتر از تشیع بلکه حتی فراتر از اسلام نیز پیش رفته است؛ بطوریکه نویسندگان برجسته مسیحیت بهترین، بلندترین و زیباترین تعابیر را نسبت به حضرت امیر (ع) داشته‌اند؛ لذا بحث حاضر نیز بحثی فراتر از دیدگاه اهل تشیع نسبت به امیرالمومنین علی (ع) است.

همانطور که گفته شد در دوره حکومت بنی‌امیه و خصوصاً از زمان معاویه، دشمنی با امیرالمومنین علی (ع) سیاست رسمی امویان بوده و حتی در حد صب و لعن ایشان بر منابر نیز پیش رفته بود. نکته جالب توجه این است که علیرغم تبلیغات گسترده، سیستماتیک و منظمی که علیه امام علی (ع) و شیعیانش در جریان بود، اما باز هم شاهدیم که بهترین کتاب در مورد مناقب، فضایل و سیره امیرالمومنین (ع) را یک دانشمند و محدث برجسته اهل سنت دمشقی بنام "ابن عساکر"، در قرن ششم هجری قمری گردآوری نموده است. این کتاب که با عنوان «تاریخ مدینة دمشق» نوشته شده، اثر بسیار ارزشمندی در تاریخ محدثین و علماء محسوب می‌شود. "ابن عساکر" بخشی از این کتاب را به توصیف امام علی (ع) اختصاص داده که مرحوم "علامه استاد شیخ محمد باقر محمودی (ره) "، حدود نیم قرن پیش با استناد به روایات معتبر کتاب «تاریخ مدینة دمشق»، اثر ارزشمندی را در سه جلد تحت عنوان «ترجمه الامام علی بن ابی طالب علیه السلام من تاریخ مدینه دمشق» منتشر کرده است. اهمیت اثر ارزشمند ایشان در این است که متشکل از روایاتی است مستند در فضائل امیرالمومنین (ع) که تمامی آن‌ها را علمای اهل سنت تا قرن ششم جمع‌آوری کرده اند و ابن عساکر از جمله محدثین برجسته آنان محسوب می‌شود. نکته قابل توجه این است که علیرغم تبلیغات سوء و گسترده امویان علیه امام علی (ع) و شیعیانش، باز هم بخشی از این روایات از زبان خود شامیان در مورد فضائل امام علی (ع) نقل شده‌است؛ بطوریکه در مقدمه همین کتاب از قول علمای اهل سنت (تعبیر احمد‌بن‌حنبل) آمده: «عجیب است که علیرغم همه تلاش‌ها برای مسکوت ماندن فضائل امام علی (ع)، باز هم تعداد احادیث و روایات مرتبط به فضائل حضرت علی (ع) بیشتر از بقیه صحابه رسول الله (ص) نقل شده‌است»؛ لذا این نکته بیانگر این است که حقیقت هیچ وقت پنهان نخواهد ماند.

ضرورت مقدمه فوق از این جهت بود که گاهی در مورد موضع امیرالمومنین پیرامون مساله خلافت (دین و دولت) ارزیابی نادرستی ارائه شده است. یکی از مواردی که برجسته‌سازی شده این تصور است که گویا موضع امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه کاملا مخالف با آن چیزی است که شیعیان به لحاظ کلامی و اعتقادی نسبت به امامت امیرالمومنین (ع) باور دارند. همچنین گاهی پیرامون مناسبات امیرالمومنین با دستگاه خلافت و واقعه سقیفه تفسیر درستی ارائه نمی‌شود؛ لذا لازم است تا میان باورهای‌های اعتقادی و وقایع تاریخی تفکیک قائل شده، تا خلط مباحث سبب ارائه تفاسیر، تحلیل‌ها و برداشت‌های نادرست از موضوعات اعتقادی (امامت) و تاریخی (ماجرای سقیفه و خلافت) نگردد.

سقیفه نمونه درستی از شورا و دموکراسی نیست!

آن چیزی که در سقیفه اتفاق افتاد، همان تعبیری است که عمر خلیفه دوم بعد از خلافت خود گفت: «کانَ بَیعَةُ أَبِی بَکرٍ فَلْتَةً وَ غَفْلَةً وَقَی الله‏ُ شَرها ... بیعت با ابوبکر یک لغزش و غفلت بود که خداوند [مسلمانان را]از شر آن نگاه داشت». منظور این است که بیعت امری پیش بینی نشده و غیرقابل برنامه ریزی شده بوده؛ به این معنا که نه حق انتخابی برای انتخاب کنندگان به معنای واقعی وجود داشته، نه آگاهی قبلی پیرامون این موضوع و نه رد پایی از گروه‌های بزرگ قومی، قبیله‌ای، سیاسی و شخصیت‌ها

نمونه این نوع نظریات را می‌توان در تفاسیر گروهی از نویسندگان اسلامگرای مصری قرن بیستم دریافت که شورا (همان مفهومی که در فقه و فرهنگ سیاسی اسلامی در قمیم بوده است) را با دموکراسی به اشتباه تطبیق و تشبیه نمودند. البته از لحاظ تاریخی موضوع شورا برای نخستین بار بعنوان یک واقعیت سیاسی به دوران خلافت عمر بعنوان خلیفه دوم باز می‌گردد که شورایی شش نفره را برای تعیین خلیفه بعد از خودش تشکیل داد. اما خود مفهوم شورا در قرآن آمده است که متاسفانه در تفسیر معنایی آن نیز گاهی بدفهمی صورت گرفته و اختلافات دیده می‌شود. غیر از پدیده شورا، مساله سقیفه هم وجود دارد که گاهی شورا (منظور همان جمعی که خلیفه دوم تشکیل داد) با واقعه سقیفه به اشتباه خلط شده‌است. دلیل این خلط مبحث نیز تاریخی است، چون وقتی نویسندگان احکام السلطانیه بحث از شیوه انتخاب می‌کنند، موضوع سقیفه را بعنوان یکی از نمونه‌های شیوه انتخاب مطرح کرده و شورای عمر را نیز در همان چهارچوب قرار می‌دهند درحالیکه آن چیزی که در سقیفه اتفاق افتاد در واقع یک شورا نبود. اما در قرن بیستم هم شورا و هم سقیفه را بعنوان نوعی انتخاب دموکراتیک مطرح می‌کنند که اینطور نیست. از طرفی محققینی، چون آقای "ویلفرد مادلونگ" در کتاب "خلافت محمد" نیز این بحث را مطرح کردند. در واقع آن چیزی که در سقیفه اتفاق افتاد، همان تعبیری است که عمر خلیفه دوم بعد از خلافت خود گفت: «کانَ بَیعَةُ أَبِی بَکرٍ فَلْتَةً وَ غَفْلَةً وَقَی الله‏ُ شَرها ... بیعت با ابوبکر یک لغزش و غفلت بود که خداوند [مسلمانان را]از شر آن نگاه داشت». منظور این است که بیعت امری پیش بینی نشده و غیرقابل برنامه ریزی شده بوده؛ به این معنا که نه حق انتخابی برای انتخاب کنندگان به معنای واقعی وجود داشته، نه آگاهی قبلی پیرامون این موضوع و نه رد پایی از گروه‌های بزرگ قومی، قبیله‌ای، سیاسی و شخصیت‌های مطرح در این جمع جهت مشورت و گزینش وجود داشته است. به بیان بهتر این جمع و این روش انتخاب نه معنای شورا را پوشش می‌دهد و نه با معیار‌های دموکراسی امروزی مطابقت دارد.

تنها موردی که برای اولین بار در آن می‌توان مفهوم انتخاب، حق انتخاب و رای مردم را در انتخاب خلیفه ملاحظه کرد، اجتماع انبوه مردم مدینه جهت بیعت با امیرالمومنین بعنوان خلیفه چهارم می‌باشد. هرچند که این گزینش حالت شورایی نداشت، اما بعد از قتل خلیفه سوم گزینه دیگری غیر از حضرت امیرالمومنین(ع) برای مردم وجود نداشت؛ لذا قبل از ایشان، انتخاب هیچیک از خلفاء نه با معیار‌های دموکراتیک سازگار بود و نه در قالب شورا یا مفاهیمی بعدی، چون اهل حل و عقد مطابقت داشت. شاید علل مختلفی سبب عدول شورا از مفهوم اصلی خود در طول حکومت خلفای اول و دوم گردید که مهمترین آن‌ها عبارتند از: رفتار عمر در لحظات پایانی حیات پیغمبر و ممانعت از نوشتن آخرین وصیت ایشان پیرامون جانشینی امیرالمومنین (ع)، جنگ‌های رده و تحکیم قدرت دینی و سیاسی توسط ابوبکر، اختناق و فضای بسته سیاسی در دوران خلیفه اول، تعیین عمر بعنوان خلیفه دوم توسط ابوبکر و غیره. اما شرایط در دوران خلیفه دوم کاملا متفاوت با دوران خلافت ابوبکر بود که نمی‌توانست مستقیما خلیفه بعد از خود را تعیین کند. زیرا در دوران پایانی خلافت عمر، فضای جامعه تغییر کرده بود. بطور مثال بعد از فتوحات این دوره، قلمرو سرزمین‌های اسلامی گسترش یافته بود؛ قدرت‌های نظامی و محلی ایجاد شده بود؛ صحابه ثروتمند شده بودند؛ قبایل عرب ثروت‌های زیادی بدست آورده بودند و در مجموع مدعیان زیادی برای امور اقتصادی و سیاسی ظهور کرده که مناسبات جدیدی را در جامعه شکل داده بود؛ لذا انتخاب جانشین بصورت مستقیم توسط عمر امکانپذیر نبود. شاید عثمان هم گزینه انتخابی عمر برای خلیفه سوم نبوده، اما، چون در این دوران بنی امیه بعنوان یکی از جناح‌های مطرح قریش به حدی قدرتمند شده بود که کسی نمی‌توانست حضور آنان را نادیده بگیرد، برخلاف میل عمر، عثمان که یکی از چهره‌های مطرح امویان بود، خلافت را تصاحب نمود. در واقع عثمان خوشنام‌ترین نماینده غیر بنی‌هاشمی قریش محسوب می‌شد، چون برخلاف سایر امویان، عثمان از صحابه پیامبر محسوب میشد و مناسباتی نیز با پیامبر داشت؛ لذا عمر ناچار بود تا عثمان را در شورا قرار دهد. اما از طرفی چینش شورا و شروطی که گذاشته شده بود نیز به گونه‌ای بود که عملا امیرالمومنین را از دایره انتخاب شدن کنار می‌گذاشت.

انتخابِ علی به خلافت، دموکراتیک‌ترین انتخاب بود

همانطور که گفته شد، مناسبات قدرت در میان اعراب درحال تغییر بود. قتل عمر و شورش عمومی علیه عثمان نشان‌دهنده همین تغییرات اساسی در شرایط اجتماعی جامعه بود؛ لذا با توجه به این شرایط میتوان گفت که انتخاب امیرالمومنین بعنوان خلیفه چهارم، دموکراتیک‌ترین نوع ممکن انتخاب و گزینش در زمان خود محسوب می‌شود.

سوالی که در اینجا مطرح است این است که پیامبر چه دیدگاهی نسبت به مساله جانشینی داشته است؟

الف) - از نظر کلامی: از گذشته تاکنون دو تئوری در این رابطه وجود داشته است. یک نگاه مربوط به دیدگاه شیعه است که قائل به نص الهی است؛ یعنی پیامبر در روز غدیر و سایر مناسبت ها، امیرالمومنین (ع) را به خلافت و جانشینی خود منصوص کرده و دیدگاه دیگر این است که پیامبر اینکار را نکرده بلکه موضوع را به امت واگذار نموده و امت از طریق انتخاب در سقیفه، جانشین پیامبر را برگزیدند.

ب) - از نظر تاریخی: یکی از اهداف مهم پیامبر در تمام دوران رسالت بیست و سه ساله‌شان، ایجاد یک گفتمان مدنی-سیاسی بر ضد سلطه اقتصادی-سیاسی قریش و مکه بود که هجرت به مدینه و تاسیس و تثبیت یک اجتماع دینی با محوریت این شهر نیز یکی از گام‌های اساسی این هدف محسوب می‌شد که در نهایت ایشان موفق شد تا آنرا به تعبیری تبدیل به یک اجتماع سیاسی نیز نمایند. اگرچند این اجتماع پیامبر را نمی‌توان به دولت در مفهوم مدرن تشبیه کرد، اما یقیناً هدف پیامبر از تاسیس و تثبیت اجتماع دینی مدینه النبی، اهداف سیاسی را نیز دنبال میکرد. شاید بتوان این اجتماع مدنی-سیاسی پیامبر را به چیزی شبیه به دولت-شهر تعبیر کرد که البته قرآن نیز در آیات مختلف این موضوع را تایید کرده و به رسمیت می‌شناسد بطوریکه خداوند حکم پیامبر را (بعنوان نبی و رئیس اجتماع مدنی-سیاسی) برابر با حکم خدا قلمداد نموده و همه مسلمانان را به پیروی از آن امر فرموده‌اند. از طرفی پیامبر نیز به تدریج توانست با انعقاد معاهدات با قبایل مختلف، اسلام را در سرتاسر شبه جزیره گسترش داده، مردم نیز ایشان را هم بعنوان نبی و هم بعنوان حاکم سیاسی نظام اسلامی پذیرفتند.

هوشمندی پیامبر اقتضاء می‌کرد که پیرامون آینده سیاسی نظام جدیدالتاسیس، تمهیداتی در نظر بگیرد که مهمترین مورد آن تعیین جانشین (حاکم دینی و سیاسی) بعد از خودشان بود. طبیعی‌ترین انتخاب این بود که پیامبر شخصی لایق و مورد اعتماد از میان خاندان خویش (اهل بیت) را بعنوان جانشین بعد خود برگزیند؛ هرچند دست کم برای مدتی باشد. حتی آقای «مادلونگ» در کتاب «خلافت محمد» نیز این موضوع را مورد تایید و تاکید قرار داده که جانشینی امام علی (ع) بعد از پامبر اکرم (ص) طبیعی‌ترین انتخاب از جانب پیامبر می‌توانست باشد.

مناسبات قدرت در میان تعراب درحال تغییر بود. قتل عمر و شورش عمومی علیه عثمان نشان‌دهنده همین تغییرات اساسی در شرایط اجتماعی جامعه بود؛ لذا با توجه به این شرایط میتوان گفت که انتخاب امیرالمومنین بعنوان خلیفه چهارم، دموکراتیک‌ترین نوع ممکن انتخاب و گزینش در زمان خود محسوب می‌شود



قبیله قریش از میان تمامی قبایل مناسب‌تر و انتخاب جانشین از میان آن به مصلحت پیامبر و نظام دینی نوپای آن زمان بود. چون اولا قریش قبیله‌ای قدرتمند بود، ثانیاً قبیله خود پیامبر اکرم محسوب می‌شد، ثالثاً رویه سایر انبیای الهی نیز در تاریخ بر همین منوال بوده و رابعاً اینکه انتخاب خارج از قبیله قریش، مناسبات قومی را برهم میزد. اما موضوع مهم این بود که از میان قریش چه کسی باید بعنوان جانشین انتخاب می‌شد؟! به نظر می‌رسد که انتخاب از میان اهل بیت پیامبر بهترین گزینه محسوب می‌شد؛ چرا که هم مورد اعتماد و هم نزدیکترین و وفادارترین افراد به پیامبر محسوب میشدند. انتخاب از میان اهل بیت پیامبرسبب کنترل سرکشی‌های بنی امیه (دشمنان مستقیم پیامبر در قریش) خواهد شد. از طرفی رابطه انصار نیز با اهل بیت پیامبر نیک بوده و از این وضعیت راضی بودند.

مرگ زودهنگام پیامبر و دسیسه زیرکانه عمر برای جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر پیرامون تعیین جانشین بعد از خود، ماجرای سقیفه را به همراه داشت. هرچند در سقیفه حاضرین بر قریشی بودن جانشین پیامبر تاکید داشتند، اما مشکل اساسی غایب بودن دو گروه مهم قریشی یعنی بنی امیه و بنی هاشم (اهل بیت پیامبر) در انتخاب جانشین بعد از پیامبر بود، که سرانجام سایر بطون قریش توانستند از میان خود جانشین پیامبر را معرفی کنند.

نخستین رویداد پس از رحلت پیامبر، جدائی دین از سیاست بود

واقعه سقیفه چندین پیامد به همراه داشت: اولاٌ عدم حضور بنی امیه در جریان سقیفه، زخمی ایجاد کرد که اثرات آنرا در قتل خلیفه دوم و چالش‌هایی که تا دوران حکومت امیرالمومنین (ع) ادامه داشت، می‌توان ملاحظه کرد. ثانیاً عدم پذیرش پیشنهادات انصار و نارضایتی آن‌ها از انتخاب ابوبکر، سبب ایجاد فتنه‌ای شد که اثرات آنرا در شورش‌هایی که سرانجام موجب قتل خلیفه سوم گردید (حادثه یوم‌الدار) می‌توان مشاهده کرد. ثالثاً مشکل بعدی مساله رده (ارتداد) بود. استبداد رای و خودکامگی در سقیفه سبب نارضایتی قبایل ودر نهایت شعله جنگ‌های رده را برافروخت. قبایل به این نتیجه رسیدند که شرایط فعلی با دوران پیغمبر کاملا تفاوت پیدا کرده لذا به نشانه اعتراض از پرداخت زکات به خلیفه اول خودداری نمودند. برداشت آنان این بود که حالا اجتماع دینی می‌تواند متفاوت از اجتماع سیاسی باشد. آن‌ها ادعا کردند که دیگر اجتماع سیاسی مدینه و حاکمیت او را قبول ندارند. این جریان اولین حرکتی بود که قائل به تفکیک قدرت دینی از قدرت سیاسی در اسلام شده بود. یا بعبارت بهتر رده اولین موج چالش بین امر دینی و امر سیاسی در اسلام بعد از سقیفه بود که بصورت آشکار خود را نشان داد.

عده‌ای در قرن اخیر نسبت به باقی ماندن خلافت در قریش و بعبارت بهتر قریشی بودن خلیفه نقد وارد نموده و آنرا خلاف با اصول عدالت اسلامی دانسته اند. در رابطه با این موضوع باید میان اصول اسلامی با واقعیت‌ها و طبیعت هر دوره و زمان تفکیک قائل شویم. دین امری است که جدا از اقتصاد، قدرت و سیاست نیست. قریش قدرت برتر اقتصادی و قبیله‌ای عصر و زمان خود بود؛ لذا اسلام در آن دوران نمی‌توانست این واقعیت عرب را نادیده بگیرد؛ لذا می‌بایست میان دیانت و سیاست اسلامی در عصر پیامبر نوعی سازگاری بوجود می‌آمد که واقعیت‌های جامعه آنروز نادیده گرفته نشود. دین در آن زمان پیوندی نزدیک با اقتصاد، قبیله، فرهنگ و تعارضات قبیله‌ای داشت.

نکته بعدی که باز هم عده‌ای از متفکرین و نویسندگان در قرن اخیر نسبت به موضوع خلافت نسبت داده اند این است که اساساً بعد از وفات پیامبر، خلیفه تنها ریاست (مرجعیت) سیاسی جامعه را برعهده داشت که این نکته صحیح به نظر نمی‌رسد. چون در دوران خلافت نیز همانند دوران پیامبر خلیفه هم مرجعیت دینی و هم سیاسی جامعه را برعهده داشت. در تایید این گفته می‌توان به جریان جنگ‌های رده پیرامون عدم پرداخت زکات به خلیفه اشاره نمود که ابوبکر به شدت با آن‌ها برخورد کرده و حتی حکم به ارتداد این افراد نیز صادر کرد. یا بطور مثال در ماجرای سقیفه ابوبکر و عمر نسبت به پیشنهاد انصار پیرامون "منا امیر و منکم امیر" به شدت واکنش نشان داده و حتی این مشاجرات به خشونت نیز کشیده شد. تمامی این موارد گویای این است که خلفای آغازین همچنان رئیس دینی و سیاسی جامعه بوده و هنوز تفکیکی میان این دو امر ایجاد نشده بود.

حالا با توجه به این واقعیت، بسیار مهم است که بدانیم حضرت علی (ع) چه برخوردی با وضعیت موجود نمود؟ در شرایطی که خلیفه برخلاف انتخاب پیامبر و بدون در نظر گرفتن رضایت بخش‌های مهم جامعه روی کار آمده و حضرت امیر (ع) نیز با او بیعت نکرده و همچنان بعنوان یک بخش مهم از اپوزیسیون محسوب می‌شود؟!

آیا علی (ع) اپوزیسیون بود؟

قبل از پاسخ به این سوال لازم است تا پیرامون تدابیر پیامبر در مورد تعیین جانشین بعد از خود نکاتی را یادآوری نماییم. پیامبر اکرم (ص) با توجه به اوضاع شکننده جامعه عرب در آن زمان، تلاش می‌نمود تا بصورت تدریجی زمینه معرفی و جانشینی امیرالمومنین را بستر سازی نموده تا جلو واکنش‌های مخالفین و جریان‌های سیاسی-قومی دیگر با در نظر داشت مناسبات قومی گرفته شود. بطور مثال واقعه غدیر و همچنین آخرین وصیت پیامبر در واپسین لحظات حیات مبارک از جمله اقدامات ایشان بود. اما آنچه مسلم است این است که مرگ زودهنگام پیامبر و زیرکی برخی صحابه در ممانعت از انشای آخرین وصیت پیامبر پیرامون معرفی جانشین بعد از خود در لحظات پایانی عمر شریف سبب شد تا برنامه‌ریزی‌های پیامبر آنگونه که مدنظر ایشان بود به خوبی پیش نرود.

همان درکی که پیامبر از وضعیت حساس و شکننده جامعه، خصوصاً مدینه النبی داشت، متقابلا حضرت علی (ع) هم این شرایط را کاملا درک کرده بود که سبب شد از حق مسلم خویش (جانشینی بعد از پیامبر) بگذرد؛ لذا هیچ تفاوت و تضادی میان دیدگاه امیرالمومنین در نهج‌البلاغه شریف با دیدگاه شیعیان در مورد مساله نص وجود ندارد



همان درکی که پیامبر از وضعیت حساس و شکننده جامعه، خصوصاً مدینه النبی داشت، متقابلا حضرت علی (ع) هم این شرایط را کاملا درک کرده بود که سبب شد از حق مسلم خویش (جانشینی بعد از پیامبر) بگذرد؛ لذا هیچ تفاوت و تضادی میان دیدگاه امیرالمومنین در نهج‌البلاغه شریف با دیدگاه شیعیان در مورد مساله نص وجود ندارد. بطور نمونه حضرت در «خطبه شقشقیه» که اوج مظلومیت ایشان را بازگو می‌کند، ضمن گلایه از عملکرد خلفای اول، دوم، سوم و شورای انتخابی آنها، خلافت و جانشینی پیامبر را از همان ابتدا حق خویش دانسته که از سوی سه خلیفه اول غصب گردید و حضرت بر اساس مصلحت زمانه، چاره‌ای جز صبر نداشت. (برای اطلاع بیشتر از محتوای خطبه شقشقیه لطفا به نهج‌البلاغه مراجعه بفرمایید.)

در جای دیگری حضرت علی (ع) در خطبه ۵ نهج‌البلاغه، بخش دوم، در جواب پیشنهاد بیعت عباس و ابوسفیان بن حرب با ایشان بعد از وفات پیامبر و ایستادگی در مقابل توطئه سقیفه میفرماید: "فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! هَیْهَاتَ، بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی، وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَة... اگر چیزی بگویم، گویند که آزمند فرمانروایى هستم و گر لب بربندم و خاموشى گزینم، گویند، که از مرگ مى‌ترسد. چه دورند از حقیقت. آیا پس از آن همه جانبازى در عرصه پیکار، از مرگ مى ترسم؟ به خدا سوگند، دلبستگى پسر ابو طالب به مرگ از دلبستگى کودک به پستان مادر بیشتر است. ولى اسرارى در دل نهفته دارم، که اگر آشکار کنم، لرزه بر اندامتان افتد، چونان که طناب فرو شده در چاه مى لرزد".

از محتوای این خطبه می‌توان به روشنی دریافت که امام علی (ع) پیشنهاد مقابله آن‌ها را رد کرده و نسبت به موضوع سقیفه برخورد آگاهانه همراه با مصلحت داشته است.

او به خلافت سزاوارتر است...

همچنین در «خطبه ۷۴ نهج‌البلاغه»، حضرت علی (ع) دلیل صبر خویش را روشن‌تر بیان نموده است. هنگامى که شوراى شش نفره بعد از عمر به دستور او تشکیل شد، «عبدالرّحمن بن عوف» و «سعد بن ابى وقّاص» و «طلحه» به «عثمان» رأى دادند و طبعاً وى به عنوان خلیفه، برنده شد؛ «على علیه السلام» از بیعت خوددارى کرد و فرمود: «ما حقّى داریم اگر به آن برسیم حقّ خود را مى گیریم و اگر ما را از حقّ خود بازدارند، مانند کسى خواهیم بود که بر ترک شتر سوار شود (ولى ما صبر مى کنیم تا به حقّمان برسیم) هر چند زمانى طولانى و تاریک بر این حال بگذرد.»

سپس رو به آن‌ها کرد و فرمود: «شما را به خدا سوگند مى‌دهم آیا در آن روز که «پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله» میان مسلمان‌ها پیمان برادرى برقرار کرد (و هر کسى فردى را به عنوان برادر خود پذیرفت) آیا در میان شما کسى جز من وجود دارد که با رسول خدا صلى الله علیه و آله پیمان برادرى بسته باشد؟» همه گفتند: نه. بعد فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او گفته باشد: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهذَا مَوْلَاهُ» گفتند: نه. فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر صلى الله علیه و آله درباره او گفته باشد: تو نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسى هستى جز این که بعد از من پیامبرى نیست؟» «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إلَّاأَنَّهُ لَانَبِیَّ بَعْدِی» عرض کردند: نه ... و به همین ترتیب بخش مهمّى از فضایل خود را برشمرد.

در این هنگام «عبدالرّحمن» که سخت از این سخنان برآشفته بود و شرایط را برضدّ توطئه خود در حال تغییر مى دید، کلام «على علیه السلام» را قطع کرد و گفت: اى على! مردم عثمان را مى‌خواهند (و این خود نشان مى دهد که توطئه اى در این زمینه در کار بوده و الّا شوراى شش نفرى «عمر» تنها منتخب او بودند و ارتباطى به مردم نداشت) پس خود را به زحمت نینداز و در معرض خطر قرار نده! سپس «عبدالرّحمن» رو به سوى گروه پنجاه نفرى کرد که سرکرده آن‌ها «ابوطلحه» بود و مأموریت داشتند هر کس با نتیجه شورا مخالفت کند، خونش را بریزند؛ گفت: «اى ابوطلحه! عمر چه دستورى به تو داده است؟» گفت: «به من دستور داده کسى که اختلافى در میان مسلمین بیندازد او را بکشم.» در اینجا «عبدالرّحمن» رو به سوى «على علیه السلام» کرد و گفت: بنابراین بیعت کن وگرنه دستور عمر را درباره تو اجرا خواهیم کرد. اینجا بود که امام علیه السلام خطبه مورد بحث را بیان کرد و به ناچار بیعت نمود تا اختلافى در میان مسلمین واقع نشود و فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی؛ وَ وَاللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ خَاصَّةً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ ... شما همگى به خوبى مى‌دانید که من از دیگران براى خلافت سزاوارترم (ولى افسوس که منافع شخصى شما اجازه نمى دهد که حق به حق دار برسد). به خدا سوگند، مادامى که کار مسلمانان بسامان باشد (آن‌ها را به انحراف نکشانید) سکوت خواهم کرد و مخالفت نمی‌ورزم. بگذارید این ظلم و ستم تنها بر من رود نه دیگران. پاداش چنین فضیلت و عملى را از خدا مى‌طلبم و زهد مى‌ورزم در آنچه شما به خاطر زیور و زینتش با یکدیگر رقابت مى‌کنید».

در این خطبه نارضایتی حضرت از عملکرد خلفا، شیوه انتخاب آنان، شورای فرمایشی عمر و همردیف شدن امیرالمومنین در کنار اعضای این شورا کاملا مشهود است؛ شورایی که اعضای آن صلاحیت و شایستگی قرار گرفتن در ردیف حضرت علی (ع) را هرگز نداشتند؛ لذا در ابتدا ایشان حتی از بیعت با خلیفه امتناع ورزید، ولی بعداً با توجه به مصلحت امور مسلمین با عثمان بیعت نمود، هرچند که بصورت آشکار شورا و انتخاب عثمان را ظلم و ستمی بر خود می‌دانست؛ لذا حضرت بعد از بیعت از این سیستم فاصله گرفت و همچنان بعنوان یک اپوزیسیون باقی ماند.

 همچنین حضرت علی (ع) در بخش سوم خطبه ۱۵۰ نهج‌البلاغه پیرامون گمراهانی که بعد از پیامبر به جاهلیت بازگشتند (منحرفان از ولایت)، میفرماید: «حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ (صلی الله علیه وآله) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّکَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِی أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَةٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِی غَمْرَةٍ، قَدْ مَارُوا فِی الْحَیْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِی السَّکْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْیَا رَاکِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّینِ مُبَایِن ... و، چون خدا فرستاده خود را نزد خویش برد، گروهى به گذشته برگردیدند، و با پیمودن راههاى گوناگون به گمراهى رسیدند، و به دوستانى که خود گزیدند پیوستند، و از خویشاوند گسستند. از وسیلتى که به دوستى آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنیان را از بن برافکندند، و در جاى دیگر بنا نهادند. کانهاى هرگونه گناهند، و هر فتنه جو را درگاه و پناه. از این سو بدان سو سرگردان، در غفلت و مستى به سنّت فرعونیان، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، و یا پیوند خود را با دین گسسته».

در این خطبه به وضوح به انحراف مردم از مدار ولایت اهل بیت بعد از وفات پیامبر بیان شده است. مردمی که بعد از فتوحات و سرازیر شدن شریان‌های اقتصادی، آن‌ها را از مدار گفتمان دینی-سیاسی پیامبر خارج نموده و طعم زور و زر، آن‌ها را از اهل بیت پیامبر دور کردند. مردمی که مناسبات آن‌ها دیگر بر مبنای مناسبت‌های دینی-اخلاقی که پیامبر تعریف، تعلیم و ترویج کرده بود، نبود. حالا این مردم خودشان سازنده مناسبات، ایدئولوژی، فرهنگ و سنت جدید بودند. در این فضا حضرت علی (ع) کاملا تنهاست، چون وارد بازی قدرت نشده‌است.

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha