گزارشی پیرامون پرونده بررسی نظام توزیع فیلم در سینمای ایران؛
امر «تولید» امری ثابت است، نظام «توزیع» کاملا دگرگون‌شده درحالی‌که ما همچنان با همان روش‌های «کهن» آن را انجام می‌دهیم و «نمایش» از نگاه من دیگر آن اعتبار سابق را نخواهد داشت، بلکه «مصرف» اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند، یعنی ما در این لحظه با پدیده‌ای مواجهیم که «تولید، توزیع و مصرف» است. ا

به گزارش «سدید»؛ سالن سینما یک ابزار قدرتمند فرهنگی-هنری و از اصلی‌ترین عناصر اکوسیستم صنعت سینما در جهان امروز است و به‌نظر می‌رسد در این میان، توجه به نوسازی و بازسازی سالن‌های سینما، تاثیری در بهبود ساختار سینمای ایران طی سال‌های اخیر داشته است. اما این تاثیر باید با توجه به نکات اصلی و مهمی همچون شناخت جامعه و تاثیرات اصلی ساختارهای پایه‌ای در ایجاد تحول باشد. توجه صرف به ساخت سینما، بدون توجه به نیازهای جامعه و صدالبته تغییرات عمده و اساسی دوران مدرن و البته حضور رقبای سرسخت و پرقدرت برای این صنعت و اکوسیستم- که خود از برخی عناصر مشترک با سینما سود می‌برند- نه‌تنها باعث بهبود ساختار تولید و اقتصاد این بخش نخواهد شد، بلکه می‌تواند ضربات سهمگینی بر پیکر آن وارد کند. شناخت درست از آنچه باعث می‌شود این اکوسیستم همچنان به حیات خود ادامه دهد و پیشرفت کند، داشتن نقشه‌ای درست و اصولی براساس داشته‌ها و تجربیات پیشین و دانش نوین و همچنین برنامه مدون و هوشمندانه در بخش توزیع است. برای بررسی بیشتر این موضوع با «منوچهر شاهسواری» (تهیه‌کننده و مدیرعامل خانه سینما) به گفت‌وگو نشستیم.

سالن سینما در ساختار فرهنگی و به‌خصوص اکوسیستم سینما، اصلی‌ترین و مهم‌ترین عنصر محسوب می‌شود ولی به نظر صرفا توجه به ساخت یا بازسازی سال‌های سینمایی کافی نیست. این برداشت صحیح است؟

سینما یا بهتر بگوییم صنعت فیلم، الزامات و موارد اجتناب‌ناپذیری مطرحی در جهان امروز است و هیچ کشور و حوزه فرهنگی، بدون داشتن صنعت فیلم، جایگاه واقعی در عرصه مبادلات فرهنگی جهان نخواهند داشت.

براساس این فرضیه اولیه، سالن سینما از مهم‌ترین پدیده‌هایی است که در این مفهوم کلی قابل‌بررسی است. سینما جایی است که مردم به انتخاب و با میل و تمایل خود، در آن حاضر می‌شوند و یک تجربه جمعی برای دیدن یک اثر سینمایی را تجربه می‌کنند؛ بنابراین آنچه در سال‌های اخیر توسط «بهمن سبز» صورت گرفته، موضوع قابل‌احترامی است. تغییر نظام‌های اداره سالن‌های سینما، تبدیل سالن‌ها از «تک‌پرده‌ای» به «چندپرده‌ای» -که وقتی درباره چندپرده‌ای صحبت می‌کنیم درواقع فرصت انتخاب را برای مخاطب زیاد می‌کنیم- به‌علاوه نوسازی صدا و تصویر که درواقع اصلی‌ترین پدیده‌های مرتبط با این صنعت هستند و می‌توانند مخاطب را جذب کنند، بنابراین آنچه تا الان صورت گرفته، امر قابل‌توجهی است و باید از بانیان این موضوع سپاسگزار بود.

مساله اینجاست که آیا این اعمال ما برای گسترش است یا برای کم کردن کسورات جدی که در تمام این سال‌ها داشتیم! به نظرم امر دوم بر وضعیت سال‌های اخیر ما حاکم است، یعنی سال‌ها امر سالن‌سازی و توسعه تکنیک‌ها و فناوری مدرن در سالن‌های سینمای خود را فراموش کرده‌ایم و زمانی به این نتیجه رسیده‌ایم که باید این کار انجام شود، آن را با تاخیر بسیار زیادی انجام داده‌ایم. گاهی اوقات اگر یکسری امور به‌موقع صورت نگیرند، درواقع خواص اصلی خودش را هم از دست می‌دهد. به‌هرحال ما به‌موقع درمورد توسعه ناوگان نمایشی خود - چه در سطوح مدیریتی دولت، چه حوزه هنری و چه بخش خصوصی- ورود نکرده‌ایم. البته سوابق این ماجرا و تغییر و تحولاتی که به‌خصوص طی 15 سال گذشته، در نظام گسترش ناوگان سینمایی کشور صورت گرفته، بحث دیگری را می‌طلبد و نیازمند توجه به بررسی آمار و آثاری است که این تغییر و تحولات را بر جذب مخاطب داشته‌اند.

بیماری کرونا و پاندمی آن موضوع و چالش غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای طی سال‌های اخیر برای تمام صنایع داشت و قطعا اکوسیستم سینما هم به‌دلیل ساختار سالن‌ها و نیاز به حضور مخاطبان ضربه خورد. اما این موضوع در روند  بازسازی و حرکت رو به جلو، خلل چندانی ایجاد نکرده است. اما با توجه به شرایط جهانی، آیا می‌توانیم بگوییم که این حرکت کافی نبوده است؟

ویروس کرونا بخشی از این معادله را نسبت به قبل دچار انفکاک کرده است. در سال‌های کرونا هم این موضوع نسبتا طولانی شد و به‌نظرم اساسا مفهوم نمایش، شکل دیگری به خود گرفت. البته این مفهوم در جهان، تجربه و برای این تغییر و تحول، راهکارهایی دیده شده بود. ما طبق معمول با تاخیر و شاید نابهنگام با این مساله مواجه شدیم. همه دستگاه‌های فرهنگی و سازمان‌هایی که در این امر فعالیت می‌کنند، علاقه دارند یا جزئی از وظایف‌شان است، (به‌خصوص در بخش خصوصی) تا الان وقتی درباره صنعت فیلم صحبت می‌کردند با عبارتی مواجه بودند که می‌گفت: «تولید، توزیع و نمایش.» تصور عمومی من برای آینده این مبحث این است که این پارامترها تغییر خواهند کرد یا بهتر است بگویم تغییر پیدا کرده‌اند و ما متوجه آن نیستیم!

امر «تولید» امری ثابت است، نظام «توزیع» کاملا دگرگون‌شده درحالی‌که ما همچنان با همان روش‌های «کهن» آن را انجام می‌دهیم و «نمایش» از نگاه من دیگر آن اعتبار سابق را نخواهد داشت، بلکه «مصرف» اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند، یعنی ما در این لحظه با پدیده‌ای مواجهیم که «تولید، توزیع و مصرف» است. اینکه این مصرف با چه مکانیسمی اتفاق می‌افتد، در سالن سینماست؟ در گوشی همراه است؟ در تلویزیون است؟ در شبکه‌های اجتماعی است؟ این موضوع دیگر ثبات سابق را از دست‌داده و هر آن ممکن است ایده‌ها و تکنولوژی‌ها و فناوری‌های جدیدی وارد این عرصه شوند. البته در هیچ شرایطی، تولید به‌عنوان هسته مرکزی این ماجرا، دچار تغییر نمی‌شود و منظور «امر تولید» است. من راجع به کیفیت و چگونگی تولید صحبت نمی‌کنم، چون آن هم مبحث دیگری است.

یعنی دیگر نباید روی ساختار قبلی نمایش تمرکز داشته باشیم و متولیان بازسازی و نوسازی سینماها باید خود را با عنوان جدید «مصرف» هماهنگ کنند. درواقع باید شناخت درستی از مفهوم مصرف‌کننده داشته باشیم و این یعنی تغییر در ساختار اکوسیستم سینما.

به دوستانم در «بهمن سبز» توصیه‌ای جدی دارم؛ اینکه روی موضوع «تولید، توزیع و مصرف» متمرکز باشند. روی این موضع هم ازلحاظ نظری توافق صورت بگیرد و هم دیدگاه‌ها و ایده‌های عملی ناشی از این نظریه تبیین شود تا بتوان برای آن راهکارهایی پیدا کرد. مسلم است که مخاطب امروز، مخاطب دیروز نیست. سطح دانش، قدرت انتخاب و مهم‌تر از همه امکان دسترسی او، به‌گونه‌ای شده که شما باید از منظر دیگری به این مخاطب -که همان حوزه مصرف است- توجه کنید. دیگر با مدل‌های سابق امکان موفقیت نداریم. امکان فعالیت داریم اما «امکان موفقیت» با «امکان فعالیت» دو جهان کاملا متفاوت هستند. امکان فعالیت یعنی من تولید کنم، شما تولید کنید و کس دیگری هم تولید کند. امکان موفقیت یعنی اینکه آیا این تولیدات شما در شرایط مناسب، با ارتباطات و اطلاع‌رسانی مناسب، به‌دست مصرف‌کننده می‌رسد یا نه؟ و نکته مهم‌تر اینکه آیا می‌دانیم مصرف‌کننده ما، در چه مقیاس و اندازه‌ای است و چه می‌خواهد؟ این نیازهای مصرف‌کننده است که الان مبانی تولید را شکل می‌دهد. درحالی‌که اکنون همچنین ایده‌ای بر مجموعه ما و در یک‌شکل علمی، حاکم نیست! اینکه ما دوست داریم فیلم‌مان با مخاطب ارتباط برقرار کند یک بحث است و بحث دیگر اینکه چه کرده‌ایم، چه تولید کرده‌ایم، چگونه تبلیغ کرده‌ایم، چگونه توزیع کرده‌ایم، آیا بهنگام این کار را کرده‌ایم، شرایط اجتماعی و اقتصادی را درنظر گرفته‌ایم و تغییر تحولات روحی نسل جوان را (که درواقع اصلی‌ترین مخاطبان صنعت فیلم هستند) درک می‌کنیم؟ برای این درک، مبانی نظری، جامعه‌شناسی و علوم ارتباطات را مدنظر قرار داده‌ایم؟ ازاین‌جهت من فکر می‌کنم که ما دچار یکسری کسورات جدی هستیم. تمرکز بر «تولید، توزیع و مصرف» شاید راه گریزی باشد، از این پرتگاهی که در آینده این صنعت قابل‌تصور است. البته یقین دارم که به اعتبار خلاقیت، زبان، ذوق و ادبیات این سرزمین، نظام تولید ما فهم مناسبی از نیازهای مخاطب و مصرف‌کننده پیدا خواهد کرد یا شاید به‌بیان بهتر، پیدا کرده اما شاید شرایط بروز و ظهور آن هنوز فراهم نشده، بنابراین باید امیدوار باشیم که «بهمن سبز» علاوه‌بر این تغییر و تحولاتی را که در ساخت‌وساز سالن‌ها و استفاده از فناوری‌های نو برای بهبود صدا و تصویر به کار می‌برد، با استفاده از همه نظام‌های کارشناسی و مطالعاتی را که در اختیار دارد، این ایده «تولید، توزیع و مصرف» را در دستورکار خود قرار دهد. این از آن اموری است که باید با سرعت راجع به آن فکر و تصمیم‌گیری کرد و توسعه معناداری است که باید در بین اذهان ایجاد کرد. یک توافق «بین‌الاذهانی» باید بر سر این موضوع صورت بگیرد.

یکی از آفت‌های تولیدات، نگاه از بالا به پایین نسبت به آنها بوده که باعث شده مخاطب کمتر از آثار استقبال کند. فکر نمی‌کنید که این موضوع به ارتباط میان سینما و مخاطبان لطمه وارد می‌کند؟

یکسویه‌نگری به مخاطب که «آنچه را مخاطب می‌خواهد ما می‌دانیم، تشخیص می‌دهیم که چه چیزی باید به او بدهیم و فکر می‌کنیم» درست نیست، چون ما پزشک و درمانگر نیستیم، فیلمساز هستیم. ما از آنچه در پیرامون‌مان است ایده می‌گیریم، نقشی به ذهن‌مان می‌آید، احساسی به ما منتقل می‌شود و باید بتوانیم این موضوع را در یک رابطه تنگاتنگ با مخاطبان یا مصرف‌کنندگان، در قالب تکنیکی که بلدیم، عرضه کنیم. لازمه اینکه مخاطب‌مان به ما اعتماد کنند، این است که چیزی را که به آن نیاز دارند به آنها بگوییم، به‌لحاظ حسی و روحی، سینما و صنعت فیلم، مملو از پدیده‌های پیچیده‌ای از سرمایه، اجرا، توزیع، تبلیغات و همه اینهاست. اما اگر نتوانیم به‌وسیله آثارمان، رابطه حسی را که باید با مخاطبان‌مان برقرار شود، ایجاد کنیم، یقینا تمام این تلاش‌ها «آب در هاون کوبیدن» خواهد بود. این مخاطب نیازمند اثری است که او را به شوق بیاورد و به حیرت وادارد. به او لایه‌های دیگری از تمدن، فرهنگ، زبان، ادبیات و انواع هنرها و آثار تمدنی را که داریم، عرضه کند. او دیگر با یک کار دورهمی «با هم یک فیلم بسازیم!» تابع اثر ما نخواهد بود. گیریم که سال‌های درخشان فیلم بسازیم یا تکنیک‌های فوق‌العاده‌ای را به‌کار ببریم اما تا نتوانیم خودمان را با زبان، احوالات و عواطف آنها درگیر کنیم، عملا چیزی حاصل نخواهد شد و من فقط امیدوارم (این امیدواری تنها از باب واژه نیست و من به این امید «یقین دارم»؛ چراکه باور دارم وسوسه امید، تنها وسوسه‌ای است که به انتها نمی‌رسد) که بتوانیم حرف دل مردم را باعاطفه و احساس، به آنها برگردانیم و به آنها بگوییم که ما با شماییم.

در این بین برخی هنرمندان و هنردوستان در شهرهای کوچک‌تر اعتقاد دارند باید از فضای سینما به‌دلیل بزرگ بودن آن، به‌عنوان پاتوقی برای رشته‌های هنری دیگر هم استفاده شود. شاید این موضوع به‌نظر درست باشد ولی راه‌حل اساسی نیست و درواقع استفاده از عنصر مرکزی یک اکوسیستم در ساختارهای مشابه دیگر است. نظر شما در این خصوص چیست؟

موضوعی این است که گاهی اوقات بهره‌های دیگری از سالن‌های سینما در بعضی از شهرهای کوچک و حتی تهران برای تئاتر یا موسیقی و دیگر هنرها برده می‌شود یا برخی فضاهای عمومی سینماها به‌عنوان نمایشگاه استفاده می‌شوند. این خبر دردناکی است، یعنی از یک کمبود جدی سخن می‌گوید و ما فکر می‌کنیم که باید آن کمبود را به‌وسیله سینما و در این فضا تامین کنیم. البته سینما و مجتمع‌های سینمایی می‌تواند چنین خاصیتی پیدا کنند. اما واقعیت این است که از نظر من همه شاخه‌های هنری و فرهنگی کشور نیازمند پاتوق‌های اختصاصی خودشان هستند. مخاطب همه اینها ممکن است یک نفر باشد، ولی دوست دارد در موقعیت‌های متفاوتی اثر را ببیند. برای من دیدن یک تابلوی نقاشی در یک گالری کوچک شاید جذاب‌تر باشد تا در یک سالن سینما که در اطرافم همه درحال تماشای فیلم هستند. برای من شنیدن موسیقی در یک سالن که ویژه کنسرت موسیقی ساخته‌شده و به‌لحاظ ساختاری، با سالن سینما تفاوت‌های جدی دارد، حتما جذاب‌تر است. تئاتر اساسا نیازهای متفاوتی دارد که در فضاهای سالن سینما ممکن است به‌دست نیایند.

دوستان هنرمندی که در شهرستان‌ها تقاضا دارند تا سالن‌های سینما پاتوقی برای دیگر هنرها هم باشد، درواقع از یک کمبود جدی صحبت می‌کنند و این احساس را دارند حالا که این فضا موجود است، پس فلان کار فرهنگی و هنری را هم آنجا انجام بدهیم. از نظر من باید این موضوع را مدیران فرهنگی و هنری شهرستان‌ها و استان‌ها فهم و درک کنند که متاسفانه این کار را نمی‌کنند!

شاید دلیل این موضوع را بتوان در نوع نگاه کلان به حوزه فرهنگ و هنر دانست که آن را به‌عنوان یک صنعت نمی‌‌بینند و تنها جنبه سرگرمی آن را در‌نظر می‌گیرند. چرا این دیدگاه وجود دارد؟

‌متاسفانه ما حوزه فرهنگ را حوزه خلاقیت و سرمایه قابل‌برگشت نمی‌‌بینیم. تصور می‌‌کنیم همین اندازه که تلویزیون داریم و چند فیلم نمایش می‌‌دهیم، کافی است! ضعف یک بخش به بخش‌های دیگر منتقل می‌شود؛ همان‌طور‌که قدرت یک بخش به بخش‌های انتقال می‌‌یابد. حوزه‌های فرهنگ و هنر، حوزه‌هایی هستند که از سری مبانی مشترکی برخوردارند و حذف این مبانی مشترک و تفکیک‌های این‌گونه، نه‌تنها باعث رونق آنها نمی‌‌شود، بلکه سبب کمبود مخاطب هم خواهد شد. یک تصور غلط اساسی درباره فرهنگ و هنر وجود دارد که آن را فقط یک امر محدود به چند فیلم و چند موقعیت مثل جشنواره‌ها و امثالهم می‌‌دانند. نه این‌طور نیست. هنر و فرهنگ امری دائمی هستند. برای جشنواره نمی‌‌توان سینما داشت. نمی‌‌شود اول جشنواره را معیار گذاشت و بعد برای آن فیلم ساخت. به‌عنوان‌مثال بلایی که برای فیلم‌های کودک و نوجوان ما و دوران درخشان آن رخ داد. بلایی که بر سر فیلم‌های دفاع مقدس ما آمد که در بازار حضور داشت و برای آن جشنواره ساختیم و سپس حس کردیم باید برای این جشنواره، فیلم تولید کنیم. ممکن است فردا راجع‌به جشنواره فجر، جشنواره فیلم کوتاه، جشنواره حقیقت، جشنواره 100 و باقی جشنواره‌ها هم همین کارها را بکنیم که گاهی اوقات کرده‌‌ایم!

برای مشکل کمبودهایی که وجود دارد به‌نظر، نگاه عمقی‌‌تری به خود جامعه و زیرساخت‌های آن داشته باشیم و خیلی پایه‌ای‌تر به این مفهوم فرهنگی و هنر نگاه کنیم. راه‌حل پیشنهادی شما چیست؟

آینده و وجود این سرزمین، جز به قوام و اقتدار فرهنگی آن، ممکن نیست. اقتصاد در‌حال جهانی‌شدن است، سیاست‌ها امر تابع حوادث هستند، تفاوت‌ها اهمیت خود را از دست می‌‌دهند به‌جز یک جا و آن هم در حوزه فرهنگ است. همه ما در جهان همان‌گونه زندگی می‌کنیم که دیگران زندگی می‌‌کنند. در هر کشور، با یک‌سری تفاوت اندک، زندگی می‌کنیم. تقریبا نیازهایمان را یکسان تامین می‌کنیم. دسترسی ما به تکنولوژی و فناوری در یک مقیاس استفاده جهانی است. آن نقطه تفاوت کجاست که من را ایرانی می‌داند، دیگری را آذربایجانی یا افغانستانی یا پاکستانی؟ فقط زبان، ادبیات، فرهنگ و هنر است و اگر از اقتدار این نقطه کاسته شود، هیچ کشوری نمی‌‌تواند معنی استقلال را به‌درستی تبیین کند. استقلال هر سرزمینی در آینده، منوط و منحصر به این است که آیا در حوزه فرهنگ و هنر، از ریشه و تبار و آیین و سنت‌های خودش اثری ارائه می‌دهد یا خیر. معنی این حرف یا تعبیری که از این حرف می‌‌توان کرد این است که در همه شهرستان‌های ما، همه شهرک‌های ما، همه موقعیت‌های اجتماعی ما، مدارس، دبیرستان‌ها، دانشگاه‌ها و... ، باید امکان فعالیت‌های فرهنگی و هنری فراهم شود. در شهرهای کوچک، مدرسه و دبیرستان و احتمالا دانشگاه وجود دارد، پس چرا این اتفاقات در آنها رخ نمی‌‌دهد؟ چرا کودکان و نوجوانان ما نباید از همان مدرسه آموخته شوند که به کتابخانه بروند و کانون فرهنگی داشته باشند و فعالیت‌های فوق‌برنامه انجام دهند. با زبان موسیقی، ادبیات، خط، نقاشی، تصویر و عکس، آشنا شوند؟ این جنس از نیازهاست که باید در کشور به آن توجه جدی شود. صرف اینکه ما یک سالن را چندمنظوره کنیم، اتفاقی نخواهد افتاد. دلمان خوش است که یک سالن چندمنظوره داریم که به هیچ منظور و نیاز اصلی هم پاسخ نمی‌‌دهد. پاتوق فرهنگی یک امر معنایی است نه فیزیکی، که باید در مسیر و مکان خودش شکل بگیرد مثل دبستان، دبیرستان و دانشگاه. آن وقت افرادی که این‌گونه تربیت می‌‌شوند، پاتوق فرهنگی خودشان را پیدا می‌‌کنند، رفاقت‌های خودشان را پیدا می‌‌کنند، سلایق مشترک خودشان را پیدا می‌‌کنند و براساس آن سلایق مشترک می‌‌توانند ایده‌های خودشان را پیش ببرند. گیریم که کار فرهنگی نکنند؛ اما در مقام مصرف‌‌کننده، صاحب ‌ذوق و سلیقه و دریافتی می‌شوند که بعدها برای تولیدکنندگان آثار فرهنگی و هنری، یک غنیمت بزرگ است. این غنیمت در‌حال‌حاضر توسط تولیدات دیگران و به زبان و ادبیات دیگری به یغما می‌‌رود که این موضوع «باید» باعث نگرانی جدی دوستداران فرهنگ و هنر این سرزمین شود. 

در بحث ساخت سینماها طی سال‌های اخیر و دوران معاصر، دچار یک افت و حتی عقبگرد در ساختارهای سنتی و تاریخی شدیم که گاهی با بازسازی هم ممکن است درمان اصلی نباشد. به نظر این نگاه غارتگرانه تاثیرات بسیار ملموس و تلخی داشته است. چرا و چطور به اینجا رسیده‌ایم؟

اساسا اینکه ما سالن‌های قدیمی را نابود کرده و سالن‌های جدید در مراکز تجاری با میزانس‌ها و مکانیسم‌های دیگر فراهم کنیم که فقط مشکل ما نبوده و همه جای جهان همین اتفاق رخ داده است. اشکال چیز دیگری است. اشکال این است که نظام شهرسازی ما از یک قاعده و سلیقه روشنی بهره‌مند نیست و جنسی از غارتگری نسبت به شهر و یک دیدگاه غارتگرانه بر شهر حاکم شده است. این دیدگاه غارتگرانه، تمام مظاهری را که می‌‌تواند ایجاد دلبستگی، خاطره و علقه کند، از بین می‌‌برد و تاحدودی هم از بین برده است. سیاست‌های کلی شهرداری‌ها، نظام‌مهندسی، شهرسازی و...، همه در این امر دخیل بوده‌اند. یعنی در یک تفاهم اعلام نشده، مبنای همه اجزایی که به معماری شهر توجه می‌‌کردند و متمرکز بودند، نه شامل بهسازی، نوسازی، بالابردن کیفیت و ارتقای سطح زیست مردمان، بلکه یک دیدگاه غارتگرانه بوده است. در این دیدگاه غارتگرانه است که برخی با این ماجرا مشکل دارند. چون دیدگاه غارتگرانه ‌فقط سالن سینما را از بین نبرده، معماری کهن ما را از بین برده، کوچه و پس‌کوچه‌های ما را از بین برده و شکاف‌های اجتماعی و طبقاتی را تقویت کرده است. این‌گونه نیست که فقط در مورد سالن سینما اتفاق بیفتد. شما تمام گلوگاه‌های شهر را که ببینید، آمیختگی از این دیدگاه غارتگرانه بر آن حاکم شده که عناصر زیبایی، توازن، تعادل و آرامش در معماری شهر را از بین برده است. طبیعی است که در چنین شرایطی، سالن‌های قدیمی سینمای ما هم محکوم به نابودی هستند. این موضوع تابعی از جریان سینمای کشور نیست که به‌سختی افتاده و به‌سختی نفس می‌‌کشد (اگر نفسی داشته باشد)، بلکه از یک دیدگاه غارتگرانه است که شهر تبدیل شده به دشتی که آنها در آن بتازند. 

اما در معماری شهری اصیل ما، شرایط و چیدمان‌ها اصول و قاعده درست و با مفهومی داشته است. به‌نظر آرامش معماری شهری ما، به‌هم ریخته و آشفته شده است. این تعبیر درست است؟

ما در نظام کهن ایران، یک دارالحکومه داریم. دارالحکومه جایی است که همه مراکز اداری، قضایی و حاکمیتی به شکل متناسب در کنار یکدیگر قرار دارند، بنابراین شهر بنا به آن گسترش پیدا کرده و آن را حفظ می‌‌کند. ما چه کردیم؟ ما فکر کردیم که جای سازمان امور مالیاتی که مثلا در خیابان ارک که اتفاقا ساختمان درخشانی هم هست، خوب نیست و دور است؛ بنابراین در یک محله دیگر یک ساختمان جدید برای آن ساختیم. فلان وزارت به‌جای دیگر منتقل شد و همین‌طور تغییر و تغییر و درنهایت شهر را به ملغمه از تجارت و سکونت و راه و گذر تبدیل کردیم! این موضوع شهر را ناامن می‌‌کند. کمااینکه شده است؛ بنابراین من هم خیلی دلم می‌‌خواهد از بین سالن‌های قدیمی موجود در کشور، سالن‌هایی حفظ شوند. همین‌الان در خیابان لاله‌‌زار یک سالن سینما داریم که اگر اشتباه نکنم تنها سالن سینمایی است که توسط «وارطان» (از معمار معروف ایرانی که بخشی از معماری تهران مدیون او است)، ساخته شده و حالا همین‌جور بلااستفاده مانده است و هیچ‌کس مسئولیت آن را قبول نمی‌‌کند. می‌‌دانید در خیابان لاله‌‌زار چقدر از این منابع درخشان معماری و فضای عمومی وجود دارد؟ ما با لاله‌‌زار چه کردیم؟ آن را تبدیل کردیم به یک پارکینگ موتور، سیم و کابل و چراغ! درحالی‌که اگر از همین مغازه‌هایی که الان چراغ می‌‌فروشند کمی دورتر شویم، فضاهایی وجود دارند که می‌‌توانند در آنها با فعالیت‌های مرتبط با اقتصاد فرهنگ، هنر، هنرهای تجسمی، لباس، دوباره درگیر شده و به یک فضای آرام تبدیل شوند که وقتی در آن حضور دارید احساس آرامش کنید. شما الان در کجای تهران قدم می‌‌زنید و احساس آرامش می‌‌کنید؟ بنابراین هیچ راه‌حلی برای این امر وجود ندارد، چون آنهایی که باید غارت کنند، کار خودشان را کرده‌اند و جای سم قاطران‌شان همچنان بر بدن این شهر هست و چه کنیم که دیگر امکان برگشت هم نداریم. تک‌وتوک فضاهایی هم که باقی‌مانده‌اند را رها کرده‌ایم تا نابود شوند. ایده‌هایی وجود داشته، ایده‌هایی عمل شده، ولی با تغییر و تحولات سیاسی کشور، گویا حوزه فرهنگ یک زائده‌ای است که مدام با آن تغییروتحول پیدا می‌‌کند. «هرآنچه او کرده بد است و هرآنچه من می‌کنم خوب است!» این دیدگاه به‌خصوص در مورد حوزه فرهنگ، بسیار خطرناک است. در حوزه فرهنگ و هنر، شما باید از یک ثبات رویکرد و نه تنوع تولیدات، پیروی کنید. وقتی از اقتدار فرهنگی صحبت می‌کنیم، معماری هم در دل این اقتدار جای دارد. بالاخره معماری به‌نوعی جای پای تاریخ است و وقتی نابودش کردی، عملا بخشی از تاریخ را نابود کرده‌‌ای. وگرنه هنوز هم در لاله‌زار و جاهای دیگر سالن‌هایی‌ وجود دارند که می‌توانند پاسخگوی نیازهای فرهنگی و هنری جامعه باشند، به‌شرطی که در یک بستر مشترک از «تولید، توزیع و مصرف» قرار بگیرند. نمی‌‌توان این موارد را با هم قاتى کرد. موضوعی که به‌نظر در فضایی که هستیم غیرممکن به‌نظر‌ می‌‌آید؛ اما باید امیدوار بود که شکل بگیرد. من گروه‌های جوانی را دیده‌ام که با اشتیاق، مراکز قدیمی تهران را جست‌وجو می‌‌کنند و قدم می‌‌زنند. از لاله‌زار وقتی به‌سمت غرب حرکت می‌‌کنید خیلی از مراکز و ساختمان‌های با اصالت و تاریخی وجود دارند که فقط باید بدانید کدام هستند. وقتی بدانی حس می‌‌کنی از تبار تو هستند و بی‌سروسامان و بی‌‌ریشه نیستی. آن نظام غارتگرانه این ریشه‌ها را از بین می‌‌برد. 

این موضوع متاسفانه‌ فقط مربوط به تهران و مرکز نیست و به شکلی مسری، در تمامی شهرهایی که ریشه‌های فرهنگی دارند جاری شده که نتیجه آن آشفتگی و به‌نوعی لطمه به ساختارهای فرهنگی است. همین موضوع هم باعث می‌‌شود تا جامعه از المان‌های فرهنگی دور شوند که یکی از تاثیرگذارترین عناصر آن سینما است. این موضوع لطمه شدیدی به کل ساختار و این حوزه می‌‌زند. برای جلوگیری از عمیق‌تر شدن این لطمات چه باید کرد؟

من فکر می‌کنم که برای بخشی از این سالن‌ها، امکان حیات مجدد وجود دارد. ما از این ساختمان‌ها در شهرستان‌ها هم داریم مثل شیراز، آبادان، اهواز، تبریز و خیلی جاهای دیگر و این اتفاق فقط مختص تهران نیست. خیلی از اتفاقات از تهران به شهرستان‌ها ساری شده‌اند و اگر حمایت و نگهداری از آنها رواج داشت حتما در شهرهای دیگر هم دنبال می‌‌شد. این‌گونه رفتارها هستند که ایجاد تعلق خاطر می‌‌کند. باید تبارمان، تاریخ‌مان، اعتقادات‌مان و سنت‌‌هایمان را نگهداشت کنیم. با بولدوزر از روی نظم قدیم رد می‌‌شویم و فکر می‌کنیم ما صاحبان نظم جدید هستیم. هیچ نظم قدیمی، قدیم باقی نمی‌‌ماند، اما اجازه بدهیم تا نظم جدید به‌آرامی و با آرامش، روی ستون‌های نظم قدیم، بنا شود. در چنین شرایطی است که ما عواطف خواهیم داشت، خاطره خواهیم داشت، تاریخ خواهیم داشت و فراموشی بر ما مستولی نمی‌‌شود. ما الان در شرایطی هستیم که فراموشی، عنصر جدی حاکم بر ذهن و روح ما و یکی از خطرناک‌ترین پدیده‌ها برای جامعه‌ای آن‌هم با جوانی و طراوت ما، است. نباید فراموش کنیم که چه بودیم و چه داشتیم و نباید ناامید شویم که چه می‌‌توانیم داشته باشیم و چه خواهیم داشت. برای اینکه چیزی که خواهیم داشت، چه تولید می‌کنیم، چه عرضه می‌کنیم و با چه کیفیتی، بدون توجه به گذشته، حاصلی نخواهد داشت. هرجا موفقیتی وجود دارد از پیوند بین دیدگاه‌های قدیم و دیدگاه‌های جدید، نظم قدیم با نظم جدید و از پیوند من با آبا و اجدادم (به‌لحاظ عاطفی) است. ما داریم همچنان با آن نظام غارتگرانه با همه چیز برخورد می‌کنیم و کاری کرده‌ایم که آنها را فراموش کنیم و وقتی آنها را فراموش کنیم، «هیچ» چیزی ندارم و هرکسی چیزی در دست ما بگذارد فکر می‌کنیم جهان یعنی این!

منبع: فرهیختگان

ارسال نظر
captcha