گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ ابوالفضل پروین: در دههی چهل و پنجاه، ایدهی مکاشفه در فرهنگ و دین و اهمیت آن در تحولات تاریخی، را یک انتلکتوئل خوشپوش و کراواتزدهی سیگاری، بر روی میز گذاشت. کسی که با ایدهی بازگشت و بازجست به خویشتن و با فلسفیدن میراث محبوبی که از دین برجا مانده بود، گفتمان دینی تازهای را از آستین بیرون کشید. دکتر علی شریعتی مزینانی با تخلص شاندل که در زبان فرانسوی، شمع معنا میشود. سرواژهای از کلمات (شریعتی، مزینانس، علی) که سازندهی نام او بودند، به وجود آمد. شمعی روشناییبخش، پرسوز و فداکار. این روزها چهلوشش سال از آخرین روز زندگی شریعتی میگذرد، اما میراثش هنوز در روح و روان این جامعه جاری است.
در بخشی از مکاشفهی یوحنا یک نبرد در پایان جهان پیشگویی شده است که در منطقهای به نام آرماگدون اتفاق میافتد. اما هدف در آخرین جنگ بشر، چه چیزی میتواند باشد؟ بمب اتم، خاک و یا فرهنگ؟ هماکنون به زعم تئوریسینهای دانشگاه جنگ آمریکا، آخرین جنگ بر سر فرهنگ خواهد بود.
در دههی چهل و پنجاه، ایدهی مکاشفه در فرهنگ و دین و اهمیت آن در تحولات تاریخی، را یک انتلکتوئل خوشپوش و کراواتزدهی سیگاری، بر روی میز گذاشت. کسی که با ایدهی بازگشت و بازجست به خویشتن و با فلسفیدن میراث محبوبی که از دین برجا مانده بود، گفتمان دینی تازهای را از آستین بیرون کشید. دکتر علی شریعتی مزینانی با تخلص شاندل که در زبان فرانسوی، شمع معنا میشود. سرواژهای از کلمات (شریعتی، مزینانس، علی) که سازندهی نام او بودند، به وجود آمد. شمعی روشناییبخش، پرسوز و فداکار. در دههی پنجاه دکتر شریعتی از شمایل متفاوت یک نواندیش دینی پردلوجرات با بیانی گیرا رونمایی کرد که پای جوانان زیادی را به حسینیهی ارشاد کشاند.
با وجود رگههای متنوع در کارهای نوشتاری شریعتی، ما در این مقال سعی داریم چهار گوش زمین؛ ابعاد فکری و معرفتی و در عین حال اجتماعی و سیاسی او را شخم بزنیم. دههی شصت میلادی در حالی که، حلقهی روشنفکران غربی را اغلب مارکسیستها و لائیکها تشکیل میدادند، شریعتی اما از سنخ دیگری بود. نواندیشی که سرنخ همبستگی و عدالتخواهی را در بازگشت به خود و کندوکاو در دین میدانست و در این میان عقیده داشت که تنها تیری که باید در چلهی کمان عامهی مردم باشد، اندیشهی عدالتخواهی است. و خود شریعتی تماما با سرریز این نگاه در طارم فرهنگی نیز زیست میکرد. ما در این مقاله، مرادمان از لزوم بازخوانی اندیشهی شریعتی این است که ببینیم آیا بعد از چهل و اندی سال میشود از آن اندیشههای سالفهی او، نسخهای شفابخش برای جامعهی حالیه پیچید؟!
نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن
در سالهای دههی چهل و پنجاه، شریعتی کمکم داشت به قاری ایدئولوژیک دین تبدیل میشد و خوانش تازهای از آنچه در فضای اندیشه دینی وجود داشت، به دست آورده بود. درن هایت از تهذیب و حجامت دین و مکتب از خرافات، به یک سهگانه رسیده بود؛ معنویت، دموکراسی(آزادییی بسیطهتر از آزادی سیاسی) و برابری. چنانچه که به زعم خودش در مجموعهی آثار شماره ۸ (نیایش)گفته میشود: "خدایا! جامعهام را از بیماری تصوف و معنویتزدگی شفا بخش تا به زندگی و واقعیت بازگردد. و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیتزدگی نجات بخش، تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم." در اقوال دیگرش هم دم از سوسیالیسم میزد و همانند کارل مارکس، هرچند آرمانخواهانه میپنداشت که با وجود سوسیالیسم، ناقوس عزای مالکیت خصوصیِ سرمایهدارانه به صدا در میآید. و سرمایهداری محکوم به نابودی است. همانطور که در چندی از گفتههای خود اینگونه شرح میدهد که:
"سوسیالیسم یک ایدهآل انسانی و یک ضرورت حیاتی است. سوسیالیسم در مسیر آرمان آزادی خواهی، حق طلبی و عدالتجویی انسان، دعوتی است به نفی تبعیض و بهره کشی و افزون طلبی فردی و شرک طبقاتی"(مجموعه آثار ۴، ص ۳۵۹).
"زندگی برابرانه در یک جامعه، جز بر اساس یک «زندگی برادرانه» محال است"(مجموعه آثار ۲۰، ص ۴۸۱).
"سوسیالیسم و دموکراسی، دو موهبتی است که ثمرهی پاکترین خونها و دستآورد عزیزترین شهیدان و مترقیترین مکتبهایی است که اندیشهی روشنفکران و آزادی خواهان و عدالت طلبان، به بشریت عرضه کرده است." (مجموعه آثار ۲۲، ص ۲۲۰-۲۲۱).
بنابراین مهمترین دغدغههای مبارزاتی شریعتی، در جهت بهبود زیست عامهی مردم و برداشت صحیح آنها از دین بود. چنانچه که در پاسخ به پرسش "معنای زندگی چیست؟" میگوید: " نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن"(مجموعه آثار ۱، ص ۱۸۵)
حتی تا آنجا اصرار داشت که میگفت:"مردمی را که «آب قنات» ندارند به جستجوی «آب حیات» در پی اسکندر روانه کردن و قصه خضر در گوش شان خواندن، شیطنت بدی است." (مجموعه آثار ۱۳، ص ۲۶۶).
و به زعم شریعتی؛ ذات تمام سوسیالیسم و برابریخواهیها و لزوم برادریها، به دین و اسلام برمیگشت. و ابوذر را به عنوان نمایندهی آن میدانست."اصولاً رنج و پریشانی تمدن جدید معلول نداشتن سرمشق معنویت و سرشت انسانی است." (شریعتی، ۱۳۷۱: ۵۴۰)
لذا او رستگاری را نه در معبد شائولین و نه در غرب، که در بازگشت به خویشتن بیان میکرد. البته هیچگاه منکر اصول و برآمدهای راقی و آزادیخواهانه جهان مدرن غرب نشد، منتها بر این باور بود که انسانیت و اخلاقیت زیر چرخهای روندهی نظام سرمایهداری غرب لهولورده شده است. و البته خود غرب در این باب، خودش را بارها به کوچه علیچپ زده است. "تاریخ و جغرافیا هم شاهد است که زیر شعار پیشرفت، همیشه این حقیقت و عدالت و حق بوده است که پایمال شده و از یاد رفته است. این مردم گرسنه، غارت شده و اسیر بودهاند و قربانی شدهاند. چه بسا ارزشهای انسانی که در زیر ارابه بیرحم پیشرفت که شتابی جنونآمیز گرفته و هر چه بر سر راه خویش میبیند، لگدمال میسازد، له شده و مسخ و محو گشته است." (شریعتی، ۱۳۶۹: ۱۸۹-۱۹۰).
در واقع دکتر علی شریعتی تنها به حرکت عقیده داشت و تماما بهدنبال نیروی محرکه میگشت. روشنفکران ایران تا قبل از شریعتی نظریاتی غالبا تدافعی ارائه میدادند و با آمدن شریعتی، یک قدرت هجومی برای تفطن دقیق اسلام و تشریح آن به وجود آمد. در واقع شریعتی جریان بیدارسازی اسلامی را به راه انداخت تا با توجه به شرایط موجود، سعی کند هم برچسبهای خرافاتپسند را از اسلام واقعی و مذهب شیعه جدا کند و هم به صورت کاربردی در زندگی مردم مطرح کند. حتی او به صورت غیرمستقیم نشان داد که برای فهم انقلاب چه درونی و بیرونی نیاز نیست، دم به دقیقه ارجاع به غرب داشت، میتوان برگشت و دین اسلام را کندوکاو کرد.
عدالتخواهی، از تابش تا سوسوزدن
بنابراین دکتر شریعتی یک فهم دینی تازه را از مکاشفهاش به دست آورده بود و سعی میکرد در سخنرانیهایش در حسینیهی ارشاد مشهد، به مردم انتقال بدهد و به نگاهشان به دین شفافیت ببخشد. در کنار این هدف جنبهای که بسیار به آن اصرار میورزید عدالتخواهی و برابری بود، البته نه فقط شریعتی که اکثر روشنفکران آن زمان معتقد به همین بودند و سعی بر اشاعهی آن داشتند. دکتر علی شریعتی در همان سالها با تعطیلی حسینیهی ارشاد و فشار ساواک و دستگیری پدر و برادرش، خودش را به پلیس سیاسی معرفی کرد و ۱۶ ماه در سلول انفرادی گذراند و وقتی آزاد شد، نقل است که سخت به نور آفتاب حساس شده بود و از نظر روحی هم بسیار افسرده بود. شریعتی خود شارح است که:"ظاهراً آزاد هستم و از قید اسارت به اصطلاح رهایی یافتهام ولی آنچه مسلم است نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شدهام". شریعتی پس از دو سال، خسته از وضعیتش اجبارا تصمیم به مهاجرت گرفت. او طی مهاجرتش در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در حالی که سههفته از سفرش به انگلستان میگذشت، در ساوتهمپتون درگذشت. سال بعدش کمکم با گذر از انقلاب و جاگیر شدن دستگاه دولت، دیگر با نبود شریعتی، کمکم اندیشههای عدالتطلبانهی روشنفکران رنگ باخت و حتی سرکوبهایی نیز برای هواداران این اندیشه و جریان شکل گرفت. درواقع آن اندیشههای عدالتطلبانه از تابیدن به سوسوزدن تغییر رویه داد. هژمونی بعضی جریانها و اینکه از آبشخور دولت اعاشه میکردند، باعث شده بود از آرمانهای عدالتخواهانهشان دست بکشند. از این رو برمیگردیم به سخن شریعتی که میگفت: بگو از کجا میخوری تا بگویم چگونه فکر میکنی. نیز او هوشمندانه میگفت: تا دو حجره (حجره بازار و حجره حوزه) از هم جدا نشوند، اسلام آزاد نخواهد شد. و حال با همهی این تفاسیر ما امروزه با آنالیز شرایط، شکاف افزایشی طبقاتی و دینگریزی و گموگور شدن اخلاقیات در گیرودار پیشرفتها و حتا شقاقهای قومیتی درمییابیم که بخشی از اندیشههای شریعتی ازجمله عدالتطلبی و بازگشت به خویشتن، نفی دین با خرافات، نامیرا هستند و میتوانند نسخهای بهروز باشند. در واقع میراثها و انبانهای فکری این مرز و بوم بایستی قدر دانسته شود و آنچه که مشخص است، در کلیات، شریعتی یک جهانبینی و خط فکری نسبت به جهان هستی داشته است، مانند همهی فیلسوفان و متفکران جهان. بنابراین از این زاویه، این جهانبینی انسان را وا میدارد که خودش به دنبال معنا برود، همان عقیدهی اگزیستانسیالیستها، لذا با این معنایابی باز هم شریعتی میتواند مورد توجه قرار بگیرد. مدعای کارآمدی بعضی از اندیشههای شریعتی، جدلهایی است که هنوز که هنوز است بین موافقان و مخالفان شریعتی به وجود میآید و خود این برداشتهای غلط ودرست هم میتواند نشان بدهد که زاویههای تازهای در اندیشههای شریعتی بیاستفاده و کشفنشده مانده است و کافی است نسلهای جدید نور به آن بتاباند.
القاب بسیاری میتوان به دکتر علی شریعتی نسبت داد؛ روشنفکر، جامعهشناس، ایدئولوگ، مورخ، دینپژوه، خطیب، سخنور اما یک لقب همیشگی است؛ معلم. معلمی از دیار سبزوار، شهری با انواع درختهای میوهدار و سایهبخش، که همین صفت در نخبگانش هم هویداست.
/انتهای پیام/