گروه فرهنگ و هنر «سدید»؛ مرضیه سهامیاحمد: محمدرضا سرشار از آن نامهای آشنایی است که بیش از آشنا بودن، بخشی از خاطرات تمام ماست. صدایِ گرمی که قابِ ظهرهای جمعه خانواده ایرانی را تکمیل میکرد و برایشان قصه میخواند. نخستین آثار قلمی سرشار (رهگذر) در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، و اولین کتابش در سال ۱۳۵۵ به چاپ رسید. درمجموع، چهار عنوان کتاب و چند داستان کوتاه از سرشار، در دوران پیش از انقلاب منتشر شد.
در دوران اوجگیری انقلاب، به زندان رفت و با خیل زندانیان سیاسی چند روز پیش از پیروزی انقلاب آزاد شد. حدود ۱۴۰ عنوان کتاب دیگر از وی، در قالب داستان، پژوهش، نقد و مباحث نظری ادبی، به شکل تألیف یا ترجمه، و... منتشرشده است. او در این گفتگو مهمان ماست و از ویژگیهای ادبیات انقلاب، مهمترین نمونههای داستانی و رمان انقلاب و بایستههایش برای جامعه ایرانی میگوید.
سخن از ادبیات انقلاب و پیرامون آن زیاد است. یکی ادبیات انقلاب را تنها مساوی آن چیزی میداند که پیرامون رویداد انقلاب اسلامی تولیدشده و آن دیگری نظراتی متفاوت از حیث درونمایه و محتوای ادبی برای تشخیص این شاخه دارد. به نظر شما مهمترین مولفههای ادبیات انقلاب چیست؛ یعنی یک اثر باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا آن را در حیطه ادبیات انقلاب اسلامی بدانیم؟ آیا فقط بازه زمانی مهم است که حتماً در حوالی زمان انقلاب نوشتهشده باشد یا اینکه اگر اثری قبل یا بعد از انقلاب نوشتهشده باشد، اما به لحاظ درونمایه و محتوا انقلابی باشد نیز در این لاین دستهبندی میشود؟ آثار مرتبط با ادبیات انقلاب باید چه مشخصاتی داشته باشند که آنها را مربوط به این حوزه تعریف کنیم؟
سرشار: انقلاب تعریف خودش را دارد. انقلاب با معنی موردنظر فعلی ما، واژه جدیدی است که از اواخر قرن هفدهم وارد فرهنگ بشری شد. قبل از آن چیزی به نام انقلاب به این معنی نداشتیم. در کشورهای مختلف و رژیمهای متفاوت، معمولاً یک سلسله شاهی میرفت و سلسله شاهی دیگری میآمد. عمدتاً کودتا داشتیم. اما اینکه ملتی بلند شوند و دنبال رهبری علیه حکومت مستبد خودکامه موروثی قبلی قیام کنند و آن را براندازند و حکومتی با آرای مردم روی کار بیاورند، چنین چیزی وجود نداشته، مگر اینکه پیامبران را مثال بزنیم که آنهم، چون پدیدهای الهی هست، حسابش از پدیدههای بشری جداست. بههرحال عمدتاً این تعبیر با انقلاب فرانسه وارد فرهنگ بشری شد که بعد هم نمونههای دیگری داشت، مثل انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و در نهایت، نمونهاتم و اکمل آن، انقلاب اسلامی ایران است. چون بعضی از اینها را با تسامح میتوان گفت انقلاب هستند. مثلاً انقلاب روسیه، انقلاب حزبی بود نه مردمی. بلشویکها یک حزب بودند که قیام کردند و بقیه را خواهناخواه با خود همراه کردند.
داستانی که محورش را انقلاب اسلامی ملت ایران قرار دهد، از نظر ما جزو ادبیات انقلاب ما است
اما راجع به ادبیات انقلاب کشور خودمان باید بگویم: این ادبیات، طبعاً باید ادبیات انقلاب اسلامی باشد؛ چون انقلاب ما بدون هیچ تردیدی اسلامی بود. این را دوست و دشمن از قبل و بعد انقلاب میدانستند؛ به این دلیل که رهبرش یک رهبر دینی و هدفش برپایی حکومت دینی بود و شعارهای مردم در آن زمان اسلامی بودند. (مادر شعار مردم این بود: استقلال/آزادی/حکومت اسلامی که بعداً حکومت اسلامی شد جمهوری اسلامی) داستانی که محورش را انقلاب اسلامی ملت ایران قرار دهد، از نظر ما جزو ادبیات انقلاب ما است.
از نظر زمانی هم میتوان گفت شروع دوردست انقلاب از فعالیت فدائیان اسلام در دهه بیست بوده، ولی شکل کاملش از ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و از قیام و اعتراض مردم به دستگیری امام بود. از همین موقع نطفه این قیام بسته شد. در همان زمان کسانی به امام میگفتند که شما سپاه و لشکری ندارید، چطور میتوانید انقلاب کنید و این رژیم را سرنگون کنید؟ ایشان میگفتند: سربازان ما در گهوارهها هستند و همینطور هم شد. وقتی انقلاب شد، بخش بزرگی از پیشتازان انقلاب، همان کودکان در گهوارههای سال ۱۳۴۲ بودند.
البته داستانهایی نوشتهشدهاند که به مقاومت مردم در برابر رژیم گذشته پرداختهاند، بهطوریکه یا وضعیت زندانیان سیاسی را به تصویر میکشند یا ادبیاتی که به کارهای ایذایی مثل انفجار یک دکل برق، کشتن مستشارهای آمریکایی و گرفتن یک پاسگاه ژاندارمری در سیاهکل میپردازند. اینها در حیطه ادبیات مبارزه دستهبندی میشوند؛ چون نه رهبری فراگیر دارد و نه پشتوانه همگانی بین مردم. قهرمان این داستانها درواقع گروههای مبارزی هستند که از اوضاع به تنگ آمدهاند و میخواهند از طریق عملیات ایذایی کمکم رژیم را ضعیف کنند تا شاید بتوانند روزی آن را سرنگون کنند.
قهرمان داستان انقلاب باید فردی جریانشناس، اهل تجزیهوتحلیل مسائل عقیدتی و سیاسی و اجتماعی، و جان آگاه باشد؛ یعنی کسی که هدف انقلاب را بشناسد، بداند ملت برای چه چیزی قیام کرده و قرار است چه چیزهایی تغییر کند. داستانهایی داریم که افراد متدین نوشتهاند، اما قهرمان آن فردی بیسواد یا کمسواد است که جریانهای سیاسی را نمیشناسد و افق گستردهای از آینده کشور پیش رو ندارد. صرفاً کسی است که از شرایط گذشته به تنگ آمده؛ مثلاً پدر او را ماشین یک آمریکایی زیر گرفته و او نتوانسته قاتل پدرش را به محاکمه بکشاند، چون کشور تابع قانون کاپیتولاسیون بوده است
میتوانیم بخشی از این را ادبیات زندان و بخش دیگر را ادبیات مبارزه بنامیم، ولی آنچه رهبری مشخص دارد و فراگیر است و آرمان اعتقادی و برنامه برای حکومت جایگزین در کشور دارد، ادبیات انقلاب اسلامی است که بیهیچ تردید رهبری آن با امام خمینی بوده و پشت سر ایشان عدهای از روحانیون روشنفکر مبارزی که دنبالهرو ایشان بودند، قرار داشتند. پایگاه اصلی آن مساجد بوده و ستونهای اصلی آن مردم متدین و نیز مردمی که از آن شرایط فسادآلود و خفتبار و خفقانزده گذشته به تنگ آمدند و راه نجات را در بازگشت به مذهب میجستند. چنین چیزی ادبیات انقلاب اسلامی است و شروع دقیق آن از ۱۳۴۲ است. البته پیروزی انقلاب در سال ۵۷ هم نقطه انتهایی آن نبوده؛ چون ما تا پایان جنگ تحمیلی همچنان در حال تثبیت انقلاب بودیم. چندین سال گروههای تفرقهافکن در مناطق مختلف، اقلیتهای نژادی، زبانی و مذهبی را تحریک میکردند و میخواستند آنها را در برابر نظام نوپای انقلابی قرار دهند و از کشور جدا کنند؛ مثل خلق کُرد و خلق عرب و خلق ترکمن و خلق بلوچ که سالها طول کشید که بتوانیم بر این تجزیه طلبیها غلبه کنیم و حاکمیت نظام را در این مناطق تثبیت کنیم. جنگ هشت ساله هم به خاطر این به ما تحمیل شد که مانع از تحکیم و تثبیت انقلاب شود و تا این جنگ به پایان نرسید و ما پیروز از آن بیرون نیامدیم، نمیتوان گفت که انقلاب تثبیت پیداکرده؛ بنابراین دامنه زمانی چنین داستانی میتواند از حدوداً از ۱۵ خرداد ۴۲ تا پایان جنگ تحمیلی باشد.
نکته دیگری که درباره چنین ادبیاتی میتوان گفت این است که معمولاً قهرمان داستان انقلاب باید فردی جریانشناس، اهل تجزیهوتحلیل مسائل عقیدتی و سیاسی و اجتماعی، و جان آگاه باشد؛ یعنی کسی که هدف انقلاب را بشناسد، بداند ملت برای چه چیزی قیام کرده و قرار است چه چیزهایی تغییر کند. داستانهایی داریم که افراد متدین نوشتهاند، اما قهرمان آن فردی بیسواد یا کمسواد است که جریانهای سیاسی را نمیشناسد و افق گستردهای از آینده کشور پیش رو ندارد. صرفاً کسی است که از شرایط گذشته به تنگ آمده؛ مثلاً پدر او را ماشین یک آمریکایی زیر گرفته و او نتوانسته قاتل پدرش را به محاکمه بکشاند، چون کشور تابع قانون کاپیتولاسیون بوده است. بهاینترتیب کینه و عقدهای به دلگرفته و از همان زمان تصمیم گرفته که با آمریکاییها و رژیمی که طرفدار آمریکاست مبارزه کند، ولی خود آرمان جمعی فراگیر و تعریف مشخصی از انقلاب ندارد.
بهطورکلی بخشی از انقلاب، ساقط کردن رژیم گذشته است و بخشی از آن، نظام جایگزین است. بسیاری از قهرمانان در ذهنشان تصور و تصویر روشنی از نظام جایگزین ندارند و فقط میخواهند ساقط کنند. اینگونه آثار هرچند به داستان انقلاب نزدیک شدهاند، اما کامل نیستند. به نظر میآید شما تأکید زیادی بر چارچوببندی ادبیات انقلاب در نسبت با یک رویداد تاریخی به نام انقلاب اسلامی دارید، این در حالی است که مسیر طی شده در این سالیان نشان از آن دارد که این رویداد را باید در بستر یک جریان زمانمند و خاص دید. یعنی ادبیات انقلاب را نمیتوان به یک رویداد منحصر کرد. چه اگر اینطور باشد، آنچه امروز به نام ادبیات انقلاب میشناسیم، نسبتی با ادبیات انقلاب دهه پنجاه یا شصت ندارد و اصلاً نباید چنین باشد.
ادبیات انقلابی که امروز داریم و آثاری که امروزه بهعنوان ادبیات انقلاب چاپ میشوند، چقدر با مفاهیم و آرمانهایی که ادبیات انقلاب در ابتدا داشته ارتباط دارد؟ آیا همان مسیر را طی کرده و یا فاصله گرفته است؟
سرشار: بنده ابتدا در قالب چندین مقاله و بعد در قالب دو کتاب که در سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ چاپشده، شاخصترین داستانهای بلند و رمانهای مرتبط با انقلاب در خارج از کشور و ایران را نقد و بررسی مقایسه کردم و به یک جمعبندی درباره آن رسیدم. کتاب اول «سه انقلاب در آینه رمان و داستان بلند» که نزدیک به هزار صفحه است در سال ۱۴۰۰ توسط نشر معارف چاپ شد و کتاب دیگری که در نمایشگاه کتاب امسال ارائه شد، حدود ۳۳۰ صفحه است و تحت عنوان «داستان انقلاب در ایران و جهان» توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشرشده و حاوی مقایسهای تطبیقی در همین موضوع و عنوان است.
در یک نگاه محتوایی، بهطورکلی ما سه دسته اثر راجع به انقلاب داریم:
بعضی آثار کاملاً ضدانقلاب هستند؛ یعنی درباره انقلاب هستند، ولی انقلاب را به نفع یک جریان عقیدتی و سیاسی مغایر، تحریف کردهاند. بهعنوانمثال «مدار صفر درجه» احمد محمود که حجیمترین رمان مرتبط با انقلاب است. در آن ذکری از قیام ۱۵ خرداد ۴۲ و جریان انقلاب در سال ۵۷ شده، ولی عملاً با نگاه مارکسیست- لنینیستی حزب تودهای نوشتهشده است. به عبارتی این داستان میخواهد مخاطب را به این سمت سوق دهد که بپذیرد عناصر چپ (مارکسیست) بودند که سالها با رژیم گذشته مبارزه کردند، ولی اسلامیها به رهبری آیتالله خمینی بعداً بر اسب زین کرده سوار شدند و عنان آن را در دست گرفتند و به سمتی که خود میخواستند هدایت کردند. این تحریفی آشکار است که من بهتفصیل نقدش کردهام.
اثر دیگری به نام «رازهای سرزمین من» از رضا براهنی آنهم صد در صد ضدانقلابی است. هرچند ظاهراً صبغه ضدآمریکایی و ضد رژیم پهلوی دارد، اما نگاه حاکم بر کلیت آن، مارکسیستی است.
همچنین «آتش بدون دود» نادر ابراهیمی که بهطور خاص نمیتوان آن را رمان انقلاب دانست؛ چون ماجراهای آن پیش از سال ۵۶ و ۵۷ تمامشده. این رمان دو جریان فکری و عملی مبارز متفاوت مطرحشده است: یک جریان سوسیالیستی و یک جریان اسلامی. نویسنده ظاهراً سعی کرده بیطرف نمایی کند، اما در واقع آن جریان سوسیالیست را غلبه میدهد و با زیرکی، جریان دوم را در مقابل جریان اول بیرنگ مینماید.
/انتهای بخش اول/