آغاز عصر تجدید حیات دینی در جهان به قلم پل کینگز نورث؛
بزرگ‌ترین دروغی که فرهنگ غرب به ما گفت، این بود که خدا مرده است و انسان‌ها می‌توانند راه خود را به سوی آزادی باز کنند. در فرهنگ غربی، ریشه‌دارترین باور، تلقی از دین به‌عنوان یک باور کهنه و منسوخ است؛ یک مشت داستان جن و پری که آدم‌های نادان آن را اختراع کرده‌اند.

گروه دین و اندیشه «سدید»؛ «پل کینگز نورث» [1] نویسنده رمان و مقاله‌نویس اهل بریتانیا است که در غرب ایرلند زندگی می‌کند. وی در یادداشتی که وب‌سایت «UnHerd» آن را کرده است، درباره فروپاشی فرهنگ مادی غرب سخن می‌گوید؛ فرهنگی که به دروغ گفته بود خدا مرده است و جای آن را با علم پر کرده بود. به گفته وی، ایمان عصر روشنگری به علم، عقل، پیشرفت و آزادی جنسی در غرب فرو ریخته است. او می‌گوید که در اواخر قرن ۱۹، غرب مدرن خدا را کشته بود و آن را با ماتریالیسم که به دنبال تفسیر علمی از جهان و انسان است، جایگزین کرده بود. «نورث» در این یادداشت تأکید می‌کند که با افول فرهنگ رو زوال و انحطاط غرب، جهان شاهد بازگشت دوباره معنویت و بازگشت دوباره دین به عرصه عمومی است.

 

باورهایی که فرومی‌ریزد

گاهی فکر می‌کنم در تمام زندگی‌ام به من دروغ گفته‌اند. همه انسان‌ها در جاهای مختلف دنیا با یک داستان زندگی می‌کنند. این داستان توسط فرهنگی که در آن بزرگ می‌شویم، خانواده‌ای که در آن رشد می‌کنیم و جهان‌بینی که برای خود می‌سازیم، به ما ارائه می‌شود. داستان زندگی هرکس با گذشت زمان تغییر می‌کند و با شرایط سازگار می‌شود. وقتی جوان هستید، تصور می‌کنید که شجاعانه داستان خود را پیش برده‌اید و داستان زندگی خودتان را ساخته‌اید و تمام دنیا حول محور شما می‌چرخد. اما با افزایش سن، متوجه می‌شوید که بسیاری از چیزهایی که به آن اعتقاد دارید در واقع محصول زمان و مکانی است که در آن ناپخته و خام زندگی کرده‌اید.

به نظر می‌رسد فرهنگ غربی از بسیاری جهات به‌وضوح در برابر چشمان ما در حال فروپاشی است.

داستان زندگی من در بریتانیای دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی شروع شد؛ داستانی که ما در آن زمان غرقِ آن بودیم، به نظر می‌رسد محصول یک دوره دیرینه گذشته بود. این داستان از میراث مسیحی رو به زوال انگلستان، لیبرالیسمی که جایگزین آن شده بود، ایمان عصر روشنگری به علم، عقل و پیشرفت پس از انقلاب جنسی دهه شصت تشکیل شده بود. این آشفتگی به نحوی ترکیبی عجیب از فردگرایی رادیکال و کنترل فکری اقتدارگرا را به وجود آورد که اکنون در فرهنگ ما جولان می‌دهد.

این مولفه‌های دقیق هرچه که باشند من با اعتقاد به چیزهایی بزرگ شدم که اکنون نگاه بسیار متفاوتی به آنها دارم. قراردادن شغل در برابر خانواده، جمع‌آوری و انباشت ثروت به‌عنوان نشانه موفقیت، تلقی از رابطه جنسی به‌عنوان یک سرگرمی، تمسخر سنت‌ها، تقدم خواسته‌های فردی بر مسئولیت اجتماعی، برخورد با جهان به‌عنوان ماده‌ای مرده و بی‌جان که تنها باید با فرایند علمی مورد تحقیق قرار بگیرد؛ اینها مسائلی بودند که من به آنها اعتقاد داشتم؛ اما اکنون طور متفاوتی به آنها نگاه می‌کنم.

 

دین، امری کهنه و منسوخ!

شاید بالاتر از همه و شاید ریشه‌دارترین باوری که من با آن بزرگ شده بودم و این باور در همه مسائل زندگی من نفوذ کرده بود، تلقی از دین به‌عنوان یک باور کهنه و منسوخ بود. من فکر می‌کردم دین یک مشت داستان جن و پری است که آدم‌های نادان آن را اختراع کرده‌اند. من تصور می‌کردم دین، صرفاً مکانیزمی برای کنترل اجتماعی است و هیچ ربطی به ما ندارد. در دنیای بسیار مدرن آزاد شده از لحاظ جنسی، هر انسانی باید خودش مسیر زندگی خود را انتخاب کند. ما مدرن‌ها با نیچه و آموزه‌های او بزرگ شده بودیم و می‌دانستیم که پیامبران، آتئیسم جدیدی به‌زودی با ماهیت عوام‌فریبانه‌ای به نام دین را بر ما روشن خواهند کرد. «ریچارد داوکینز» [2] و «کریستوفر اریک هیچنز» [3] خدا و دین را مسخره می‌کردند و الگوی قرن بیست و یکم، بدین شکل پیش روی ما باز می‌شد. آموزه‌های آنها در باره خدا و طبیعت در نوع خود سرگرم‌کننده بود. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، تقریباً آرزو می‌کنم ای کاش حقیقت داشتند.

 

آخرین جشن بازمانده در غرب سکولار

ما به بزرگ‌ترین جشن سالانه نزدیک می‌شویم، جشنی که اکثر مردم - چه مسیحی و چه غیرمسیحی - حتماً آن را جشن می‌گیرند. من در تمام عمرم کریسمس را جشن گرفته‌ام؛ اغلب بدون هیچ مراسم مذهبی و همیشه آن را دوست داشته‌ام؛ اما کریسمس به لحاظ تاریخی، تنها یکی از جشن‌های بزرگ است که سال آیینی مسیحی را تشکیل می‌دهد و هنوز هم در بخش‌هایی از جهان جدی گرفته می‌شود؛ به طوری که با روزهای مقدس، جشنواره‌ها و مراسم و جشن‌های خاصی همراه است.

جشن کریسمس، آخرین بازمانده در غرب سکولار از این سال آیینی است. من سه سال پیش به طور غیرمنتظره‌ای مذهبی شدم. این ذوق و شوق فراوان به من کمک کرد تا چیزی در مورد دنیایی که در آن بزرگ شده‌ام بفهمم؛ ما اعیاد بدون روزه می‌خواستیم. این در واقع اساس مدل اقتصادی مطلوب ماست.

در اواخر قرن ۱۹، غرب مدرن خدا را کشته بود و آن را با ماتریالیسم که به دنبال تفسیر علمی از جهان و انسان است جایگزین کرده بود.

 در کلیسای ارتدوکس شرقی که من در آن تعمید یافتم، مانند کلیسای کاتولیک پیش از اصلاح دینی در اروپا، کریسمس مانند عید پاک با یک روزه طولانی همراه است. ارتدکس‌ها ۴۰ روز قبل از هر دو جشن مقدس بزرگ، روزه می‌گیرند و سپس هم چندین روز جشن می‌گیرند. همان‌طور که اکنون می‌توانم گواهی دهم، روزه جشن را تکمیل می‌کند. روزه تجربه‌ای مشترک فراهم می‌کند چرا که همه در کلیسا با هم از قوانین روزه‌داری یکسانی پیروی می‌کنند و مهم‌تر از همه بدن و ذهن را آموزش می‌دهند که در خدمت تمرکز بر چیزی بالاتر باشد. پس از انجام این کار به مدت ۴۰ روز، مطمئناً ناهار کریسمس طعم بهتری دارد!

چه اتفاقی می‌افتد اگر بدون روزه، ضیافت به پا کنید و جشن بگیرید؟ چه اتفاقی می‌افتد اگر فرهنگی که در آن بزرگ شده‌اید شما را تشویق کند که هر روز جشن بگیرید وقتی که اقتصاد شما مبتنی بر رشد بی‌پایان مصرف‌کننده است؟ احتمالاً همان اتفاقی می‌افتد که اگر تصمیم بگیرید که همه مرزها و محدودیت‌ها، اعم از اقتصادی، اجتماعی، جنسی یا فرهنگی، باید به نام «آزادی» از بین بروند. مثل این است که یک کودک را به یک شیرینی‌فروشی ببرید و به او اجازه دهید هر چیزی را که می‌خواهد بخورد. برای مدتی فوق‌العاده است ولی همیشه این‌طور نیست و شما را بیمار می‌کند.

یک قرن پیش، شاعر ایرلندی «ویلیام باتلر ییتس» [4]یکی از بزرگ‌ترین شعرهای خود را منتشر کرده بود. «ظهور دوباره» [5] که مانند یک گزارش خبری از دهه ۲۰۲۰ است:

«این شاهینی که در پرواز خود، دایره گردشش را هر لحظه گسترده‌تر و گسترده‌تر می‌کند، دیگر صدای صاحبش را نمی‌شنود. همه چیز از هم گسسته است. مرکزیتی وجود ندارد. دنیا به بر هرج و مرجی مطلق رها شده است. مدِّ خونِ تیره‌ای خشکی را پوشانده و همه جا رسم پاکی غرق شده است. خوب‌ترین‌ها از ایمان کامل بی‌بهره‌اند، در حالی که بدترین‌ها از شدت اشتیاق سرشارند.»

نمادگرایی موجود در «ظهور دوباره» بدون خواندن کتاب «منظره» [6] - عجیب‌ترین کتاب «ییتس» که در سال ۱۹۲۵ آن را نوشت - چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. «ییتس» در این کتاب، تاریخ بشر را به عنوان مجموعه‌ای از چرخش‌ها که بر اساس یک الگوی قابل پیش‌بینی بالا و پایین می‌شود، می‌بیند. «ییتس» توضیح داد که چرخش مانند مخروط زمان است؛ به صورت یک دایره کوچک شروع می‌شود، سپس به سمت بیرون و جلو حرکت می‌کند و با هر انقلاب گسترش می‌یابد. وقتی به گسترده‌ترین نقطه خود می‌رسد، تحت فشار گریز از مرکز شروع به شکستن می‌کند و یک دوره تاریخی جدید شروع می‌شود و از مرگ یک جهان، بذر جهانی دیگر کاشته می‌شود.

«ییتس» نوشت که هر چرخه و دوره‌ای دارای یک مقیاس زمانی ثابت در حدود ۲۰۰۰ سال است. «ظهور دوباره» داستان پایان دوره‌ای است که ۲۰۰۰ سال پیش در شهر «ناصره» [7] آغاز شد. «ییتس» پیش‌بینی کرد که «دوره مسیح» در قرن بیست و یکم به پایان خواهد رسید و پس از آن یک دوره خشن خیر قابل‌کنترل، خیزش آهسته خود را آغاز می‌کند.

 

غرب مدرن خدا را کشت

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، نظریه‌های ادواری تاریخ مانند «باطن‌گرایی» [8]، همه‌گیر بودند و «رنه گنون» [9]، «آرنولد توینبی» [10]و «اسوالد اسپنگلر» [11] قفسه‌های کتاب‌ها را با آثاری در این مورد پر می‌کردند. به اندازه کافی واضح بود که در سایه جنگ جهانی اول، چیزی در حال پایان‌یافتن است و فهیم‌ترین ناظران می‌توانستند در ظهور «باطن‌گرایی» و آزادی جنسی، جنگ فناوری و سرمایه‌داری جهانی شده، مارکسیسم و فاشیسم و هر آنچه بود را ببینند: ارزش‌ها و میراث غرب مسیحی قدیم.

دین به‌عنوان راهی برای فهم جهان با ماتریالیسم که به دنبال تغییر واقعیت از طریق ایدئولوژی، فناوری و علم بود، جایگزین شده بود. خدا همان‌طور که دیوانه قبل از نیچه فریاد زد، مرده بود. در واقع غرب مدرن او را کشته بود.

 

بازگشت به معنویت

از سوی دیگر «اسوالد اشپنگلر» چندان مطمئن نبود؛ این شاعر و مورخ آلمانی نیز مانند «ییتس» تاریخ را مجموعه‌ای از چرخه‌ها می‌دانست. کتاب بزرگ او تحت عنوان «افول غرب» [12] که پس از جنگ جهانی اول به یک کتاب پرفروش غیرمنتظره در سراسر اروپا تبدیل شد، ظهور و سقوط فرهنگ‌های مختلف جهانی را به تفصیل شرح داد؛ او آخرینِ آنها یعنی فرهنگ ما را فرهنگ رو به زوال و انحطاط «فاوستی» [13] نامید. غرب در هدفی که برای خود تعیین کرده بود یعنی کنترل‌کردن ماده از طریق علم و فناوری پیروز شده بود. ما استاد قلمرو مادی شده بودیم و بسیاری از جهان را فتح کرده بودیم، اما روح خود را به خاطر آن به شیطان فروخته بودیم.

زمانی که «اشپنگلر» در حال نوشتن بود، او از قبل روشن کرده بود که تمام کاخ‌های نظری ساخته شده توسط غرب برای جایگزینی نظم مقدس قدیمی خود - که عمدتاً به‌عنوان ایدئولوژی‌های سیاسی تجلی یافته بودند - شکست خورده‌اند. او پیش‌بینی کرد که در آغاز قرن بیست و یکم، نواده‌های انقلابیون و خردگرایان که در یک فرهنگ ماتریالیستی شکست‌خورده گرفتار شده‌اند، به دنبال کمک خواهند بود. «اشپنگلر» نوشت: «عصر تئوری به پایان خود نزدیک می‌شود. نظام‌های بزرگ لیبرالیسم و سوسیالیسم که همگی بین سال‌های ۱۷۵۰ و ۱۸۵۰ پدید آمدند، جای خود را به یک بذر ایمان جدید برخاسته از وجدان رنجیده بشر داده‌اند که وظیفه آن یافتن آن سوی جدید است تا به جای مفاهیم روشن فولادی، به دنبال اسرار باشد.»

با شروع قرن بیست و یکم، نشانه‌های احیای معنویت و دین گرایی رفته‌رفته خود را نشان می‌دهد.

«اشپنگلر» گفت که دوره غرب در حال پایان است و شکست فناوری و ایدئولوژی باعث بازگشت به سوی معنویت خواهد شد. وی تصریح کرد: «در مقابل ما آخرین بحران روحی وجود دارد که تمام اروپا و آمریکا را درگیر خواهد کرد.» با شروع قرن بیست و یکم، این امر به‌عنوان چیزی که او آن را «دین گرایی دوباره» می‌نامید، آشکار می‌شود. غرب «فاوستی» تجدید حیات مذهبی را تجربه خواهد کرد. اشپنگلر پیش‌بینی کرد که این کار از همین حالا آغاز شده است.

چه می‌شود اگر انسان در درجه اول یک حیوان منطقی، درنده‌خو یا جنسی نباشد؛ بلکه در واقع یک حیوان مذهبی باشد؟ منظورم از «مذهبی» گرایش به عبادت است. انسانی که هماهنگ با راز بزرگ هستی است و متقاعد شده که واقعیت مادی تنها یک قطعه قابل‌مشاهده از کل جهان است. در همه زمان‌ها، مکان‌ها و فرهنگ‌ها ما می‌توانیم قدرتی خلاقانه و جادویی را فراتر از خود کوچک تجربه کنیم یا بشناسیم. به هر حال هیچ فرهنگ فعلی یا تاریخی روی زمین وجود ندارد که حول خدا یا خدایان ساخته نشده باشد. البته هیچ فرهنگی به جز فرهنگ فعلی ما!

اگر این حقیقت داشته باشد، آنگاه منطقی به نظر می‌رسد که فروپاشی تصویر نادرست ترسیم شده توسط عصر «علم و عقل» درباره دین را حساسیت مذهبی بنامیم؛ آنگاه در این چارچوب، تجدید حیات دین بسیار محتمل خواهد بود. من فکر می‌کنم شانس خوبی وجود دارد که پشت تمام جنگ‌های فرهنگی سطحی، در زیر بحث‌های مربوط به آزادی بیان و دموکراسی، زیر تمام این تنش‌ها و فشارهای فرهنگی ضروری و اجتناب‌ناپذیر، این اتفاق در حال رخ‌دادن باشد. این می‌تواند دومین موج دین گرایی یا تجدید حیات مذهب «اشپنگلر» باشد.

 

بازسازی فرهنگ بت‌پرستی

در سال‌های اخیر، مردم بیشتری متوجه شده‌اند که با فروکش‌کردن موج فرهنگ مسیحی در غرب، به نظر می‌رسد که این مکان به نوعی در حال بازسازی فرهنگ بت برستی است و با این کار مجموعه جدیدی از ارزش‌های مقدس را ارائه می‌دهد. آن ارزش‌ها چه می‌توانند باشند؟ می‌توانیم با طبیعت‌پرستی، خودپرستی و بی‌ارزش جلوه‌دادن جان انسان‌ها شروع کنیم و سپس اینها را با دیدگاه مذهبی آشکارتر «سیلیکون‌ولی» و با خدایان هوش مصنوعی آن ترکیب کنیم. می‌توانیم شکل مبهم دین‌داری دوباره را در جریان اصلی فرهنگی مشخص کنیم: خودسازی در دنیایی بی‌خدا، بی جنس، بی‌مرز و بی طبیعت! به بت‌پرستی سیلیکونی قرن بیست و یکم خوش آمدید.

در واکنش، ما اکنون شاهد تجدید حیات دین واقعی هستیم. من شخصاً همه جا متوجه این موضوع هستم؛ در کلیساهای ارتدکس آمریکایی که از خانواده‌های جوان پر شده است. در میان ملحدان یا بت‌پرستان جدید که به طور ناگهانی مذهبی می‌شوند. دیگرانی که من می‌شناسم نیز همین را گزارش می‌کنند؛ پس از مدت‌ها، مردم دوباره شروع به جدی‌گرفتن ایمان کرده‌اند. دین واقعی - چیزی که قرار بود به مرگ آهسته به دست عقل بمیرد - با فراگیرشدن بت‌پرستی جدید به آرامی از سایه‌ها بیرون می‌آید.

اما همان‌طور که خود «اشپنگلر» هشدار داد، هیچ تضمینی وجود ندارد که «ظهور دوباره دین» یک چیز کاملاً خیرخواهانه باشد. همیشه دو نوع دین یا شاید دو راه برای پاسخ به آموزه‌های دینی وجود داشته است. یک پاسخ درونی یا عرفانی و پاسخ دیگر، دنیوی یا سیاسی است. در اصطلاح مسیحی، ممکن است اینها را راه دنیا و طریق ملکوت بنامیم. مسیح تعلیم داد که راه به سوی خدا در واقع راه رسیدن به خود واقعی است؛ مسیری که باریک است و تعداد کمی آن را پیدا می‌کنند. او همچنین توضیح داد که خدا را نه در ابرها یا در ستارگان، بلکه در قلب هر انسانی باید یافت. راه مسیحی، همان‌طور که اولین پیروانش به آن اشاره کردند، به‌عبارت‌دیگر مسیر تحول درونی است؛ چیزی که ارتدوکس‌ها آن را «جنگ غیبی» می‌نامند که هر دقیقه در قلب جریان دارد. نبرد بین راه خدا و راه دنیا؛ هر دینی که من می‌شناسم نسخه‌ای از این را می‌آموزد.

با این حال، ما که انسان هستیم، دوست داریم این آموزه‌ها را یاد بگیریم و آن‌ها را به جهان منتقل کنیم. در تاریخ مسیحیت، این امر اغلب به شکل جنگ صلیبی برای تبدیل پادشاهی انسان به پادشاهی خدا با زور همراه بوده است. متأسفانه از آنجایی که مردمی که جنگ‌های صلیبی را انجام می‌دهند، ابتدا جنگ غیبی و درونی خود را انجام نداده‌اند تا خود را متحول کنند، در نهایت به دام کوچکی می‌افتند که توسط شیطان ایجاد شده است و کلیسا را به ابزاری برای سرکوب یا صرفاً وسیله‌ای برای فعالیت‌های سیاسی و دنیوی تبدیل می‌کنند. این می‌تواند به همان اندازه برای مسیحیان لیبرال که می‌خواهند کلیسا را در تصویر پرچم رنگین کمانی همجنس‌بازان بازسازی کنند و برای مسیحیان محافظه‌کاری که می‌خواهند عیسی، نبرد خود را برای دفاع از «ایمان، پرچم و خانواده» در برابر لیبرال‌ها رهبری کند، به کار رود.

در حال حاضر، این روند به وضوح در قالب یک «مسیحیت فرهنگی» که توسط شخصیت‌های ضد بیداری در جناح راست ترویج می‌شود، آشکار شده است. دین، علی‌رغم بسیاری از شکست‌های سخت در تاریخ خود، اساساً سلاحی در جنگ فرهنگی هیچ‌کس نیست. دین و فرهنگ در حوزه‌های جداگانه‌ای حکم‌فرما هستند. ایمان که به‌عنوان عصایی برای شکست‌دادن «مارکسیست‌های فرهنگی» به کار می‌رود، در نهایت به همان اندازه سمی خواهد بود.

«سی. اس. لوئیس» [14] بیش از ۶۰ سال پیش به این دام پی برده بود. او نوشت: «ادیانی که برای یک هدف اجتماعی ابداع شده‌اند، مانند پرستش امپراتور روم یا تلاش‌های مدرن برای فروش مسیحیت به‌عنوان وسیله‌ای برای نجات تمدن، چندان به نتیجه نمی‌رسند.» آنچه لوئیس توصیف می‌کند راه باریک اما پرمخاطره مسیح است: راه «پدران صحرا» [15] به جای راه امپراتور کنستانتین.

تنها با دور شدن از دنیا است که شانس تغییر آن را داریم. آینده مانند گذشته، احتمالاً هر دو راه را ارائه خواهد داد. این دو همیشه با هم مرتبط بوده‌اند. پدران صحرای اصلی، در قرن چهارم، برای فرار از نسخه تازه متمدن ایمان مسیحی - که اخیراً به دین رسمی امپراتوری روم تبدیل شده بود - گریختند تا در شن‌های مصر گوشه‌نشین شوند.

 

فرهنگ غربی در حال فروپاشی

به نظر می‌رسد که فرهنگ غربی از بسیاری جهات به‌وضوح در برابر چشمان ما در حال فروپاشی است. ملت‌ها، ساختار خانواده، جوامع، فرضیات و محیط زندگی ما همگی تحت فشار، مورد حمله یا در حال نابودشدن هستند. علت چیست؟ آیا علت آن، مهاجرت دسته‌جمعی است؟ آیا نسبی‌گرایی پست‌مدرن است؟ آیا بیداری چپ است؟ آیا راست افراطی است؟ راه‌حل چیست؟ آیا راه‌حل، یک دفاع قوی از «ارزش‌های روشنگری» است؟ آیا آزادی بیان به قانون تبدیل می‌شود؟ آیا کنترل مرزهاست؟ آیا تعداد بیشتر ویدئوهای یوتیوب است؟ من فکر می‌کنم که همه اینها فقط نوعی سازوکارهای موقت است. من فکر می‌کنم داستان واقعی این است که حساسیت مذهبی ما به‌آرامی دوباره خودش را به ما نشان می‌دهد و در نور چشمک می‌زند؛ غرایز ما سعی دارند به منبع خود بازگردند. شاید در سطحی ما این را بدانیم، اما تا جایی که ممکن است آن را کنار می‌گذاریم؛ زیرا دورزدن و نگاه‌کردن به نور این است که بپذیریم که کل فرهنگ ما از عصر روشنگری در حال طی‌کردن یک جاده بن‌بست بوده است. ما نمی‌توانیم به این واقعیت نگاه کنیم، بنابراین به جای آن به همه چیزهای دیگر نگاه می‌کنیم؛ اما این رویارویی را نمی‌توان برای همیشه کنار گذاشت. بزرگ‌ترین دروغی که فرهنگ غرب به من گفت این بود که ماده و جوهر همراه با خدا مرده است و انسان‌ها می‌توانند راه خود را به سوی آزادی باز کنند.

عقل کاربردهای خود را دارد و این موهبتی است که به ما داده شده و ما باید مانند فناوری تا آنجا که می‌توانیم عاقلانه از آن استفاده کنیم. اما در اصل، انسان‌ها اساساً حیوانات روحانی و مذهبی هستند. آینده نیز مانند گذشته، مذهبی خواهد بود. دین، آن‌طور که ملحدان اغلب تصور می‌کنند و من هم زمانی تصور می‌کردم، مجموعه‌ای از باورها نیست که باید به آن پایبند بود یا استدلال‌هایی که باید ارائه و دفاع کرد بلکه تجربه‌ای است که باید در آن غوطه‌ور شد.

 

[1] . Paul KingsNorth

[2] . Richard  Dawkins

[3] . Christopher Eric Hitchens

[4] . William Butler Yeats

[5] . The Second Coming

[6] . A Vision

[7] . Nazareth

[8] . occultism

[9] . René Guénon

[10] . Arnold Toynbee

[11] . Oswald Spengler

[12] . The Decline of the West

[13] . Faustian culture: فاوست و صفت آن فاوستی در زبان آلمانی اغلب توصیف موقعیتی است که در آن فردی جاه‌طلب به‌منظور رسیدن به قدرت و موفقیت، از اخلاقیات، دست می‌کشد. منظور او فرهنگی روبه‌زوال و انحطاط است که در آن اخلاقیات و اصول انسانی به حاشیه رفته است.

[14] . C. S. Lewis

[15] . پدران صحرا نام گروهی از راهبان مسیحی بود که از حدود سده سوم میلادی در صحرای مصر زندگی می‌کردند. گروه اولیه این راهبان، فراریانی بودند که از آشوب و مزاحمت‌های امپراتوری روم در سده سوم، می‌گریختند.

 

/انتهای پیام/ 

Iran (Islamic Republic of)
محمد آزادی طلب
۲۳:۴۹ - ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
نویسنده صرفا آرزوها و خیالات خود را در باب جهان غرب بیان کرده است . بی دینی نه فقط در غرب که در بسیاری از نقاط جهان در حال گسترش است و استثناآتی مثل جهان اسلام و یا آفریقا وجود دارند که این روند یا وجود ندارد یا خیلی کند است ..
نه فقط در بسیاری از کشورهای غربی که حتی در آمریکای لاتین که در سابق مذهبی بود بی دینی در حال رشد است .
مغالطه و ادعای نادرست دیگری که نویسنده کرده این می باشد که وی نهیلیسم و بحران معنوی ناشی از این پوچ گرایی را که باعث توجه به معنویت می شود و جا را تا حدی برایش باز می کند را دلیلی برای بازگشت به دین می نامد . در صورتی که معنویت مساوی و مترادف با دین نیست و ما معنویت های مبتنی بر عرفان های نوظهور و غیر دینی هم داریم و برای داشتن معنویت الزامی نیست که اشخاص به ادیان سنتی که در غرب کهنه و منسوخ محسوب می شود روی بیاورند .
ارسال نظر
captcha
پرونده ها