گروه دین و اندیشه «سدید»؛ بهجرئت میتوان ادعا کرد الهامبخشترین رخداد مهم در تاریخ اسلام برای ما شیعیان قیام امام حسین (ع) بوده است. این حادثه دارای نقش جدی در نظمدهی به منطق کنشهای جمعی ما ایرانیان در طول چند سده گذشته داشته است. ما ایرانیان تلاش داشتهایم تا بهنوعی قیامها و قعودهای خود را به این رخداد عظیم منتسب کنیم. بر همین اساس نیز ادبیات مفصلی پیرامون این پرسش که چه چیز حسین بن علی را به کربلا کشاند تولید کردهایم. گفتار پیشرو از دکتر سعید طاووسی مسرور، تاریخپژوه و عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی است که تلاش دارد تا ضمن دستهبندی نظریات تولید شده در این رابطه، بیانی نقادانه نیز نسبت به آنها ایراد کرده و در نهایت نظریه مختار خویش را برگزیند. بخش نخست این گفتار را در ادامه خواهید خواند.
عاشورا و پرسشی بغرنج
یکی از مباحثی که از گذشته وجود داشته؛ اما توجه به آن در امروزه بیشتر شده، بحث از هدفشناسی امام حسین (ع) است. این افزایش توجه نیز بهمنظور امروزی کردن عاشورا، استفاده از آن و یا حتی سوءاستفاده از آن است. مجموع نظراتی که داده شده را میتوان در دو دسته و نه نظریه تقسیم کرد. یعنی ما با دو کلان نظریه مواجه هستیم که در ذیل آنها و یا در میانه آنها، 9 تفسیر و قرائت به وجود آمده است.
بهعنوان نکته مقدماتی باید عرض کنم یکی از مباحثی که باید مورد توجه قرار گیرد آن است که امام حسین (ع) دارای برخی از اهداف کلان بوده که تقریباً در مورد آنها اختلافی نیست. حتی اهلسنت نیز نسبت به آنها اشکال ندارد. این نه نظریه در خصوص آن اهداف کلان نیست، یعنی اگر آن اهداف کلان را بگوییم استراتژی یا راهبرد، نزاع فکری بر سر آن است که امام از چه طریقی یا از چه تاکتیکی میخواست این اهداف کلان را محقق کند.
آن هدف کلان که از مجموع قرائن و شواهد، بیانات منقول از حضرت امام حسین (ع) و... به دست میآید در یک واژه «اصلاح» خلاصه میشود. این اصلاح توضیح داده شده که مراد از آن احیای سنت رسولالله است. اصلاً در تفکر شیعی سنت تنها سنت رسول خداست، به خلاف تفکر اهلسنت که روش و منش خلفا و صحابه را نیز سنت بهحساب میآوردند. پس در یککلام خلاصه هدف کلان قیام حضرت میشود اصلاح و مراد از اصلاح نیز احیای سنت و اماته (بر میراندن) بدعت است. پس این موضوع تقریباً محل اختلاف نیست. تقریباً را نیز ازاینجهت عرض کردم که در میان اهلسنت معدودی هستند که قیام حضرت را به قدرتطلبی تفسیر کردهاند. برای مثال ابن قیم جوزیه که شاگرد ابن تیمیه بوده است، در کتاب «المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف» میگوید: «حسن بن علی (رض) صلح کرد، قدرت را نخواست. ولی حسین بن علی قدرت را بر خلاف برادرش طلبید. چون وی قدرت را طلبید نتیجه این شد که خداوند مهدی را از نسل حسین برداشت و در نسل حسن قرار داد» میدانید که عمده اهلسنت اعتقاد دارند حضرت مهدی (عج) از نسل امام حسن (ع) است. البته این نگاهها به قیام امام حسین (ع) در اقلیت اهلسنت وجود دارد. اکثریت اهلسنت بهویژه حنفیها و شافعیها امام حسین (ع) را بر حق دانسته و یزید را باطل میدانند. حالا اگر از این بگذریم پس همه اتفاق نظر دارند که هدف کلی امام حسین (ع) اصلاح بوده است. اما پرسش جدی آن است که امام حسین (ع) از چه طریقی میخواسته تا این هدف را محقق کند؟
این دو دسته به شرح زیر است:
۱.دسته نخست میگویند امام حسین (ع) میخواستند در کوفه تشکیل حکومت داده تا از طریق این کار اهداف خود را پیاده کنند.
۲.دسته دوم میگوید امام نمیخواستهاند حکومت تشکیل بدهند؛ چراکه از اساس امکان آن را نداشتهاند. از طرف دیگر امام از قبل میدانسته که میخواهند شهید شوند؛ لذا معنا نداشته که برای تشکیل حکومت حرکت کنند. این دسته میگوید امام رفتهاند که شهید شوند. ایشان میخواستهاند از طریق شهادت خود آن هدف اصلاح را محقق کنند.
نه حکومت، نه شهادت بلکه فرار!
حالا خود نظریه شهادت و نظریه حکومت چند تقریر دارد که در ادامه عرض میکنم
۱. از مجموع این نه نظریه، نظریه اول «نه حکومت و نه شهادت» است. نظریه نخست میگوید اساساً امام حسین (ع) قیام نکردهاند، نه دنبال حکومت بوده و نه دنبال شهادت هستند. ایشان تنها یک کلمه گفتهاند که من حاضر به بیعت نیستم. ازآنجاکه گفتهاند حاضر به بیعت نیستم ایشان را تهدید به قتل کردهاند.
این درست است، یزید به ولید بن عتبه پیام داد که یا بیعت حسین (ع) را برای من بگیر یا سر او را برایم بفرست. ایشان گفته بیعت نمیکنم، تهدید به قتل شده لذا فرار کردهاند. ایشان تا جایی که میتوانسته فرار کرده؛ اما در نهایت ایشان را شهید کردهاند. این نظریه را در واقع از میان معاصرین آقای شیخ علی پناه اشتهاردی مطرح میکنند. ایشان استاد مدرسه فیضیه بوده و در حال نماز عشاء هم از دنیا میروند. ایشان انسان بزرگواری بود؛ اما همواره مباحث جنجالی را در قم مطرح میکرد. این نظریه را ایشان در پیش از انقلاب طرح میکنند.
آیتالله اشتهاردی کتابی را در رد کتاب «شهید جاوید» که بزرگترین کتاب مدافع نظریه حکومت است مینویسند و بعد در آن کتاب متذکر میشود خداوند حکومت را برای شاهان خلق کرده و هدایت را برای امامان ما. لذا حضرت رسول (ص) و امیرالمؤمنین (ع) نیز بهنوعی حکومت نکردهاند. ایشان بعد کتاب را نزد آیتالله اراکی بردند، ایشان فرمودند شما میخواستید کتاب شهید جاوید را نقد کنید؛ اما ائمه را نقد کردهاید. لذا خواستند کتاب را اصلاح کند. نظریه عدم بیعت صرف و فرار در این چند سال اخیر با نطقی که آقای احد قابل داشت مجدد داغ شد. هر کس آن چند دقیقه را صرفاً گوش میدهد گمان میکند مطلب درست است. برای مثال میگوید اگر کسی میخواهد قیام کند لشکر با خود میبرد یا همسر و فرزند را؟ یا اگر کسی میخواهد قیام کند مدام دعوت به خود میکند یا میگوید از اطراف من بروید و نایستید؟ لذا آقای قابل این شواهد را پشت سر هم چیده و میگوید آیا امام حسین برای قیام میرود؟ جواب آن است که این امام حسین که شما میگویید برای قیام نمیرود، اما آیا امام حسین (ع) همین است که شما میگویید؟ شما بخشهایی از زندگی ایشان را گزینش کردهاید. شما باید شواهد خلاف دیدگاه خود را پاسخ میدادید و رد میکردید. آنگاه بحث شما علمی میشود. غیر از آقای قابل کسان دیگری نیز به این دیدگاه قائل هستند. حالا از آنجا که بحث علمی است این مطالب را میشود ذکر کرد.
ما گاهی دچار این مسئله میشویم که مواضع سیاسی ما بر روی مواضع علمی ما اثر میگذارد. برای مثال شما کارهای آقای صحتی سردرودی را ملاحظه کنید، ایشان از آن جا که به آقای شریعتمداری ارادت داشته و منتقد امام خمینی (ره) بودند، حاصل چهل سال عاشوراپژوهی وی این شده که بگویند هر کس معتقد باشد امام حسین برای حکومت قیام کرده اشتباه میکنند. این نیز اشتباهی است که اولینبار طبری کرده است. در حالی که از اساس طبری تنها از ابومخنف نقل کرده است. همان روایت ابومخنف را غیر از طریق طبری، شیخ مفید نیز آورده است. شما ابومخنف که قدیمیترین مقتل موجود را دارد کنار میگذارید؛ چراکه از دل آن قیام و مبارزه سیاسی در میآید؟ شاید شما اشتباه میکنید. اگر ما با انقلاب اسلامی مشکل داریم نباید عاشورا را تحریف کنیم. هر کس که از تاریخ برای اثبات عقیده خود استفاده کند این نوعی تفسیر به رأی است. حالا نظریه فرار یا صرف عدم بیعت چه مشکلی دارد؟ مشکل نخست آن این است که با بیانات، منقولات و مکتوبات حضرت امام حسین (ع) سازگاری ندارد. شما کتاب «سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا» اثر آقای محمدصادق نجمی را ملاحظه کنید. این کتاب تمام مکتوبات و کلمات حضرت را به ترتیب تاریخی و مستند ذکر کرده است. همچنین ترجمه و شرح نیز داده شده است. نمیشود گفت صددرصد این جملات که در این کتاب آمده از امام حسین (ع) صادر شده است. برای مثال اینکه میگویند امام حسین (ع) در مکه رسول خدا (ص) را در خواب دیدهاند و ایشان فرموده خداوند دوست دارد تو را شهید و اهلبیت تو را اسیر ببیند به باور من قابلاثبات نیست. ما این نقل را نمیتوانیم بپذیریم؛ چراکه از قرن هفت به قبل در هیچ منبعی ذکر نشده است. اولینبار در لهوف آمده و هیچ مستند قدیمیتری نیز ندارد. حالا میتوانیم آن را نیز رد کنیم؟ خیر شاید از حضرت صادر شده باشد.
پس هر جملهای هنگامی که از شخصیت تاریخی نقل میشود، یا یقین داریم که این جمله را گفتهاند، یا یقین داریم نگفتهاند و باقی نیز چنین است که یقین نداریم گفتهاند؛ اما دلیلی بر رد آن نیز نداریم. پس حالا با همه این توضیحاتی که دادم اگر کسی این کتاب مذکور را بخواند و مجموعه مباحث را در نظر بگیرد، نمیتواند نظریه فرار را بپذیرد. کسی که فرار میکند آیا برای رقیب خود گردنکشی هم میکند؟ طبیعتاً نمیکند. روایت «هر کس حاکم ستمگری را ببیند و بر او نشورد، چه عملی و یا چه حرفی بر خداست که او را با همان حاکم محشور کند» چه میگوید؟ مردم کوفه به امام حسین (ع) چه نوشتند؟ نوشتند که معاویه و بنیامیه دو گونه به ما ظلم کرد. یک ظلم سیاسی، یعنی بر ما حاکم شدند و نظر ما را نخواستند. دوم ظلم اقتصادی، یعنی زمینهای عراق را به هر کس که خواستند دادند. بعد در ادامه میگویند ما امامی نداریم، یعنی در بیعت کسی نیستیم، بهسوی ما بیا که امام ما شوید. آیا این فرار است؟ کسی فرار میکند که امام بشود؟ بعد اهالی کوفه میگویند ما نمازهای جمعه و جماعت حاکم کوفه، بشیر بن نعمان را تحریم کردهایم. اگر پای شما به کوفه برسد حاکم را بیرون میکنیم. حضرت هم پیک فرستاده اجابت کرده دعوت آنها را. این اسناد تاریخی یکی و دوتا که نیستند. حضرت میفرمایند «لقد وجب علیک المسیر، لقتال مع اعداء الله» یعنی جنگ با دشمنان خدا بر من واجب شد و من محقترین کس هستم برای این دشمنی و قتال. این که دیگر فرار نیست. شما فرار میکنید آیا برای اشراف بصره نامه میدهید که فرار کنید و به من ملحق شوید؟ کوفیها به امام نامه نوشتند؛ اما امام نیز شخصاً به پنج قبیله بزرگ بصره نامه نوشتند. پس نظریه عدم بیعت صرف و بعد فرار با شواهد و قرائن زیادی ناسازگاری داشته و انسان نمیتواند با آن همراه شود. یعنی اگر این تاریخ را مقابل بیگانهای نیز قرار دهید هر چیزی از آن میفهمد جز آنکه بگوید امام فرار کرد. برخی از روایات ممکن است در ذهن افراد بیاورد که برای حضرت حفظ جان هم مهم بوده است. البته که حفظ جان واجب است و این نیز قضیه مهمی بوده؛ اما سخن مذکور تنها بخشی از قضیه است. برای مثال نقل شده امام حسین (ع) هنگام خروج از مدینه این آیه را خواند که «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ» یعنی آیهای که حضرت موسی (ع) خواند. یعنی من کسی هستم که ترسیدهام و در چنین حالی مدینه را ترک میکنم. این همه قضیه نیست، قصه ادامه هم دارد. امام در چنین حالی مدینه را ترک کرد؛ چراکه حکم قتل ایشان را صادر کرده بودند. آیا امام حسین (ع) هم میترسد؟ بله، ما دو گونه ترس داریم. یک مدل ترس طبیعی که اگر در وجود انسان نباشد از اساس به حفظ جان مبادرت نمیکند. این امری طبیعی است. ترس دیگر خشیت یا ترس ذلیلانه است که در وجود معصوم راه ندارد. برای همین است که خشیت در برابر غیر خدا جایز نیست. مشکل این نظریه آن است که قسمتی از حرکت حضرت را تعمیم داده است به کل حرکت ایشان لذا شواهد متعددی را نیز نادیده میگیرد. همان امام حسینی که میگویند بروید و اینجا نمانید نامه مینویسند تا نیرو جمع کند، حتی تا لحظه آخر. حضرت نامه نوشته و به حبیب میدهند، حبیب به نزد قبیله بازگشته و با نیرو بر میگردد؛ اما هنگام بازگشت با لشکر عمر بن سعد روبرو شده و لذا خود او مجدد تنها باز میگردد. آنها میخواستند در شب عاشورا یا شب تاسوعا به حضرت ملحق شوند. یعنی تا همان لحظه آخر. حالا چرا میگوید بروید؟ برای آنکه نمیخواهند کسی از روی اکراه با حضرت باقی بماند. تعدادی از کسانی که از مکه آمده بودند تصور میکردند حضرت کوفه را بهراحتی فتح خواهد کرد، لذا شاید از روی طمع با ایشان همراه شده بودند. حضرت نمیخواست چنین انگیزههایی با ایشان همراه باشد.
امام زمانی مکه را ترک کرده و به کوفه رفتند که نامه افرادی به ایشان رسید که در روز عاشورا مقابل ایشان ایستاده و امام را به شهادت رساندند. یعنی افرادی نظیر شبث بن ربعی و... جناح اموی کوفه. منطق قضیه هم آن است که امام میگویند اوضاع آنقدر آماده است که حزب مقابل نیز از ترس آنکه مبادا من کوفه را گرفته و محروم کنم آنها نیز به من نامه نوشتهاند. یعنی شرایط آنقدر آماده است. در نامه شیعیان آمده است که بنیامیه ظالم و طاغوت است، اما جنس نامه اینها متفاوت است. اینها میگویند آب فرات زیاد شده است، میوهها رسیده، گندم بار داده و ما تنها شما را کم داریم. دلیل هم آن است که اگر نامه آنها به دست بنیامیه افتاد بگویند از سر ناچاری تقیه کردهایم. آنها همزمان هم به شام نامه دادند؛ بنابراین اینکه امام به بعضی میگوید بروید مراد آن نیست که امام صرفاً قصد فرار دارند. حالا در نهایت این پرسش ممکن است پیش بیاید که اگر امام حسین (ع) نه به دنبال حکومت بود و نه به دنبال شهادت، بلکه تنها بیعت نکرده و فرار کردند پس حضرت چه نکته ایجابی را داشتند؟ یعنی به دنبال چه بوده و چه هدفی را داشتند؟ در پاسخ میگویند حضرت به دنبال ادای تکلیف بود. این پاسخ خلط میان اهداف درجه یک و دو است. در این موضوع بحثی نیست که ایشان عمل به تکلیف میکردهاند، بحث این است که تکلیف امام حسین (ع) چیست. شهید مطهری که در کتاب حماسه حسینی میگویند امام حسین نه به دنبال شهادت بود و نه به دنبال حکومت بلکه به دنبال امربهمعروف بودند، هم میخواهند به صالحی نجفآبادی پاسخ دهند و هم به علی شریعتی. اما پاسخ شهید مطهری نیز خلط میان هدف درجه یک و دو است. حضرت از قدیم نیز که امربهمعروف میکردهاند، این بار اما گویا روش دیگری را اتخاذ کردهاند. حال این روش چیست؟
قیام حسینی، نظریهای کهن؟
۲. اینجا ما به نظریه دوم میرسیم. قدیمیترین نظریهای که ما در باب حرکت امام حسین (ع) داریم، نظریه قیام برای حکومت است. یعنی امام حسین (ع) میرفته تا حکومت کوفه را تصرف کند. این نظریه را هم سید مرتضی و هم شیخ طوسی بیان کردهاند، همچنین اهلسنت نیز همین نظریه را برگزیدهاند. یعنی عمده اهلسنت که قائل به نظریه قدرتطلبی نیز نیست، باز میگوید امام برای حکومت قیام کردهاند. به این نظریه اشکالی وارد است که اگر امام حسین (ع) بهقصد فتح حکومت حرکت کردهاند، مگر بر اساس علم لدنی نمیدانستهاند که به حکومت نمیرسند. پس باز چرا این اقدام به قیام کردهاند؟ حالا چرا اهلسنت این نظریه را میگویند؟ برایآنکه اهلسنت کاری به مباحث کلامی شیعی، ولایت، علم لدنی و... ندارد. میگویند ما کتابهای تاریخی را مطالعه کردهایم، از میان سخنان حضرت، نامهها، کارها و... واضح است که ایشان به دنبال فتح حکومت بودهاند. حالا سید مرتضی (علی بن حسین بن موسی) و شیخ طوسی چرا این نظریه را دارند؟ اینها منکر علم امام و... نیستند، اما در بحث فهم عاشورا، این مباحث کلامی و علم لدنی را دخالت ندادهاند؛ لذا شاید نظرشان این بوده که امام در اینگونه مسائل بر اساس علم عادی رفتار میکنند. از خود امام حسین (ع) در همان خطبهای که در منزل بیضه، در جمع یاران حر یاد کردهاند میفرماید: «من اسوه شما هستم. عمل من سرمشق شماست» اگر کسی بر اساس علم لدنی عمل کند قابلیت الگوگرفتن ندارد. البته سید مرتضی بحثهایی در زمینه علم امام دارد؛ ولی آن جا این مباحث هم مطرح نیست.
مسئله قیام برای حکومت همانطور که عرض کردم از نظر تاریخی یک امر بدیهی است. اهل کوفه نامه نوشتند که ما امام نداریم، شما بیا و امام ما بشوید. حضرت نیز آن را قبول کرد. مهمترین چالشی که نظریه حکومت با آن مواجه است همین علم به شهادت است. میگویند اگر امام از قبل میدانستهاند شهید میشوند، معنا نداشته که به سمت برنامهریزی برای حکومتی برود که از قبل میدانسته شهید میشوند. امام از کجا میدانسته شهید میشوند؟ بر اساس ادله متعدد، از نظر اعتقادات و کلام شیعه، ائمه معصومین عالماند به آنچه بوده، هست و خواهد بود. علامه طباطبایی میفرمایند روایات در این باره متواتر است. در برخی از روایات داریم که علم امام همچون ابزار است. اگر اراده کند میداند. این یک بعد قضیه است، یعنی بعد اعتقادی، از طرفی این قضیه درون مذهبی است، یعنی شما برای یک یهودی نمیتوانید اثبات کنید که امام حسین (ع) علم داشت به آنکه شهید میشوند آن هم از طریق لدنی.
مسیر دوم که میشود به آن رسید که حضرت علم به شهادت داشته است، مسیر روایت است. ما متعدد روایت داریم در آثار شیعی و سنی که پیامبر، حضرت علی، حضرت زهرا، امام حسن و خود امام حسین از شهادت خود خبر داده بود. روایتها متعدد است و حتی در کتب اصلی اهلسنت نیز ذکر شده است. یکی از همین روایتهای مشهور نیز آن چیزی است که از امه سلمه نقل شده و میگوید جبرئیل برای من قطعهای از خاک کربلا را آورد، هرگاه این خاک خونآلود شود؛ یعنی حسین (ع) در کربلا شهید شده است. حتی مکان شهادت نیز در برخی از این روایات ذکر شده است. در روایت داریم که مادر حضرت یحیی ایشان را با اکراه به دنیا آورد و مدت حمل و شیر خوردن ایشان مجموعاً سی ماه بود. بعد در روایات این آیه را بر امام حسین (ع) تطبیق کردهاند؛ چراکه حضرت نیز ششماهه به دنیا آمدهاند. حالا چرا حضرت زهرا (س) او را بهاکراه دنیا آورده است؟ چراکه در هنگام بارداری به حضرت گفتهاند که فرزند شما را ذبح خواهند کرد. پس اصل این روایات قابلانکار نیست.
سومین مسیری که میشود با آن علم امام حسین (ع) به شهادت را اثبات کرد تاریخ است. یعنی کتب تاریخی این را ذکر کردهاند که حضرت علم به شهادت داشته است. حالا برخی میگویند این کتب تاریخی گزارشی دادهاند از آنکه حضرت در نزدیکیهای حادثه علم به شهادت داشت درحالیکه این موضوع درست نیست. یعنی از سالها قبل حضرت علم به این موضوع داشت و کتب تاریخی این را گفتهاند. شریعتی نیز همین را میگوید. علی شریعتی میگوید علم حضرت به شهادت نیاز به علم لدنی نداشت، حکومتی که پنجه در پنجه روم زده، جزیره قبرس را در وسط دریا گرفته است، به قسطنطنیه لشکر کشیدهاند، امام حسین نه بهعنوان معصوم بلکه بهعنوان یک نخبه سیاسی میفهمد، وقتی به این حکومت میگوید با تو بیعت نمیکنم، طبیعتاً باید بداند که شهید میشود؛ بنابراین علم به شهادت حضرت نیاز به علم لدنی خاصی نداشت. در گزارشهای مرتبط با جنگ صفین، در سال ۳۷ گزارش شده که حضرت امیر خبر از شهادت میدهند. این موضوع در کتب اهلسنت نیز ذکر شده است. در اینجا نقل گفتگوی میان امام حسین (ع) و حضرت علیاکبر (ع) نیز وجود دارد که حضرت به فرزندشان خبر شهادت را میدهند و حضرت علیاکبر میفرمایند مگر ما بر حق نیستیم؟ و بعد ادامه روایت که حضرت میفرمایند خدا بیشترین اجری را که ممکن است به تو بدهد. پس با همه این ادله میدانیم حضرت علم به شهادت داشته است.
حالا کسانی که پیرو نظریه حکومت بودهاند، پاسخهایی به این اشکال دادهاند که در بخش دوم بحث ذکر آن خواهد آمد.
/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...