ترجمه اختصاصی گزیده کتاب و مصاحبه اسلاوی ژیژک؛
ظهور پوپولیسم، بومی‌گرایی و ملی‌گرایی درک‌خواسته مردم عادی جامعه از سیاستمداران را به چالش کشانده؛ برخی‌ها گرایش ضدجریان حاکم را به معنی دست ردی بر سینه قدرت مرکزی می‌دانند. برخی دیگر مطرح کرده‌اند که این اشتیاق واقعی برای اقتدار اخلاقی است که به نظر می‌رسد نظام سرمایه‌داریِ از آن بی‌بهره باشد.

گروه راهبرد «سدید»؛ اسلاوُی ژیژک، فیلسوف مارکسیست و استاد دانشگاه لوبلیانا، در گروه دوم جا می‌گیرد. وی از درخواست نزاکت سیاسی انتقاد کرده، توانایی بازارها برای بقا بدون دخالت دولت را زیر سوال برده و انگیزه‌های غایی پشت سیستم تجارت منصفانه‌ی قهوه[2] را به باد انتقاد گرفته است. 

از جمله جدیدترین کتاب های وی، «همچون دزدی در روز روشن»، به بررسی ماهیت در حال تغییر ترقی اجتماعی در دوره‌ای می‌پردازد که خود آن را «عصر پسا بشریت» می‌نامند. آقای ژیژک به عنوان بخشی از بخشی از برنامه‌ی آینده بازار مجله اکونومیست[3] به پنج سوال پاسخ داده است. گزیده‌ای از این کتاب به دنبال این پاسخ‌ها خواهد آمد. 

 

گزیده‌ای از کتاب و مصاحبه با اسلاوُی ژیژک، نویسنده‌ی کتاب «همچون دزدی در روز روشن»[1]؛

 

اکونومیست:  منظورتان از «عصر پابشریت» چیست؟ چه ویژگی‌های شاخصی دارد؟

اسلاوُی ژیژک:  در اصل خودکارسازی فرایند تولید و سپردن آن به دست ربات‌ها نیست بلکه بیشتر به معنی گسترش نقش علم، ماشین‌ها و رسانه‌های دیجیتال در نظارت اجتماعی است. ثبت دقیق تمام کارها و عادت‌هایمان این امکان را برای ماشین‌های دیجیتال فراهم آورده است تا ما را، حتی خلاقیات‌مان، را بهتر از خودمان بشناسند.  به این ترتیب، دیگر نیازی نیست کنترل اجتماعی را در شکل «استبدادی» قدیمی آن از طریق سلطه‌ی آشکار اعمال کرد- وقتی آزادانه عمل می‌کنیم و فقط از خواسته‌ها و نیازهایمان پیروی می‌کنیم نیز تحت کنترل و نظارت هستیم.  

اما ویژگی دیگری هم وجود دارد که عبارت «پسا-بشریت» را توجیه می‌کند: چشم‌انداز ارتباط مستقیم بین مغز ما و دنیای دیجیتال. وقتی این اتفاق بی‌افتد، فاصله‌ی اساسی که از ما یک انسان می‌سازد، فاصله‌ی بین حقیقت بیرونی و زندگی درونی‌مان که در آن می‌توانیم «به خواسته‌هایمان بی‌اندیشیم»، را از دست خواهیم داد. با استفاده از افکار می‌توانم به طور مستقیم در واقعیت مداخله کنم- اما ماشین نیز به طور مستقیم از اندیشه‌ام با خبر است. 

استفن هاوکینگ در سال‌های پایانی عمر خود برای برقراری ارتباط با دنیا یک فناوری را آزمود- مغزش به یک رایانه متصل شده بود به این ترتیب افکارش می‌توانستند واژه‌ها را انتخاب کرده و جمله سازی کنند که سپس به یک ترکیب کننده‌ی صدا انتقال داده می‌شدند تا با صدای بلند ادا شوند.  به قول فردریک جیمسون امروز تصور پایان دنیا بسیار راحت‌تر از تصور پایان سرمایه‌داری است. امروز این بینش تلخ در حال تبدیل شدن به واقعیت است: به نظر می‌رسد سرمایه‌داری، به نحوی، از پایان جان سالم به در ببرد، اما نه از پایان دنیا بلکه از پایان بشریت.

 

اکونومیست:  به نظر می‌رسد برکسیت و ظهور سیاستمداران پوپولیست نشان دهنده‌ی این باشد که رای‌دهنده می‌خواهند از آنها در مقابل لبه‌ی تیز جهانی‌شدن محافظت شود. خوب، به دیدگاه جیمسون برگردیم؛ به نظر شما هنوز هم تصور پایان دنیا از تصور پایان اجماع نظری که بر سر بازار آزاد با مارگارت تاچر و دونالد ریگان وجود دارد، راحت‌تر است؟

آقای ژیژک:  به نظرم پوپولیسم هم درست مثل فاشیسم شیوه‌ی جدیدی برای تصور سرمایه‌‎داری بدون لبه‌های تیزتر آن، نظام سرمایه‌داری بدون تاثیرات اجتماعی مخرب آن، است. امروز پوپولیسم یکی از دو افیون توده است: یکی توده است و دیگری خودِ افیون. شیمی (در معنای علمی کلمه) در حال تبدیل شدن به بخشی از وجودمان است: جنبه‌های بزرگی از زندگی‌هایمان با مدیریت احساسات‌مان از طریق مصرف دارو- از کصرف روزانه قرص‌های خواب‌آور و داروهای ضد افسردگی گرفته تا مواد مخدر- مشخص می‌شود.   تنها قدرت‌های اجتماعی نفوذناپذیر نیستند که کنترل‌مان می‌کنند؛ احساسات‌مان را به محرک‌های شیمیایی «برون‌سپاری» کرده‌ایم. آنچه از مشارکت پرشور و شوق توده در غرب باقیمانده تا حد زیادی نفرت پوپولیستی است و این ما را به دومین افیون توده، خود توده، خواب پوپولیستی مشوشی که به دنبال مبهم ساختن خصومت‌هایمان است.  

 

اکونومیست: سال 1968، ژاک لکان به دانشجویان معترض دانشگاه پاریس گفت «آنچه شما به عنوان مشتی انقلابی  آرزویش را در سر می‌پرورید، یک ارباب جدید است.  به دستش خواهید آورد». آیا گیرایی پوپولیست‌ها و به اصطلاح «مردان قوی» نشان دهنده‌ی اشتیاق به اقتداری است که لیبرال دموکراسی نمی‌تواند آن را فراهم آورد؟

آقای ژیژک: بله، اما به شکل متفاوتی از آنچه لکان در خوانش بدبینانه‌ی خود از ناآرامی سال 1968 در سر داشت. برای لکان، پیامد جنبش 1968 پاسسن کشیده شدن چهره‌ی قدیمی (به صورت مستقیم خودکامه‌ی) ارباب و ظهور چهره‌ی جدیدی از ارباب بود؛ چهره‌ی ارباب به عنوان متخصص- آنچه لاکان  آن را «گفتمان دانشگاهی» می‌نامد.    فقط به این فکر کنید که چطور امروز اقدامات اقتصادی- نه به عنوان بیانی از اراده‌ی سیاسی و تصویر اجتماعی مثبت بلکه به عنوان یک دانش بی‌طرف- توجیه می‌شوند: این کار باید انجام شود، این روش کار بازار است.

تنها کافی است به یاد بیاورد که  چطور متخصص‌ها طی بحران 2014 حوزه‌ی یورو در بروکسل با حزب سیریزا یونان مذاکره کردند؛ جای بحث نیست، این کار باید انجام شود. به نظرم پوپولیسمی که امروز سر کار آمده واکنشی به این حقیقت است که متخصص‌ها اربابان واقعی نیستند و اینکه دانش تخصصی‌شان عملی نیست؛ باز هم می‌گویم، به یاد بیاورید چطور بحران مالی 2008 متخصصانی که آمادگی‌اش را نداشتند را گیر انداخت. با وجود این شکست مفتضحانه، ارباب خودکامه‌ی سنتی، حتی اگر به شکل یک دلقک هم باشد، در حال برگشت است. ترامپ هر چه که باشد یک متخصص نیست.

 

 اکونومیست:  شما هم یک ارباب می‌خواهید؟

آقای ژیژک: به نحو شگفت‌آوری بله. من هم خواهان آن هستم. اما چه نوع اربابی؟ معمولا ارباب را به عنوان فردی سلطه‌جو در نظر می‌گیریم، اما تعبیر اصیل تری هم از ارباب وجود دارد. ارباب واقعی مامور تادیب و تحریم نیست؛ پیامش این نیست که «نمی‌توانی!» یا «مجبوری ..!» ؛در عوض این پیام را دارد که «می‌توانی!»- اجازه چه کاری را داری؟ امرناممکن را، یعنی آنچه را که در مختصات منظومه کنونی ناممکن به نظر می‌رسد، انجام بده. و این مفهوم امروز، معنی بسیار دقیقی دارد: می‌توانید  ورای سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی-به عنوان چهارچوب نهایی زندگی امروز‌ ما- بیاندیشید. 

ارباب یک میانجی ناپیدا است که شما را به خودتان برمی‌گرداند که شما را به ژرفنای آزادی‌تان می‌برد. وقتی به یک رهبر واقعی گوش می‌دهیم، به آنچه می‌خواهیم «یا این‌وطر بگوییم، آنچه «همیشه» می‌خواستیم و از آن بی‌خبر بودیم) پی می‌بریم. به ارباب نیاز داریم چون نمی‌توانیم آزادی‌مان را به صورت مستقیم بپذیریم- چون برای رسیدن به آن باید با فشار از بیرون به جلو رانده شویم، چون لذت‌گرایی در «ذات‌» ماست؛ آنچه آلن بدیو از آن تحت عنوان «حیوان انسانی» یاد می‌کند. 

تناقض اساسی این است که هر چه بیشتر به عنوان «افراد آزاد بدون ارباب» زندگی می‌کنیم به نحو موثریتری  غیرآزاد و اسیر چهارچوب احتمالات هستیم. یک ارباب باید ما را آشفته سازد یا به سمت آزادی براند.

 

اکونومیست:  شما مدعی  «اِشغال» تور دیجیتال(تنیده شده به دور زیست همه ما) شده‌اید، اما وقتی تنها تعداد اندکی از ما قادر به درک مثلا یک الگوریتم برنامه‌نویسی هستیم، چطور می‌توانیم شرکت‌های بزرگ فناوری را پاسخگو نگاه داریم؟

آقای ژیژک: درسته است. ما- اکثریت- جزئیات الگوریتم‌ها را نمی‌فهمیم اما به راحتی می‌توانیم از چگونگی کنترل شدن‌مان از طریق شبکه‌های دیجیتال سر در یاورم.  علاوه بر این، فکر نکنم خود متخصص‌ها هم کاملا درک کنند شبکه دیجیتال واقعا جطئر کار می‌کند؛ از این گذشته آنهایی که  دانش‌شان را به کار می‌گیرند هم جزئیات فنی را نمی‌دانند. 

به نظر شما وقتی استیو بنن[4] کمبریج آنالیتیکا[5] را بسیج کرد، جزئیات الگوریتمی کارش را می‌فهمید؟ یا مثلا بوم‌شناسی را در نظر بگیرید: برای درک گرمایش جهانی و سوراخ لایه‌ی اوزون به دانشی نیاز دارید که بیشترمان از آن سر درنمی‌آوریم اما به هر حال می‌توانیم علیه فجایع بوم‌شناختی که برای آنها پیش‌بینی می‌شود، مبارزه کنیم. 

البته که اینجا با خطر آلت دست قرار گرفتن مواجه هستیم اما باید این خطرها را بپذیریم. باید از باور ساده‌لوحانه به عقلانیت خودبه‌خودی افرادی که هر روز با آنها سر و کار داریم به عنوان راهنمای کارهایمان دست بکشیم. این تناقض عصرمان است: پیش‌پا افتاده‌ترین کارهای روزمره‌مان با دانش علمی کنترل می‌شود و خطراتی که این کار دارد (اغلب با یک معرفت متفاوت و نه با معرفت عصر جدید و عقل سلیم می‌توان با مقررات نامرئی مبارزه کرد).    

***

آیا لیبرال‌ها و پوپولیست‌ها تنها به دنبال ارباب جدیدی می‌گردند؟

گزیده‌ای از کتاب «همچون دزدی در روز روشن: قدرت در عصر پسابشریت» اثر اسلاو ژیژک: 

در هتلی در اسکوپیه- پایتخت مقدونیه- که به تازگی در آن ساکن شده بودم، دوستم پرسید «اجازه داریم در اتاق‌مان سیگار بکشیم؟» و پاسخی که از کارمند پذیرش هتل دریافت کرد، منحصربه‌فرد بود:  «البته که نه، خلاف قانون است اما زیرسیگاری‌هایی در اتاق‌تان گذاشته‌ایم پس اشکالی ندارد.» تضاد (بین ممنوعیت و مجاز بودن) آشکار پذیرفته شده و به این ترتیب حذف شده بود؛ انگار اصلا وجود ندارد به عبارت دیگر معنی آن پیام این بود: «ممنوع است و این‌گونه انجامش می‌دهید». وقتی وارد اتاق شدیم، امر شگفت‌انگیز دیگری انتظارمان را می‌کشید: یک زیرسیگاری با علامت سیگار کشیدن ممنوع ...

 

شاید این رویداد بهترین استعاره برای وضع ناجور ایدئولوژیک امروزمان باشد.  یاد می‌آید 40 سال پیش وقتی سرباز بودن هم با چنین رویدادی مواجه شده‌ام. یک روز صبح، اولین کلاس‌مان به قوانین بین‌المللی ارتش مربوط می‌شد؛ افسر مدرس کلاس‌مان در بین قوانین به قانونی اشاره کرد که بر اساس آن تا زمانی که چتربازها در آسمان باشند، یعنی تا زمانی که پایشان به زمین نرسیده، تیراندازی به آنها ممنوع است. از خوش‌شانسی من، کلاس بعدی‌مان آموزش تیراندازی با سلاح تک‌تیرانداز بود و همان افسر به ما آموزش می‌داد چطور یک چترباز را در آسمان هدف بگیریم (چطور وقتی در حال هدف‌گیری هستیم باید سرعت پایین آمدن، جهت و قدرت وزش باد و ... را در نظر بگیریم).‌ وقتی یکی از سربازها در مورد تناقض بین آن درس و آنچه یک ساعت پیش آموخته بودیم (ممنوعیت تیراندازی به چتربازها) پرسید، آن افسر با لبخندی که به لب داشت به عقب برگشت: «چطور ممکن است تا این حد احمق باشی؟ نمی‌دانی بازی زندگی چطوری است؟» آنچه امروز دارد اتفاق می‌افتد این است  که آشکارا به وجود تناقض اذعان، و به همان دلیل هم بی‌ربط تلقی می‌شود؛ درست مانند مثالی که در مورد زیرسیگاری با علامت سیگار کشیدن ممنوع روی آن ارائه دادیم.‌ بحثی که در مورد شکنجه داشتیم را به یاد بیاورد- موضع مقامات امریکا همچین چیزی نبود. «شکنجه ممنوع است و شکنجه غرق مصنوعی را اینگونه القا می‌کنید»؟

 

بنابراین تناقضی که امروز با آن مواجه هستیم این است که فریب‌کاری کمتری نسبت به کارکرد سنتی ایدئولوژی وجود دارد؛ هیچ‌کس واقعا فریب نمی‌خورد. اینجا باید از یک برداشت غلط مهم پرهیز کرد: این طور نیست که قبلا از این دوره قوانین و ممنوعیت‌ها را جدی می‌گرفتیم و حالا آنها را آشکارا نقض می‌کنیم.  آنچه تغییر کرده قوانین حاکم بر ظواهر(appearances) است- یعنی آنچه مجاز است که در فضای عمومی ظاهر شود. اجازه دهید زندگی جنسی دو تن از روسای ‌جمهور آمریکا، کندی و ترامپ، را با هم مقایسه کنیم. همانطور که امروز می‌دانیم جان کندی روابط فراوانی داشته، ولی رسانه‌ها همه آنها را نادیده گرفتند در حالی که هر قدم (جدید و قدیم) ترامپ را دنبال می‌کنند- البته نیازی نیست که یاداور شویم، ترامپ نیز چنان لحن زشت و ناپسندی دارد که حتی نمی‌توانیم تصور کنیم جان کندی این‌طور حرف زده باشد. فاصله‌ای که فضای عمومی تهذیب شده را از این زیرمتن ناخوشایند جامعه جدا می‌سازد، اکنون بیشتر و بیشتر وارد فضای عمومی می‌شود و پیامدهای مبهمی دارد: ناسازواری‌ها(inconsistencies) و نقض قوانین عمومی آشکارا پذیرفته یا حداقل نادیده گرفته می‌شوند، ولی در عین حال همگی ما به صورت کاملا آشکاری در حال باخبر شدن از این ناسازواری‌ها هستیم.

 

منبع: اکونومیست، 8 اکتبر 2018

پیوند: https://www.economist.com/open-future/2018/10/08/are-liberals-and-populists-just-searching-for-a-new-master

[1] Like a Thief in Broad Daylight

[2] fair-trade coffee

[3] The Economist’s Open Future

[4] Steve Bannon

[5] Cambridge Analytica

ارسال نظر
captcha