گروه راهبرد «سدید»؛ در طول تاریخ شاید بتوان گفت بیماریهای فراگیر و کشندهای مانند طاعون و جنگهای بزرگ تاثیر ویژهای بر کاهش نابرابریها داشته اند.
والتر شایدلس دیکاسون استاد تاریخ و علوم انسانی به همراه همکاران خود از دانشگاه استنفورد کالیفرنیا در این یادداشت به صورت بندی فرآیندهای تاریخی تعدیل کنندهای، پرداختهاند که نسبت به سیاست گذاریهای دولتها توانایی بیشتری در مقالبه با نابرابریها داشته است.
شاید یکی از اموری که نقش زیادی در نابرابری بین انسانها داشته است، تغییرات اقلیمی و آب و هوایی بوده باشد. تا پایان آخرین عصر یخبندان، یعنی حدود ۱۲۰۰۰ سال پیش، اجداد ما در گروههای کوچکی زندگی میکردند که یکجانشین نبوده و کوچ نشین بودند. آنها زیاد جابجا میشدند، مالکیت بسیار کمی داشتند و حتی دارایی خود را در قالب ارث کمتر به نسل بعدی منتقل میکردند. آنها هر گونه درآمد بادآوردهای را با دیگران به اشتراک میگذاشتند. "هولوسن" همه چیز را تغییر داد. افزایش دمای کره زمین، به انسان اجازه داد تا برای کشاورزی روی زمینهای قابل کشت و اهلی کردن دام، یکجانشینی را انتخاب کند. در پی یکجانشینی، مدیریت جمعی منابع، جای خود را به حقوق مالکیت خصوصی داد و هنجارهای جدید اجتماعی و اقتصادی، داراییها را موروثی کرد. با گذشت زمان، کم کم آنان که دارایی بیشتری داشتند از دیگرانی که بازنده بودند و دارایی زیادی نداشتند متمایز شدند.
این روند قشربندی اجتماعی و طبقاتی شدن جامعه با تشکیل دولتها تقویت شد، زیرا قدرت سیاسی و نیروی نظامی به کسب و حفظ ثروت و امتیازات حاصل از آن کمک میکرد: بیش از ۳۰۰۰ سال پیش، بابلیهای باستان به خوبی میدانستند که "شاه کسی است که ثروت همراه اوست". با ظهور امپراتوریهای قدرتمند و با افزایش آهسته، اما پیوسته دانش بشری، تولید اقتصادی افزایش یافت و تمرکز درآمد و ثروت به قلههایی رسید که تا قبل از آن برای بشر غیرقابل تصور بود.
گفتنی است منابع و عوامل اصلی نابرابری در طول زمان تغییر کرده اند.
در حالی که اربابان و فئودالها در گذشته، دهقانان را با زور و ستم استثمار میکردند، کارآفرینان اروپای مدرن که برای به دست آوردن سود از تجارت به سرمایه گذاری و سیستم مبادله بازار متکی بودند نیز کارمندان خود را مورد استثمار قرار میدادند. در واقع نتایج کلی یکسان باقی ماند؛ از مصر فرعونی تا انقلاب صنعتی، هم قدرت دولتی و هم توسعه اقتصادی به طور کلی به افزایش شکاف بین غنی و فقیر کمک کردند؛ هر دو شکل در جهان سنت و مدرنیته، دستاوردهای نابرابری را به همراه داشتند و باعث افزایش نابرابری عمومی شدند.
هر از گاهی تاریخ دکمه تنظیم مجدد خود را فشار داده است و نابرابری را به وضوح، اگر چه موقتی، کاهش داده است
شاید برایتان سوال شود که آیا آنچه تاکنون رخ داده است به این معناست که تاریخ همیشه در یک جهت حرکت کرده است و نابرابری از سپیده دم تمدن پیوسته در حال افزایش بوده است؟
نگاهی گذرا به اطرافمان روشن میکند که این قضیه زیاد هم نمیتواند درست باشد، اگر این ماجرا واقعیت مطلق تاریخ بود هیچ طبقه متوسطی یا فرهنگ مصرفی رو به رشدی به وجود نمیآمد و هر چیزی که ارزشمند میبود ممکن بود فقط در اختیار چند تریلیونر باشد.
آیا دموکراسی و اصلاحات مترقی ما را از این سرنوشت غم انگیز نجات داد؟ یا نجات دهنده ما از فشار نابرابری، جنبش کارگری، آموزشهای فراگیر و آگاهی بخش به تودهها بود؟ درست است که همه این تحولات نقش مهمی ایفا کردند، اما با این حال در بهترین حالت، این تلاشها تنها بخشی از پاسخ هستند. زیرا قبل از ظهور هر یک از موارد فوق در چندین برهه تاریخی شاهد کاهش چشمگیر نابرابری بوده ایم. همین واقعیت نشان میدهد که هر از گاهی تاریخ دکمه تنظیم مجدد خود را فشار داده است و نابرابری را به وضوح، اگر چه موقتی، کاهش داده است.
برای کشف روندهایی که منجر به این نتیجه شده اند باید پویاییهایی را که در طول هزاران سال سازنده این فرآیند بوده اند، مورد بررسی قرار دهیم. گرچه باید بگویم این پویاییها واقعاً بسیار آزاردهنده هستند: در حقیقت هر بار که شکاف بین فقیر و غنی به طور قابل ملاحظهای کاهش یافته است، این موقعیت مرهون ضربههای آسیبزا و اغلب شدیداً خشونتآمیزی بوده است که به نظم مستقر در جهان وارد شده است.
طاعون فاجعهبار، فروپاشی دولتها و جنگ، بسیج تودهای و انقلابهای دگرگونکننده، تنها نیروهایی هستند که تا به حال در مقیاس بزرگ توانسته اند نابرابری را کاهش دهند. تاکنون تقریبا هیچ مکانیسم و راه حل دیگری برای کاهش نابرابری به گرد پای این موارد هم نرسیده است. باید از خودمان بپرسیم این واقعیت، چه معنایی برای آینده ما میتواند داشته باشد؟
خوب است برای فهم دقیق ماجرا از ابتدا شروع کنیم، اروپا تا حد زیادی بهترین مورد مستندی است (شکل ۱) که میتوانیم آن را مورد بررسی قرار دهیم. نابرابریهای اقتصادی با گسترش کشاورزی از خاورمیانه در حدود ۹۰۰۰ سال پیش پدیدار شد و با ادغام جوامع کوچک در جوامع بزرگتر رشد کرد. باستان شناسان به اندازه کافی مکانهای تدفین نخبگان و رهبران با کالاهای لوکس را کشف کرده اند که نشان دهنده وجود طبقات ممتاز در این جوامع است. امپراتوری روم نقطه اوج این روند بسیار طولانی بود. تا به امروز، هیچ دولتی به اندازه رم انحصار قدرت سیاسی را به دست نداشته است: برای قرن ها، از هر پنج اروپایی چهار نفر توسط سزارها اداره میشدند؛ و این میزان از انحصار قدرت در دست سزارها در طول تاریخ منحصر به فرد است.

شکل ۱: روند نابرابری در اروپا
تمرکز ثروت در بالاترین سطح: بر اساس نمودار، بین سالهای ۲۰۰ قبل از میلاد تا ۱۰۰ پس از میلاد، بزرگترین حجم ثروتی که در مالکیت ثروتمندان رومی گزارش شده نزدیک به صد برابر شده است در حالی که جمعیت امپراتوری فقط ده برابر افزایش یافته بود. برخی از اشراف دارای هزاران برده بودند، حتی بیشتر از بزرگترین کشاورزان پیش از جنگ جنوب. از نظر ثروت خالص شخصی نیز، ثروتمندترین آنها به همان اندازه از مردم عادی دور بودند که بیل گیتس از یک آمریکایی معمولی امروزی دور است. با برخی اقدامات، این روند تا سقوط امپراتوری روم ادامه یافت، زیرا کاخهای خصوصی جایگزین عمارتها شدند و زمین داران بزرگ، شهرها و روستاها را بلعیدند.
این روال ادامه داشت تا اینکه همه چیز به یکباره به هم ریخت. در قرن پنجم پس از میلاد، مجموعهای از بلایای وحشتناک - درگیریهای داخلی، تهاجمات بربرها، تغییرات آب و هوایی - نیمه غربی امپراتوری رم را از بین برد. ثروت هنگفت ابرثروتمندان (جهانیسازان اولیه که دارای دارایی بودند و سرمایه خود را در سرتاسر دریای مدیترانه سرمایهگذاری میکردند) ناپدید شد. بدتر از آن، ۱۰۰ سال بعد طاعون بوبونیک برای اولین بار وارد اروپا شد، یک بیماری همه گیر وحشی، که بخش زیادی از جمعیت اروپا را به کام مرگ فرستاد. بر اثر طاعون تعداد بسیار زیادی از کارگران مردند. به همین دلیل قیمت نیروی کار در اروپا به شدت افزایش یافت، در همین حال قیمت زمین که اکنون فاقد کارگران و کشاورزان شده بود کاهش یافته بود، و همین باعث شد تا تودهها در وضعیت بهتری قرار بگیرند و صاحبان زمینهای بزرگ فقیرتر شوند. در قسطنطنیه، امپراتور بیزانس، ژوستینیانوس تلاش بیهودهای برای کاهش دستمزدها با فرمان دولتی انجام داد. اسناد پاپیروس از مصر نشان میدهد که درآمد واقعی مزرعه داران معمولی ۱۵۰ درصد افزایش یافته بود. سرانجام، هزارهای که نابرابری وحشتناک رومی در آن به اوج خود رسیده بود، با موجی از بیماری و نابسامانی طولانی مدت خنثی شد.
از مصر فرعونی تا انقلاب صنعتی، هم قدرت دولتی و هم توسعه اقتصادی به طور کلی به افزایش شکاف بین غنی و فقیر کمک کردند؛ هر دو شکل در جهان سنت و مدرنیته، دستاوردهای نابرابری را به همراه داشتند و باعث افزایش نابرابری عمومی شدند
با کاهش فرهنگ مادی و گسترش ناامنی، کاهش شکاف بین غنی و فقیر بهای گزافی را به همراه داشت: شهرها کوچک شدند، جریان تجارت بین مناطق از بین رفت، و صلح و نظم امپراتوری جای خود را به قدرتمندان محلی داد. در همان زمان، این تعدیل فاجعهآمیز و خون آلود، الگویی ایجاد کرد که در طول تاریخ تکرار میشد: نابرابری تمایل به افزایش دارد، تا زمانی که با یک شوک شدید، ورق برگردد و معکوس شود. اما واقعیت این است که کاهش نابرابری فقط تا زمانی که تأثیر آن شوک هنوز وجود دارد، ادامه مییابد.
بنابراین، هنگامی که طاعون در پایان قرن هشتم فروکش کرد، نخبگان و قدرتمندان بار دیگر شروع به انباشت ثروت و قدرت کردند و چرخه انباشت ثروت و تولید قدرت از سر گرفته شد. تعداد جمعیت افزایش یافت و در نتیجه دستمزدها کاهش یافت، شهرها و تجارت گسترش پیدا کردند و این شرایط جدید مجددا برای افراد معدودی که موقعیت مناسبی داشتند سودهایی را به ارمغان آورد. لردها به نوبه خود دهقانان را به مجددا به رعیت بودن وادار کردند و کشاورزان بدهکار که زمین خود را از دست داده بودند مجبور شدند برای امرار معاش دست به کار شوند. در سال ۱۳۰۰، یعنی در اوج قرون وسطی، اروپای مسیحی بار دیگر به همان اندازه که در زمان رومیان نابرابر بود، دچار عارضه نابربری شد؛ و بار دیگر، توسعه اقتصادی با افزایش نابرابری در درآمد و ثروت همزمان شد. این روند در حال قدرت گرفتن بود که طاعون در سال ۱۳۴۵ دوباره بازگشت. اگر طاعون در دهه ۱۳۴۰ برنمیگشت، نمیتوان گفت این مرحله از نابرابری در اروپا چقدر ادامه مییافت. طاعون که به نام مرگ سیاه شناخته میشود، اروپا را درنوردید و از هر سه نفر یک نفر و احتمالاً بیشتر در انگلستان و ایتالیا کشته شدند. به قول اگنولو دی تورا، وقایع نگار اهل توسکانی، که پنج فرزند خود را بر اثر طاعون از دست داد: «آنقدر بر اثر طاعون مردند، که همه معتقد بودند پایان جهان فرارسیده است.»، اما پایان ماجرا اینطور نشد. چیزی که اتفاق افتاد این بود که دوباره دکمه تنظیم فشرده شده بود: کارگران خواستار دستمزدهای بالاتر بودند و مستاجران به دنبال اجاره بهای کمتر، در حالی که احکام و دستوراتی که برای حفظ وضع ماقبل طاعون صادر میشد کاملا بی ثمر بود.
این اوضاع برای ثروتمندان خوشایند نبود. در دهه ۱۳۹۰، وقایع نگار انگلیسی هنری نایتون نوشت: «کارگران آنقدر دارای قدرت شدند و چنان خشمگین بودند که هیچ توجهی به فرمان پادشاه نکردند. اگر کسی میخواست آنها را استخدام کند، باید تسلیم خواستههای آنها میشد، زیرا یا میوهها و ذرتهایش از بین میرفت و یا باید از غرور و طمع کارگران رنج میبرد.» مهلتی که ایجاد شده بود به تودههای زحمتکش در انگلستان این فرصت را داد تا، دستمزد واقعی کارگران بیش از دو برابر شود (شکل ۲). گزارشهای معاصر تصویر واضحی از فوایدی که این اوضاع برای طبقات پایین به همراه داشت ترسیم میکنند: رژیم غذایی مرسوم نان با پایهای گوشتی و کلوچه غنیتر شد. حتی کار به جایی رسید که برخی شکایت داشتند که کتهای خز که قبلاً در انحصار ثروتمندان بود، به طور گستردهای محبوب شده و بسیاری میتوانند آن را بخرند و بپوشند.

شکل ۲: دستمزدهای روستایی در انگلستان، ۱۲۰۰-۱۸۶۹
در ایتالیا نیز اوضاع همینطور پیش میرفت. بسیاری از شهرهای ایتالیا از گذشته دور داراییهای شهروندان خود را برای مقاصد مالیاتی ارزیابی کردهاند و برخی از این سوابق تا به امروز باقی ماندهاند. دادههای پیمونت، در شمال غربی ایتالیا، برداشت واضحی از روند کاهش نابربری و کاهش ثروت و درآمد ثروتمندان را نشان میدهد: مانند انگلستان، ثروت ثروتمندان در پی طاعون با کاهش تقاضا برای زمین و سایر داراییهای ثابت کاهش یافت (شکل ۳).
شکل ۳: نابرابری ثروت در پیمونت، ۱۳۰۰-۱۸۰۰: نسبت دارایی ثروتمندان و ضریب جینی تمرکز ثروت
در هر دوی این نمودارها متاسفانه آنچه بعد از دوران طاعون رخ داده است نیز به خوبی آشکار است. به محض کاهش اپیدمیها و از سرگیری رشد جمعیت، دستمزدهای واقعی کاهش یافت و تمرکز ثروت بار دیگر افزایش یافت. در نتیجه، پایان مرگ سیاه در اروپا آغازگر مرحله گسترده دیگری از نابرابری فزاینده بود که به طور پیوسته و با تغییرات منطقهای کمی برای بیش از ۴۰۰ سال ادامه یافت. در پشت این نابرابری، اروپای غربی به مرکز شبکه جهانی مبادله و استثمار استعماری تبدیل شد و نخبگان تجاری بیشترین استفاده را از آن کردند. بعدها، صنعتی شدن نیز به سرمایهدارانی که سرمایههای کلان در اختیار داشتند، پاداش خوبی داد و آنها را با سودهای شگفت انگیزی به ابرثروتمندان دنیای جدید تبدیل کرد.
موج فزاینده رشد اقتصادی مدرن، تاثیرات خودش را گذاشت، با بهبود استانداردهای زندگی در جامعه بسیاری از کارگران از فقر شدیدی که زندگی اجدادشان را تخریب میکرد، فرار کردند، اما ثروتمندان همچنان سرعت رشدشان بیشتر بود. برای حل مشکل افزایش نابرابری تلاشهای مختصری که میشد کافی نبود. مداخله دولتها هم عملا موفق نبود: اصلاحات سیاسی و اقدامات مالی قادر به مهار موج نابربری جدید نبودند و تا قرن بیستم، دولتها فاقد قابلیتهای لازم برای توزیع مجدد ثروت در مقیاس بزرگ بودند. به همین دلیل، در سالهای منتهی به شروع جنگ جهانی اول، نابرابریهای ثبت شده، به اوج خود رسیده بود. در انگلستان و همچنین در فرانسه، یک درصد ثروتمند تقریباً سه چهارم کل دارایی خصوصی را در اختیار داشتند در حالی که اکثر مردم تقریباً چیزی نداشتند.
دو جنگ جهانی در قرن بیستم به دلیل تاثیر عظیمی که بر روی تعدیل ثروت و کاهش نابرابری داشتند از طرف اقتصاددانانی که توزیع درآمد و ثروت را مطالعه میکنند، «فشار بزرگ» نام گرفتند. بسیج زمان جنگ، جابجایی و مداخله تهاجمی دولتها باعث کاهش بازده سرمایه شد. دولتهای مستأصل مالیاتهایی که بیشتر شبیه مصادره اموال بود، بر بالاترین درآمدها و بزرگترین داراییها تحمیل کردند تا هزینههای جنگ را تأمین کنند. با افزایش تقاضا برای کارگران با مهارت کمتر، حق بیمه برای افراد تحصیلکرده به شدت کاهش یافت. طرحهای سهمیه بندی و کنترل دستمزدها، قیمت ها، اجاره بها و سود سهام، دسترسی به منابع مادی را برابر کرد. در بسیاری از کشورها، تخریب عظیم سرمایه فیزیکی از کارخانهها گرفته تا کشتیهای تجاری متعلق به ثروتمندان، باعث کاهش بیشتر ثروت آنها شد.
هیچ اقتصاد مدرنی از سقوط جنگ مصون نماند. حتی سوئد که در هر دو جنگ جهانی بیطرف بود و اغلب به عنوان یک نمونه آرامشبخش از تعدیل مسالمتآمیز شناخته میشود نیز، نتوانست از تاثیرات جنگ مصون بماند. فروپاشی آلمان و روسیه پس از جنگ جهانی اول باعث بروز مشکلات اقتصادی و سیاسی شد که راه را برای اصلاحات بعدی هموار کرد. در جنگ جهانی دوم، این کشور که به طور کامل توسط نیروهای محور محاصره شده بود، به بسیج کامل، جیره بندی، مالیاتهای بسیار بالا و برنامه ریزی اقتصادی متوسل شد تا برای بدترین شرایط آماده شود. درست مانند جاهای دیگر، پس از فرونشستن گرد و غبار، رای دهندگان این مداخلات اضطراری و مفید دولت را به سمت رفاه اجتماعی سوق داده و به نوعی آنها را تثبیت کردند. آنچه کشورهای اسکاندیناوی را متمایز میکند، نه منشأ سطوح بالای برابری آنها بلکه موفقیت آنها در حفظ شرایط از آن زمان تاکنون است.
در جاهای دیگر نیز، جنگهای جهانی باعث ظهور انقلابهای زیر و رو کنندهای با خشونت بیسابقه شدند. کمونیستهایی که اموال ثروتمندان را مصادره میکردند (و اغلب آنها را در این فرآیند میکشتند) ابتدا زمینهای مصادرهشده را به فقرا واگذار کردند، اما به زودی نظرشان تغییر کرد و داراییها را از مزارع شخصی فقرا به صنایع ملی تبدیل کردند. انقلابیون کمونیست، با ایجاد اقتصادهای برنامه ریزی شده و متمرکز که همه قیمتها و دستمزدها را تعیین میکردند، در مقیاسی چشمگیر به برابری نزدیکتر شدند. ترس از کمونیسم نه تنها در غرب، بلکه در کشورهای در حال توسعه نیز واکنشهای دولتها را در پی داشت. آنها برای جلوگیری از انقلابهای کمونیستی در کشورهایشان، خودشان اقدام به سیاست گذاری در راستای کاهش نابربری کردند. در تایوان، ملی گرایان که از سرزمین اصلی گریخته بودند، اصلاحات بلندپروازانهای را برای دلجویی از شهروندان محلی انجام دادند. تقریباً همین اتفاق در کره جنوبی رخ داد.
به لطف شوکهای دوگانهای که جنگ، بسیج تودهها و انقلاب و نهادهای بازتوزیعی که آنها ایجاد کردند، درآمد و ثروت در دهههای پس از جنگ بسیار مساویتر از قبل توزیع شد. اما این روند جهانی نبود. در آمریکای لاتین، که از دخالت فعال در جنگهای جهانی در امان مانده بود، نابرابری به سادگی رو به افزایش بود.
این تفاوت بین آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان در طول قرن بیستم به عنوان یک حقیقت ارزشمند قابل توجه است. این تفاوت نشان دهنده این است که سیستمهای نابرابر در غیاب شوکهای بزرگ به راحتی به حیات خود ادامه میدهند و این یعنی در بیشتر تاریخ بشر، جوامع بذر اصلاح مسالمتآمیز را در درون خود نکاشته بودند و بدون مرگ سیاه و جنگ و انقلاب، نوساناتی که در شکلهای ۱، ۲ و ۳ مشاهده میکنیم، به سادگی رخ نمیدادند.آنچه تاکنون گفتیم در خصوص سالهای دور بود، اما در مورد گذشته نزدیکتر چطور؟ میتوان استدلال کرد که اوضاع در عصر مدرن اساساً متفاوت بوده است: بالاخره صنعتی شدن، شهرنشینی و دموکراسی کل شیوه زندگی ما را دگرگون کرده است. این سوال بسیار مهم است که اگر جنگهای جهانی هرگز رخ نمیداد، توزیع درآمد و ثروت چگونه تکامل مییافت. این چیزی فراتر از یک بازی فکری است، به این دلیل ساده که ما را مجبور میکند بیشتر در مورد عواملی که واقعیتر بودند، فکر کنیم.
شاید معتقد باشید که دلایل خوبی برای این باور وجود دارد که نابرابری در قرن بیستم تا حدودی متفاوت از چهار قرن قبل توسعه یافته است. حتی قبل از سال ۱۹۱۴، تعدادی از کشورهای غربی شروع به آزمایش اشکال مختلفی از نظامهای مالیاتی کرده بودند که حداقل پتانسیل محدود کردن تمرکز بیشتر ثروت را داشت. دموکراسی انتخاباتی در حال گسترش بود و اتحادیههای کارگری در صحنه حضور داشتند، گرچه شاید هنوز نسبتاً در حاشیه بودند. آموزش عمومی تقریبا فراگیر شده بود. بهره وری بالاتر، منابع مورد نیاز برای سیاستهای تامین اجتماعی و امور رفاهی خصوصا در حوزه مراقبتهای بهداشتی و بازنشستگی را فراهم کرد. این موارد باعث میشود تا این سوال به صورت جدی تری پرسیده شود که واقعا جنگها و انقلابهای مدرن تا چه اندازه در تسریع روند کاهش نابرابری تاثیر داشته اند؟ آیا همین موارد دستوری و تلاش دولتها به تنهایی قادر به کاهش نابرابری نمیباشند؟
بسیار بعید است که توسعه اقتصادی و اجتماعی به خودی خود به اندازه کافی توانایی آن را داشته باشد تا نابرابری را به سطوحی که نسل پس از جنگ از آن برخوردار بودند کاهش دهد.
در حقیقت هر بار که شکاف بین فقیر و غنی به طور قابل ملاحظهای کاهش یافته است، این موقعیت مرهون ضربههای آسیبزا و اغلب شدیداً خشونتآمیزی بوده است که به نظم مستقر در جهان وارد شده است
همانطور که توماس پیکتی در سرمایه در قرن بیست و یکم (۲۰۱۴) استدلال میکند، بیشتر این سطح بندی یک پدیده مبتنی بر سرمایه بود، و تصور اینکه اگر جهان از تحولات بزرگی که منجر به دگرگونیهای عظیم میشوند در امان بود، چگونه ارزش گذاری سرمایه و درآمد میتوانست به طور جامع کاهش یابد، بیشتر شبیه یک خواب خوش است.
قابل قبول نیست که دولتهای زمان صلح بتوانند نرخهای مالیات بر درآمد حاشیهای را بیش از ۹۰ درصد اعمال کنند، املاک نخبگان را ملی اعلام کنند، یا به طور کلی در بخش خصوصی با قدرتی که در طول جنگها مداخله کردند، توان سیاست گذاری داشته باشند. در حقیقت در دوران مدرن نیز همچنان جهانی شدن بدون وقفه پیش میرفت و مبارزه با استعمار که عاملی موثر در کاهش نابربری بود به کندی پیش میرفت. واقعیت این است که بدون جنگها، بدون لنین، استالین یا مائو، هیچ تعدیل و برابری سازی عمدهای در جهان رخ نمیداد، و حتی تلاشهای دولتها در جهت کاهش نابرابری که بیشتر واکنشی به کمونیست بود نیز پدید نمیآمد.
در واقعیت باید بگوییم گرچه سیاستهای مسالمت آمیز دولتها تا حدودی در کاهش نابرابری موثر بوده است، اما تاریخ به ما نشان میدهد که جنگهای خونین و انقلابها و بیماریهای فراگیر و کشنده، بیشترین و عمیقترین تاثیر را در کاهش نابرابریهای وحشتناک گذاشته اند.
در حال حاضر برابریهای ناشی از دو جنگ بزرگ جهانی به شدت در حال از بین رفتن است و نابرابری در سطح جهانی در حال افزایش هست. حتی در چین و روسیه پس از کمونیسم نیز نرخ نابرابری ثروت ۲ برابر بیشتر از قبل شده است.
با این حال هنوز همه چیز تاریک نیست. بسیاری از دولتهای رفاه اروپایی موفق شده اند با افزایش بازتوزیع، نابرابری فزاینده درآمد را جبران کنند. ژاپن، کره جنوبی و تایوان کار نسبتا خوبی برای تضمین توزیع عادلانه درآمد ناخالص انجام داده اند. اما اینها نمونههایی از (در بهترین حالت) حفظ وضع موجود هستند، که اغلب با هزینههای گزاف انجام گرفته و ممکن است با تغییرات عمده در ترکیب جمعیتی این کشورها و به تبع آن تغییر اولویتهای مردم و منتخبانشان تغییر کند. به همین دلیل میتوان این سیاستها را ناپایدار دانست.
شاید بتوان گفت ما در حال حاضر شاهد موج صعودی دیگری در تمرکز درآمد و ثروت هستیم و درون الگوی هزاران سال قبل به مسیرمان ادامه میدهیم. در آیندهای نه چندان دور، فناوری رباتیک، مهندسی ژنتیک و پیشرفتهای بیومکاترونیک بدن انسان میتواند نابرابریهایی را ایجاد کند که در حال حاضر به سختی میتوانیم حجم آن را تصور کنیم. اگر اینگونه پیش برویم، آیا همه چیز به یک چرخش خشونت آمیز پیش بینی نشده، ناگهانی و دراماتیک دیگر ختم میشود؟
/انتهای پیام/