گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ «لارنس دیویدسون» [۱]، استاد بازنشسته تاریخ در دانشگاه «وست چستر» [۲] در «پنسیلوانیا» در یادداشتی که وب سایت آمریکایی «counterpunch» آن را منتشر کرده، معتقد است جامعه آمریکا گرفتار نوعی از مدرک گرایی شده است که اعتبار دانشگاههای این کشور را زیر سوال میبرد. به گفته وی در آمریکا مفهوم مهارت آموزشی همواره در طول دهههای گذشته با امرار معاش گره خورده است و در مدارس آنچه بیشتر دانشآموزان آموختهاند این است که محیط اقتصادی از آنها خواسته است در واقع در مدارس آمریکا دانشآموزان چیزی را یاد میگیرند که معتقدند از نظر اقتصادی مفید است. این بدان معناست که این فی نفسه مدارس یا معلمان نیستند که اولویتهای یادگیری را تعیین میکنند و این بازار کار جامعه است که این اولویتها را تعیین میکند. خروجی این وضعیت این بوده که مدارس و دانشگاههای آمریکا دیگر به رشتههای علوم انسانی که تفکر انتقادی را در دانشآموزان و دانشجویان تقویت میکند اهمیتی نمیدهند.
نگاه اقتصاد زده در آموزش عالی آمریکا
نظام آموزشی دولتی در ایالات متحده همیشه دارای اهداف بسیار خاصی بوده است. اولین هدف آن تولید کارگران واجد شرایط برای بازار کار بوده است. ۲۰۰ سال پیش این هدف در سطح دانشگاهی، به معنای پزشکان، وکلا و کشیشهای پروتستان بود. در حدود ۱۰۰ سال گذشته نیز آموزش عالی در خدمت طبقه متوسط گستردهتر بازار یقه سفید بوده است. در این میان عدم توجه به آموزش فنی و حرفهای تابعی از تعصبات فرهنگی مدرن بوده است به این معنی که شغلهای مربوط به آموزش فنی و حرفهای همواره به عنوان مسئلهای مربوط به طبقه فرودست جامعه دیده میشده است و به طور سنتی این مشاغل از طریق کارآموزی به دست میآیند نه تحصیل در دانشگاهها. اینها مشاغلی بودند که دست انسان را کثیف کردند حتی امروزه نیز چنین کارهایی منجر به حقوق اولیه بالا نمیشود. این دو گانگی بین آموزش عالی و آموزش فنی و حرفهای توسط موسسات آموزشی ایجاد نشد بلکه آنها فقط با آن خود را تطبیق دادند.
در طول ۱۰۰ سال گذشته نظام آموزشی آمریکا در خدمت متوسط طبقه یقه سفید بوده است
دومین هدف آموزش دولتی تولید شهروندان آگاه و وفادار است. این کار قبلاً در مقاطع تحصیلی پایین در دورههای مدنی انجام میشد، اما بسیاری از این موارد قربانی نیازهای مالی شدهاند و به دلیل نگاه مصرف زده در سیستم آموزشی آمریکا به حاشیه رفتهاند. تاریخ و دورههای آموزشی مربوط به «دولت» در ایالات متحده که در مقاطع راهنمایی و دبیرستان ارائه میشوند، قرار بود از جایی شروع شوند که آموزش مدنی متوقف شد. با این حال، این هرگز یک تلاش سیستماتیک نبود. وقتی نوبت به آموزش عالی میرسد، ثبتنام در دورههای تاریخ ایالات متحده و ارائههای مربوط به علوم سیاسی به دلیل رویکرد «مصرفکننده» به آموزش آسیب میبیند. دانشجویان اغلب چنین دورههایی را نیازمند «کار زیاد» میدانند و در مقابل دورههای کسب و کار به دلایل اقتصادی و طبقاتی رایج هستند. توجه داشته باشید که تولید شهروندان آگاه و وفادار با فارغ التحصیلی متفکران انتقادی یکسان نیست. در واقع ممکن است بین این دو تناقض نیز وجود داشته باشد.
بحران در نظام آموزشی دولتی آمریکا
امروزه آموزش دولتی در آمریکا در تمامی سطوح با بحران برنامه آموزشی مواجه است. والدین خشمگین میخواهند تاریخ محلی و ملی، دامنه ادبیات قابل قبول را سانسور کنند و حتی محدودیتهایی را برای آنچه که معتقدند رویکرد قابل تسامح زیست شناسی است تعیین کنند. در سطح کالج، جهتگیری «بازار» باعث شده است که مدیران آموزش دولتی از رویکرد «انتخاب مصرف کننده» فوقالذکر حمایت کنند. تحت این سیستم شما با موارد عجیب و غریب زیر مواجه میشوید: فلسفه باید با ادبیات انگلیسی و یا تاریخ و... رقابت کند. برای ثبتنام دانشجوی «مصرفکننده» آموزش و پرورش سرانجام به ایدهآل آموزش هنرهای لیبرال پشت کرده است.
از بین رفتن مدرک دانشگاهی پایه؟
در برابر این وضعیت جریانی هم در دولت و هم در برخی از مقولههای کسب و کار (فناوری پیشرفته) در حال رشد است تا الزامات مدرک دانشگاهی برای بسیاری از موقعیتهای ورودی حذف شود. این روندی است که بدون شک ادامه خواهد داشت و نشان دهنده بازگشت به تعریف قدیمیتر از آموزش به عنوان مسیری به سمت یک حرفه است. همچنین این مسئله چیزی در مورد وضعیت واقعی شهروند وفادار نیز ارائه میدهد.
مدارس یا معلمان آمریکا نیستند که اولویتهای یادگیری را تعیین میکنند بلکه این بازار کار جامعه است که این اولویتها را تعیین میکند
در ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳، «جاش شاپیرو» [۳] در یکی از اولین اقدامات رسمی خود به عنوان فرماندار جدید «پنسیلوانیا»، رسماً الزام ارائه مدرک کالج هنرهای لیبرال پایه را برای بیش از ۹۰ درصد موقعیتهای شغلی در دولت ایالتی - حدود ۶۵۰۰۰ شغل - را حذف کرد. «جاش شاپیرو» به دنبال این اقدام در یک بیانیه مطبوعاتی اعلام کرد «هر پنسیلوانیایی باید آزادی ترسیم مسیر خود را داشته باشد و فرصتی واقعی برای موفقیت داشته باشد. آنها باید تصمیم بگیرند که چه چیزی برای آنها بهتر است – آیا میخواهند به دانشگاه بروند یا مستقیماً وارد نیروی کار شوند». «مریلند» و «یوتا» نیز پیش از وی این اقدام را کرده بودند.
«فرانک برونی» [۴]، ستون نویس نیویورک تایمز، در مقالهای با عنوان «چیزی بسیار مهم برای دموکراتها به تازگی در پنسیلوانیا اتفاق افتاد» نوشت که وی این اقدام را به منزله تائید این موضوع میداند که مدرک پایه رشتههای هنرهای لیبرال کمتر به بازار کار و تجربیات کار و زندگی مردم آمریکا ارتباط دارد و بازار کار آمریکا به هیچ وجه به تجربه هنرهای لیبرال نیاز ندارد. فقط از نظر تخصصی نیاز به این دانش وجود دارد، اما در هر صورت که بخواهید آن را بیان کنید، بازار کار ایالات متحده به آرامی مدرک هنرهای لیبرال را به عنوان پیش نیازی برای تصاحب یک شغل حذف میکند.
اکثر مردم فکر میکنند این ایده خوبی است. همانطور که سردبیران نیویورک تایمز میگویند، «این کار درجه بیشتری از باز بودن و انصاف را در بازار کار به ارمغان میآورد و پیامی در مورد توانایی دولت برای انطباق و پاسخگویی به نگرانیهای شهروندانش ارسال میکند. در کشوری که اکثریت مردم آن مدرک لیسانس ندارند (۶۳ درصد)، سیاستهایی که بهطور خودکار مشاغل را برای بسیاری از افراد تعطیل میکند به این تصور کمک میکند که سیستم علیه آنها مرتکب تقلب شده است.»، اما نیویورکتایمز این واقعیت را نادیده میگیرد که با توجه به نوع سیستم سرمایهداری آگاهانه طبقاتی که ایالات متحده به آن میبالد، چنین تقلبی اجتنابناپذیر است. احتمالاً بخش قابل توجهی از بدنه دانشجویان کالج به این فکر میکنند که «وقتش فرا رسیده است!» اکثر اعضای هیئت علمی کالجها و دانشگاههای کشور مدت هاست متوجه شدهاند که تعداد بسیار شرم آوری از دانشجویان آنها دیگر نمیخواهند در جایی که هستند باشند. این فرهنگ مدرک گرایی است که آنها را وارد کلاس درس کرد و بسیاری از آنها را برای چهار سال یا بیشتر در آنجا نگه داشت. به عبارت دیگر، بیشتر دانشآموزان از مطالعه لذت نمیبرند و حتی با توجه به اغوایهای زیاد، فقط طیف محدودی علاقه به مطالعه دارند. یک بار از یک سالن سخنرانی پر از دانشجو پرسیدم که چه تعداد از آنها مسیری را که منجر به انتخاب یک شغل خوب شود انتخاب میکنند؟ دو سوم کلاس دستان خود را بالا بردند. در آن زمان میدانستم که روزی این کار برای افرادی مثل من به قیمت تمام شدن شغل ما تمام میشود.
بحران وجودی در دانشگاههای آمریکا
اکنون به «ویل بانچ» [۵]، مقالهنویس «فیلادلفیا اینکوایرر» [۶] میپردازیم، که در ۲۹ ژانویه درباره تجربه اخیر خود در نشست رهبری آموزش عالی «ییل»، نشستی با حضور «تقریباً ۵۰ نفر از رهبران ارشد کشور» نوشت. در اینجا بانچ تأیید میکند که «زنان و مردانی که ۴۳۶۰ کالج و دانشگاه چهار و دو ساله آمریکا را اداره میکنند، بهشدت از بحران مدرک گرایی آگاه هستند» آنها میدانند که «ثبتنام در کالجهای ایالات متحده در دو سال گذشته یک میلیون دانشجو کاهش یافته است و هنوز هم در حال کاهش است.» در واقع مدرک گرایی دیگر تقاضا برای تحصیلات دانشگاهی را تقویت نکند، کالجها و دانشگاههای آمریکا با یک «بحران وجودی» بالقوه مواجه هستند.
جریانی هم در دولت و هم در برخی از مقولههای کسب و کار در آمریکا در حال رشد است تا الزام ارائه مدرک دانشگاهی برای بسیاری از موقعیتهای شغلی را حذف کند
در واقع، مدتهاست که یک پاسخ استاندارد، در صورت ناکافی بودن، برای این مشکل وجود دارد. «بانچ» به نقل از «رابرت ایولیانو» [۷]، رئیس کالج «گتیزبورگ» [۸] میگوید: کالجها باید نه تنها بر مزایای اقتصادی آموزش پیشرفته، بلکه بر احساس تعهد به خیر عمومی، تأکید کنند.» «بانچ» با اشاره به این موضوع ادامه میدهد که ممکن است «این یک ایده مشکوک و نامفهوم باشد که آموزش عالی تقریباً فقط در مورد شغل گرایی است و نه دانش گستردهتر و مهارتهای تفکر انتقادی که از یادگیری هنرهای لیبرال ناشی میشود.»
این تاسف بر سر گم شدن مسیرهای یادگیری به سوی خرد دنیوی، دانشگاه را نجات نخواهد داد، زیرا چنین اهدافی هرگز برای مدارس آمریکایی در هیچ سطحی در اولویت نبوده است؛ بنابراین این ادعا که تحصیلات دانشگاهی به اکثر دانشجویان «تعهد به خیر عمومی» یا «مهارتهای تفکر انتقادی» یا حتی احساس کمال انسانی در طول زمان میدهد، در بهترین حالت یک ایدهآلسازی و در بدترین حالت یک خودپسندی است. به عنوان مثال موارد زیر را در نظر بگیرید: به گفته بنیاد تفکر انتقادی [۹](۱) «اکثر اساتید دانشگاه در همه سطوح فاقد مفهوم اساسی تفکر انتقادی هستند». (۲) «اکثر اعضای هیئت علمی کالج (حدود ۸۶ درصد) به کمبود خود در این زمینه پی نمیبرند و معتقدند که تفکر انتقادی را به اندازه کافی درک میکنند. آنها «فرض میکنند که قبلاً آن را به دانش آموزان آموزش میدهند (۳). ««سخنرانی، حفظ کردن و عادات مطالعه کوتاهمدت (عمدتاً بیاثر) هنوز در آموزش و یادگیری کالج رایج است.»
مدرک گرایی دیگر تقاضا برای تحصیلات دانشگاهی را تقویت نکند و طی دو سال گذشته دانشگاههای آمریکا با یک میلیون ورودی کمتر مواجه بوده اند
ششمین تحلیل سالانه برنامههای درسی اصلی (۲۰۱۴) از ۱۰۹۸ کالج و دانشگاه چهار ساله توسط شورای متولیان و فارغ التحصیلان آمریکا نشان داد که فقط ۱۸ درصد از مدارس برای فارغ التحصیلی به تاریخ آمریکا، ۱۳ درصد به زبان خارجی و ۳ درصد به اقتصاد نیاز دارند. رئیس این نظرسنجی، آقای «مایکل پولیاکوف» [۱۰]، میگوید: «فقدان یک برنامه درسی اصلی دقیق پشت شکست در یادگیری است. به گفته او، سلامت مدنی و اقتصادی کشور در خطر است.» فقدان یک برنامه درسی گستردهتر مبتنی بر دانش ممکن است بر «سلامت شهروندی» تأثیر منفی بگذارد، اما نمیتوان آن را بهخاطر عدم تأمین نیازهای اقتصاد ملی مقصر دانست.
همانطور که اشاره شد، مفهوم مهارت آموزشی همیشه با امرار معاش گره خورده است. به عبارت دیگر، در طول اعصار، چه از طریق کارآموزی و چه از طریق تحصیلات رسمی، آنچه بیشتر دانش آموزان آموخته اند این است که محیط اقتصادی از آنها خواسته است؛ بنابراین امروزه اگر کسی بخواهد یک تاجر یا یک تکنسین کامپیوتر باشد، برنامه درسی اولیه حرفهای است و هر چیز دیگری غیر آن انتخابی است. این مقوله انتخابی ممکن است شامل مهارتهای تفکر انتقادی نیز باشد، اما در هر صورت ان موضوعی است که اغلب توسط هیئت مدیره مدارس محلی با سوء ظن به آن نگاه میشود. تا زمانی که بچههای آمریکایی در دبیرستان تحصیل میکنند، تعداد زیادی از آنها تنها تفاوت بین چیزی که از نظر شغلی ارزشمند است و چیزی که نیست را یاد میگیرند و بیشتر توجه خود را روی چیزهایی متمرکز میکنند که معتقدند از نظر اقتصادی مفید است. این بدان معناست که این فی نفسه مدرسه یا معلمان نیستند که در واقع اولویتهای یادگیری را تعیین میکنند و این بازار کار جامعه است که این اولویتها را تعیین میکند. با توجه به این معیارهای مبتنی بر بازار برای یادگیری، تقریباً همه مدارس آمریکایی، حتی مدارس «شکست خورده»، دانش شغلی مرتبط با محل خود را ارائه میدهند. ممکن است فکر کنید که این ادعا بی اساس است، اما واقعاً اینطور نیست. مدارس دولتی عالی، دانشآموزانی را جذب میکنند که به دلیل سابقه طبقاتی (و در ایالات متحده، نژادی)، اغلب انتظارات شغلی حرفهای دارند. دقیقاً به همین ترتیب مدارس کم برخوردار (که ملسماً از بودجه کافی برخوردار نیستند) به کسانی که اکثراً به دلیل شرایطشان مشروط به داشتن انتظارات متفاوت بودهاند، خدمت رسانی میکند و بر این اساس به آنها آموزش میدهند من مطمئناً ادعا نمیکنم که این چیز خوبی است، فقط روش کار را توضیح میدهم.
بازار کار آمریکا به آرامی مدارک مربوط به رشتههای علوم انسانی را که تفکر انتقادی را تقویت میکند به عنوان پیش نیازی برای تصاحب یک شغل حذف میکند
وقتی نوبت به تولید یک شهروند وفادار میرسد، هدف آگاهی دیگر از مدنی از مد افتاده است. اکنون تنها کافی به نظر میرسد که دانشآموزان در مقاطع پایینتر یک داستان تحریف شده و آرمانی از کشور خود بیاموزند و این افسانه را درونی کنند که این بزرگترین و آزادترین ملت روی کره زمین است که تمام آن توسط محیط فرهنگی عمومی و رسانهها تقویت میشود.. ۳۲ درصد از دانشآموزانی که به دانشگاه میروند چطور؟ خوب، آنها نیز در آگاهی مدنی دچار کمبود هستند و تقریباً همه آنها همینطور خواهند ماند. هر چپ رادیکالی که در اطراف دانشگاهها و کالجهای ما پرسه میزند، در حال حاضر هیچ تهدیدی برای سیستم، هر چند ناکارآمد آموزشی نیست. در این سطح نازل، تولید شهروندان وفادار و منفعل کاری است که مدارس ما به خوبی انجام میدهند. جنبه تفکر غیر انتقادی این هدف در خدمت یک هدف دیگر است جایگاه تفکر انتقادی را در هر برنامه درسی ملی مورد تردید قرار میدهد. بر اساس این ایده آموزش تفکر انتفادی در مدارس آمریکا از منظر وفاداری شهروندان، امری خطرناک خواهد بود. وقتی همه به طرز انتقادی درباره نحوه اداره جامعه فکر میکنند، این سؤال مطرح میشود که آیا میتوانید یک جامعه پایدارو باثبات داشته باشید.
اگر روند برنامه درسی حرفهای و انتخابی مصرف کننده در سطح آموزش عالی ادامه یابد، تعداد دانشجویان کالج و دانشگاه و اعضای هیأت علمی آنها همچنان کاهش خواهد یافت. در این فرآیند، کسانی که راه منسوخ شده و به تاریخ پیوسته را خواهند رفت، فقط کسانی خواهند بود که با ایدهآل آموزش عالی به عنوان مسیری برای «تعهد به خیر عمومی» و «دانش گستردهتر و مهارتهای تفکر انتقادی» مرتبط هستند. آنها فقط از نظر حرفهای ضروری نیستند و بنابراین، مدیران آموزشی بیشتر (که خود محصول آموزش حرفهای هستند)، و همیشه نیز از بودجه آگاه هستند، تصمیم میگیرند که رها کردن این موضوعات یا حداقل اختیاری کردن آنها، تنها راه برای سرپا نگه داشتن قایق دانشگاهی مصرفکننده محور است.
[۱]. Lawrence Davidson
[۲]. West Chester University
[۳]. Josh Shapiro
[۴]. Frank Bruni
[۵]. Will Bunch
[۶]. Philadelphia Inquirer
[۷]. Robert Iuliano
[۸]. Gettysburg
[۹]. Foundation for Critical Thinking
[۱۰]. Michael Poliakoff
/انتهای پیام/