گروه دین و اندیشه «سدید»؛ آیا دین توانایی انسجامبخشی به جامعه ایران را دارد؟ برای پاسخ به این پرسش لازم است تا ابتدا ماهیت جامعه ایران و اصل دین را تعریف کرده و سپس به آن پرداخت. در بخش نخست این گفتگو به اصل خود انسجامبخشی پرداخته و ابعاد آن در تفکر غربی را روشن ساختیم. در این بخش از گفتگو با دکتر محمدرضا قائمی نیک - جامعهشناس و عضو هیئتعلمی دانشگاه جامع رضوی - به توضیح ابعاد نقش دین در انسجام اجتماعی جامعه ایران خواهیم پرداخت. مشروح نظرات دکتر قائمی نیک را در ادامه میخوانید.
قدرت، منشأ نظم!
آقای دکتر! شما فرایند انسجامبخشی در جامعه ایرانی را چگونه صورتبندی نظری میکنید؟ این فرایند در ایران چه تفاوتی با جوامع غربی دارد؟
منشأ و عامل نظم در جوامع غربی همانگونه که «فوکو» در کتاب «نظم اشیاء» توضیح میدهد قدرت است
قائمی نیک: اگر آن انسجامبخشی مدنظر شما را به مفهوم نظم برگردانیم، بحث صورت روشنتری به خود میگیرد؛ لذا سؤال شما این است که عامل نظم در جامعه ما و جامعه غربی چیست؟ به این معنا، منشأ و عامل نظم در جوامع غربی همانگونه که «فوکو» در کتاب «نظم اشیاء» توضیح میدهد قدرت است و در جوامعی که سعی میکنند مطابق با نگاه ادیان الهی امور خود را سامان دهند، منشأ نظم اجتماعی در خود امر ماورایی یا دستورات الهی است.
منطق مواجهه با «دیگری» در اسلام
اینطور به نظر میرسد که عامل نظم باید عامل توضیحدهنده تکثرها نیز باشد. با این مقدمه، اشکالی که به نظم دینی وارد میشود آن است که بهواسطه اهتمام و توجه آن به مبدأ دینی، توان توضیح اقلیتها را نداشته و آنها را طرد میکند. پاسخ شما به این اشکال چیست؟
قائمی نیک: حقوق اقلیتها متناسب با نظمی است که دین الهی ترسیم میکند. در اسلام نیز ما احکام زیادی پیرامون اقلیتها داریم. در صدر اسلام، رسولالله (ص) با اقلیتها چه کار میکرد؟ با یهودیها، کفار مکه و... چه عملی را انجام میداد؟ این موضوع روشن است که هر دینی یک ایده یا توضیحی در خصوص اقلیتهای غیر از خود دارد، بهعبارتدیگر هر دینی توضیحی برای غیریتهای خودش دارد و مطابق با همان منطق، عمل کرده و حقوق آنان را بهواسطه درکی که از امر ماورایی دارد توضیح میدهد. اینکه در واقع مبنای نظم امری الهی است یک توضیح دارد. اما این که در آن نظمی که مبتنی بر امر الهی است، جایی برای کسانی که اعتقادی به امر الهی ندارند تعریف شود، موضوع دیگری است.
حقوق اقلیتها متناسب با نظمی است که دین الهی ترسیم میکند. در اسلام نیز ما احکام زیادی پیرامون اقلیتها داریم
لزومی ندارد همه کسانی که در نظمهای مبتنی بر دیدگاه الهی حضور دارند، به امر الهی نیز معتقد باشند. حتی میزان اعتقادی که در نظم الهی وجود دارد نیز یکدست نیست. اینگونه نیست که در جامعه دینی، همه افراد به یک میزان درکی از امر دینی، الهی و قدسی داشته باشند. تفاوت فهمها و درکها وجود دارد و از طرف دیگر شاید بخشی از جامعه از اساس چنین اعتقادی هم نداشته باشد. این موضوع منافی آن نیست که نظم الهی، تعریفی برای آن اقلیتهایی نداشته باشد که معتقد به آن نیستند.
ادیان مختلف تعریفی برای این اشخاص میکنند و بر این اساس، قواعد و حدودی را بر آنها سوار میکنند. این موضوع امری کاملاً طبیعی است که وقتی یک ایدهای بخواهد مبنای نظم اجتماعی قرار گیرد، برای ایدههای غیر از خودش باید جایی داشته باشد. لذا این موضوع منافاتی ندارد که شما معتقد به نظمی الهی و ماورایی باشید و برای افرادی که این نظم شما را نمیپذیرند، با آن تضاد دارند یا حتی فهمی از آن ندارند، به عنوان یک «دیگری» جایگاه و حقوقی را لحاظ کنید. خیلی از اوقات، افراد تضادی با نظم الهی ندارند اما از اساس قدرت فهم، امکانات و یا شرایط فهم آن را ندارند. در این صورت، در دل آن ایده دینی چنین ظرفیتی وجود دارد که برای اقلیتها یا دیگریهای خود جایی را تعیین کند.
دین در نقطه کانونی قدرت
احساس میکنم شما دین را در سطح نهادی میبینید. مسئله در واقع آن است که شما دین را با سیاست پیوند زده و میخواهید با ابزار دولت مدرن آن را در سطح تمام جامعه و گروههای اجتماعی اجرا کنید. اینجا محل چالش و نقطه آغاز نزاع است.
قائمی نیک: دو نکته در این خصوص وجود دارد. شما اگر دین را به مثابه قلمرویی که متصل با امر ماورایی است، با این توضیح که دین در نقطه ارشمیدسی[1]، یک جایگاه استعلایی داشته و همه را توضیح میدهد قرار دهید، یعنی دین را در معنایی لحاظ کنید که با امر متعالی اتصال دارد، سؤال اصلی این است که بر فرض اگر شما این ویژگی را از دین بگیرید و نخواهید آن را بهعنوان قلمرویی لحاظ کنید که با تکیه بر آن، در یک نقطه ارشمیدسی بر ورای نیروهای اجتماعی دیگر برسیم، آنگاه خود دین را چه کسی میتواند سامان دهد؟
به تعبیر دیگر، چه کسی در موضع سیاست باید قرار گیرد و آنگاه برای نهاد دین تعیین تکلیف کند؟ یعنی میخواهم برگردم به توضیحی که در ابتدا بیان کردم. به تعبیر دیگر اگر ما دین را بهمثابه قلمروی که میتواند ما را به نقطه ارشمیدسی برساند، کنار بگذاریم، چگونه و با کدام ابزار و با چه منطقی میتوانیم مدعی آن باشیم که به نقطه ارشمیدسی متصل بوده و حالا با تکیه بر آن میتوانیم حتی بر دین هم حکمرانی کرده و بگوییم دین چه هست و چه نیست؟ پس بالاخره ما برای ایجاد انسجام اجتماعی و نظم، نیاز به یک نقطه ارشمیدسی داریم که اگر دین نباشد باید حداقل بگوییم ایده جایگزین آن چیست.
لذا در پاسخ به این سؤال، اولین نکته آن است که اگر دین چنین نقشی را نتواند ایفا کند، چه قلمرویی باید چنین نقشی را ایفا کند؟ حالا اگر دین را کنار بگذاریم، باید یک قلمرو بشری مانند سیاست، اقتصاد و... بتواند چنین نقشی را ایفا کند. آنگاه آن قلمرو برای دین تعیین تکلیف خواهد کرد. یعنی اگر آن قلمرو دولت باشد، دولت میتواند به دین بگوید که دین اکنون باید کارکرد اعتراض اجتماعی را فعال کند، یعنی روایتی از دین عرضه کنید که اعتراض اجتماعی را به بار بیاورد. در دوره دیگری دولت ممکن است به دین بگوید که بنا بر شرایط فعلی، دین باید کارکرد ادغام و انسجام و یا دیگر کارکردها که دولت برای دین تعیین میکند را داشته باشد. چرا دولت برای دین باید نقش تعیین کند؟ به این اعتبار که او توانسته است بگوید من در یک نقطه ارشمیدسی هستم که دین نمیتواند به آن دست پیدا کند.
اقتصاد، نقطه ارشمیدسی مارکسیسم
در مرتبه بعد باید دولت توضیح دهد که چگونه به این نقطه دست یافته که دین نمیتواند به آن برسد. بالاخره یکی از این قلمروها باید در نقطه ارشمیدسی قرار گرفته و بعد توضیح دهد که چرا بقیه نمیتوانند چنین جایگاهی را داشته باشند. برای مثال «مارکس» توضیح میدهد که آن نقطه ارشمیدسی اقتصاد است و آنگاه دولت، سیاست، حقوق و دین همگی متأثر از آن نقطه ارشمیدسی هستند که در اقتصاد تعیین میشود. مطابق توضیح مارکس، آنگاه ما میپذیریم که قلمرو مدنظر اقتصاد بوده و باقی قلمروها باید از آن تبعیت کنند؛ بنابراین باید توضیح داد که به چه دلیل دین تبدیل به یک نقطه غیر ارشمیدسی و غیرقابلاتکا شده است. البته دین هم اگر بخواهد چنین نقشی را ایفا کند باید آن را توضیح دهد.
«مارکس» توضیح میدهد که آن نقطه ارشمیدسی اقتصاد است و آنگاه دولت، سیاست، حقوق و دین همگی متأثر از آن نقطه ارشمیدسی هستند که در اقتصاد تعیین میشود.
یکی از ویژگیهای قلمرویی که در این نقطه قرار میگیرد آن است که بتواند تا حد ممکن، تکثر نهادهای زیر مجموعه خود را توضیح دهد. برای مثال اگر اقتصاد قرار است در آن نقطه ارشمیدسی قرار بگیرد، باید اقتصادی باشد که بتواند تکثر نهاد سیاست، دین و فرهنگ را توضیح دهد؛ در غیر این صورت نمیتواند در نقطه مذکور قرار گیرد. مانند کاری که هگل میکند؛ اگر دولت در نقطه ارشمیدسی قرار دارد باز باید این تکثرها توضیح داده شود؛ بنابراین اگر نهاد دین هم قرار است چنین نقشی را ایفا کند باز باید تکثر مذکور را توضیح دهد؛ لذا اینگونه نیست که ما بگوییم تنها دین چنین ادعایی را دارد که میخواهد در نقطه ارشمیدسی قرار بگیرد. در هر جامعهای که حدودی از انسجام اجتماعی وجود دارد، آن قلمرو وحدتبخش باید نسبت به قلمروهای دیگر، فراگیری داشته باشد. به همین دلیل است که در جامعه کمونیستی همه چیز تحتتأثیر اقتصاد است. در آنجا هم یکی از قلمروها آمده و فراگیر شده و همه قلمروهای دیگر را تحتتأثیر خودش قرار داده است. از اساس برای ایجاد وحدت باید بتوان تکثرها را توضیح داد. حالا اگر در جامعهای دین یا اسلام بخواهد چنین نقشی را ایفا کند، منطقاً نمیتواند نسبت به اقتصاد، سیاست و... بدون توجه باشد و در عین حال باز بخواهد در نقطه ارشمیدسی هم قرار بگیرد. چنین حرفی بیمعناست.
جامعه اسلامی میتواند افرادی که نماز نمیخوانند را در دل خود داشته باشد، اما قاعده و منطق رفتار خود را با آنها دارد
اگر جامعه میگوید من جامعه اسلامی هستم به این معنا که اسلام، آن قاعده وحدتبخشی اجتماعی باشد، طبیعتاً باید اقتصاد، فرهنگ، خانواده، سیاست و نظایر اینها نسبتی با اسلام داشته باشد. اما این سخن بدان معنا نیست که اگر اسلام چنین نقشی را ایفا کرد، در واقع همه باید به یک شکل باشند. پذیرش منطق وحدتبخش جامعه به معنای یکدستی جامعه نیست، بلکه به معنای توضیح تکثر با منطق خویش است. جامعه اسلامی میتواند افرادی که نماز نمیخوانند را در دل خود داشته باشد، اما قاعده و منطق رفتار خود را با آنها دارد. میتواند حتی افراد غیرمسلمان را هم در دل خود جا دهد، اما منطق رفتار خود را با آنها دارد. در واقع این منطق باید بتواند جایگاه آنان را توضیح دهد. این منطق مادامی که بتواند تکثر را در ذیل خود توضیح دهد، به لحاظ منطقی منعی برای قرارگرفتن در آن نقطه وحدتبخش ندارد.
چهارچوب تحلیلی شما پیرامون منطق نظمدهی به جامعه تا حد خوبی روشن شد. اگر بخواهیم مقداری انضمامیتر سخن بگوییم شما منطق نظمبخشی به جامعه در ایران را چگونه توضیح میدهید؟
قائمی نیک: من در بخش قبل پیرامون امر فراگیری که نظمبخشی میکند توضیحاتی را دادم. اگر بخواهم نکتهای را به آن اضافه کنم باید بگویم که این امر جامع فراگیر، ضرورتاً تاریخی است. یعنی در منطق جامعهشناسی که «آگوست کنت» ایجاد کرده و بقیه نیز از آن تبعیت میکنند، باید توجه کنید افرادی که همین الان در زمان معاصر در جامعه زندگی میکنند، نمیتواند منفک و گسسته از افراد و هویتهای زمانی خودشان باشد، به همین دلیل است که آگوست کنت خیلی خوب متوجه میشود که جامعهشناسی علم وحدتبخش تاریخ است. «کنت» خوب فهمید که جامعهشناسی نمیتواند هویتهای اجتماعی که الان حاضر بوده و نفس میکشند را بدون هویتهای تاریخی توضیح دهد.
در همه جوامع بخشی از هویت افراد زنده متأثر از هویتهای تاریخی است. شما شهر تهران را میتوانید بدون هویت تاریخی آن بفهمید؟ یک سری آدمهایی بودهاند که دهههای پیش فوت کرده و اکنون زنده نیستند، اما آیا تأثیراتی که آنها بر شهر تهران گذاشتهاند، الان قابل گسست از زندگی شماست؟ بنابراین وقتی بحث از نظم اجتماعی میکنیم باید آن را در پیوند با تاریخ بفهمیم. ما نمیتوانیم این گسست را نسبت به تاریخ گذشته خود داشته باشیم و بعد از ایران سخن بگوییم. لذا در توضیح نظم امروز جامعه حتماً باید به هویتهای تاریخی توجه کنیم. اگر به قضیه اینگونه نگاه شود، باید ببینیم ما بر اساس چه سیر تاریخی میخواهیم وضعیت زندگی خود را توضیح دهیم. بدون توجه به این سیر تاریخی نمیتوان گفت که ما چیزی به نام جامعه ایران داریم و بعد دورههای تاریخی را نبینیم.
حجاب و بیحجابی در دورنمای تاریخی
اگر ممکن است در قالب یک مثال این تاریخی دیدن را روشنتر کنید.
قائمی نیک: برای مثال در همین قضیه حجاب نمیشود نظم اجتماعی را از هویت هزارساله جامعه که همواره با حجاب بوده منفک کرده و یکباره تصمیم به بیحجابی بگیریم. ساختارهای تاریخی و هویتهای تاریخی شما را با مقاومتهای جدی پیرامون تصمیمات خود روبرو میکنند. تمام آن هویت تاریخی هزارساله در اینجا نقش ایفا میکند. با توجه به این مقدمه وقتی میپرسیم که آیا دین میتواند عامل انسجامبخش جامعه ما باشد یا خیر، باید با توجه به ظرفیتهای تاریخی آن پاسخ دهیم.
در همین قضیه حجاب نمیشود نظم اجتماعی را از هویت هزارساله جامعه که همواره با حجاب بوده منفک کرده و یکباره تصمیم به بیحجابی بگیریم.
در توضیح اسلام ما میگوییم که این دین آخرین دین از ادیان الهی است و همه روندهای تکاملی ادیان پیش را در خود دارد. شما اگر قرآن را بخوانید بخش قابلتوجهی از آیات قرآن ناظر به تاریخ انبیایی است که خداوند به رسول گرامی اسلام یادآوری کرده است. این تاریخها پشتوانه هویتی اسلام است؛ بنابراین اگر میخواهید ببینید اسلام چنین ظرفیتی را دارد یا خیر، باید به این تاریخمندی توجه کنید. از طرف دیگر مگر کل تاریخ تجدد چند سده قدمت دارد؟ خیلی هم بخواهید تاریخ آن را بسط دهید، باید گفت که پیدایش رنسانس بازگشت به قرن ۱۲ و ۱۳ دارد. این یعنی با همه بسطی که به تجدد دادهاید، تجدد هفت قرن سابقه تمدنی دارد. هرچند این بسط محل تردید است اما با فرض پذیرش آن، شما تمدنی را دارید که نهایتاً هفت قرن حضور دارد. این تمدن چگونه میتواند برای تمام حوزههای فرهنگی و تمدنی تعیین تکلیف کند؛ اما تمدنی که به استناد متن اصلی آن یعنی قرآن سابقه تاریخی طولانی دارد و این سابقه را هم با دقت روایت کرده، نمیتواند چنین ظرفیتی را داشته باشد؟ اگر اینگونه نگاه کنیم مسئله متفاوت است.
پیرامون مسئله حجاب توضیح بیشتری میدهم. بیحجابی به این شکلی که امروزه در جوامع غربی و یا در برخی نقاط دیگر متأثر از فرهنگ غرب فراگیر شده، کل سابقهاش چند سال است؟ شما پوشش زنان در قرن هجده و نوزده را در خود اروپا مطالعه کنید. وضعیت به چه نحوی است؟ در دوره «شکسپیر» خود زنان اجازه نداشتند که روی صحنه تئاتر رفته و نقش بازی کنند؛ بلکه مردان این نقشها را هم ایفا میکردند. پس چگونه میشود مسئلهای که سابقه تاریخی و ساختارهای آن به این حد از امتداد تاریخی است و هیچ ریشهای در تاریخ بشر ندارد، آمده و تاریخ ما را کنار بزند؟ آیا میشود بگوییم به این دلیل که انسان میخواهد حجاب را کنار گذاشته و هویت خاصی را به خود بگیرد، باید کل تاریخ را کنار بگذاریم؟ از این جهت به نظر میرسد اگر به دنبال فهم ظرفیتهای اجتماعی یک ایده هستیم باید به هویت تاریخی آن توجه کنیم.
این نکته را هم اضافه کنم که حتی اگر ارجاع به این هویت تاریخی بر فرض آن است که بپذیریم آن نقطه ارشمیدسی تاریخ بنیان است، اما اگر آن نقطه ارشمیدسی را فراتر از تاریخ بفهمیم یا به نحو دقیقتر، خود هویت تاریخی را در ارتباط با این نقطه ماورایی بفهمیم و تاریخ بشر را تاریخی دینی بدانیم که محوریت آن با انبیاء و پیامبران است و تاریخ، صحنه نقشآفرینی خداوند متعال است، روشن میشود که از این حیث اساساً تاریخ و تمدن غربی مشروعیت این کار را ندارد.
خشونت و سختگیری، لوازم نظم اجتماعی
بهعنوان پرسش آخر، نظر خود را پیرامون این موضوع که دین سیاسی خشن عمل میکند را بفرمایید.
امروز نسبت به برهمخوردن نظم دولت - ملتها سختگیری و خشونت شدیدی وجود دارد؛ لذا اینگونه نیست که نظمهای حاکم بر دولت - ملتها فاقد هر گونه قاعده و سختگیری باشد.
قائمی نیک: ببینید ما در طول تاریخ بشر انسانهای زیادی را داریم و جوامع متعددی را داشتیم که اینها متأثر از عوالم ماورایی زندگی میکردند؛ یعنی با قواعد و قوانین نظم الهی زیست میکردند. اگر قرار باشد این نقطه ارشمیدسی که آنها توضیح قابلقبولی از آن داشتهاند را کنار گذاشته و حذف کنیم؛ پس بنابراین ما نقطه ارشمیدسی را با قدرت کنار گذاشتهایم. همانگونه که در نظم دولت - ملتها همین اتفاق افتاد. امروز نسبت به برهمخوردن نظم دولت - ملتها سختگیری و خشونت شدیدی وجود دارد؛ لذا اینگونه نیست که نظمهای حاکم بر دولت - ملتها فاقد هر گونه قاعده و سختگیری باشد. همه نظمها و منطقهایی که میخواهند نظم اجتماعی را برقرار کنند قطعاً ایجاد خشونت داشته و درگیر روابط قدرت میشوند؛ لذا این موضوع توضیح درستی نیست که قوانین اسلامی به دلیل تهدید اقلیتها و نادیدهانگاشتن تکثرها منجر به کاربست خشونت میشوند. بلکه همه نظمها تهدیدگر هستند. همه نظمهای اجتماعی حدودی را برجسته و حدودی را به حاشیه میبرند. اینها مباحث فوکو است؛ بنابراین نمیشود یک نظم اجتماعی پیدا کرد که همه منطقهای اجتماعی را به یک اندازه برجسته کرده و آنها را به دال گفتمانی خود تبدیل کند. طبیعتاً وقتی دال مرکزی مولفهای قرار میگیرد، عناصر دیگر در حاشیه آن گفتمان قرار میگیرند.
[1] نقطه یا چشماندازی فرضی است که از آن بیننده میتواند به گونه ای عینی موضوع مورد پژوهش خود را مشاهده کند و آن را در کلیت خود دریابد. به عبارت دیگر نقطه ای استعلایی است که در آن فرد فارغ از قیود مختلف میتواند در مقام اطلاق همه چیز را در نسبت با خود توضیح دهد.
/ انتهای پیام /